سخن امروز من درچارچوب سلسله مباحثی است باعنوان بینش و راهبرد، با این دید که جهانبینی روی راهبرد و راهکار تأثیر میگذارد. امروز طی این صحبت کوتاه میخواهم نشان دهم که قرآن نسبت به مکاتب فلسفی و علمی مزیتهایی دارد. موضوع امروز بر محور "علمآفرینی قرآن" است. بدینمعنا که قرآن کتاب بهینهای است علمآفرین، که متدلوژی و روششناخت خاصی معرفی میکند و این خود بانی و باعث آفرینش علوم میشود. در میان روشنفکران دینی و سکولار، یک نوع خودکمبینی درمقابل علم وجود دارد، بهطوریکه میگویند علم محصولات عظیمی داشته ازجمله رنسانس و تمدن غرب که البته بسیار هم چشمگیر بوده است، حالا ما درمقابل این محصولات شگرف که عظمتی هم آفریدهاند و نوع زندگی بشر را هم عوض کردهاند، چه دستاوردی برای عرضه داریم؟ ما خواهی نخواهی زندگی جدید و محصولات علم و دستاوردهای رنسانس را پذیرفتهایم و در زندگی خود هم راهنما قرار دادهایم. این یک نگرش نسبت به علم بوده است که هنوز هم پابرجاست. منتها جریان "روشنفکری دینی" یا به عبارتی "نواندیشی دینی" بر این باور است که علم و دین با هم سازگارند؛ همان کاری که مهندس بازرگان و دیگر نواندیشان مانند اقبال و پروفسور عبدالسلام کردهاند. پروفسور عبدالسلام برنده جایزه نوبل معتقد است که اصل علمی صددرصد تثبیتشده، محال است که با قرآن مغایرت داشته باشد. دکتر اقبال لاهوری میگوید: "قرآن گویش آفرینش است." یعنی قرآن کتاب مکتوبی است که درواقع گویش این طبیعت و تاریخ است. بدین معنا قرآن تضادی با طبیعت ندارد. اگر دانشمندی مطلبی را کشف میکند، این در قرآن هم هست و همچنین برعکس. مرحوم طالقانی در پرتوی از قرآن بدین مضمون میگویند: "قرآن قانون بیانگر تکامل است"؛ اگر به جهان هستی نگاه کنیم، میبینیم که جهان چیزی جز رشد و گسترش نیست، جهان سرتاپا حرکت است و قرآن قانون چنین حرکتی است. در چنین دیدگاههایی سازگاری علم و دین نتیجه میشود. این گزارهها ما را قانع نمیکنند، به این معنا که علم قوانینی کشف کند و ما بعد از سالها بگوییم که این در قرآن هم وجود داشته است. به فرض که وجود داشته ولی در این صورت ما باید تابع علم باشیم. اگر علم پیشتاز است و چیزهایی کشف میکند، این پرسش پیش میآید که وجود قرآن چه ضرورتی دارد؟ پس قرآن را کنار بگذاریم و علم را مبنای عمل بگیریم. قوانین کشف شده علمی را اصل بگیریم و به گوش باشیم که علم چه میگوید. چرا ما وقتی صرف کنیم که قوانین علمی را به قرآن عرضه کنیم و تأیید آن را از قرآن بگیریم؟ زیرا در این صورت از شاهراه تمدن عقب میمانیم ل بگیریم و به گوش باشیم که علم چه میگوید. چرا ما وقتی صرف کنیم که قوانین علمی را به قرآن عرضه کنیم و تأیید آن را از قرآن بگیریم؟ زیرا در این صورت از شاهراه تمدن عقب میمانیم.
