پس ده تن مانده بود از حواریون عیسی (ع) ایشان را طلب کرد وهفت تن را بیافت . عیسی (ع) ایشان را گفت : " آن که مرا به سی درم بفروخت کجاست ؟ " گفتند : " او از کردهً خود پشیمان شد و دانست که گناه عظیم کرده است ، خود را بکشت . "عیسی (ع) گفت : "او توبه می کرد ، خدای عزوجل توبهً او رامی پذیرفت که هیچ گناه نیست که به عفو خدای متعالی عزوجل نگنجد . " پس عیسی (ع) یحیی را وصیت کرد و آن هفت کس را از حواریین که مانده بودند که دین او را نگاه کردند و از پس او خلا یق را به دین او خواندند و هر کس را به گوشه هایی بفرستاد . دو تن را به زمین روسیه بفرستاد و پادشاهی روم و یونانیان بدیشان داد و نام ا یشان یکی " خرطوس " ( = فرطوس ، فطروس ، پطروس) و دیگری " یونس " ( = بولس) تا به حد مغرب ا یشان را داد و یکی را به زمین بابل و عراق فرستاد نام او " بحرین " بود ، بدان شهر که اصحاب کهف آنجا می بودند ، ویکی را فرمود که به دین خدای می خوان ، و نام او " یکما " بود . چون یحیی را به حواریین بر روی زمین خلیفه کرد و اینان را وصیت تمام کرد و مریم را بدرود کرد . وقت سپیده دم خدا را دعا کرد تا او را باز به آسمان برد . و ترسایان آن شب را بزرگ دارند که عیسی ( ع ) در آ ن شب ا ز آسمان فرود آمد و باز به آسمان شد و آ ن شب راعید دارند و اندرخانه های خویش و کلیسا ها بوهای خوش دود کنند.
تشا به حا ل عیسی ( ع ) و حلاج :
ماجرای بر دار کردن حلاج را که در وا قع معراج وی به شمار می آید از جهاتی به بر دار کردن عیسی ( ع) تشبیه می کنند ، حتی برخی از یاران وی معتقدند که او سر انجامی چون مسیح ( ع ) داشت و به آسمان برده شد . دکتر زرین کوب در کتاب " ارزش میرا ث صو فیه " در ادامهً شرح احوال حسین منصور حلاج می نویسند[1]: " داستان کرامات ا و و ماجرای فرجام کار او در ادب صوفیه با مبالغه ا ی که یاد آور سرگذشت عیسی ( ع ) است نقل شده . گویند وقتی او را به پای دار می بردند ، مردم بسیار به نظا ره آمده بودند ، کسی پرسید : " عشق چیست ؟ " جواب داد : " امروز بینی ، فردا بینی ، پس فردا بینی ". در طول را ه که ا ز زندا ن تا پا ی دار می رفت " انا الحق " می گفت و پا ی کوبان و دست افشان (با وجود زنجیر ) می رفت . پرسید ند ش " که این دست افشانی و پا ی کوبی را چیست ؟ " گفت : " نه مگر به پای دار می روم . " وقتی هم پای بر پایه دار نهاد و گفت : " این نرد بان آ سما ن ا ست . "
شباهت داستان او با سر گذ شت عیسی ( ع ) جالب ا ست . جالب تر آ ن که بعضی یا را نش ادعا کرد ند که ا و نیز مثل عیسی ( ع ) شد ، به آ سما نش برد ند و د یگری را به جای ا و دار زد ند . "
همان گونه که پیش از این ذکر شد ، حال عیسی ( ع ) از حیث ولادت به آدم ( ع ) [2]و از لحاظ فرجا م به ا د ریس ( ع ) می ما ند . همچنین در احوا ل ادریس آمده است که وی را به آ سما ن چها رم برد ند و آن چه ا ز تعلقا ت د نیوی ما نع صعود آنان (حضرت عیسی ( ع ) و ادریس ( ع) ) به آ سمان هفتم شد ، وجود سوزنی به مشابه علا ئق د نیوی بود . در این با ره گفتنه ا ند : " وقتی که عیسی ( ع ) را به آ سمان می برند سوزنی به همراه داشت و چون به فلک چهارم رسید ، ملائکه خواستند که با لا ترش برند ، امر شد که جستجو کنند تا ا ز دنیا چه چیز همراه دارد و چون دیدند که سوزنی و کاسه ای شکسته داشت ، فرمان رسید که " همان جا نگاهش دارند . "[3]
در قصص قرآن سورآبادی می خوانیم[4]: " خدای تعالی ا و را به آ سما ن چها رم برد ، چون به آ نجا رسید ، امر آ مد فرشتگان را ، بنگرید تا با وی از دنیا هیچ چیز هست ، اگر نیست وی را به آسما ن هفتم آرید . نگاه کردند با وی سوزنی یافتند در گریبان پلا س که چهل سا ل بود تا آ ن را پوشیده داشت ،. . . . . چون آ ن سوزن د یدند با وی ، ندا آمد که هم آن جا بدارید . بیت ا لمعمور را مسکن وی کرد ند تا به روز قیا مت . "
سوزن عیسی ( ع ) که مانع صعود وی گشت ، در ا دب فارسی نما دی است ا ز تعلقات دنیایی اگر ناچیز باشد نشا نی ا ز حبّ دنیا دا رد که این خود مانع سیر صعودی آ د می علو مقام ا وست . اینک اشا ره ای چند به نمود " سوزن عیسی " در شعر فارسی :
سوزنی را پای بند راه عیسی ساختند
حبّ دنیا پای بند است ار همه یک سوزن است
" سنایی "
جز به تجرید منه پا که در این راه دراز
سوزنی در قدم همت عیسی خار است "جا می "
خار راه عشق چون مژگان به چشمم بار نیست
گر نرنجاند به منت سوزن عیسی مرا
" صائب "
و" خاقانی " در قصیده ای معروف به نام " ترسا ئیه" می فرماید :
من اینجا پای بست رشته ما نده چو عیسی پا ی بست سوزن آنجا