مقدمه
متعال با قدرت کامل خود، در حالی که از هر جهت بی نیاز است، جهان هستی و آفریده های گوناگون آن را به وجود آورده و از نعمت های بیرون از شمارش برخوردار کرده است. انسان و هر آفریده دیگر، جان دار و غیر جان دار، از نخستین روز پیدایش تا آخرین روز هستی، در مهد پرورش وی قرار گرفته، هر کدام با نظم و ترتیبی خاص، به سوی هدفی معلوم و معین رهبری شده و پیش می رود، در حالی که در تمام لحظات، مورد عنایت شایان او می باشد.
اگر تنها دوران های زندگی خودمان را مورد توجه و تامل قرار دهیم- یعنی دوران شیرخوارگی و کودکی و جوانی و پیری را در نظر بیاوریم - وجدان ما به عنایت کاملی که خدای متعال به ما دارد گواهی خواهد داد و چنانچه در این مساله روشن شویم، عقل ما بی تردید قضاوت خواهد کرد که آفریدگار جهان به هر یک از آفریده های خود، از هر کس مهربان تر می باشد. در اثر همین مهربانی، همیشه صلاح حال آن ها را رعایت می کند و هرگز بدون حکمت و مصلحت، به فساد امر و تباهی کارشان رضایت نمی دهد. نوع انسان، یکی از آفریدگار خدا است و می دانیم صلاح کار و خوشبختی اش در این است که واقع بین و نیکوکار - یعنی دارای عقاید صحیح و اخلاق پسندیده و کردار نیک - باشد. ممکن است کسی بگوید که انسان، با عقل خداداد می تواند نیک و بد را شناخته، چاه را از راه تشخیص دهد.
ولی باید دانست که عقل به تنهایی نمی تواند این گره را بگشاید و انسان را به واقع بینی و نیکوکاری رهبری کند، زیرا این همه صفات ناپسند و کارهای ناروا که در جامعه انسانی مشاهده می شود، همه از کسانی است که عقل و قوه تمییز دارند، جز این که در اثر خودخواهی و سودپرستی و هوس رانی، عقل آنان مغلوب عواطف و تابع هوا و هوس گردیده، در نتیجه، دچار گمراهی شده اند.
پس خدای متعال باید از راه دیگر و با وسیله ای که هرگز محکوم هوا و هوس نمی شود و هیچ گاه در رهبری خود، خبط و اشتباه نمی کند، ما را به سوی سعادت رهبری و دعوت نماید. این راه، جز راه نبوت نیست.
انبیا (پیامبران)
قضاوتی که عقل ما می کند و به موجب آن، حکم می نماید که باید به نام «راه نبوت» به روی بشر باز باشد، عملا نیز تاکید شده و انجام یافته است، گروهی از افراد بشر به نام «پیغمبر» از جانب پروردگار برانگیخته شده و یک رشته مقررات اعتقادی و عملی برای مردم آورده، آنان را به راه راست دعوت کرده اند.
این گروه، صحت دعوی خود و راستی و درستی دین خود را از راه هایی قابل فهم برای مردم ثابت نموده و در مکتب تربیتی خود، افراد شایسته ای پرورش داده اند.
شماره پیغمبران
شماره پیغمبرانی که تاریخ ادیان نشان می دهد بسیار است و خداوند متعال هزاران پیغمبر (صد و بیست و چهار هزار نفر بنا بر مشهور) به سوی بشر فرستاده که همگی به اتفاق، مردم را به سوی خدای یگانه و دین حق خوانده اند.
پیغمبران دو دسته اند: دسته ای از جانب خدا، کتاب آسمانی و شریعت داشته اند که ایشان را اولوالعزم می نامند و دسته ای کتاب و شریعت تازه نداشته، بلکه کتاب و شریعت پیغمبران اولوالعزم را ترویج می کرده اند.
پیغمبران اولوالعزم
پیغمبران بزرگ - که همان انبیای اولوالعزم و صاحبان کتاب و شریعتند - پنج تن می باشند:
1- حضرت نوح (ع)،
2- حضرت ابراهیم (ع)،
3- حضرت موسی (ع)،
4- حضرت عیسی (ع)،
5- حضرت محمدبن عبدالله (ص).
