مقدمه:
انبوهی از برنامه های سازمانی را که من دیدهام مثل مناسک رقص بارانند، اصلاً تأثیری بر هوای پس از آن ندارند، اما کسانی که در آن شرکت میکنند فکر میکنند دارد. افزون بر این بسیاری از توصیهها و دستورالعملهای مربوط به برنامهریزی درباره بهتر کردن رقص است نه تغییر هوا.
راسل ایکاف
1 تاریخچه تفکر سیستمی
با جنگ جهانی دوم عصر سیستمها آغاز شد. علیرغم تشکیل شدن سیستم از اجزای به هم وابسته و پیوسته، آن را باید به منزله یک کل غیرقابل تقسیم به اجزای خود درنظر گرفت. در آن زمان، به جای تشریح یک کل براساس اجزای تشکیل دهنده آن، نحوه قرار گرفتن اجزاء در کل مطالعه میشد؛ بدین ترتیب زمینهای برای کل نگری فراهم گردید. هرچند در «کلنگری»، همه اشیاء رویدادها، و تجارب مبتنی بر آنها به منزله «کلهایی» مستقل تلقی میشوند، ولی در پیوستار ملاحظات نسبی، همین «کلها» اجزای «کلهایی بزرگتر» را تشکیل میدهند.
در عصر ماشین که علم در صدد بود جهان و آنچه در آن است را تجزیه کند، خودش نیز به نظامهای محدودتری تقسیم شد؛ ولی اندکی پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، علوم حرکت موضوعی خود را به سوی کلیتی جدید در بستر جنبش ظهور علوم میان رشته ای پیش گرفتند. در نتیجه، مباحث میان رشتهای مانند تحقیق در عملیات، علم کنترل و ارتباطات، مهندسی سیستمها، رشد و تکامل، و بومشناسی در میان دانشمندان گسترش یافتند.
علوم سیستمی نیز علاوه بر مطالعه مفهوم «کلیت» و ماهیت «کلها»، جدایی علوم انسانی از سایر علوم را منکر شده، آنها را «دو روی یک سکه» فرض میکنند که هرچند به طور جداگانه قابل مطالعه هستند، نمیتوان آنها را از هم جدا ساخت.
2 تفاوت تفکر سیستمی و تفکر تحلیلی
تفکر سیستمی، بر تغییر نگرش مبتنی بر تفکیک علوم به حوزههای تخصصی و ریز، به نگرش مبتنی بر ترکیب یافتههای رشتههای گوناگون علمی، تأکید دارد؛ به این ترتیب متفکران سیستمی، جو فکری موجود را به نحوی اثربخش تغییر دادند و اعتبار و کاربرد عام تفکر تحلیلی تجزیه مدار را آنگونه که در فیزیک تکامل یافته و به کار گرفته میشد زیر سؤال بردند.
به طور کلی تفکر تحلیلی تجزیه مدار را میتوان برمبانی چهارگانه ذیل استوار دانست:
1 معطوف شدن ذهنیت غالب محقق به بخش فیزیکی یا خارجی جهان؛
2 تأکید بر اینکه هر پدیدهای حاصل تجزیه یا ترکیب سایر پدیدههاست؛
3 تأکید بر کمی کردن روابط علی؛
4 افزایش دقت (که مطلوب غایی هر پژوهشگر است) (گیخ، 1974، ص48).
در حالی که متفکران سیستمی با کسانی که بدین گونه به جهان و پدیدههای پیرامون خود مینگرند، تفاوت دارند. در واقع نگرش متفکران سیستمی به جهان، بر مبانی چهارگانه ذیل استوار است:
1 تصور ارگانیک، یعنی تصوری که ارگانیسم را در مرکز طرح ادراک ی آدمی قرار میدهد؛
2 کلنگری، یعنی هر پدیده به منزله موجودی زنده، دارای نظم، دارای روابط باز با محیط، خود تنظیم، و هدفمند در نظر گرفته میشود (در اینجا نگرش فرد، به جای توجه به اجزای پدیدهها، بر کلیت آنها تأکید دارد و بر آن متمرکز میشود)؛
3 مدلسازی، یعنی متفکر سیستمی سعی میکند که به جای شکستن کل به اجزای قراردادی، ادراک خود از پدیدههای واقعی را بر پدیدههای واقعی منطبق کند.
