به نام خدا
.امام حسین (ع) که امام سو م ماست در شهر مدینه زندگی می کردند.امام حسین (ع) همیشه مردم را به کارهای خوب دعوت می کردند وبه مردم می گفتند :از آدمهایی که کارهای زشت می کنند وبه مردم ظلم می کرنند همیشه دوری کنید .به خاطر همین حرفها یزید که خلیفه بود وبه مردم ظلم می کرد وهمیشه کارهای زشت انجام می داد با امام حسین دشمنی می کرد.
یک روز از کوفه نامه های زیادی برای امام حسین(ع) رسید.نامه هایی که مردم آنجا از امام حسین (ع) دعوت کرده بودند که آنجا برود تا مردم از او یاری کنند.بری همین امام حسین (ع) به سمت آنها حرکت کرد.ولی وقتی به سرزمینی نزدیکی کوفه که اسمش کربلا بود رسید ، دیدند به جای اینکه مردم به استقبالشان بروند سربازان دشمن به سمت آنها آمده اند تا با آنها بجنگند.امام حسین (ع) ویارانشان چند روزی آنجا بودند ودشمن هم آب را بر روی آنها قطع کرده بود .وهمه تشنه بودند.
ویک شب امام حسین (ع) به یارنشان گفتند که دشمن با من کار دارند شما می توانید بروید.ولی همه یارانش گفتند ما با تو هستیم .
روز بعد که روز عاشورا هست جنگ شد .وامام حسین (ع) ویارانشان بادشمن جنگیدند وبه شهادت رسدند ودشمن هم بی رحمانه سر امام حسین (ع) را از تنشان جدا کرد .
داستان مردی که به زیارت امام حسین علیه السلام نمیرفت
شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت زیارت حضرت امام حسین علیه السلام را اراده میکرد، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت مینمود؛ تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی»که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.
سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت: «از آداب زیارت در مذهب اهلبیت علیه السلام این است که داخل حرم شوی و عقبه و ضریح را ببوسی. این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور میباشند و دستشان به حرم مطهر نمیرسد.»
آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.
هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت میدانم و نهی از منکر واجب است.»
وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید. سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار از خانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید .
نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خود میلرزید و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت میکرد تا این که وارد کفش کن شد. دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.
چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید. سپس به آوازی دلگداز گفت: «اَهَذا مَصرَعُِِِ سیدُالشهداء؟ اَهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟ ؛ آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است؟»
پس فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست.»
کمک به اندازه معرفت فقیر
روزى امام حسین علیه السلام در گوشه اى از مسجد پیامبر صلى اللّه علیه و آله نشسته بود. مردى عرب نزد او آمد و گفت : یابن رسول اللّه من باید یک دیه کامل بپردازم و توان اداى آن را ندارم . نزد خودم مى روم و از کریمترین مردم درخواست مى کنم و کسى را کریمترین مردم درخواست مى کنم و کسى را کمتر از اهلبیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله نمى شناسم .
امام حسین علیه السلام فرمود: اى برادر عرب من سه سوال مى کنم اگر یکى از آنها راجواب دادى یک سوم بدهى تو را مى پردازم و اگر دو مساءله را پاسخ دادى دوثلث آن را ادا مى کنم و اگر هر سه سوال را جواب دادى تمام بدهى تو را مى پردازم .
مردعرب گفت : یابن رسول اللّه آیامانند شما از مانند من (که عربى جاهل و بى سواد هستم ) سوال مى کند؟ شما که اهل علم و شرف و بزرگى هستید؟
امام حسین علیه السلام فرمود: بله شنیدم که جدم رسول اللّه خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: (المعروف بقدر المعروفه ) (به اندازه معرفت احسان شود.)
مرد عرب گفت : هر چه مى خواهید سوال کنید اگر دانستم جواب مى دهى و اگر ندانستم از شما مى آموزم . (و لاقوه الاباللّه ) چ
امام علیه السلام پرسید: (اى الاعمال افضل ) (کدام اعمال بهترند؟)
جواب دادن (الایمان باللّه ) (ایمان به خدا)
حضرت پرسید: (فما النتجاه من المهلکه ) (راه نجات از مهلکه کدام است ؟)
پسخ داد: (الثقه باللّه ) (اعتماد و توکل بر خداوند.
امام علیه السلام سوال کرد: (فمایزین الرجل ) (چه چیزى به مرد زینت مى بخشد؟)
مرد عزب جواب داد: (علم معه حلم ) (توکل توام با بردبارى )
حضزت فرمود: اگر علم وحلم نداشت چه چیزى او را زینت مى دهد؟مرد عرب : (فقر معه مروه ) (مال همراه بامروت )
امام علیه السلام : اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه ؟
مرد عرب : ( صاعقه تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلک )( صاعقه اى از آسمان پائین آید واو را آتش زند که مستحق چنین عذابى است ) امام علیه السلام خندید و کیسه اى را که در آن هزار دینار زر سرخ بود به او داد و انگشترى را که دویست درهم ارزش داشت به او بخشید و فرمود: طلاها را به طلبکارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگى نما.
مرد عرب آنها را برداشت و گفت :( اللّه اعلم حیث یجعل رسالته ) یعنى : یعنى خداوند بهتر مى داند مه رسالتش را رد مجا قرار دهد.