تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر

تعداد صفحات: 17 فرمت فایل: word کد فایل: 13012
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: معارف اسلامی و الهیات
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر

    بسم الله الرحمن الرحیم‏الحمد لله رب العالمین...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:

    «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله‏ان الله خبیر بما تعملونو لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم‏انفسهم اولئک هم الفاسقونلا یستوى اصحاب النار واصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون (1) این آیات ظاهرش این است که از آیات گذشته به کلى جداست.البته‏در این که از نظر مضمون مضامین دیگرى است بحثى نیست ولى آیا به‏تناسب آن آیات هم هست،مى‏شود تناسبى هم در نظر گرفت،ولى‏سبک قرآن این است که همیشه انسان را از دنیایى به دنیاى دیگر مى‏بردو از آن دنیا به دنیاى دیگر.قبلا بحث‏یهودیان بود و بعد بحث منافقین وروابطى که این دو گروه با یکدیگر داشتند و از این آیه به بعد مخاطب‏مؤمنین هستند،آنهم در امرى که دیگر مربوط به روابطشان با منافقین یایهود نیست بلکه مربوط است به روابطشان با خدا.این است که مساله‏خیلى رنگ موعظه و اندرز و معنویت مى‏گیرد و خیلى هم در این جهت‏اوج مى‏گیرد.از این دو سه آیه که بگذریم آنگاه آیات توحیدى مى‏آید که‏آیات آخر سوره حشر در قرآن معروف است.

    خطاب به مؤمنین است: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله‏» اى اهل ایمان‏تقواى الهى داشته باشید. راجع به کلمه‏«تقوا»ما مکرر بحث کرده ونوشته‏ایم که اگر چه معروف در ترجمه‏ها این است که تقوا را گاهى به‏ترس و گاهى به اجتناب ترجمه مى‏کنند-اگر بعد از آن‏«خدا»ذکر شده‏باشد(اتقوا الله)مى‏گویند یعنى از خدا بترسید،و اگر«معصیت‏»ذکر شده‏باشد(اتق المعاصى)مى‏گویند معنایش این است که از معاصى اجتناب‏کنید-ولى مفهوم کلمه‏«تقوا»نه اجتناب است و نه ترس.البته تا حدى‏ملازم[با ایندو]هست،یعنى هر جا که تقوا باشد خشیت الهى هم‏هست و هر جا که تقوا باشد اجتناب از معاصى هم هست ولى خود این‏لغت معنایش نه اجتناب است و نه ترس;و در اصطلاحات خود قرآن ودر نهج البلاغه-که‏«تقوا»خیلى تکرار شده است-کاملا پیداست که‏معنى تقوا نه ترس است و نه اجتناب.

    تقوا از ماده‏«وقى‏»است.وقى یعنى نگهدارى.تقواى از معاصى درواقع معنایش‏«خود نگهدارى‏»است.متقى باش یعنى خود نگهدار باش.

    خود این،یک حالت روحى و معنوى است که از آن تعبیر به‏«تسلط برنفس‏»مى‏کنند.اینکه انسان بتواند خود بر خود و در واقع اراده و عقل وایمانش بر خواهشها و هوسهایش تسلط داشته باشد به طورى که بتواندخودش خودش را نگه دارد،این نیروى خودنگهدارى اسمش‏«تقوا»

    است.خود را نگه داشتن از چه؟از آلوده شدن به معصیت.نتیجه آلوده‏شدن به معصیت چیست؟در معرض قهر و انتقام خدا قرار گرفتن.پس خود را نگهدارى کردن از معصیت لازمه‏اش اجتناب از معصیت است ولازمه اجتناب از معصیت،خود را از لازمه معصیت‏یعنى خشم الهى‏نگهدارى کردن است.پس اگر گفتند«اتق الذنب‏»معنایش این است که‏خود را نگه‏دار از اینکه گرفتار گناه شوى.اگر بگویند«اتق الله‏»معنایش‏این است که خود را نگه‏دار از اینکه گناه کنى و در اثر گناه کردن درمعرض خشم الهى قرار بگیرى.ما کلمه‏اى نداریم که بخواهیم به جاى‏«اتقوا»بگذاریم و لذا ترجمه نداریم;همیشه مى‏گوییم تقواى الهى داشته‏باشید.لغتى در زبان فارسى وجود ندارد که به جاى کلمه‏«تقوا»بگذاریم‏ولى وقتى که با جمله بیان کنیم مقصود همین درمى‏آید،خود رانگهدارى کردن،که اساس تربیت دینى همین است که انسان خود برخود مسلط باشد.مگر مى‏شود چنین چیزى که یک چیز خودش برخودش مسلط باشد؟اگر یک چیزى خودش یک امر بسیط باشد که معنى‏ندارد خودش بر خودش مسلط باشد.این نشان مى‏دهد که انسان دو«خود»دارد،یک خودش خود حقیقى است و خود دیگرش ناخوداست،و در واقع[تقوا]تسلط خود است بر ناخودى که[انسان]آن‏ناخود را خود مى‏داند.

