جنبش مشروطیت در خاطرهی جمعیی انسانِ ایرانی خاطرهای ماندگار است؛ گاه به مثابه کهننمونهی انقلاب، گاه به مثابه تبلورِ آرزویی شکستخورده، گاه به مثابه نمونهی بیدرمانیی تناقضهای فرهنگیی یک سرزمین. جنبش مشروطیت هم نشان تکرار است هم نشانِ انتظار؛ چرخشی که پایان نمیپذیرد؛ خلسه و سرگیجه شاید. جنبش مشروطیت، البته، افقِ طلوعِ پارهای از انواع ادبی هم هست: افقِ طلوع رمان، نمایشنامه، ترانه. میان آثار ادبی و آثار نظری - سیاسیی دوران مشروطیت اما، گاه چندان مرز روشنی نیست؛ میان آثاری که تخیل را ثبت کردهاند یا واقعیت را پرداختهاند. آثار ادبیی دوران مشروطیت از نوعهای ادبی سکوی خطابههای مکرر میسازند؛ سکوی جلوس همسرایان خراشیدهگلو. اینک میخواهیم، در جستوجوی آوای همسرایان خراشیدهگلو، هفت اثرِ دورانِ مشروطیت را بهسرعت بخوانیم: پنج اثر ادبی را در آینهی دو اثر نظری - سیاسی. پنج اثر ادبیی خود را از میانِ پنج نوع متفاوت برمیگزینیم: یک سفرنامه: سیاحتنامه ابراهیم بیک: یا بلای تعصب او، نوشتهی زینالعابدین مراغهای، یک خودزندهگینامه: حاجیبابا اصفهانی، نوشتهی جیمز موریه، یک رسالهی تعلیمی: کتاب احمد، نوشتهی عبدالرحیم طالبوف تبریزی، یک رمان: جهودکُشان، نوشتهی نویسندهای نامعلوم، به تصحیحِ هارون و هومن، یک داستانِ کوتاه - بلند: یوسف شاه، نوشتهی فتحعلی آخوندزاده. از میان آثار نظری - سیاسی دفتر تنظیمات، نوشتهی میرزا ملکمخان و سه مکتوب، نوشتهی میرزا آقاخان کرمانی را میخوانیم.
1
جلد اول سیاحتنامه ابراهیم بیک: یا بلای تعصب او ماجرای سفر ابراهیم بیک است به ایران در دوران ناصرالدینشاه. ابراهیم بیک بازرگان جوانی است وطندوست، مسلمان؛ فرزند بازرگانی آذربایجانیالاصل که پنجاه سال پیش از این به مصر مهاجرت کرده است. پدر ابراهیم بیک چنان عاشق ایران بوده است که در تمامِ دوران اقامتاش در مصر حتا کلمهای به عربی سخن نگفته است. ابراهیم بیک در بیست سالهگی پدر خویش از دست داده است. پدر هنگام مرگ به او وصیت کرده است که جوانیی خویش به سیاحت بگذراند. ابراهیم بیک وصیتِ پدر اجابت میکند: به همراه میرزا یوسف، یارِ قدیمیی پدر، سفر به سوی ایران آغاز میکند.
حاجیبابا اصفهانی خودزندهگینامهی حاجیبابا اصفهانی است؛ دیپلمات برجستهی فتحعلیشاه. در مقدمهی حاجیبابا اصفهانی نامهای از پرگرین پرسیک، پزشک انگلیسی، میخوانیم به روحانیی عالیقدر دکتر فوند گروبن، کشیش محترم سفارت سوئد در بندر عثمانی که در سال 1823 میلادی نوشته شده است. پرگرین پرسیک از ملاقات خود با حاجیبابا در استانبول نوشته است. حاجیبابا در توغات بر بستر بیماری افتاده بوده است. پرگرین پرسیک به بالین او رفته و دارویی شفابخش تجویز کرده است. حاجیبابا از بستر بیماری برخاسته و خاطراتِ خود را در اختیارِ پرگرین پرسیک گذاشته است. حاجیبابا در اصفهان به دنیا آمده است. پدرش، کربلایی حسن، از معروفترین سلمانیهای اصفهان بوده است. حاجیبابا در جوانی به استخدام یک تاجر بغدادی درمیآید، در اولین سفر تجاریاش توسطِ ترکمنان دستگیر میشود. پس از چندی از چنگال ترکمنان میگریزد و زندهگیی پُرحادثهای را آغاز میکند: سقا میشود، توتونفروش میشود، به خدمتِ حکیمِ شاه درمیآید، درویش میشود، نسقچی میشود، با روحانیان بلندپایه رابطه پیدا میکند، تاجر میشود، لباس دیپلماتها به تن میکند.
