پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ماه 1357 و حاکمیت نظام جمهوری اسلامی در ایران وضعیت تازهای را در منطقه و جهان پدید آورد. خروج ایران از زیر سایه بلوک غرب در نظام دو قطبی و اعلام استقلال کامل در نظام بینالمللی و خروج از دایرهوار بستگان امریکا در همسایگی شوروی، محسوسترین تبعات این انقلاب بود. رهایی یک ملت از وابستگی و کسب استقلال و آزادی در مهمترین منطقه نفتخیز جهان - که دولتهای آن فاقد مشروعیت مردمی بودند
- ارائه ایدئولوژی جدید برای مبارزه با اسرائیل در وضعیتی که ایدئولوژیهای گذشته ناتوانی خود را برای مقابله با اسرائیل نشان داده بودند، بخشی از عواقب پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود که نظام بینالملل نمیتوانست در مورد آن بدون واکنش باقی بماند. خصوصاً از امریکا و همپیمانان منطقهای آن در خاورمیانه، بیشترین برخوردها انتظار میرفت.
بروز بحرانهای متعدد و گسترده و پی در پی داخلی، افزایش حضور ناوهای آمریکایی در خلیجفارس و تشکیل ناوگان پنجم دریایی امریکا به منظور پر کردن خلأ قدرت در این منطقه بعد از سقوط ژاندارم منطقه (شاه ایران)، تشکیل "نیروی یک صد و ده هزار نفری واکنش سریع" در ارتش امریکا به منظور حضور سریع در مناطق ویژه، فعالیت جدید نیروهای امریکایی در پایگاههای نظامی کشور ترکیه در همسایگی ایران و پذیرش شاه در امریکا، هرکدام تهدیدی از سوی امریکا علیه ایران اسلامی محسوب میشد. جدی بودن این تهدیدات به خصوص با حمله امریکا به ایران در صحرای طبس -که به شکست امریکاییها انجامید و با حمایت از کودتای نوژه - که در آستانه وقوع کشف گردید - آشکار شد.
از سوی دیگر، حکومت عراق که امضای قرارداد 1975 الجزایر را تحمیل بر خود میدانست و همواره در پی فرصت بود که به هر نحو ممکن از عملی شدن آن شانه خالی کند گرایش به سمت غرب را آغاز کرده بود.
مراودات دیپلماتیک جدید سران حکومت عراق با حاکمان عربستان سعودی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، برکناری "حسن البکر" رئیس جمهوری عراق و جایگزین شدن صدام حسین به جای وی اندکی پس از پیروزی انقلاب، تیره شدن روابط عراق با سوریه پس از برکناری حسن البکر، تصفیه درونی حزب بعث و اعدام عناصر برجسته حزب کمونیست عراق، همگی نشاندهنده تغییر جهت حزب بعث عراق به سمت غرب بود. در این حال حکومت عراق با اخراج رهبر انقلاب اسلامی ایران از عراق در آبان 1357، همچنین پس از انقلاب ایران با اعدام روحانیان مبارز عراق از جمله آیتالله سید محمد باقر صدر و اخراج ایرانیان مقیم عراق، آموزش و تسلیح گروههای موسوم به خلق عرب در خوزستان دشمنی خود را با انقلاب اسلامی آشکار میساخت.
هدف این اقدامات حکومت عراق، دامن زدن به جنگ سرد علیه ایران اسلامی تلقی میشد. از همان اوایل تشکیل نظام اسلامی در ایران، اوضاع استانهای هم مرز با عراق بحرانی شد و از خوزستان تا آذربایجان غربی دست خوش حوادثی گردید که گروههای ضدانقلاب داخلی با حمایت عراق و یا عناصر عراقی تبار ایجاد میکردند. ارتش عراق نیز دور از صحنه نبود، بلکه با اقدامات مهندسی منطقه را برای شروع نبردی سنگین آماده میکرد و در این حال با تجاوزات زمینی، هوایی و دریایی و با راه انداختن جنگ روانی علیه ایران، قدرت واکنش قوای ایران را میآزمود و معابر وصولی مناسب را برای آغاز هجوم سراسری شناسایی میکرد.