    شاید این حدیث را مکرر خوانده باشیم که پیغمبر اکرم عبورمى‏فرمودند،دیدند عده‏اى از جوانان مسلمین در مدینه مشغول‏زورآزمایى هستند از این راه که سنگ بزرگى را بلند مى‏کردند مثل‏«وزنه‏بردارى‏»که چه کسى بیشتر مى‏تواند این سنگ را بلند کند.

    ضرت‏ایستادند،بعد فرمودند:آیا مى‏خواهید من میان شما داور باشم که‏کدامیک از شما قویتر هستید؟همه گفتند:بله یا رسول الله،چه از این‏بهتر!شما داور باشید.فرمود:پس من قبلا به شما بگویم از همه شماقویتر آن فردى است که وقتى شهوت و طمعش به هیجان درمى‏آید بتواند بر آن مسلط باشد،و آن کسى است که وقتى بر چیزى خشم‏مى‏گیرد بتواند بر خشم خودش مسلط باشد.مولوى مى‏گوید:

    وقت‏خشم و وقت‏شهوت مرد کو طالب مردى چنینم که به کو

    امیر المؤمنین مى‏فرماید:«اشجع الناس من غلب هواه‏»از همه مردم شجاعترکسى است که بر هواى نفسش غالب باشد.

    پس روح تقوا همان خودنگهدارى است.خود را از چه نگهدارى‏کردن؟از هر چه که انسان بخواهد خودش را نگه دارد،آخر برمى‏گردد به‏خودش.حتى آدم جبان که از دشمن مى‏ترسد، اگر حساب کنید مغلوب‏ترس و جبن خودش شده.اگر انسان بتواند بر نفس خودش در آن حدمسلط باشد که بر جبن خودش هم مسلط باشد،بر بخل و حسد و خشم‏و طمع و آز و حرص خودش مسلط باشد،این اسمش‏«تقوا»است.

    بحث‏«تقوا»در نهج البلاغه عجیب است!تعبیراتى درباره تقواهست که از جنبه روانى بسیار لطیف و عالى است.مثلا مى‏فرماید:

    «فصونوها و تصونوا بها» (2) تقوا را نگه دارید و خود را به وسیله تقوا حفظکنید.خیلى عجیب است!شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما را نگه دارد.

    آیا این دور است؟نه.گفته‏ایم مثل این است که انسان لباس رانگه مى‏دارد و لباس انسان را. انسان لباس را نگه مى‏دارد از اینکه گم شودیا دزد ببرد و لباس انسان را نگه مى‏دارد از اینکه سرما یا گرما بخورد.

    ایندو با هم منافات ندارند.مى‏فرماید شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما رانگه دارد.شما باید نگهدار آن باشید و آن نگهدار شما باشد.«...و ان‏تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها على الله‏» (3) [شما را سفارش مى‏کنم به‏اینکه...]و اینکه از خدا براى رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوابراى رسیدن به خدا کمک بگیرید.و از این جور تعبیرات.در جاى دیگردرست نشان مى‏دهد که تقوا غیر از ترس و غیر از اجتناب از معاصى‏است;مى‏فرماید:«ان تقوى الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته‏» (4) تقواى الهى سبب اجتناب از معاصى و سبب ترس از خدا مى‏شود.

    اجتناب از معصیت و ترس از خدا هر دو را به عنوان دو لازم براى تقواذکر کرده نه عین تقوا. این یک مطلب که راجع به ماهیت تقوا بود.

    از خود قرآن این مطلب کاملا استفاده مى‏شود که تقوا درجات ومراتب دارد.معلوم است;یک وقت انسان تقوایش در حدى است که ازگناهان کبیره و از اصرار بر صغیره اجتناب مى‏کند. این اولین درجه‏تقواست که به آن،عدالت محقق مى‏شود.در اصطلاح فقه اسلامى‏هست که مثلا امام جماعت باید عادل باشد،شاهد باید عادل باشد،قاضى باید عادل باشد،مرجع تقلید باید عادل باشد;معنى عادل این‏است که این درجه از تقوا یعنى خود نگهدارى از گناهان کبیره وخود نگهدارى از تکرار و اصرار بر گناهان صغیره را داشته باشد،که اگراین حد هم نباشد فاسق است. «اولئک هم الفاسقون‏» که بعد مى‏آید.