کتاب احمد رسال های است در سه جلد: پرسش و پاسخی میان نویسنده و پسرش، احمد؛ در خردسالی و بزرگسالی؛ در دوران ناصرالدینشاه و اوایل دوران مظفرالدینشاه. در کتاب احمد، احمد و پدرش از همهچیز سخن میگویند؛ علم، حکومت، مذهب، ادبیات.
جهودکُشان رمانی است از «عیاشیها» و «ستمگریهای» دوران محمدشاه. ماجرا از روز حرکتِ شاه به ییلاق دماوند آغاز میشود. اندکی بعد گفتوگوی دو تن از شخصیتهای اصلیی رمان را میخوانیم؛ گفتوگوی شاطر سلیم و ابراهیم را. شاطر سلیم عاشق دختری بوده است که امامجمعه او را بهاجبار عقد کرده است. آنگاه ماجرای عدهای سنگ به دست را میخوانیم که به کشتنِ یهودیان آمدهاند. سیدی بر روی سکویی رفته و دختری را نشان میدهد. دختر مذهب اسلام اختیار کرده و به عقد سید درآمده بوده است، اما اینک اسلام را انکار کرده و بار دیگر یهودیت را برگزیده است. سید تأکید میکند دختر باید سنگسار شود. یهودیان اما، ادعا میکنند که دختر نامزد دارد و سید او را به اجبار عقد کرده است. از این پس ماجرای زندهگیی این دختر و نامزدش، صادوق، زندهگیی میرزا آقاسی، صدراعظمِ محبوبِ شاه، توطئهی قتل بهمن میرزا، برادر شاه، رابطهی شاطر سلیم و معشوقاش، لیلا، را میخوانیم. پایان همهی ماجراها مرگِ جُفتِ جوان یهودی است.
یوسف شاه، که در دوران ناصرالدینشاه نوشته شده است، ماجرای به تخت نشستنِ یوسف، سراج سادهدل، است به جانشینیی شاهعباس. منجمباشیی دربار شاهعباس پیشبینی کرده است که خطری گِرد سر شاه میچرخد که به او تا پانزده روز بعد از نوروز آسیب خواهد رساند. شاه دستور قتل منجمباشی را میدهد. منجمباشی برای چارهجویی نزد استادش میرود. استاد چاره را در این میبیند که شاه به مدت پانزده روز از سلطنت کنارهگیری کند و به جای او مجرمی بر تخت سلطنت بنشیند. منجم یوسف سراج را برمیگزیند؛ آزادهای که از شاه انتقادهای بسیار کرده است. یوسف پانزده روز بر تخت سلطنت مینشیند.
2
پنج اثر ادبیی ما، همه، روایت اند؛ روایتِ یک سفر، روایت یک زندهگی، روایتِ گفتوگوی یک پدر و پسر، روایت زندهگیی یک عاشق و معشوقِ یهودی، روایتِ زندهگیی سراجی نیکدل. واژهی روایت را در اینجا به معنای مجموعه حوادثی به کار میبریم که از دو جهت میخواهد واقعیت بیرونی را منعکس کند: هم بر زمانِ خطی استوار است؛ هم به غایتی ختم میشود.1 روایت بازتاب درک تاریخی از هستی است؛ بیان درکی آرزومندانه - خوشبینانه. روایتی که غایت دلخواه ندارد، نیز، راه نیل به غایت آرزومندانه را باز میگذارد. در روایت زمان داور اصلی است؛ داوری که خطا نمیکند؛ گیریم که هنوز زمان داوری نرسیده باشد. روایت گاه واقعیت را در تصویرِ غایت دلخواه فرو میکاهد؛ گاه واقعیت دلخواه را بر مبنای شکل خویش پیشبینی میکند. روایت بیش از هرچیز باور به تاریخیگری را در دل دارد؛ گاه در حضورِ تحقق آرزو؛ گاه در غیابِ تحققِ آرزو. روایت هم واقعیت را خیالی میکند هم راه خیالِ تغییر واقعیت را باز میگذارد. غایتِ روایت، همیشه، غایت تاریخ نیست. تاریخ به سوی نظمی انسانی در حرکت است؛ به سوی تصویری عقلانی از هستی. روایت انعکاس تصویر ناگزیر تاریخ است از طریق تأکید بر حرکت خطیی زمان؛ تأکید بر وجودِ راهی که منحرف نمیشود. آثار ادبیی دوران مشروطیت اندیشهی باور به غایت تاریخ را روایت میکنند.2
