در نوشتاری که با نام «از نوری تا خمینی» به چاپ رسید، از جمله نوشتم که «روشنفکران چپ و مذهبی ایران به ویژه از سال های پس از شهریور بیست و پیدایش دوره دوازده ساله دموکراسی ناقص به این سو، به جای هواداری از فرایند کناره گیری روحانیون از سیاست، به تشویق تند روترین عناصر مذهبی پرداخته و روحانیون را به مداخله در سیاست تشویق کردند.» اینک در این نوشتار به بررسی زمینه ها و دلایل این اشتباه بزرگ و چاره جویی خواهم پرداخت.
همان گونه در پیشگفتار یادشده اشاره کردم، داوری من این است که مجتهدین و فقهای بزرگی که رهبری نهاد روحانیت شیعه را در سده گذشته دراختیار داشته اند، کم یا بیش تا آستانه انقلاب 57 از سیاست و دخالت در امور حکومتی کناره گرفته و چیرگی دولت سکولار را در اداره جامعه، تدوین و اجرای قوانین و دیگر امور کشورداری پذیرفته بودند. اینک باید دید که چه فرایندهایی زمینه روی آوری طلاب و روحانیون رده های پایین تر را به سیاست فراهم آورد و به چیرگی ایشان بر دولت و ولایت مطلقه فقیه انجامید؟ این پرسش نیز در خور پاسخ است که چه انگیزه هایی، روشنفکران سکولار ایران را به سوی رفتار یادشده در تشویق روحانیون به درگیری در سیاست سوق داد؟ چگونه است که نزدیک به هفتاد و پنج سال پیش از انقلاب 57، بزرگترین مجتهد تهران به جرم قیام دربرابر دولت سکولار مشروطه و به امر دادگاه انقلابی که یک مجتهد در ریاست آن بود، در میدان توپخانه به دار آویخته می شود، و اینک در تب و تاب انقلاب، شهروندان یکی از پیشرفته ترین کشورهای خاورمیانه، تمثال امام را درماه جستجومی کنند و با دل و جان، نهادهای شهروندی را به امر گروهی از نورسیدگان معمم، آجر به آجر ویران می کنند و همان میدان را به یاد شیخ شهید، میدان شیخ فضل الله نوری می خوانند؟1
به باور من، چهار فرایند مهم و یک روند اقتصادی، در کژروی جامعه سکولار ایران و زدودن فاصله میان دین و دولت و بنای جمهوری اسلامی نقش اساسی ایفا کردند.
فرایند نخست، تحول در سازمان دینی درایران از آغاز سده سیزدهم هجری بود. این سازمان جدید که بر رسم سیادت یک یا چند تن از مجتهدین بر دیگران و پذیرش ایشان از سوی مجتهدین و روحانیون شهرهای دیگر در ایران و عراق بنا شده بود، از یک سو نهادی را بنا نهاد که بالقوه رقیب دربار قاجار بود و در پاره ای بُرهه های تاریخی، مانند قرارداد رژی و فتوای میرزای شیرازی در تحریم تنباکو، رودر روی اختیارات شاه قرار گرفت. اما از دیگرسو، همین نهادینه شدن سازمان دین بود که پس از تن در دادن مجتهدین بزرگ به اختیارات دولت مشروطه و پذیرش جدایی دین و دولت، به رفتار کم یا بیش یکپارچه شهروندانه مجتهدین در برابر دولت یاری رساند. در بخش سوم این نوشتار، خواهیم دید که همین نهادینه شدن، بانگ نارضایی پاره ای از طلاب و روحانیون جوان تر را که شور و سودای سیاسی در سر داشتند بر انگیخت و بعدها به آغاز گفتگمان در باره «اصلاح حوزه» یا «شیعه علوی در برابر شیعه صفوی» و به تازگی «پروتستانیسم اسلامی» انجامید.
فرایند دوم، ناتوانی روشنفکران سکولار ایران در تشخیص جدایی میان رویدادها و روندهای حوزه سیاست با گفتمان در حوزه اندیشه دینی است. این کژاندیشی ازجمله ناشی از نا آگاهی بسیاری از روشنفکران و نظریه پردازان سکولار از فرایند های نظری و عقیدتی در میان فقها و مجتهدین است. پیشرو و یا واپسگرا بودن یک فقیه، مجتهد یا شخصیت دینی در امور فقهی و کلامی و یا دنیایی، به این معنی نیست آن مجتهد یا روحانی، در برخورد به سیاست و چگونگی اداره جامعه و چشم انداز مناسبات میان دین و دولت نیز ضرورتاً پیشرو یا واپسگرا است. نخستین گام در راه پذیرش جدایی و همزیستی دین و دولت در باور به این است که موضوع سیاست، چگونگی برخورد به سازمان اداره جامعه، چند و چون اداره جامعه و سمت و سوی جامعه است، و موضوع دین، ارشاد و اصلاح مؤمنین. حوزه سیاست، رستگاری جامعه را جستجو می کند و دین، به بررسی رستگاری انسان می پردازد. نوید سیاست، بهروزی در این دنیا است. نوید دین، رستگاری در آخرت است.
