علوم اسلامی را که اکنون موضوع بحث است چند گونه می توان تعریف کرد و بنا به هر تعریف ,موضوع فرق می کند.
علومی که موضوع و مسائل آن علوم اصول یا فروع اسلام است و یا چیزهایی است که اصول و فروع اسلام به استناد آنها اثبات می شود , یهنی قرآن و سنت , مانند علم قرائت , علم تفسیر , علم حدیث , علم کلام نقلی , علم فقه , علم اخلاق نقلی.
علوم مذکور در فوق به علاوه علومی که مقدمه آن علوم است , علوم مقدمه مانند:ادبیات عرب از صرف و نحو و لغت ومعانی و بیان و بدیع و غیره مانند کلام عقلی , اخلاق عقلی , حکمت الهی , منطق , اصول فقه , رجال و درایه .
علومی که به نحوی جزء و اجبات اسلامی است , یعنی علومی که تحصیل آن علوم و لو به نحو واجب کفایی بر مسلمین واجب است و مشمول حدیث نبوی معروف می گردد : طلب العلم فرضیه علی کل مسلم یعنی دانش طلبی بر هر مسلمانی واجب است . می دانیم علومی که موضوع و مسائل آنها اصول و یا فرئع اسلامی است و یا چیزهایی است که به استناد آنها آن اصول و فروع اثبات میشود , واجب است تحصیل و تحقیق شود , زیرا دانستن و شناختن اصئل دین اسلام براى هر مسلمانى واجب عینى است و شناختن فروع آن واجب کفایى است. شناختن قرآن و سنت هم واجب است زیرا بدون شناخت قرآن و سنت شناخت اصئل و فروع اسلام غیر میسر است و هم چنین علومى که مقدمه تحصیل و تحقیق این علوم است نیز از باب مقدمه واجب واجب است .
علومی که در حوزه هاى فرهنگى اسلامى رشد و نما یافته است اعم از آنکه از نظر اسلام , آن علوم واجب و لازم بوده, یا نه و اعم از آنکه آن علوم از نظر اسلام ممنوع بوده است یا نه , ولی بهر حال در جامعه اسلامى و در میان مسلمانان راه خود را طى کرده است , مانند نجوم احکامى ( نه نجوم ریاضى ) و بعضى علوم دیگر
علم منطق :
یکى از علومى که از جهان خارج وارد فرهنگ اسلامى شد و پذیرش عمومى یافت , و حتى به عنوان مقدمه اى بر علوم دینى جزء علوم دینى قرار گرفت , علم منطق است .
علم منطق از متون یونانى ترجمه شد , واضح و مدون این علم ارسطاطالیس یونانى است.این علم در میان مسلمین نفوذ و گسترش فوق العاده یافت , اضافاتى بر آن شد و به سر حد کمال رسید . بزرگترین منطقهاى ارسطویى که در میان مسلمین تدوین شد منطق الشفاى بو على سینا است , منطق الشفا چندین برابر منطق خود ارسطو است.
تعریف منطق :
منطق < قانون صحیح فکر کردن > است . یعنى قواعد و قوانین منطقى به منزله یک مقیاس و معیار و آلت سنجش است که هر گاه بخواهیم درباره برخى از موضوعات علمى یا فلسفى تفکر و استدلال کنیم باید استدلال خود را این مقیاسعا و معیارها بسنجیم و ارزیابى کنیم که بطور غلط نتیجه گیرى نکنیم , منطق براى یک عالم و فیلسوف که از آن استفاده مى کند نظیر شاقول یا طراز است که بنا از وجود آنها براى ساختمان استفاده مى کند و مىسنجد که آیا دیئارى که بالا برده است عمودى است یا نه ؟ و یا آیا سطحی که چیده است افقى است یا نه؟[1]
فائده منطق :
از تهریفى که برای منطق ذکر کردیم فایده منطق نیز روشن مى شود معلوم شئ فایده منطق جلوگیرى ذهن است از خطاى در تفکر ؛ تفکر عبارت است از مربوط کردن چند معلوم به یکدیگر براى بدست آوردن معلوم جدید و تبدیل کردن یک مجهول به معلوم . در حقیقت تفکر عبارت است از سیر و حرکت ذهن از یک مطلوب مجهول به سوى یک سلسله مقدمات معلوم و سپس حرکت از آن مقدمات معلوم به سوى آن مطلوب براى تبدیل آن به معلوم.
