مقدمه :
دکتر علی اکبر نفیسی دررابطه با معنی لغوی نفس می گوید:
نفس به معنی : جان و روان و روح / شخص وذات وحقیقت وخرد هرکسی وخود هر چیزی و هستی وعین چیزی .
نفس الامر : حقیقت کار
نفس اماره :روحی که شخص را به لذایذ شهوانی وچیزهای بد و مذموم امر می کند .
نفس قدسیه : ذات پاک
نفس مطمئنه: روحی که متصف به صفات حمیده باشد .
نفس ناطقه :روحی که فهم وادراک معانی کند[1]
نفس : اصطلاح فلسفی : نفس جوهری است که ذاتا مستقل ودر فعل نیاز به ماده دارد ومتعلق به اجساد واجسام است وبالاخره جوهری است غیر مائت ودر تصرف وتدبیر نیاز به جوهر روحانی دیگر دارد که روحانیت آن از نفس کمتر است وآن واسطه روح حیوانی است که آنهم واسطه دارد که قلب است ،درماهیت وحقیقت نفس،اقوالی است برحسب مکاتب مختلف فلسفی وعرفانی وکلامی از جمله: 1 اجزاء صغاراست که کری الشکل است 2 نار 3 هواء 4 ارض 5 ماء 6جسم بخاری 7 عدد 8 امر مرکب از عناصر9 حرارت غریزی 10 برودت 11دم 12 مزاج 13 نسبت حاصله از عناصر
صدرالدین گوید : خداوند موجودات رابه ترتیب از اشرف به احسن آفریده است وعنایت او ایجابکند که همواره با موجودات فیض بخشد وفیض او دائم است اول امری که از آثار حیات درموجودات ظاهر شد ،حیات تغذیه ونشوو نما است وبعد حیات حس وحرکت است وبعد حیات علم وتمیز است وهریک ازاین سه مرتبه را صورت کمال است که به واسطه آن صورت آثار حیات مخصوصی به آن فیضان می کند ،آن صورت رانفس می گویندوسه مرتبه دارد :
1 نفس نباتی 2 نفس حیوانی 3 نفس انسانی
وحدجامع آن (فهی اذن کمال للجسم ) است وبالاخره هر جسمی را آثار خاصی است ودرهریک مبداء خاصی است که منشاء آن آثاراست وآن مبادی قوتی هستند تعلق به اجسام وخود اجسام نباشند وآن نفس است وکلمه نفس نام برای آن قوت است وبدین ترتیب صدرالدین نفس راجسمانیه الحدوث می داند ولکن ماده آن که همان افاضات علویه بر مراد سفلیه باشد از ناحیه بالا وعلویات ودر نتیجه فیوضات الهی است ومعنی کینونت سابقه نفس بربدن همین است نه آنکه نفوس ناطقه انسانی ابتداء کنیونت مجرد باشد چنانکه دیگران می گویند نفس انسان را به نشإت است اول نشات صور حسی طبیعیه ومظهر آن حواس خمس ظاهر ه است که دنیا هم گویند.
نشات دوم اشباح وصور غائیه از حواس است .مظهر آن حواس باطنه است که عالم غیب وآخرت هم گویند.
نشات سوم عقلیه است که دار مقربین ودارعقل ومعقول است ومظهر آن قوت عاقله است . نفس در نشات اول خالی از علم تصوریه وتصدیقیه است واولین علم اواست بذات خود ودرابتداء جنینی ودرمرحله طفولیت بدرجه حیوانی میرسدوبعدازکمال وبلوغ بدرجه انسانی وکمال خود می رسد واین هنوز اولین نشات ناطقه است .
