قرآن کریم معجزه را برهان بر حقانیت رسالت میداند، نه دلیلى عامیانه.
در اینجا سئوالى پیش مىآید و آن اینست که چه رابطهاى میان معجزه و حقانیت ادعاى رسالت هست؟ با اینکه عقل آدمى هیچ تلازمى میان آندو نمىبیند، و نمیگوید: اگر مدعى رسالت راست بگوید، باید کارهاى خارق العاده انجام دهد، و گر نه معارفى را که آورده همه باطل است، هر چند که دو دو تا چهار تا باشد.
و از ظاهر قرآن کریم هم بر مىآید که نمىخواهد چنین ملازم هاى را اثبات کند، چون هر جا سخن از داستانهاى جمعى از انبیاء، چون هود، و صالح، و موسى، و عیسى، و محمد ع، بمیان آورده، معجزاتشان را هم ذکر مىکند، که بعد از انتشار دعوت، مردم از ایشان معجزه و آیتى خواستند، تا بر حقیت دعوتشان دلالت کند، و ایشان هم همانچه را خواسته بودند آوردند.
و اى بسا در اول بعثت و قبل از درخواست مردم معجزاتى را دارا میشدند، همچنانکه خدایتعالى بنقل قرآن کریم در شبى که موسى را برسالت بر مىگزیند، معجزه عصا و ید بیضاء را باو و هارون داد (اذهب انت و اخوک بایاتى، و لا تنیا فى ذکرى، تو و برادرت معجزات مرا بردار و برو در یاد من سستى مکنید)، (1) و از عیسى ع نقل مىکند که فرمود: (و رسولا الى بنى اسرائیل، انى قد جئتکم بایه من ربکم، انى اخلق لکم من الطین کهیئه الطیر، فانفخ فیه، فیکون طیرا باذن الله، و ابرىء الاکمه و الابرص، و احیى الموتى باذن الله، و انبئکم، بما تاکلون، و ما تدخرون فى بیوتکم، ان فى ذلک لایه لکم ان کنتم مؤمنین، و فرستادهاى بسوى بنى اسرائیل گسیل داشتم، که مىگفت : من آیتى از ناحیه پروردگارتان آوردهام، من براى شما از گل مجسمه مرغى میسازم، بعد در آن میدمم، ناگهان باذن خدا مرغ زنده میشود، و کور مادر زاد و جذامى را شفا میدهم، و مردگان را باذن خدا زنده مىکنم، و بشما خبر میدهم که امروز چه خوردهاید، و در خانه چه ذخیرهها دارید، همه اینها آیتهائى است براى شما اگر که ایمان بیاورید)، (2) و همچنین قبل از انتشار دعوت اسلام قرآن را بعنوان معجزه بوى دادهاند.
با اینکه همانطور که در اشکال گفیتم، هیچ تلازمى میان حق بودن معارفى که انبیاء و رسل در باره مبدء و معاد آوردهاند، و میانه آوردن معجزه نیست؟
علاوه بر نبودن ملازمه، اشکال دیگر اینکه: اصلا معارفى که انبیاء آوردهاند، تمام بر طبق برهانهائى روشن و واضح است، و این براهین هر عالم و بصیرى را از معجزه بى نیاز مىکند، و بهمین جهت بعضى گفتهاند: اصلا معجزه براى قانع کردن عوام الناس است، چون عقلشان قاصر است از اینکه حقایق و معارف عقلى را درک کنند، بخلاف خاصه مردم، که در پذیرفتن معارف آسمانى هیچ احیتاجى بمعجزه ندارند.
جواب از این اشکال اینستکه انبیاء و رسل، هیچیک هیچ معجزهاى را براى اثبات معارف خود نیاوردند، و نمىخواستند با آوردن معجزه مسئله توحید و معاد را که عقل خودش بر آنها حکم مىکند اثبات کنند، و در اثبات آنها بحجت عقل اکتفاء کردند، و مردم را از طریق نظر و استدلال هوشیار ساختند.
همچنانکه قرآن کریم در استدلال بر توحید مىفرماید: (قالت رسلهم: أ فى الله شک فاطر السماوات و الارض؟ رسولان ایشان بایشان مىگفتند: آیا در وجود خدا پدید آرنده آسمانها و زمین شکى هست؟ !) (3) ، و در احتجاج بر مسئله معاد مىفرماید: (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا، ذلک ظن الذین کفروا، فویل للذین کفروا من النار، ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فى الارض؟ ام نجعل المتقین کالفجار؟ ما آسمان و زمین و آنچه بین آندو است بباطل نیافریدیم، این پندار کسانى است که کافر شدند، پس واى بر کسانیکه کفر ورزیدند، از آتش، آیا ما با آنانکه ایمان آورده و عمل صالح کردند، چون مفسدان در زمین معامله مىکنیم؟ و یا متقین و فجار را بیک چوب میرانیم؟) (4) نه اینکه براى اثبات این معارف متوسل بمعجزه شده باشند، بلکه معجزه را از این بابت آوردند که مردم از ایشان در خواست آنرا کردند، تا بحقانیت دعویشان پى ببرند.
(و حق چنین در خواستى هم داشتند، براى اینکه عقل مردم بایشان اجازه نمیدهد دنبال هر ادعائى را بگیرند، و زمام عقاید خود را بدست هر کسى بسپارند، بلکه باید بکسى ایمان بیاورند که یقین داشته باشند از ناحیه خدا آمده) آرى کسیکه ادعا میکند فرستاده خدا است، و خدا از طریق وحى یا بدون واسطه وحى با وى سخن میگوید، و یا فرشتهاى بسوى او نازل میشود، ادعاى امرى خارق العاده میکند، چون وحى و امثال آن از سنخ ادراکات ظاهرى و باطنى که عامه مردم آنرا میشناسند، و در خود مىیابند، نیست، بلکه ادراکى است مستور از نظر عامه مردم، و اگر این ادعا صحیح باشد، معلوم است که از غیب و ماوراى طبیعت تصرفاتى در نفس وى میشود، و بهمین جهت با انکار شدید مردم روبرو میشود.