اهمیت نیاز به نبوت در زندگی اجتماعی
آن چیزی که بیشتر باید رویش بحث کرد مسأله زندگی اجتماعی است که آیا واقعاً این زندگی دنیایی بشر نیازی به پیغمبران دارد یا ندارد؟ اولاً ببینیم خود قرآن چه میگوید؟ آیا در قرآن به این مسأله عنایتی هست یا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟
ما میبینیم قرآن تنها مسأله عالم آخرت را بیان نمیکند، مسأله زندگی دنیا را هم از نظر هدف انبیاء مطرح میکند، خیلی هم واضح و صریح، در آن آیه معروف: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» (حدید/25)؛ پیامبران خودمان را با دلایل و بینات فرستادیم، کتاب و مقیاس همراه آنها فرستادیم تا در میان مردم عدالت بر پا بشود.
پس معلوم میشود قرآن این را یک نیازی دانسته است و برای این اصالتی قائل شده است، و در اینجا حتی آن هدف دیگر (یعنی شناخت خداوند) را هیچ ذکر نمیکند، در جاهای دیگر ذکر میکند ولی در اینجا این هدف را ذکر نمیکند شاید برای اینکه نشان بدهد که این هم اصالتی دارد و واقعاً این جهت مورد نیاز است و باید باشد.
پس قرآن که نظر داده است که از ضرورتهای زندگی بشر وجود عدالت است وجود پیغمبران را برای برقراری عدالت لازم و ضروری میداند.
از نظر علمی چطور؟ از نظر مطالعات اجتماعی چطور؟ آیا چنین ضرورتی هست یا نه؟
بشر به حکم اجتماعی بودن در هر دو ناحیه تشخیص مصلحت اجتماعی خویش و هم اجرای آن به نحوی که مصلحت و منفعت دیگران را نیز برآورده نماید، نیازمند راهبری است، نیاز دارد به یک هدایت و رهبری که او را به سوی مصالح اجتماعیاش هدایت و رهبری کند، و نیازمند است به یک قوه و قدرتی که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه حاکم بر وجودش او را دنبال مصالح اجتماعی بفرستد. میگویند پیغمبران برای این دو کار آمدند، هم او را به مصالح اجتماعی رهنمایی میکنند و هم که این دومی شاید بالاتر است او را موظف میکنند، یک قدرتی بر وجودش مسلط میکنند به نام " ایمان " که به حکم این قدرت آن مصالح اجتماعی را اجرا میکند، دنبال آنچه که مصلحت اجتماعی تشخیص میدهد (حالا یا به حکم وحی یا به حکم عقل و علم، فرق نمیکند) میرود.
تمدن بشری، مرهون انبیاء و دین
اگر حکومت دین و حکومت انبیاء در میان بشر در گذشته و حال نبود، به عقیده اینها اصلاً بشریتی نبود، یعنی اصلاً امروز بشری روی زمین نبود، بشر خودش را خورده بود، اصلاً بشر فانی شده بود.
بشر بقای خودش را در روی زمین و همین تمدنی را که امروز در روی زمین دارد مدیون پیغمبران است. آنها، هم او را رهبری کردند و هم خودش را از شر خودش نگهداری کردند، و حتی امروز هم که اینهمه علم پیش رفته و عقل بشر کامل شده است باز هم نقش انبیاء محفوظ است، یعنی همین الآن هم بشر تربیتهای انسانی ای که دارد، ارث از گذشتهای است که سر منشأش پیغمبران بودهاند، و مقدار انسانیتی که دارد باز هم از بقایای همان تعلیمات دینی و کتابهای آسمانی است که اگر فرض کنیم همین الآن تأثیر کتابهای آسمانی را با یک قوه و قدرتی از روح بشر به کلی بیرون بکشیم، این مساوی خواهد بود با فنای بشریت یعنی با از بین رفتن روح انسانیت به طور کلی و قهراً فنای بشریت، بشر به صورت یک موجودات درندهای درخواهد آمد که هیچ روح اجتماعی نداشته باشند و همه مجبور باشند با همدیگر باشند ولی نه مجموع شیرها بخواهند با هم زندگی کنند، چون خیلی تفاوت است میان افراد بشر، مثل یک جنگلی (خواهد بود) که در آن عدهای گوسفند باشد، عدهای گرگ، عدهای شغال، عدهای شیر، عدهای ببر، عدهای پلنگ، عدهای شتر و عدهای اسب، اینها به جان یکدیگر بیفتند و قوی ضعیف را پایمال خواهد کرد.