ذهن آنکاه که فکر مىکند و می خواهد از ترکیب و مزدوج کردن معلومات خویش مجهولى را تبدیل به معلوم کند , باید به آن معلومات شکل نظم و صورت خاص بدهد . یعنى معلومات قبلى ذهن تنها در صئرتى مولد و منتج مىشوند که شکل و صورت خاصى به آنها داده شود منطق قواعد و قوانین این نظم و شکل را بیان مى کند .
خطاى ذهن :
ذهن آنگاه که تفکر مى کند و امورى را براى امرى دیگر قرار میدهد ممکن است صحیح عمل کند و ممکن است دچار خطا گردد. منشاء خطا یکى از دو امر ذیل ممکن است باشد :
آن مقدماتى که آنها را پایه قرار داده و معلوم فرض کرده خطا و اشتباه باشد . یعنى مقدماتى که مصالح استدلال ما را تشکیل مىدهد فاسد باشد.
نظم و شکل و صورتى که به مقدمات داده شده غلط باشد یعنى هر چند مصالح استدلال ما صحیح و درست است ولى شکل استدلال ما غلط است.
خطا سنجى منطق ارسطویى منحصراً مربوط به شکل و صورت استدلال , اما سنجش خطاى ماده استدلال از عهده منطق ارسطویى خارج است , لهذا منطق ارسطویى را منطق صورت مى نامند .
موضوع منطق :
موضوع علم عبارت است از آن چیزى که آن علم در اطراف آن بحث مىکند و هر یک از مسائل آن علم را در نظر بگیریم خواهیم دید بیانى است از یکى از احوال و خواص و آثار آن . عبارتى که منطقیین و فلاسفه در تعریف موضوع علم بکار برده اند اینست : موضوع کل علم هو ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه یعنى موضوع هر علم آن چیزىاست که آن علم درباره عوارض ذاتى آن بحث مىکند.
در اینجا دو نظریه است :
علت این امر اینست که مسائل هر علمی بالاخره در اطراف یک حقیقت معینى بحث میکند . مثلا علت هم خانواده بودن مسائل حساب اینست که همه آنها در اطراف عدد و خواص و آثار اعداد است و علت هم خانوادگی و قرابت مسائل هندسى اینست که همه آنها در اطراف مقدار مى باشند.
نظریه دوم اینست که پیوند مسائل علوم با یکدیگر ناشى از آثار و فوایدى است که بر آنها مرتب میشود. فرضا یک عده مسائل در اطراف یک موضوع معین نباشد , هر مسئله ای مربوط به موضوع جداگانه ای باشد اگر آن مسائل از لحاظ اثر و فایده و غرضىکه به دانستن آنها تعلق میگیرد وحدت و اشتراک داشته باشند کافى است که قرابت و هم خانوادگى میان آنها برقرار گردد و ضمناا آنها را از مسائل دیگرى که علم دیگر بشمار میرود متمایز کند. ولى این نظریه صحیح نیست اینکه یک عده مسائل از لحاظ اثر و فایده و غرضى که به دانستن آنها تعلق میگیرد وحدت و سنخیت پیدا مى کند ناشى از شباهت ذاتى لأن مسائل بیکدیگر استو شباهت ذاتى آن مسائل بیکدیگر ناشى از اینست که همه أن مسائل از حالات و عوارض موضوع واحدی می باشند.
کلی و جزیى :
یکی دیگر از بحثهای مقدماتى منطق بحث کلى و جزیى است .تصورات کلى و تصورات جزیى :
تصورات جزیی یک سلسله صورتها است که جز بر شخص واحد قابل انطباق نیست , در مورد مصداق این تصورات کلماتى از قبیل " چندتا" کدامیک " معنى ندارد.