بعداز مرتبت عقل هیولانی که فاقد تمام صور وتصورات است به مرحله بالملکه می رسد که بعضی از صور را دریافته واین مرحله اولین علم بذات خوداست وبعد از طی مراحل کمال به مرتبت فعلیت وعقل بالفعل میرسد وبعداز آن بمرتبت عقل بالمستفاد که مرتبت کمال ممکن اواست می رسد . خلاصه کلام آنکه صدرالدین نفس را به تقسیم اولیه به سه قسمت کرده است. 1 نفس نباتی ( وهی کمال اول لجسم طبیعی آلی من جهه ما یتولد و یربو ویتغذی )
2 نفس حیوانی ( وهی کمال اول لجسم طبیعی آلی من جهه ما یدرک الجزئیات ویتحرک بالاراده)
3 نفس انسانی (وهی کمال اول لجسم طبیعی آلی من جهه ما یدرک الامور الکلیه ویفعل الفاعیل الکائنه بالاختیار الفکری والاستنباط بالرأی )[2]
رازی می گوید: افلاطون معتقد بودکه درانسان سه نفس است یکی را نفس ناطقه والهیه دیگری را نفس غضبیه
وحیرانیه وسه دیگر را نفس نباتیه ونامیه وشهوانیه نامند.[3]
خواجه طوسی گوید : قوای نفس سه است یکی قوت نفس ناطقه که آنرا نفس ملکی خوانند دیگر را قوت غضبی که آنرا نفس حسی خوانند و سه دیگر قوت شهوانی که آنرا نفس بهیمی خوانند.[4]
شیخ الرئیس نیز در تعریف نفس گوید : (کمال اول لجسم طبیعی آلی ) درنبات باضافه (من جهه ما یتولد ویربو ویتغذی ) ودر نفس حیوانی ( من جهه ما ید رک الجزئیات ویتحرک بالاراده)[5]
شیخ اشراق نفس را جسمانیه الحدوث وروحانیه البقاءمی داند.
ناصر خسرو گوید: نفس جوهری است بسیط وروحانی وزنده بذات ودانا است بقوت وفاعل بطبع واو صورتی است از صورتها عقل فعال [6]
پاره ای از ترکیبات نفس درمعنی فلسفی وعرفانی
نفس اعلی : نفس اعلی که آنرا اسرافیل نام است وکار وی روح دمیدن است وروان دادن دراجسام
نفس اماره : مراد نفوسی پست اند که تابع هواء وهوسی بوده وبرحسب دستورات مهلکه انسان را وادار به کارهای زشت می کند وبالاخره روح انسانی را به اعتبار غلبه حیوانیت نفس اماره گویند( ان النفس لاماره بالسوء)[7]
نفس الامر : کلمه نفس الامر یعنی حد ذات هر شی ء وبعضی گفته اند مراد مرتبه عقل فعال است وعقل اول ونفس کلیه را نیز نفس الامر نامند وعالم امر یعنی عالمی که روح وحقیقت عالم اجسام است نفس الامر گویند .[8]
نفس بهیمی: مراد قوت شهوانی ونفس شهوانی است .[9]
نفس رحمانی: صدرالدین گوید : همان طور که نفس انسانی موجب پیدایش اصوات والفاظ مختلف به اشکال وهیآت خاص بوده ومنشإ آن همان 28 حرف اصلی است موجودات عالم با خواص واطوار وانحاء مختلف خود از عالم غیب الغیوب به واسطه فیض حق به اطوار واشکال وهیات مختلف درآمده است وبنابراین مراد از نفس رحمانی فیض وجودی حق تعالی است که تمام ممکنات مراتب یقینات فیض اند وجواهر عالیه عبارت از حروف عالیه اند که بلا واسطه صادراز نفس رحمانی اند که آنها کلمات الله التامات هم گویند . عرفا مرتبه تفضیل اسماء وصفات الهی را نفس رحمانی نامند.[10]
نفس زکیه : مراد نفوس اولیاءالله است .
نفس سبعی: مراد قوت غضبیه است.[11]
نفس سماوی: مرادنفس فلکی است .[12]
نفس عاقله : مراد نفس ناطقه است ونفس عاقله رادراشخاص مردم دوقوت است یکی نظری نامش عقل نظری است که بدان اشخاص دانا وآگه باشند ودیگر قوت عملی ،نام وى عقل عملی است که اشخاص مردم بدین قوت کارهای عقلی کنند از صنایع گونه گونه .[13]
نفس غاذیه: مراد قوت تغذیه وبالاخره نفس نباتی است .[14]
نفس قدسی : نفس رادرمرتبه ملکه استحضار جمیع آنچه برای آن ممکن است بدرجه یقین نفس قدسی می گویند وآن آخرین مرتبت کمال حدس است . نفوس انبیاء واولیاء ونوابغ روزگار که قبل از آموختن تمام اشیاء وحقایق را به قوه حدس در می یابند نفوس قدسیه می نامند.[15]
اما نفس قدسی نفس پیغمبران بزرگ بودکه به حدس پیوندند عالم فرشتگان بی معلم وکتاب معقولات بداند.[16]