فلسفه وجود نبوت در جامعه
عقل معاش - که عقل عملی نیز نامیده می شود، یعنی شعوری که به وسیله آن، زندگی خود را اداره می کنیم- به ما اجازه می دهد که از هر چیز که قابل استفاده است به نفع زندگی خود استفاده نماییم، از فضا، از هوا، از زمین، از دریا، از صحرا، از چوب، از آتش، از آب بهره برداریم، از گیاهان و از تخم آن ها، از درختان و میوه و برگ و چوب آن ها، از حیوانات و گوشت و شیر و پوست و پشم آن ها برخوردار شویم. هم چنین در اثر نیازمندی فراوانی که داریم از فعالیت همنوعان دیگر به سود خود بهره برداری کنیم.
فرمان همه این تصرفات و استفاده ها را همان عقل و شعور زندگی برای ما صادر کرده و جواز آن را امضا نموده و از این جهت است که اگر کسی از ما بپرسد: چرا هنگام گرسنگی غذا می خورید؟ یا وقت تشنگی آب می نوشید؟ یا چرا از هوا تنفس می کنید؟ پرسش هایی خنده دار خواهد بود. ولی در اولین دفعه که به منظور استفاده از کار و کوشش همنوعان خود با آنان تماس می گیریم، حس می کنیم که آنان نیز مانند ما می باشند، همان طور که ما می خواهیم از نتیجه فعالیت آنان بهره مند شویم، ایشان نیز می خواهند که از فعالیت ما استفاده کنند و چنان که ما حاضر نیستیم نتیجه فعالیت خود را به رایگان به آن ها بدهیم، ایشان نیز حاضر نیستند آنچه در دست دارند بی جهت در اختیار ما بگذارند.
این است که ناگزیر به مساله اجتماعی تعاونی تن در می دهیم و به همنوعان خود در رفع نیازمندی های زندگی شان کمک می کنیم تا در برابر آن به ما کمک کنند. در اثر همین احتیاج و ضرورت، افراد انسان گرد هم آمده، از یاری همدیگر استفاده می کنند و در حقیقت، کار و کوشش افراد روی هم ریخته می شود سپس هر کس به اندازه موقعیت و فعالیت اجتماعی خود از آن بهره می برد.
دلایل لزوم نبوت
از آنجا که خلقت انسان، فعل خداى «حکیم» است طبعا آفرینش او هدف وغرض دارد، و با توجه به اینکه در وجود انسان علاوه بر غرایز که با حیوان مشترک است،عقل و خرد نیز هستباید غرض و هدف از خلقت وى، هدفى معقول باشد.
از طرف دیگر، عقل و خرد انسان هرچند در پیمودن راه تکامل او مؤثر و لازم است، اما کافى نیست، و اگر در هدایت انسان به عقل و خرد قناعتشود او هرگز راه کمال را به طور کامل نخواهد شناخت. براى نمونه، پى بردن به مبدء و معاد یکى از مهمترین مسائل فکرى بشر بوده است.بشر مىخواهد بداند از کجا آمده، چرا آمده، و به کجا خواهد رفت؟ ولى عقل و خرد به تنهایى از عهده تبیین کامل این مسائل بر نمىآید. گواه روشن این امر آن است که،با همه ترقى که بشر معاصر در علم و دانش کرده است،هنوز بخش عظیمى از انسانها بتپرست مىباشند.
نارسایى عقل و دانش بشر منحصر به موضوع مبدء و معاد نیست، بلکه وى در بسیارى از مسائل حیاتى نیز نتوانسته است طریق استوارى را برگزیند. دیدگاههاى مختلف و متعارض بشر در مسائل اقتصادى، اخلاقى، خانوادگى وغیره نشانه نارسایى وى از درک صحیح این مسائل مىباشد، و به همین علت است که مىبینیم مکتبهاى متعارض پدید آمده است.
با توجه به نکته فوق، عقل صحیح حکم مىکند که به مقتضاى حکمت الهى باید مربیان و رهبران الهى مبعوث شوند تا راه صحیح زندگى را به بشر بیاموزند.
کسانى که تصور مىکنند هدایتهاى عقلى مىتواند جایگزین هدایتهاى آسمانى شود باید به دو مطلب توجه کنند:
1. خرد و دانش بشر در شناخت کامل انسان و اسرار هستى و گذشته و آینده سیر وجودى او ناقص و نارساست،در حالیکه آفریننده بشر به حکم اینکه هر صانعى مصنوع خود را مىشناسد، از انسان و ابعاد و اسرار وجود او کاملا آگاه است.ودر قرآن به این دلیل اشاره کرده مىفرماید:;ژخ÷;ژخ÷الا ندارد، و اوست دقیق وآگاه. یعلم من خلق وهو اللطیف الخبیر›› (ملک/14): آیا آنکس که آفریده است (به آفریده خود) علم