این نقدی است که بر این گزارهها وارد میشود و پرسشی است که شهید صمدیه و شهید شریفواقفی پس از ضربه 1354 به سازمان مجاهدین مطرح کردند و درواقع پیام آنهاست که سازگاری علم و دین چه مشکلی را حل میکند؟ پیشتازی دین کجا رفته؟ قرآن چه مزیتی نسبت به علم دارد؟ مزیت قرآن این است که اصولاً علمآفرین است و این مطلب را هم در تاریخ و هم در متدلوژی نشان خواهیم داد. در وجه اول، اگر به تاریخ نگاه کنیم و زندگی انبیا و امامان را بررسی نماییم که اینها حاملان قرآن و پیامآوران دین بودند و تاریخ علم و صنعت را هم از نظر بگذرانیم، میبینیم که انبیا در زمان خودشان اولاً انسانهای صالح و پیشتازی بودهاند و دوم آنکه در زمینه علمی و صنعتی هم یک حرکت پیشتازانه داشتهاند. مثلاً در زمان نوح، نخستین کشتی بزرگ تاریخ ساخته میشود. چنانچه در تاریخ و متن قرآن آمده همه او را مسخره میکردند. میخ نیز در زمان نوح ساخته میشود. در زمان داوود و سلیمان(ع) ذوب فلزات و ساختن زره یک نوآوری بوده است. انبیا به لحاظ علمی هم پیشتاز بودهاند. در زمان حضرت موسی(ع) "سحره" که در واقع اندیشمندانی بودند که کارهای محیرالعقول میکردند و در حکم مشاوران علمی فرعون به شمار میآمدند، به لحاظ علمی پیشرفتهای زیادی در زمان فرعون شده بود، ولی موسی اینها را خنثی کرد. راستی چه عنصر ذاتی در حرکت موسی بوده است که توانسته کار اندیشمندان زمان فرعون را خنثی کند؟
بیماران بسیاری به دست عیسی(ع) شفا داده میشدند. بدیهی است که صرفنظر از منشأ آن، آنچه به بار نشست، یک کار علمی بوده است. علم پزشکی در زمان عیسی به اندازهای رشد کرده بود که بسیاری از کسانیکه بهبودشان ناممکن به نظر میرسید درمان میشدند. شرایط زمانی عصر جاهلیت و صدر اسلام نیز از همین قانون پیروی میکند. شخصیتی مثل خلیل ملکی که از جامعه سوسیالیستهای نیروی سوم بود، در دیباچه "کتاب نقش شخصیتها در تاریخ" نوشته پلخانوف که خود آن را ترجمه کرده است، شگفتزده مانده و مینویسد: "من نمیدانم در زمان پیامبر که مسلمانان به سرنوشت معتقد بودهاند و اراده خدا را بر زندگی خودشان حاکم میدانستهاند، چرا تمدن آنها تا این اندازه و در تمام وجوه شکوفا شد". در زمان امام صادق(ع) شاگردان بسیاری وجود داشتند که نوآوریهای علمیای هم از آنها ثبت شده است. البته اینکه مسلمانان دستاوردهای علمی زیادی داشتهاند ما را بهطور کامل قانع نمیکند. پرسش ما این است که آیا قرآن متدلوژی علمی هم دارد یا ندارد؟
مقدمتاً یادآوری این نکته ضروری مینماید که در صدر اسلام بههیچوجه خدا را اثبات نمیکردند؛ خدایی که پیش از آفرینش بشر، این آسمان و زمین را در شش مرحله آفریده (اعراف: 154) و به روایت دانش تکامل، تکامل در چند مرحله تا تکامل اجتماعی صورت گرفته است آیا ما میخواهیم وجود چنین خدایی را اثبات کنیم؟! یعنی خدایی را که شیطان خالقیتش را قبول دارد؟ آیا در این صورت ما از شیطان هم عقبتر نخواهیم بود؟ به نظر من ریشه عقبافتادگی ما این است که اصلیترین جهاد را اثبات خدا میدانیم و میخواهیم به مردم خدا بدهیم تا از این طریق آنها را زیر سلطه خود بگیریم و بردگان تشکیلاتی خود نماییم. درحالیکه انبیا آمدند تا این ویژگی پایدار انسان، یعنی خداجویی انسانها را "تقویت" کنند. آری به شهادت قرآن، زندگی ائمه و روایاتی که از این بزرگان رسیده، ما از شیطان هم عقبافتادهایم! بهجای آنکه به آن عناصر ذاتی شکوفایی تمدن توجه کنیم و امر و صفات خدا را تحقق دهیم و مثلاً بگوییم خدا واحد است؛ باید انسجام در تاریخ داشته باشیم و امت واحدی شویم یا از این گزاره که خدا عادل است؛ عدل را در جامعه تحقق بخشیم، یا اینکه خدا عالم است، پس ما نیز از علم خدا بهره بگیریم، متأسفانه این سیر را طی نکردیم و وقت خود را صرف اثبات خدا کردیم.