در مقابل، نظام نوپای جمهوری اسلامی که هیچ اندیشه فرامرزی به جز صدور فرهنگ انقلاب اسلامی نداشت، در همان روزهای آغازین انقلاب به سرعت از توان نظامی خود کاست، مستشاران نظامی امریکایی را از کشور اخراج کرد، از پیمان نظامی و منطقهای "سنتو" خارج شد، قرارداد خرید زیردریایی و آواکس را با کشورهای آلمان و امریکا لغو کرد، سقف پرسنل ارتش را از پانصد هزار تن به نصف تقلیل داد و دوره خدمت وظیفه را از دو سال به یک سال کاهش داد.
این وضعیت تا گذشت شش ماه پس از انقلاب ادامه داشت، اما پس از بروز چندین بحران در شش ماهه اول انقلاب - که آخرین آن، بحران بزرگ پاوه بود و پس از این که امریکاییها شاه را پذیرفتند، اقدامات بازدارنده به مرور آغاز شد. تشکیل سپاه پاسداران و شروع تحول در ارتش و بازسازی آن - که از همان روزهای اول انقلاب آغاز شده بود - بخشی از این اقدامات بازدارنده محسوب میشد. افزایش خدمت سربازی از 12 ماه به 18 ماه و واگذاری فرماندهی کل قوا به رئیس جمهور وقت - که افزایش انسجام تشکیلات نظمی را در پی داشت و میتوانست موجب هماهنگی قوای لشکری و کشوری شود - نیز بخش دیگری از اقدامات بازدارنده ایران به شمار میرفت. به موازات این تلاشها، تصرف سفارت خانه امریکا در تهران، بسیاری از برنامههای ضدامنیتی امریکا علیه ایران را فاش کرد و اسناد به دست آمده از آن، ضمن آن که عوامل داخلی امریکا را که نقشهای مهمی در تکمیل توطئه امریکا علیه ایران داشتند، افشا کرد، بسیاری از تهدیدات را نیز برطرف کرد. این اقدامات با کشف کودتای نوژه تکمیل گردید.
البته اقدامات بازدارنده ایران در حدی نبود که مانع از هجوم سراسری ارتش عراق به خاک ایران شود. در این وضعیت، قوای مسلح نوپای ایران با بحرانهای داخلی درگیر بودند.
بحرانهایی که حتی بخشهایی از استانهای غربی کشور را به میدان جنگهای پارتیزانی تبدیل کرده بود. ارتش و سپاه هر دو برای مقابله با ضدانقلاب مسلح درگیر بودند، امّا مسئولیت اصلی مقابله با جنگ روانی، آشوب، ترور، ارعاب مردم و شهادت عناصر شاخص انقلاب، متوجه سپاه بود و عملاً عمده توان سپاه را به خود مشغول کرده بود و سپاه با گسترش توان خود در سراسر کشور به حفظ امنیت شهرها، روستاها، جادهها و بسیاری از مناطق مرزی میپرداخت. به این ترتیب، در برابر معابر وصولی ارتش عراق کمتر از 20 درصد توان موجود قوای مسلح ایران به کار گرفته شده بود و بقیه در سایر نقاط کشور در حال برقراری نظم و حفظ امنیت بودند.
طراحی کودتای نوژه نیز در ارتش ایران - که در حال تحول از ارتش شاهنشاهی به ارتش جمهوری اسلامی بود - نقش تخریبی بسیاری داشت و موقعیت ارتش را - که به علت تدبیر غلط شاه در کوران انقلاب و قرار گرفتن در برابر مردم تضعیف شده بود و میرفت که با رهبری امام بازسازی شود - مجدداً تضعیف کرد. از سوی دیگر، دشمن در ارزیابی بحرانهای موجود در کشور، دچار اشتباه شده بود و این وضعیت را به عدم ثبات نظام تعبیر میکرد.
به گمان دشمن در صورت یک تهاجم خارجی، نظام جدید ایران دچار گسستگی میشد و فرو میریخت. با این پیشفرض، چند دیدار بین مقامات عالیرتبه عراقی و امریکایی صورت گرفت و پس از هماهنگیهای لازم، عراق در شهریور 1359 تجاوزات خود به ایران را تشدید و چندین نقطه از خاک ایران را اشغال کرد تا ضمن آزمایش توانایی قوای مسلح ایران، واکنش افکار جهانیان را نیز بسنجد.