نفس کلی : نفس مدبر عرش را نفس کلیه گویند .[17]
نفس لوامه: این اصطلاح مذهبی است که عرفا وفلاسفه اسلام به کاردارند . نفس انسان رادر مقام تلالوء نور قلب از غیب برای اظهار کمال آن وادراک قوت عاقله به وخامت عاقبت وفساد اخوال آن نفس لوامه گویند از جهت لوم وسرزنش بر افعال خودو این مرتبت مقدمه برای ظهور مرتبت قلب است که هر گاه نور قلبی ظاهر شود وغالب شود وسلطنت آن بر قوای حیوانیه آشکار گردد یعنی تسلط پیداکند ونفس مطمئن شود نفس مطمئنه گویند.[18]
نفس مطمئنه : نفس ناطقه رابه عبارات مختلف اماره ولوامه ومطمئنه گویند وبه اعتبارآنکه متجلی به فضائل وخالی از رذائ ل بوده وبا مقتضیات شهوات اندر معارضه افتد مطمئنه گویند . نفس مطمئنه تارک هوای نفسانی ولذات فانیه دنیا است وراضیه ومرضیه است به آنچه خدا خواهد که فرمود
( یاایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه ).[19]
نفس ملکی : نفوس فرشتگان واهل عصمت راکه از هواهای نفسانی وسواس شیطانی در امان اند گویند ونفوس اولیاء الله راکه مرتبه علم وعمل به کمال ممکن خود رسیده اند نفوس ملکیه ونفوس مطمئنه نامند.[20]
عزت نفس
محمد اسدی گرما رودی می گوید:
عزت نفس درمقابل عقده حقارت است ،احساس ذلت وزبونی باعث سرکوفتگی شده واز نشاط لازم برای ادامه کار جلوگیری می کند. درزندگی معلم این مساله خیلی مطرح است ،زیرا از طرفی زحمات بیشماری را تحمل
می کند وازطرف دیگر محرومیتهای بسیاری راباید بپذیرد ،وچه بسا افرادی که درحد شاگردی برخی از معلمین هم نباشند برآنها فخر فروخته واز شئون مادی برتر بهره مند باشند . دراین صورت اگرمعلم عزت نفس نداشته باشد وقدر کار خود را نداند ممکن است خود را باخته وبه تملق وچاپلوسی بپردازد. ولی معلم دارنده عزت نفس برای کارخود ارزشی قائل بوده ومی داند که با افکار واندیشه انسانها سروکار دارد وهیچ لذت ومقامی با لذت ومقام تعلیم وتعلم برابری نیمکند ،لذا خودراکوچک نمی شمارد وحسرت موقعیت دیگران را نمی برد وبا دیگری به کار خود ادامه میدهد .گویند شیخ جعفر عرب، معاصر ناصرالدین شاه بود ،شبی ضمن تحقیق ومطالعه به کشف مطلبی جدید دست می یابد واز فرط لذت وشادی بلند باخود سخن می گوید که این ناصرالدین شاه کجائی که درتمام عمراین چنین لذتی را نبرده ای . جاسوسان به شاه خبر می رسانند وشاه از شیخ جویا می شود که آن چه لذتی بوده است .شیخ درجواب می گوید آن لذت برای شما قابل درک نیست ولذا نمی توانم برایت توضیح دهم . این غزت نفس عالم ومعلم است که ارزش کارخودرااز حکومت وسلطنت بالاتر می بیندولذااز ادامه کار خسته نمی شود . برای ایجاد عزت نفس باید به مطالعه وتفکر پرداخت ودر ذهن خود این امر را تجزیه نمودکه وجه تمیز انسان تفکر واندیشه اوست ومعلم بااین نیرو سروکار دارد . واگردیگران به آن توجه ندارند نقص آنهاست ونقص ونارسائی دیگران نباید باعث تغییر جهت و دگرگونی افکار ماشود.[21]
نفس ، موضوع زندگی
محمد اسدی گرمارودی می گوید: برای هر علمی موضوعی است که درآن علم ازآن موضوع بحث می کنند. مثلا درعلم طب از بیماری وصحت بدن بحث می کنند،سپس موضوع علم طب بیماری وصحت بدن است . موضوع علم اخلاق ،نفس انسانی است . بعبارت دیگر به علت وجود نفس است که علم اخلاق مطرح میشود . درجمادات ونباتات خلق و خلق یکی است . گرگ وسگ هم از نظر خلقت سگ وگرگ آفریده شده اند وهم از نظر خوی ومنش گرگ وسگ هستند ولی انسانها از نظر آفرینش انسان آفریده شده اند ‚اما میتوانند خوی حیوانی داشته ویا فرشته صفت باشند . خلق وخلق درانسانها هم می تواند یکی باشد وهم می تواند یکی نباشد .یعنی ممکن است فردی که انسان آفریده شده است دارای خلق سگ ویا گرگ بوده ویا دارای خوی فرشتگان باشد.
علت این امر درانسانها وجود نفس انسانی است .