4 بهبود شناخت، به طوری که یک متفکر و پژوهشگر نظامگرا درک کند که الف) زندگی در یک سیستم ارگانیک و در فراگردی پیوسته، استمرار دارد؛ ب) شناخت آدمی از یک کل، از طریق مشاهده فراگردهایی که در درون آن به وقوع میپیوندند، به دست میآید، نه از طریق مشاهده اجزای آن کل؛ و ج) آنچه که فرد مشاهده میکند، خود واقعیت نیست، بلکه ادراک وی از واقعیت است.
بدین ترتیب، ملاحظه میشود که تفاوت بسیار زیادی بین تفکر سیستمی و تفکر تحلیلی تجزیه مدار وجود دارد و تأکید بر تفکر سیستمی، روش قابل اعتمادتری برای شناخت پدیدههای پیچیده و مطالعه آنها ارائه میکند؛ البته تفکر سیستمی در تضاد با تفکر تحلیلی تجزیه مدار نیست؛ در واقع این دو روش مکمل یکدیگرند، نه جایگزین هم؛ با وجود این، همانگونه که متفکران سیستمی دریافتهاند «مطالعه فراگردهای به هم پیوسته اجزای یک سیستم، مفیدتر از تحلیل ریز آنهاست».
3 نگرش جدید سیستمی
با ملاحظه منشأ تفکر سیستمی، معلوم میشود که مفروضات و مفاهیم خاصی که زیربنای تفکر سیستمی را تشکیل میدهند، مبتنی بر نگرش «ارگانیک» هستند؛ یعنی نگرشی ارگانیک را به طرحها و ادراکات افراد اشاعه میدهند. واژه «ارگانیسم» اغلب مترادف «مجموعههایی پیچیده و قابل پیشبینی» یا «سیستمهایی قابل پیشبینی» به کار میرود و به موجودیتهایی اطلاق میشود که خود مرکب از «خرده موجودیتهای» بسیار هستند. این خرده موجودیتها، علاوه بر وابستگی به یکدیگر، با محیط و کل مجموعه نیز وابستگی و پیوستگی دارند؛ بنابراین. محقق نظامگرا، در تلاش خود برای شناخت مجموعههای پیچیده قابل پیشبینی، روشی کلینگر را پیش میگیرد؛ یعنی قبل از پرداختن به کسب دانش دقیق در مورد طرز کار اجزاء، به کسب دانش کافی در مورد «کل» میپردازد.
4 نظریه عمومی سیستمها
منشأ و نحوه شکلگیری
همان طور که در نمودار ملاحظه میشود، نظریه عمومی سیستمها بشدت از یافتههای زیستشناسی (بیولوژی)، ریاضیات، اندامشناسی (فیزیولوژی)، و اقتصاد بهره میگیرد. زمینه اصلی مطالعه و قلمرو موضوعی آن، «پدیده رشد و تکامل» است و فرض اصلی آن، این است که فراگرد رشد و مراحل بعدی و نهایی آن (تکامل)، از یک الگوی یکسان تبعیت میکند؛ خواه رشد یک ارگانیسم واحد مطرح باشد، خواه رشد گروهی از ارگانیسمها، خواه رشد یک جامعه (شودربک و دیگران، 1977، ص12).
5 ویژگیهای نظریه عمومی سیستمها
ویژگیهای برشمرده شده برای نظریه عمومی سیستمها، متعدد و متنوع هستند. هدف نظریه عمومی سیستمها، کشف قوانین و نظم ذاتی انواع پدیدههاست؛ از اینرو، میتوان آن را سیالترین نظریه سیستمی به شمار آورد؛ زیرا در چهارچوب نظری آن، هیچ نظریه قاطعی ارائه نشده است.