در مقابل، قوای مسلح جمهوری اسلامی نتوانستند واکنش بازدارنده از خود نشان دهند و افکار عمومی جهانیان نیز در برابر این تجاوزات واکنشی نشان نداد، لذا حکومت عراق پس از آن که قرارداد 1975 الجزایر را رسماً در تاریخ 27/6/1359 به طور یک جانبه لغو کرد، در تاریخ 31/6/1359 هجوم سراسری خود را به خاک ایران اسلامی آغاز کرد.
تجاوز همه جانبه ارتش عراق، اشغال ناقص
در آغاز تجاوز سراسری، توپخانههای عراق به شدت شهرهای مرزی ایران را گلولهباران کردند و هواپیماهای نیروی هوایی ارتش عراق در عمق ایران تا تهران به پرواز درآمدند و به بمباران چندین شهرپرداختند. این اقدام عراق بیش از آن که اهمیت نظامی داشته باشد، اهمیت روانی داشت، به عبارت دیگر، عراق هجوم سراسری زمینی خود را با جنگ روانی آغاز کرد تا زمینه را برای پیشروی نیروهای پیاده تسهیل کند، لذا پس از هجوم گسترده هوایی و شلیک انبوه آتش توپخانه دشمن، عملیات سراسری زمینی او آغاز شد.
عراق در این هجوم، استراتژی "جنگ پرشدت و کوتاه مدت" را برگزیده بود، امّا بلافاصله پس از هجوم هوایی دشمن، امام خمینی ابتکار عمل در جنگ روانی به دست گرفت، بحران را مهار کرد و در آرامش به دست آمده، مسئولان کشوری و لشکری زمینه منابعی به وجود آورد تدابیر لازم را بیندیشند و اعتماد به نفس مردم نیز تقویت شود و به عنوان نیروی تأخیری وارد میدان شوند. امام با اصلی اعلام کردن جنگ، تأکید بر وحدت ملی، حمایت از فرماندهان نظامی و باز گذاشتن دست فرمانده کل قوا (رئیس جمهوری وقت)، زمینههای لازم را برای برنامهریزی فرماندهان فراهم آورد و استراتژی خودی را با عنوان "سلب آرامش از دشمن" اعلام کردند.
واکنش امام، مردم و نظام، نادرستی پیشفرضهای دشمن را آشکار ساخت و بدین ترتیب استراتژی جنگ سریع و پرشدت به نتیجه مورد نظر حاکمان عراق نرسید. پس از گذشت سه روز از آغاز جنگ، تحلیلگران نظامی اهداف عراق از شروع جنگ را دست نیافتنی دانستند و ارتش این کشور را شکست خورده تلقی کردند. حکومت عراق نیز پس از گذشت شش روز از آغاز جنگ، لحن اولیه خود را تغییر داد و از پایان جنگ سخن به میان آورد.
عراق در هفته اول جنگ، شهرهایی را اشغال کرد که اغلب کوچک و بعضی در حد یک بخش بودند. بزرگترین شهری که در هفته اول جنگ به اشغال درآمد قصرشیرین بود. عراق در اشغال شهرها با مشکل روبه رو بود و به جز سومار و موسیان که وسعتی بیش از یک بخش ندارند، در بقیه شهرها با مقاومت سرسختانه مواجه شد. ارتش عراق در پایان هفته اول دشتهای وسیعی را پشت سر گذاشته بود و تعدادی از شهرها را با دادن تلفات فراوان، تصرف کرده بود؛ امّا در جبهه غرب پشت دروازههای سرپلذهاب و گیلانغرب و در جبهه جنوب پشت دروازههای خرمشهر و اهواز و پشت رودخانه کرخه (در منطقه دزفول) متوقف شده بود. به این ترتیب هدف ارتش عراق هم در جبهه جنوب و هم در جبهه غرب ناقص ماند، لذا پس از پایان هفته اول، استراتژی عراق از "جنگ سریع و پرشدت" به "جنگ بلند مدت و فرسایشی" تبدیل شد. در جبهه غرب، عراق تمایلی به سرمایهگذاری بیشتر نداشت و در جبهه جنوب نیز، هدف خود را از تصرف خوزستان به تصرف خرمشهر و آبادان محدود کرد. از آغاز هفته دوم جنگ، عراق حمله خود را به خرمشهر آغاز کرد و در همان حال، شعار صلح خواهی نیز سر میداد. عراق در صورت موفقیت، میتوانست لااقل با در دست داشتن مناطق مهم، ادعای حاکمیت خود بر اروندرود را به ایران تحمیل کند و بدین ترتیب مطامع تاریخی عراق در خصوص انتقال مرزهایش به ساحل شرقی اروندرود تحقق مییافت.