سیاحتنامه ابراهیم بیک: یا بلای تعصب او غیابِ غایتِ آرزومندانه را غایت دارد؛ حضور وزیرانِ خودپرست را؛ حضورِ شاعران یاوهگویی را که جانشینِ فردوسیی ایراندوست شدهاند: «این یکی برای وزیری موجب بلندی قدر و نیکنامی نمیشود که برای یک قصیده شاعر تنبل و چاپلوس مهمل که ریشخندش کرده صد تومان یا بیشتر صله بدهد و او را به ریشخند کردن سایرین دلیر کند ... وعده بیپای سلطان محمود غزنوی در پاداش زحمات فردوسی طوسی، که بهشت برین جایگاهش باد، شعرای زمان را بطمع خام انداخت اما این یکی را نمیدانند که امروز زمان آن گذشته که پادشاهان ایران بهندوستان بتازند و با قطار قطار شتران باربردار از زروسیم و جواهر آبدار غنیمت بازگردند. آن کشور امروز از غفلت ما بچنگ نهنگ اندر است. وانگهی فردوسی استحقاق آنهمه جایزه و بیش از آن را داشت زیرا که زبان مرده ملتی را احیا کرد و بتاریخ ملت نیز خدمتی بسزا نمود نه چون شعرای این زمان که کلامشان بالمره عاری از از نصایح و حکمت و مستوجب صد هزار نفرین و لعنت باشد.»3
حاجیبابا اصفهانی به همان شرایطی مینازد که ابراهیم بیک از آن در رنج است. حاجیبابا غیابِ غایت دلخواه را آرمانی میکند تا خواننده بداند که حاجیبابا خود از جمله کسانی است که برای نیل به غایت دلخواه باید از سر راه برداشته شوند: «کافی است بگویم به اصفهان سفر کردم با همه اسباب و تجهیزات سفر یک آدم متشخص و به زادشهرم وارد شدم با احساساتی که هیچکس جز یک ایرانیزاده و پروردهشده در ایران و در آرزوی جاهطلبی نمیتواند آن احساسات را درک کند. خود را در اوج آن چیزی دیدم که در چشم من کمال مقام انسانی بود. گویا بدبختی از من رخت بربسته بود و همه چیز از این خبر میداد که در دفتر زندگیام، فصلی نو گشوده میشود. حاجیبابا، پسر سلمانی اصفهانی به زادشهرش وارد شد با نام میرزاحاجی بابا، نماینده شاه. لازم است باز هم در این مورد چیزی بگویم؟»4
کتاب احمد با ترسیمِ غایتِ دلخواه تاریخ خاتمه مییابد؛ حکمی که باید انجام شود. کتاب احمد راهِ سعادت را ترسیم میکند؛ راهی را که با قانون سنگفرش شده است: «بعد از این هر ایرانی وطندوست و سلطانپرست دریابد که معنی قانون و نفوذ قانون به تهذیب اخلاق مردم چیست و چگونه است، و میداند که هر جا قانون نیست در آن ملک سعادت و برکات نیست ...»5
جهودکُشان تصویر مرگ را غایت دارد؛ ستمی را که راه تغییر آن بسته نیست. در جهودکُشان آرزوی غیابِ مرگ در حضورِ تلخ مرگ برجسته میشود. بازیی چرخ بازیگر هنوز پایان نیافته است: «صادوق، سرش را از پشت سنگر بیرون آورده، خواست که استر را به عقب بکشد، که ناگاه سید، تفنگ را از یکی از سربازان ربوده، و راست به طرف صادوق گرفته امانش نداد.
تفنگ صدا کرد و صادوق، نوداماد جوان، خونآلود در غلتید ...
قسمتی از لجار همراه سید خونخواره، به طرف پلههای بام شتافته؛ اگرچه درِ پُشت بام هم بسته بود، اما معلوم است که سد راه وحشیان نمیتوانست شد و در مقابل آنها دوامی نمیکرد ...
خلاصه استر برگشت سر نعش صادوق ایستاده، با سوز دل، زمزمهکنان گفت:
ای یار جانی، اینک من هم با تو میآیم ...
خنجر خونآلود را به سینه خود فروکرده و پهلوی صادوق به زمین افتاده و لازمه وفا را به جا آورد. چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد.»6
یوسف شاه تحققِ غایت تاریخ را از انسان میخواهد. انسان میتواند پایان روایتهایی چون یوسف شاه را تغییر دهد؛ جهانِ عادلانهی خویش را بسازد. در یوسف شاه صدایی انسان را چنین پیش میراند: «درصورتی که افراد انسان فرداً فرداً اسباب تقدیرت خدائی بوده باشد، مسلما هیئت مجتمعه آن صاحب هر گونه اراده، و قابل انجام هر نوع امور معظمه خواهد بود.»7
در آثار ادبیی دورانِ مشروطیت تاریخ خونین چهرهای است که غایتِ دلخواه را آرزو میکند یا پند میدهد؛ مملو از شخصیت هایی که محدودهی دنائت را گسترده میکنند.