ادراک کلى , علامت رشد و تکامل انسان در میان جانداران است . راز موفقیت انسان – بر خلاف حیوانات-
به درک قوانین جهان و استخدام آن قوانین و ایجاد صنایع و تشکیل فرهنگ و تمدن ، همه در ادراک کلیات نهفته است .منطق که ایزار صحیح فکر کردن است هم با سروکار دارد هم با کلى ، ولى بیشتر سرو کارش با کلیات است .
نسب اربعه :
از جمله مسا ئلی که لازم است دانسته شود ، انواع رابطه و نسبتی است که دو کلی با یکد یگر ممکن است داشته باشند . هر کلی را نظر با ینکه شامل افراد بسیاری است ، اگر آن را با یک کلی دیگر که آن نیز شامل یک سلسله افراد است مقاسیه کنیم یکی از چهار نسبت ذیل را با یکدیگر خواهند داشت:
تبا ین تساوی عموم و خصوص مطلق عموم و خصوص من وجه
زیرا یا اینست که هیچیک از این دو کلی بر هیچیک از افراد آن کلی دیگر صدق نمی کند و قلمرو هر کدام ازاینها ازقلمرو دیگری جدا است،در این صورت نسبت میان این دو کلی نسبت تباین است و آن دو کلی را « متباینین » می خوانند.
هر یک از این دو بر تمام افراد دیگری صدق می کند ، یعنی قلمرو هر دو کلی یکی است ، در این صورت نسبت میان این دو کلی نسبت « تساوی » است و آن دو کلی را« متسا ویین » می خوانند.
اینست که یکی بر تمام افراد دیگری صدق می کند و تمام قلمرو آنرا در بر می گیرد اما دیگری تمام اولی را در بر نمی گیرد بلکه بعضی از آنرا در رب می گیرد ، در این صورت نسبت میان آن دو کلی ، نسبت « عموم و خصوص مطلق » است و آن دو کلی را « عام و خاص مطلق » می خوانند .
اینست که هر کدام از آنها بر بعضی از افراد دیگری صدق می کند و در بعضی از قلمرو های خود بر یکدیگر اشتراک دارند و اما هر کدام بر افرادی صدق می کند که دیگری صدق نمی کند یعنی هر کدام قلمرو جداگانه نیز دارند ، در این صورت نسبت میان آن دو کلی « عموم و خصوص من وجه » است و آن کلی را« عام و خاص من وجه » می خوانند.[2]
قضایا :
اول باید قضیه را تعریف کنیم و سپس به تقسیم قضایا بپردازیم و آنگاه احکام قضایا را ذکر کنیم . پس سه مرحله باید کار کنیم : تعریف . تقسیم . احکام
برای اینکه قضیه را تعریف کنیم مقدمه ای باید ذکر کنیم که مربوط به الفاظ است. گرچه منطق سر وکارش با معانی و ادراک ذهنیه است و مستقیماً کاری با الفاظ ندارد ( بر حلاف نحو صرف که سر کارشان مستقیماً با الفاظ است ) و هر گونه تعریف یا تقسیم یا بیان حکمی که می کند مربوط به معانی و ادراکات است ، در عین حال گاهی منطق ناچار است به پاره ای تعریف و تقسیمها درباره الفلظ بپردازد.
البته تعریف و تقسیماهائی که منطق در الفاظ بکار می برد به اعتبار معانی آن الفاظ است ، یعنی آن الفاظ به اعتبار معانی خودشان به گونه ای تعریف می شوند و تقسیمهائی بر آنها وارد می شود . در قدیم معمول بود که به نو آموزان منطق این بیت : منطقی در بند بحث لفظ نیست لیک بحث لفظ او را عارضی است
در اصطلاح منطقیین هر لفظی که برای یک مهنی وضع شده باشد و مفید معنی باشد « قول » خوانده می شود .