حضرت علی (ع) می فرماید: حسن الخلق للنفس وحسن الخلق للبدن .[22]
ترجمه: نیکوئی خلق برای نفس ونیکوئی خلق برای بدن است .
زشتی ویا زیبائی خلق دررابطه با وجود نفس پیش می آید . به علت وجود نفس اختیار مطرح می شود ودراثر اختیاراست که انسانها به عالی ترین درجه انسانی صعودنموده ویا به پست ترین درجه حیوانی سقوط مینماید . وبه علت داشتن این خاصیت علم اخلاق واقعیت می یابد . پس علم اخلاق دررابطه با نفس انسانی است وعهده دار رشد وکمال بخشی از آن است . علم اخلاق می خواهد نفس انسانی را به کمال ممکن آن برساند . عوامل سقوط دهنده نفس را شناسایی کرده وراه کنارزدن آنهارانشان دهد وعوامل صعود دهنده نفس را معرفی نموده وراه ایجاد آنهارا بشناساند. هرکسی میداند که انسانها می توانند صفات وحالات گوناگونی پیدا کنندیا به گونه ای رشد یابند که جز شکم وشهوت چیز دیگری برای آنها مطرح نباشد ویا به آنجا رسندکه جز خدا نبینند. بروزونمود این حالات درزندگی انسانی امری محسوس ومشهوداست .وبراین اساس علمای اخلاق زندگی انسانی را به سه مرحله تقسیم میکنند:
(1 زندگی حیوانی)
دراین مرحله انسانها چون حیوان ارضای غرایز وتامین خواسته های شهوانی را خواهانند . زندگی ابتدائی هرانسان ازاین مرحله شروع می شود . دوران کودکی ، دوران حکومت غرایزاست . لذا بین کسانی که جز ارضای غرایز را نمی بینند وحیوانات تفاوتی نمی توان قائل شد واگر بنا شود انسانها فقط دراین مرحله بمانند حیانی بیش نخواهند بود . اگر زندگی به این گونه باشد که فقط خور وخواب مطرح بوده وبرای رشد جسم وارضای
خواسته های شخصی از هر طریق و وسیله ای استفاده شود .این زندگی ، زندگی حیوانی است .
(2زندگی اجتماعی)
درمرحله زندگی اجتماعی ، آزادی بی قید وشرط زندگی حیوانی وجوددارد، هر انسانی دراین مرحله مجبور می شود پاره ای از قوانین ومقررات را پذیرفته وبرای خود محدودیتی قائل باشد.
رعایت حقوق دیگران وپذیرش محدودیت ، برای زندگی بهتراست افراد دراین مرحله حقوق دیگران رارعایت می کنند تاحقوق آنها رعایت شود . دست تعدی به دیگران دراز نمی کنند تا دست تعدی به سوی آنها دراز نشود. این مرحله اززندگی برمبنای سودجوئی وحب ذات بروز می نماید . زیرا هدف زندگی بهتر وراحت تر برای خوداست .
(3 زندگی انسانی)
درزندگی انسانی مرحله عالی تری ازدومرحله ذکر شده می یابیم . انسانها میتوانندبه مرحله ای برسند که ایثارگر باشندو دیگران را برخود مقدم دارند ، بدون توقع خدمت کنند ، از آن جهت گا م برنمیدارند که برای آنهابرداشته شود . بلکه از باب لطف وعنایت ومحبت خدمت می کنند .این مرحله مخصوص انسانهاست ، دومرحله اولین رادرحیوانات هم مشاهد ه می کنیم .
عموم حیوانات درزندگی حیوانی با انسانها مشترک هستندودرمرحله زندگی اجتماعی هم حیواناتی چون مورچگان وزنبورعسل با انسانها مشترک اند . فقط زندگی انسانی است که مخصوص انسانهاست . انسان موجودی است دارای استعداد وزمینه مخصوص بخود .می تواند به گونه ای زندگی کندکه چون یک حیوان باشد ویا درمرحله ای قرار گیرد که تمامی خصوصیات أرزنده انسانی ازاو ظاهر شود .علت و ریشه این خصوصیت وجود نفس انسانی است . چون انسان دارای این جنبه است می تواند این حالات را پیدانماید . بعبارت دیگر علت وجوداستعداد حالات گوناگون درانسان وجود نفس انسانی است .[23]
نفس چیست؟
محمد اسدی گرمارودی می گوید : نفس جوهری است که به جسم تعلق می گیردوبه واسطه آلات جسمانی افعال خودرا انجام می دهد ونفس انسانی جوهری است که به جسم طبیعی آلی تعلق گرفته وبه واسطه آلات جسمانی تعقل کلیات می کند.