مرحوم طالقانی درباره فراز "الراسخون فیالعلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولواالالباب" (آلعمران:7) معتقد است راسخ در علم کسی است که درِ خانه خدا یعنی معدن علم را میزند و متعلم به تعلیمات انبیاست که آنها هم درِ خانه خدا را زدند. اما ما از شاهراه علم عقب افتادهایم و میخواهیم خدا را اثبات کنیم. حتماً باید بدیهیات بشری من دونالله را بپذیریم تا اینکه به یک خدای آفریدگار برسیم که هیچگاه هم نمیرسیم و این حجاب بزرگی خواهد شد و ما را از دستورات خداوند دور نگهداشته و بازمیدارد.
عنصر ذاتی در تمدن شکوفای صدر اسلام این بود که مسلمانها در خدا که همان هستی است شک نداشتند و شیطان نیز شک نداشت که میگفت خدایا تو مرا از آتش "آفریدی". (ص:76) چهار آیه خطاب به بتپرستان میگوید چه کسی آسمانها و زمین را خلق کرد؟ آنها میگویند خدا. و وقتی از آنها سوال میشود که چرا بت میپرستید، در پاسخ میگویند که اینها ما را به الله نزدیک میکنند و شفیعان ما نزد او هستند. (یونس:18) بنابراین هرگز در طول تاریخ نیز در وجود خدا کمترین شکی نبوده است. مرحوم علامه طباطبایی هم در المیزان مینویسند "در طول تاریخ در ذات خدا شکی نبوده است، بلکه همواره بحث بر سر صفات خدا بوده است." بنابراین عنصر اساسی و درونی شکوفایی، ایمان به خدای واحد بوده است. عنصر دوم شکوفایی، ایمان به نظم واحد جهان بوده است. عنصر سوم شکوفایی، ایمان به امت واحد در تاریخ بوده است و عنصر چهارم شکوفایی ایمان به قانون واحد بهشمار میرفته است. توجه شود که خدای واحد و نظم واحد، امت واحد همه در طول هم و در یک راستا میباشند و هیچ تعارضی با هم ندارند. هر کدامشان علمآفریناند. مثلاً وقتی میگوییم خدای واحد، بدان معناست که "ارباب متفرقون" (یوسف:39) یا "ربهای پراکنده" را قبول نداریم. "ایاک نعبد" یعنی تنها تو را عبادت میکنیم و زیر بار بردگی غیر خدا نمیرویم. درحقیقت "مندونالله" را به خدایی نمیگیریم. در آیه سیام سوره فصلت آمده که "انالذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا..." همینکه بگویید خدا و رب ما الله است و سپس استقامت کنید استقامت میخواهد چون وقتی بگویید رب ما الله است و "مندونالله" را نپذیرید "ارباب متفرقون" (یوسف:39) به شما حمله خواهند کرد و شما ناچار باید مقاومت کنید. این فرهنگ، علمآفرین است، چون دانش دفاع در برابر جنگ را بهبار میآورد. چنانکه دانش سازماندهی و استراتژیک را نیز شکوفا میکند.