علیهذا تمام الفاظی که ما در محاورات خود بکار می بریم و مقاصد خود را به یکدیگر تفهیم میکنیم « اقوال» می باشد و اگر لفظی فاقد معنی باشد آن را مهمل می گویند و قول خوانده نمی شود . مثلاً لفظ « اسب » در فارسی ، قول است زیرا نام یک حیوان خاص است ،اما لفظ « ساب » قول نیست زیرا مفید معنی نمی باشد .
قول بر دو قسم است یا مفرد است یا مرکب . اگر دارای دو جزء باشد و هر جزء آن بر جزء معینی دلالت کند آن را مرکب خوانند و اگر نه ، مفرد.
علیهذا لفظ « آب» مفرد است اما « آب هندوانه » مرکب است. مرکب بر دو قسم است یا تام است یا ناقص . مرکب تام آنستکه یک جمله تمام باشد ، یعنی بیان کننده یک مقصود کامل باشد بطوریکه اگر به دیگری گفته شود ، او مطلبی را درک کند و به اصطلاح صجت سکوت داشته باشد و حالت انتظار باقی نماند . اما مرکب ناقص برخلاف این است ، کلامی نیمه تمام است ، مخاطب از آن معنی و مقصودی درک نمی کند .
مرکب تام نیز بر دو قسم است یا خبر است یا انشاء . مرکب تام خبری آن است که از واقعیتی حکایت می کند . یعنی از امری که واقع شده است یا واقع خواهد شد یا در حال واقع شدن اشت و یا همواره بوده و هست و خواهد بود خبر می دهد . مثل آنکه می گوییم : من سال گذشته به مکه رفتم . من سال آ ینده در فوق لیسانس شرکت می کنم. اما مرکب انشائی عبارت است از جمله ای که از چیزی خبر نمی دهد بلکه خودبخود آورنده یک معنی است. مثل آنکه می گوییم : برو ، بیا ، حرف نزن ، آیا با من می آیی؟
مرکب تام خبری چون از چیزی حکایت می کند و خبر می دهد ممکن است با آنچه از آن خبر می دهد مطابقت داشته باشد و ممکن است مطابقت نداشته باشد . اما مرکب انشایی چون از چیزی حکایت نمیکند و خبر نمی دهد بلکه به وجود آورنده یک معنی است ، چیزی در خارج ندارد که با آن مطابقت داشته باشد یا مطابقت نداشته باشد ، از این رو در مرکب انشایی صادق بودن یا کاذب بودن بی معنی است .
در این بخش فقط به ذکر عناوین و تقسیمات قضایا می پردازیم با توضیح مختصر از آنها :
تقسیم بر حسب نسبت حکمیه (رابطه )
تقسیم بر حسب نسبت موضوع
تقسیم بر حسب نسبت سور
تقسیم بر حسب نسبت جهت .
احکام قضایا:
اما احکام قضایا : قضایا نیز مانند مفردات ، احکامی دارند ، ما در باب مفردات گفتیم که کلیات با یکدیگر مناسبات خاص دارند که بنام « نسب اربعه » معروف است دو کلی را که با هم مقایسه می کنیم ، یا متباینند و یا متساوی و یا عام و خاص مطلق و یا عام و خاص من وجه . دو قضیه را نیز هنگامی که با یکدیگر مقایسه کنیم مناسبات مختلفی ممکن است داشته باشند. میان دو قضیه نیز یکی از چهار نسبت بر قرار است و آنها عبارتند از تناقض ، تضاد ، دخول تحت التضاد ، تداخل *.
اگر دو قضیه در موضوع و محمول و سایر جهات به استثنای کم و کیف با هم وحدت داشته باشند واز نظر کم کیف هم در کم اختلاف داشته باشند و هم در کیف ، یعنی هم در کلیت و جزییت اختلاف داشته باشند و هم در ایجاب و سلب ،این دو قضیه متناقضین می باشند . مانند « هر انسانی تعجب کننده است » و « بعض انسانها تعجب کننده نیستند».[3]