خواجه نصیرالدین طوسی درتعریف چنین می گویند : نفس انسانی جوهری بسیط است که از شأن او بود ادراک معقولات به ذات خویش . وتدبیر وتصرف دراین بدن محسوس که بیشتر مردم آن را انسان می گویند به توسط قوی وآلات وآن جوهر نه جسم است ونه جسمانی ونه محسوس به یکی از حواس.[24]
ملاصدرا درمعرفی نفس اینگونه بیان می دارند : مواد طبیعیه اول اثری از آثار حیات راکه قبول می کند حیات تغذیه ونشو ونما وتولید است . سپس حیات حس وحرکت است وبعد حیات علم وتمیز می باشد . برای هر یک از این انواع حیات صورت کمالی است که به واسطه آن صورت کمالیه آثار حیات برآن نوع فیضان می کند وآن صورت را نفس گویند . ودارای سه مرتبه می باشد . پست ترین آنها نفس نباتی ومتوسط آنها نفس حیوانی واشرف آنها نفس ناطقه است .[25]
اثبات وجودنفس
محمد اسدی گرمارودی می گوید : گفتیم نفس انسانی غیراز جسم وى است وجوهری بسیط است که تدبیر وتصرف دربدن دارد. این ادعا به اثبات نیاز دارد.
ذیلاً بااستفاده واقتباس ازکتب شفاءوالتنبیهات والاشارات بوعلی واسفار ملاصدرا چند دلیل ارائه می شود.
1 انسان حرکت ارادی دارد براین این حرکت محرک لازم است . جسم ومزاج جسمی نمی تواندمحرک حرکت ارادی باشد زیراجسمیت دراجسام فاقد حرکت ارادی چون جماد ونبات هم وجوددارد .ومزاج جسمی دربیساری موارد مانع حرکت است . طبق قانون (علت شی نمی تواند مانع شیء باشد) اگر مزاج سبب سکون شده باشد . دیگر محرک نمی تواند باشد.
2 انسان دارای ادراک است . مفاهیم کلی وصور جزئی رادرمی یابد . مبداء این امور چیست ؟ جسم نمی تواند باشد زیرا جسمیت دراجسام دیگر هم وجود دارد ولی درک درآنها نیست .اگر ذات چنین نیست مزاج جسم هم نمی تواند مبداء ادراک بشری باشد ،چون مزاج از کیفیات لمسی است . کیفیت مشابه با مزاج جسم به علت موافقت وهمانندی وشباهت در طبیعت ازآن متاثر نمی شود واگر کیفیت متضاد باشد مزاج رااز بین برده وعامل انفعالی باقی نمی ماند تا ادراکی حاصل شود.[26]
از دلائل فوق الذکر می توان چنین نتیجه گرفت که مطالعه درآثار وافعال انسانی وجود مبدئی غیر ازجسمیت ومزاج جسم را ثابت می نماید که آنرا نفس می نامیم . مطالب فوق را با مثالی ساده تر می توان بیان داشت . اگردوگلدان از نظر جنسی وخاک یکسان باشند ودرمکان واحد با شرایط کاملا یکسانی واقع شوند . یکی دارای گل رز بوده ودیگری شاخه خشکیده ای رادربر داشته باشد ، بادادن آب وغذای یکسان از یکی آثاری چون رویش برگ ودادن گل مشاهده می شودوازدیگری این آثار به چشم نمی خورد . مشاهده این حالات خوددلیل وجود مبدئی درگل رز بنام حیات است که شاخه خشکیده فاقد آن است . آثار انسانی از قبیل حرکت ارادی وتعقل چون گلی است که از گلدان وجودانسان آشکار می شودوخود دلیل وجود مبدئی درانسان است که در اجسام دیگر . آن مبداء وجود ندارد وآنرا نفس می نامند.
شناخت نفس اولین رسالت علم اخلاق
محمد اسدی گرمارودی می گوید : دربحث های گذشته روشن شد که انسان می توانددارای صفات مختلف وحالات گوناگون باشد وعلت بروز حالات مختلف دروی وجود نفس انسانی است علم اخلاق عهده دار ایجاد صفات أرزنه وحالات پسندیده انسانی است وهمچنین عهده دار ازبین بردن صفات ناپسند وحالات پست حیوانی دروجودانسانها می باشد . چون علت وریشه پیدایش این حالات نفس انسانی است .پس ابتدا باید نفس را شناخت به همین علت همه علمای اخلاق دراولین بخش از کتب اخلاقی مساله معرفت نفس را مطرح کرده اند