و مردم در انکار دعوى انبیاء یکى از دو عکس العمل را نشان دادند، جمعى در مقام ابطال دعوى آنان بر آمده، و خواستند تا با استدلال آنرا باطل سازند، از آنجمله گفتند: (ان انتم الا بشر مثلنا، تریدون أن تصدونا عما کان یعبد آباؤنا (5) ، شما جز بشرى مثل ما نیسیتد، و با اینحال میخواهید ما را از پرستش چیزهائیکه پدران ما مىپرسیتدند باز بدارید)، (6) که حاصل استدلالشان اینستکه شما هم مثل سایر مردمید، و مردم در نفس خود چنین چیزهائى که شما براى خود ادعا مىکنید نمىیابند، با اینکه آنها مثل شما و شما مثل ایشانید، و اگر چنین چیزى براى یک انسان ممکن بود، براى همه بود، و یا همه مثل شما میشدند.
و از سوى دیگر یعنى از ناحیه انبیاء جوابشان را بنا بر حکایت قرآن کریم چنین دادند:
(قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم، و لکن الله یمن على من یشاء من عباده، رسولان ایشان بایشان گفتند: ما (همانطور که شما میگوئید) جز بشرى مثل شما نیسیتم، تنها تفاوت ما با شما منتى است که خدا بر هر کسى بخواهد مىگذارد)، (7) یعنى مماثلت را قبول کرده گفتند: رسالت از منتهاى خاصه خدا است، و اختصاص بعضى از مردم به بعضى از نعمتهاى خاصه، منافاتى با مماثلت ندارد، همچنانکه مىبینیم: بعضى از مردم به بعضى از نعمتهاى خاصه اختصاص یافتهاند و اگر خدا بخواهد این خصوصیت را نسبت به بعضى قائل شود مانعى نیست که جلوگیرش شود، نبوت هم یکى از آن خصوصیتها است، که خدا انبیاء را بدان اختصاص داده، هر چند که میتوانست بغیر ایشان نیز بدهد.
نظیر این احتجاج که علیه انبیاء کردند، استدلالى است که علیه رسول اسلام (ص) کردند، و قرآن آنرا چنین حکایت میکند: (ا انزل علیه الذکر من بیننا، آیا از میانه همه ما مردم، قرآن تنها باو نازل شود؟) (8) و نیز حکایت مىکند که گفتند: (لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القرییتن عظیم؟
چرا این قرآن بر یکى از دو مردان بزرگ این دو محل نازل نشد) .
باز نظیر این احتجاج و یا قریب بان، احتجاجى است که در آیه: (و قالوا ما لهذا الرسول یاکل الطعام و یمشى فى الاسواق؟ لو لا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا؟ او یلقى الیه کنز؟ او تکون له جنه یاکل منها، گفتند: این چه پیغمبرى است که غذا میخورد، و در بازارها راه مىرود؟ اگر پیغمبر است، چرا فرشتهاى بر او نازل نمیشود، تا با او بکار انذار بپردازد، و چرا گنجى برایش نمىافتد، و یا باغى ندارد که از آن بخورد؟) (9) بچشم میخورد.
چون خواسته اند بگویند: ادعاى رسالت، ایجاب مىکند که شخص رسول مثل ما مردم نباشد، چون حالاتى از قبیل وحى و غیره دارد که در ما نیست، و با این حال چرا این رسول طعام میخورد، و در بازارها راه مىرود، تا لقمه نانى بدست آورد؟ او باید براى اینکه محتاج کاسبى نشود، گنجى نزدش بیفتد و دیگر محتاج بامدن بازار و کار و کسب نباشد، و یا باید باغى داشته باشد که از آن ارتزاق کند، نه اینکه از همان طعامها که ما میخوریم استفاده کند، دیگر اینکه باید فرشتهاى با او باشد که در کار انذار کمکش کند.
و خدای تعالى استدلالشان را رد نموده فرمود: (انظر کیف ضربوا لک الامثال، فضلوا فلا یستطیعون سبیلا) (10) تا آنجا که میفرماید: (و ما ارسلنا قبلک من المرسلین، الا انهم لیاکلون الطعام، و یمشون فى الاسواق، و جعلنا بعضکم لبعض فتنه ، أ تصبرون؟ و کان ربک بصیرا، ببین چگونه مثلها مىزنند، و این بدان جهت است که گمراه شده نمیتوانند راهى پیدا کنند تا آنجا که مىفرماید و ما قبل از تو هیچیک از پیغمبران را نفرستادیم، الا اینکه آنان نیز طعام میخوردند، و در بازارها راه میرفتند، و ما بعضى از شما را مایه فتنه بعضى دیگر کردهایم، ببینیم آیا خویشتن دارى مىکنید یا نه، البته پروردگار تو بینا است) (11)
و در جاى دیگر از استدلال نامبرده آنان این قسمت را که مىگفتند: باید فرشتهاى نازل شود، رد نموده مىفرماید: (و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا، و للبسنا علیهم ما یلبسون، بفرض هم که آن رسول را فرشته مىکردیم باز در صورت مردى مىکردیم و امر را بر آنان مشتبه میساخیتم) . (12)
باز قریب بهمین استدلال را در آیه: (و قال الذین لا یرجون لقاءنا، لو لا انزل علینا الملائکه ؟