امّا جنگ در خرمشهر به درازا کشید و نیروهای مدافع شهر که از مرز تا پلنو هفت روز در مقابل دشمن ایستادگی کرده بودند، در محلههای خرمشهر از پلنو تا پل خرمشهر - آبادان نیز 28 روز تمام جنگیدند، در حالی که با انسداد جادههای اهواز خرمشهر و اهواز - آبادان و ماهشهر - آبادان، که به ترتیب در تاریخهای 5/7/59،19/7/59 و 23/7/59 مسدود شد، شهر در محاصره کامل قرار داشت.
پس از سقوط خرمشهر، دشمن، تصرف آبادان را هدف قرار داد. چهار روز پس از سقوط خرمشهر نیروهای عراقی با عبور از رود بهمنشیر در منطقه کوی ذوالفقاریه، وارد جزیره آبادان شدند، لیکن با همت مدافعان آبادان، متجاوزان به کلی منهدم شدند. بطوری که، عراق تا پایان جنگ، دیگر برای عبور از بهمنشیر و ورود به آبادان به استقبال خطر نرفت و سرمایهگذاری جدی نکرد. بنابراین، ارتش عراق در اشغال هدف محدود شده خود نیز ناکام ماند و بخش جنوبی خرمشهر (جنوب کارون) و جزیره آبادان از اشغال دشمن مصون ماند و به این ترتیب با تصرف ناقص اهداف، یک خط پدافندی ناقص و آسیبپذیر به دشمن تحمیل شد.
دو هفته پس از حادثه کوی ذوالفقاریه، عراق برای تصرف مجدد سوسنگرد - که در تاریخ 1359/7/10 آزاد شده بود - حمله کرد امّا این بار نیز با مقاومت سرسختانه خودی روبه رو شد و پس از 72 ساعت، شکست خورد. بدین ترتیب استراتژی (عملیاتی) "سلب آرامش از دشمن" به نتیجه رسید و ارتش عراق را مجبور به پذیرش وضعیتی آسیبپذیر کرد. در عین حال عراق که در مقایسه توان نظامی دو کشور، توازن نظامی موجود را به نفع خود میدید، میدید، حاضر به عقبنشینی نبود و میخواست در مذاکرات آتی، مناطق اشغالی را عامل تضمین کسب امتیاز از ایران قرار دهد. پس از اشغال سرزمینهای ایران، چندین بار هیئتهای صلح بین ایران و عراق تردد کردند. سازمان کنفرانس اسلامی و سازمان غیرمتعهدها هرکدام هیئتی را مأمور به میانجیگری کرد. همچنین نماینده دبیرکل سازمان ملل متحد نیز چند بار به تهران آمد و به بغداد سفر کرد.
تهران هیچگاه راه را به روی فعالیت دیپلماتیک نبست امّا میانجیگران هیچ طرح تضمین شدهای برای آزادی سرزمینهای اشغالی نداشتند، بلکه تنها ایران را به قبول آتشبس توصیه میکردند!
از جمله این طرحها قطعنامه 479 شورای امنیت سازمان ملل در تاریخ 7/7/59 بود که بدون توجه به حقوق ایران خواهان پایان بخشبدن به درگیریها شده بود. در مقابل، ایران که از موضع ثابتی برخوردار بود و اعلام میکرد که قبل از هر چیز باید ارتش عراق بدون قید و شرط از سرزمینهای عقبنشینی کند، تنها راه چاره را در اقدام نظامی میدید.
بنبست در جنگ، تحول در استراتژی
مدتی پس از هجوم سراسری ارتش عراق، در چهار چوب استراتژی "آزادسازی سرزمینهای اشغال شده "چهار عملیات گسترده طرحریزی شد که در صورت موفقیت، نه تنها سرزمینهای اشغالی آزاد میشد و مرزهای بینالمللی در استان خوزستان تأمین میگردید، بلکه دشمن تا حومه بصره تعقیب میشد. امّا ابزار کافی برای اجرای این استراتژی در دست نبود و توان به کار گرفته شده نیازهای عملیاتی را کفایت نمیکرد؛ لذا استراتژی یاد شده به نتیجه نرسید و جنگ با بنبست روبرو شد. فرماندهی جنگ که برای اجرای این استراتژی میبایست سازمانهای ارتش و سپاه و نیروهای مردمی را به کار گرفت، به جز ارتش، به کارگیری سایر ابزارها را توصیه نمیکرد ضمن، آنکه روشهای به کار گرفته شده نیز کاربرد لازم را نداشتند.