دوم ایمان به نظم واحد: قرآن میگوید "و لوکان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً کثیرا" (نسا:82) اگر قرآن از جانب غیرخدای واحد بود، انسجامی نداشت و در آن اختلافات بسیاری دیده میشد. شکی نیست که بشریت بهطور فطری نظم جهان را باور دارد. مثلاً شما دانشمندی هستید که یک سانتیمتر مکعب از کوه نمک را بهعنوان نمونه انتخاب میکنید و میگویید نقطه ذوب آن مثلاً 180 درجه است. از چه روی این نتیجه را به کل نمکهای کره زمین تعمیم میدهید؟ آیا همه نمکهای جهان را آزمایش کردهاید؟ این نوع نتیجهگیری از آن جهت است که بشر بر اساس فطرت به نظم واحد در کل طبیعت ایمان دارد و همه دنیاها را هم در یک پروسه میبیند. اگر دنیای دیگری هم باشد، ایمان دارد که در ارتباطی همبسته با همین دنیاست. بنابراین پذیرش، باور و بهعبارتی ایمان به نظم واحد یکی از ارکان شناخت بشری است.
پلانک در کتاب "علم به کجا میرود؟" مینویسد که اگر دانشمندی شش مرحله علم را طی کرد و از تجربه به تکرار و از تکرار تجربه به فرضیه و تئوری و بعد به قانون و اصل رسید که بالاترین قله علم است و در مقطعی بعد از رنسانس این کاخ علم فروریخت، در برابر فروپاشی کاخ علم چه باید بکند؟ آیا باید مأیوس شود؟ طبعاً آری. اگر علمی کلاسیک نگاه کند، باید مأیوس شود. ولی چرا مأیوس نمیشود؟ برای اینکه دانشمند بهعنوان یک بشر به نظم واحد جهان ایمان دارد و میگوید من باید به آن نظم و قانون واحد دست پیدا کنم. این است که مأیوس نمیشود و راه علم با این موتور محرک "ایمان به نظم واحد" ادامه پیدا کرده و به نظمهای علمی جدیدتری میرسد وگرنه روند علم بایستی در سراشیبی سقوط قرار میگرفت و راه علم به بنبست میرسید، ولی چون بشر کنجکاو و معرفتطلب است، به نظم واحد ایمان دارد و درنتیجه سیر علم ادامه پیدا میکند. این است که قرآن یک عنصر ذاتی در جهت توسعه و شکوفایی معرفی میکند که ایمان مقدم بر شناخت است. مرحوم حنیفنژاد هم در کتاب شناخت مطلبی بیان کردند و تبصره مثبتی به شناخت علمی زدند که با الهام از قرآن و نوشتههای اینشتین و پلانک و دیگر دانشمندان بود و آن اینکه ارکان شناخت، مقدم بر پروسه شناخت است و سه مولفه دارد: نخست اینکه به جهان خارج ایمان داریم و این مطلب "باورکردنی" است. نمیتوان به هیچوجه جهان خارج را اثبات کرد؛ پذیرش واقعیت، نور، روشنایی، ایمان و باور است. پلانک هم که خود یکی از قلهنشینیان علم است در مقاله "آیا جهان خارجی واقعیت دارد."در کتاب علم به کجا میرود مینویسد: "این چیزی است که باید باور کرد و هیچ راهی جز باورکردنش نداریم." بنابراین رکن اول، ایمان به واقعیت جهان است که البته ذهن هم بخشی از جهان خارج به شمار میرود و معنای آن این است که وجود جهان مشروط به حس بویایی، چشایی و کلاً ذهن نیست.
رکن دوم: اینکه واقعیت جهان خارج قابل شناخت است و قوانینش را باید کشف کرد.
رکن سوم: همان ایمان به نظم واحد کل جهان است. این سه رکن از ارکان شناختاند و دانشمندان هم با این سه رکن بود که پیشرفتهای علمی رنسانس را آفریدند. رنسانس به این معنا نیست که بگوییم ماورای ذهن من دنیایی هم وجود دارد که من و وجود ذهنی من هم بخشی از آن است. دانشمند کسی نیست که بگوید این است و جز این نیست و آنچه هست، محصور در ذهن من است، بلکه دانشمند میگوید ماورای ذهن من هم واقعیتی هست و به این ترتیب اولین گام را در جهت پیشرفت علم برداشته است.