ویژگیهای مرتبط و هماهنگ ذیل، مجموعاً با عنوان ویژگیهای نظریه عمومی سیستمها، به منزله یک سیستم نظری، شناخته میشوند. (البته ممکن است بتوان ویژگیهای دیگری نیز به آنها اضافه کرد):
1 به هم پیوستگی و وابستگی اجزاء، ویژگیها، رخدادها و مانند آن. هر نظریه سیستمی باید عناصر درون سیستم، کیفیت به هم پیوستگی آن عناصر و نحوه وابستگی اجزای تشکیل دهنده سیستم به یکدیگر را شناسایی و تبیین کند. عناصر ناپیوسته و مستقل، هرگز نمیتوانند یک سیستم را تشکیل دهند.
2 کلگرایی. رویکرد سیستمی، رویکردی تحلیلی و تجزیه مدار نیست که کل را به اجزای تشکیل دهنده آن بشکند و هر جزء آن را به طور جدا از هم مطالعه کند؛ این رویکرد، یک رویکرد کلینگر است که کل را با همه اجزای تشکیل دهنده و به همپیوسته و وابستهاش که در تعامل با یکدیگرند در نظر میگیرد؛ زیرا سیستم را باید یک کل تفکیک ناپذیر دانست، نه اجزایی که سرهم شدهاند و یک کل را به وجود آوردهاند.
3 هدفجویی. سیستم از اجزایی متعامل تشکیل میشود. این تعامل به یک «حالت یا هدف نهایی» یا «وضعیت تعادلی» منجر میشود و فعالیتها را هدفدار میکند.
4 ورودیها وخروجیها. همه سیستمها برای فعالیت در جهت کسب اهداف خود، به ورودیهایی وابسته هستند. همچنین، همه سیستمها خروجیهایی تولید میکنند که در سایر سیستمها مورد نیاز هستند. در سیستم بسته، ورودی یک بار و برای همیشه تعیین میشود؛ ولی در سیستمهای باز ورودیهای بیشتری، به دفعات از محیط پذیرفته میشوند.
5 تبدیل. در همه سیستمها، ورودی به خروجی تبدیل میشود؛ یعنی هر چیزی که وارد یک سیستم میشود، تغییر پیدا میکند و توسط سیستم تعدیل میشود؛ به طوری که شکل خروجی آن با شکل اولیهاش (ورودی) تفاوت خواهد داشت.
6 مقابله با بینظمی و کهولت (آنتروپی). این کلمه ریشه در ترمودینامیک دارد و بیانگر حالتی است که همه عناصر سیستم در حداکثر بینظمی قرار دارند و سیستم رو به از هم گسیختگی و نابودی پیش میرود. به این ترتیب، برای سیستمهای باز، مفهوم حداکثر بینظمی یعنی مرگ. حداکثر آنتروپی در یک سازمان رسمی، یعنی نداشتن اطلاعات کامل برای اداره سیستم یا حداکثر وضعیت بیسامانی. برای اینکه یک سیستم به حیات خود ادامه دهد، باید بتواند با چنین وضعیتی مقابله کرده، آنتروپی را مهار کند.
7 تنظیم. سیستم مجموعهای از اجزای به هم پیوسته و به وابسته است. این اجزاء باید به گونهای تنظیم شوند که به کسب هدفهای معین بینجامند. تحقق این امر در سازمانها، متضمن هدفگذاری و تعیین فعالیتهایی است که به کسب هدف منجر میشوند؛ بدین ترتیب، فراگرد برنامهریزی و کنترل شکل میگیرد. کنترل متضمن وجود یک طرح اولیه برای انجام عملیات است تا بتوان براساس آن، هرگونه انحراف از عملیات را ثبت و آن را اصلاح کرد. برای اعمال یک برنامه کنترلی اثربخش، وجود بازخور ضرورت دارد.