در این اوضاع، بازنگری و ارزیابی عمل کرد گذشته به کوشش برخی از نخبگان نظامی آغاز شد و نیروهای خودی در بستر نبردهای محدود، با روش آزمون و خطا به بررسی پرداختند، لیکن وظیفه اصلی در این راستا متوجه فرمانده کل قوا (رئیس جمهور وقت) بود، امّا وی پس از احساس بنبست، جهت یافتن راهحل نظامی برای جنگ، اقدامی نکرد.
فرمانده کل قوا برای باز کردن گره جنگ تدبیری نداشت و نیز از اندیشه نخبگانی که اوضاع جنگ را درک میکردند، یاری نمیخواست.
وی پس از ناکامی نبردهای پل نادری، نصر و توکل، پنج ماه فرصت بازنگری داشت، امّا هیچ تدبیر و راه کار جدیدی ارائه نکرد بلکه با روی آوردن به بحرانهای داخلی و نزدیک شدن به سازمانهای مخالف نظام و روی در روی قرار گرفتن با اکثریت مردم، از پشتوانه مردمی و ملی نیز بیبهره شد و ضرورت عزل خود را قطعی کرد، که در این هنگام رهبری نظام در 2/3/60 وی را از سمت فرمانده کل قوا بر کنار کرد. پس از برکناری رئیس جمهور (بنیصدر) از مقام فرماندهی کل قوا، گروههای مخالف نظام که با وی همپیمان شده بودند، موقعیت را برای تشدید بحران داخلی مناسب دیدند، بدان امید که رئیس جمهور همچنان از حمایت مردمی برخوردار است و از این موقعیت آنان نیز بهره خواهند برد.
با اعلام طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر در مجلس شورای اسلامی در 26/3/60 سازمان مجاهدین خلق (منافقین) - که از همان روزهای اول انقلاب اقدام به جمعآوری سلاح و تشکیل تیمهای مخفی کرده بود - به حمایت از رئیس جمهور یک راهپیمایی غیرقانونی خشونتبار به راه انداخت. برخلاف تصور سازمان واکنش شدید مردم را نیز برانگیخت. لذا از روز بعد از این واقعه، سازمان که از قبل آماده ورود به فاز نظامی شده بود، رفتار تشکیلاتی خود را تغییر داد به اقدامات نظامی و مخفیانه روی آورد؛ ترورها و بمبگذاری آغاز شد، بسیاری از مردم عادی مورد سوءقصد مسلحانه قرار گرفتند و نیز بسیاری از مسئولان کشوری از جمله 72 عضو برجسته نظام در انفجار هفتم تیرماه 1360 در مقر حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که با تحول در فرماندهی عالی جنگ، میدان مانور پیدا کرده بود و میبایست در صحنه جنگ قابلیتهای خود را به نمایش میگذاشت، ناگزیر شد در گستردهای بسیار بیشتر و با حساسیتی افزونتر از گذشته، برای برقراری امنیت در سطح کشور وارد عمل شود و به عنوان نیروی اصلی پاسدار انقلاب، در کنار نیروهای کمیتههای انقلاب اسلامی و سایر نیروهای امنیتی و اطلاعاتی از جمله اطلاعات نخستوزیری، به حفاظت از اماکن و شخصیتها، شناسایی خانههای تیمی و انهدام تشکیلات منافقین و عناصر آن بپردازد. بنیصدر و رجوی که هر یک با اتکا به نیروهای یکدیگر، به هم نزدیک شده بودند، به پاریس گریختند و مرکزیت سیاسی محاربه با نظام را در خارج کشور مستقر کردند، امّا مرکزیت نظامی سازمان که به رهبری موسی خیابانی در داخل کشور استقرار داشت، به دنبال انهدام پی در پی خانههای تیمی و تشکیلات سازمان، طی یک عملیات سقوط کرد و با کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی (همسر رجوی)، فرماندهی و رهبری سازمان منافقین در داخل کشور فرو پاشید و سازمان جایگاه خود را به عنوان یک مدعی داخلی به کلی از دست داد و به یک نیروی ایذایی تبدیل گردید.