دو فرایند دیگر که من در بخش های آینده این نوشتار به درازا به آن ها خواهم پرداخت، به سیاست های دو نیروی بزرگ جهانی و پیروان و وابستکان ایرانی شان در سال های پس از جنگ پیوند دارد. حزب کمونیست و دولت شوروی در سال های پس از پایان جنگ جهانی، در رودر رویی با ایالات متحده به تدوین سیاست جلب و تشویق همه مخالفان «استعمار غرب» پرداخت و احزاب و گروه های پیرو این سیاست در کشورهای گوناگون به ایجاد اتحاد های ضد غربی با هر کس و هر گروه که با هرانگیزه با سیاست های آمریکا وغرب ناسازگاری داشتند برخاستند. نمونه برجسته آن پشتیبانی حزب توده از«مبارزات ضد استعماری» کاشانی در برابر دولت سکولار مصدق بود. چپ غیر توده ایران نیز خواه ناخواه همین روش را دنبال کرد. سیاست ایالات متحده نیز به گواهی اسناد از آغاز دهه 1960، بر تشویق گرایشات مذهبی برای جلوگیری از گسترش کمونیزم استوار گشت. اسناد نشان می دهند که فکر نزدیکی با روحانیون از سوی متفکران وزارت خارجه ایالات متحده به دربار و دولت ایران القاء شد. در پیروی از همین سیاست بود که دولت ایران نزدیکی با روحانیون را آغاز کرد و به گسترش اندیشه های مذهبی دست زد.
روند اقتصادی که به باور من نقش مهمی در زدودن چهره شهروندی و سکولار ایران داشت، روند شهرزدایی و روستایی شدن شهرهای ایران است که از آغاز دهه پنجاه خورشیدی و به دنبال افزایش ناگهانی درآمد نفت آغاز شد. به این مهم در نوشتار ششم خواهم پرداخت.
در این نوشتار به بخش هایی از فرایند های اول و دوم خواهم پرداخت.
پیش از پرداختن به این اندیشه، باید یادآورشوم که در این نوشتار و در نوشتارهای بعدی پیرامون چالش دین و دولت، گاه به یک رشته روندها و رویدادهای تاریخ گذشته پرداخته ام به این بهانه که بدون اشاره به آن ها پرداختن به روزگار کنونی ناممکن است. امیدوارم که خوانندگان، رنج این سفر کِلک را به این کمترین ببخشند.
کوشش محدثین، فقها و متفکرین اسلامی در سده های نخستین پس از پیدایش اسلام، نخست جمع آوری احادیث بود و سپس گفتگو پیرامون اصول دین و احکام شرعی. این کوشش ها در میان شیعه سرانجام به تدوین «کتب اربعه» یا کتاب های چهارگانه در احادیث مورد قبول شیعه انجامید2. گفتگو و سیر اندیشه در میان متفکرین اسلامی، علم کلام یا اسکولاستیک اسلامی را به انگیزه اثبات دین اسلام از راه استدلال عقلی بنا نهاد. از آغاز سده چهارم، متکلمان و فقهای بزرگ شیعی مانند عیاشی سمرقندی، ابن بابویه قمی، شیخ مفید، سیدمرتضی علم الهدی، شیخ طوسی، ابن براج، محقق حلی، علامه حلی، محمدبن مکی (شهید اول)، محقق کرکی، زین العابدین عاملی (شهیدثانی) و مقدس اردبیلی به تدوین و بررسی احکام شرعی و اصول پرداختند و این گفتمان که تا میانه سده دهم به اوج رسید، به تدوین قواعد چهارگانه فقه شیعه، کتاب، سنت، اجماع وعقل3 انجامید. حوزه اندیشه دینی در این دوران و نیز در سده های پس از آن و دستکم تا آغاز جنب و جوش نوآوری درایران، پیرامون حدیث، فقه، اصول، رجال و تفسیرکلام دور می زد و اگرچه گاه و بیگاه، عرفان و فلسفه به قلمرو آموزش و گفتگوهای دینی راه می یافت، اساساً از علوم عقلی و طبیعی به کنار بود.