    درجه بالاتر این است که انسان خودش را از گناهان صغیره هم حفظو نگهدارى کند.بالاتر اینکه از مکروهات هم خود را نگهدارى کند،یعنى طورى خودش را نگهدارى مى‏کند که هیچ وقت مکروهى هم بجانمى‏آورد.البته این بدون تنظیم کردن زندگى به دست نمى‏آید;یعنى‏انسان طورى عمل مى‏کند که همیشه هر چه عمل کند یا واجب است‏یامستحب یا مباح،و حتى مباح هم ممکن است نباشد،که علامه حلى‏مى‏گوید من یازده سال با خواجه نصیر الدین طوسى زندگى کردم یک‏مباح از او ندیدم.نه اینکه یک آدم دورى‏گزین از همه چیز بود،بلکه‏یعنى آنچنان کارش را تنظیم کرده بود که همه کارها برایش یا واجب‏مى‏شد یا مستحب.اگر مى‏خوابید آن خواب برایش مباح نبود،حتمامستحب بود،چون خواب را در وقتى مى‏کرد که به آن نیاز داشت.اگرغذا مى‏خورد،آن غذا را وقتى مى‏خورد و آنچنان مى‏خورد که آن غذا راباید مى‏خورد،خوردنش بر او واجب یا حداقل مستحب بود;و لباس که‏مى‏پوشید و حرف که مى‏زد[همین‏طور].یک کلمه حرفش حساب‏داشت.حرفى که هیچ اثر نداشت نمى‏گفت.پس او حرف مباح نداشت;

    حرفى که مى‏گفت‏یا واجب بود یا مستحب.البته بالاتر از این،این است‏که انسان تقوا داشته باشد حتى از غیر خدا،تقوا داشته باشد از توجه به‏غیر خدا،تقوا داشته باشد از غفلت‏خدا.اینها همه مراتب تقواست.این‏است که در قرآن مراتب[تقوا]ذکر شده است.

    «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» و باید(این‏«ل»لام امر است و لام امردلالت بر وجوب مى‏کند. حال چگونه است که این جزء واجبات شمرده‏نشده،خودش مطلبى است)و واجب است و لازم است که کسى،نفسى‏در آنچه که پیش مى‏فرستد دقت کند.در منطق قرآن هر عملى که انسان‏مرتکب مى‏شود[«پیش فرستاده‏»است].با اینکه در منطق ظاهر انسان‏عملش به گذشته تعلق مى‏گیرد،یعنى ما هر کارى را که امروز انجام‏مى‏دهیم،به فردا که مى‏رسیم،کار ما به گذشته تعلق دارد،یعنى خودمان‏مى‏گذریم;کارى را که اکنون انجام مى‏دهیم،بعد کار ما منقضى و تمام‏مى‏شود ولى خود ما هستیم;خود ما جلو مى‏آییم و کار ما عقب مى‏ماند; ولى قرآن برعکس،مى‏فرماید هر کارى که تو مرتکب مى‏شوى،على رغم‏آن ترتیب ظاهرى زمانى که تو احساس مى‏کنى که آن در زمان گذشته‏ماند و تو در زمان حال و زمان آینده آن هستى، قضیه بر عکس است،هرعملى که مرتکب شدى او پیشاپیش تو رفت،تو پشت‏سر باقى ماندى;

    او را جلو فرستادى و تو هنوز مانده‏اى که بعد به او برسى.خیلى حرف‏عجیبى است!هر عملى که انسان انجام مى‏دهد،چه خوب چه بد،درمنطق قرآن‏«پیش فرستاده‏»است نه‏«پس عقب مانده‏»;پیش فرستاده‏است،بعد خود انسان باید به او برسد.بدیهى است که اگر مساله زمان‏مى‏بود چنین نمى‏شد;در زمان،ما از پیش هستیم و عمل پشت‏سرماست.این از باب این است که غیر از زمان مساله دیگرى وجود دارد وآن مساله‏«نشئه‏»است.عمل تو الآن به نشئه دیگر رفته است و تو بعدهابه آن نشئه منتقل مى‏شوى،تو پشت‏سر عملت هستى.تو بعد به‏عملت،به آن پیش فرستاده خود ملحق مى‏شوى،که همین مطلب بعدالبته اصلش قرآن است-در کلمات ائمه اطهار،نهج البلاغه و بعد درادبیات عربى و ادبیات فارسى و به طور کلى در فرهنگ اسلامى،خودش‏مطلبى و رکنى شده است.

    در نهج البلاغه است-ظاهرا در حدیث نبوى هم هست-در آن‏خطبه معروف زهدى مى‏فرماید:«ایها الناس انما الدنیا دار مجاز و الاخره دارقرار فخذوا من ممرکم لمقرکم و لا تهتکوا استارکم عند من یعلم اسرارکم‏»

    ایها الناس!دنیا خانه‏اى است که گذشتن است،یعنى انسان از این خانه‏مى‏گذرد،خانه جاوید انسان نیست،ولى آخرت خانه جاودانى انسان‏است،تمام شدنى نیست.از گذشتنگاه خود توشه تهیه کنید براى‏اقامتگاه خود.پرده خود را در نزد آن حقیقتى که از اسرار و رازهاى شماآگاه است پاره نکنید;یعنى خداوند به همه رازها آگاه است و در حضور او پرده خودتان را با ارتکاب گناهان پاره نکنید.بعد از چند جمله‏مى‏فرمای

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

تحقیق در مورد تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر, مقاله در مورد تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر, تحقیق درباره تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر, مقاله درباره تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر, موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله تفسیر سوره حشر
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت