مسئله چگونگی گرویدن ایرانیان به دین اسلام، بحث جدیدی نیست. اما با توجه به آنکه در گفتارها و تفسیر هایی که در این مورد ارائه گردیده و به خورد مردم داده شده، به هیچ وجه جانب بی طرفی رعایت نشده، نگاهی تاریخی بر پایه اسناد و مدارک به این موضوع لازم و ضروری بنظر می رسد. البته پر واضح است که مهمترین و شاید تنها علت گرویدن ایرانیان به اسلام، فشار اعراب تازی به مردم بوده است. مستندات تاریخی نشان می دهد که اعراب حتی در بسیاری از موارد اقدام به قتل عام مردم می کردند و در حقیقت به زورِ شمشیر مردم را به ظاهر مسلمان می کردند. در این مطلب سعی شده تا بطور خلاصه دیگر جنبه هایی که در مسلمان کردن مردم ایران موثر بوده مورد بررسی قرار گیرد.
حملات پراکنده عرب های بیابانگرد مسلمان به سرزمین های قلمرو ساسانیان سرانجام در دو نبرد قادسیه و نهاوند به مرحله نهایی رسید وبا شکست سپاه ساسانی در این دو نبرد ، این دولت در 21 ق/642م سقوط کرد؛ اما فتوحات مسلمانان در سرزمینهای ایرانی فرایندی تدریجی بود و تا سالها بعد بر اثر مقاومتهای مردمی به سوی شرق طول کشید. چنانکه از آثار مورخانی همچون طبری و بلاذری میتوان دریافت، در شهرها یا مناطقی که فتح میشدند، مسلمانان تازی مردمان آنجا را در گزینش یکی از این 3 راه آزاد میگذاشتند: اسلام آوردن و در امان بودن؛ جزیه پرداختن؛ و جنگیدن و کشته شدن. اگر مردمان ناحیهای اسلام میآوردند، باز هم باید خراج میپرداختند؛ اگر میخواستند بر دین خود بمانند، علاوه بر خراج میبایست جزیه نیز بپردازند. در تاریخ طبری و فتوح البلدان بلاذری نمونههای بسیاری از چنین معاهدات و یا درگیریها در مناطق مختلف ایران آمده است..
مسلمانان تازی پس از تصرف شهرهای ایران و استقرار در آنها، همان نظام مالیاتی ساسانی، و نیز دیوان و عاملان محلی مالیات و دبیران را حفظ کردند. زبان دیوان در ابتدا فارسی بود، اما پس از روی کار آمدن حجاج بن یوسف با اجبار به عربی تبدیل شد.
در نخستین دهه های پس از فتح ایران، تغییر آیین و گرویدن به اسلام در نواحی فتح شده آهنگی کند داشت، چرا که مردم در برابر تازیان مقاومت نشان می دادند و در هر ناحیه، بویژه در غرب ایران، اکثریت ساکنان را زرتشتیان تشکیل میدادند و مسلمانان (تازه مسلمانانی که از ترس جان خویش آیین پدری را به ظاهر ترک گفته بودند) به صورت جوامع پراکنده در میان این اکثریت زندگی میکردند. اما رفته رفته بر اثر تماس بیشتر با مسلمانان، به خصوص در مناطق شهری و نیز با گرویدن زمین دارانِ بزرگ یا دهقانان به اسلام برای گریز از پرداخت جزیه کشاورزانی که بر روی زمینهایشان کار میکردند، و همچنین برای رسیدن به موقعیتهای بهتر اجتماعی و اقتصادی، گرایش به آیین نو سرعت بیشتری یافت. به شهادت اصطخری و مقدسی در روزگار ایشان هنوز اکثریت جمعیت بخش وسیعی از ایران که فارس نامیده میشد، زرتشتی بودند و هیچ شهر و دیاری نبود که آتشکدهای در آن نباشد. رسوم زرتشتیان در شهرها جاری بود و در اعیادشان بازارها را میآراستند. حتی در برخی مناطق همچون طبرستان علاوه بر حضور شمار زیادی زرتشتی، حکومت محلی نیز به دست حاکمان زرتشتی بود که اسپهبدان نامیده میشدند و این وضع تا قرن 5ق/ 11م ادامه داشت.
در دوران خلفای راشدین و بنی امیه، گرچه در نقاط مختلف ایران سخت گیریهای پراکندهای برای تغییر آیین و ویران کردن آتشکدهها وجود داشت، با اینهمه، زرتشتیان در آسایش و رفاه نسبی به سر میبردند. حکومت اسلامی برای جامعه زرتشتیان رهبر و سرپرستی را که در پارس میزیست و در میان زرتشتیان با لقب «هودینان پشوبای» (پیشوای بهدینان) شناخته میشد، به رسمیت میشناخت و مسئولیت این جامعه رابر عهده او نهاده بود. در همین دوران گروهی از زرتشتیان به منطقه قهستان در خراسان مهاجرت کرده، در خواف مسکن گزیدند و نزدیک به صد سال در آنجا زندگی کردند؛ اما با دشوار شدن شرایط، از آنجا نیز مهاجرت کرده، با خانوادههای خود به بندر هرمز رفتند و پس از 15 سال اقامت در آنجا، سرانجام با حمله سپاهیان ربیع بن زیاد به بندر هرمز، از آنجا نیز گریختند، و در نیمه دوم قرن 2ق/ 8م با کشتی به هند رفتند. این گروه ابتدا در گجرات (در سنجان) و پس از آن در شهرهای دیگری همچون نوسری ، بمبئی و سورات ساکن شدند ودر طی قرون اقلیت پارسیان هند را به وجود آوردند. شرح این مهاجرت را فردی به نام بهمن کیقباد در رسالهای به نام قصه سنجان به نظم درآورده است. پارسیان هند در طول قرنها ارتباط خود را با زرتشتیان ساکن سرزمین مادری قطع نکردند و در نامههایی که مینوشتند، سؤالات دینی خود را مطرح مینمودند و جواب دریافت میداشتند. این پرسشها و پاسخها در دو کتاب به نام روایت داراب هرمزدیار و روایت هرمزدیار فرامرز گردآوری شده است.
در ابتدای دوره عباسیان به ویژه در دوران خلافت مأمون، جامعه زرتشتی نیروی تازهای گرفت و با شرکت در مباحثات و گفت و گوهای دینی و کلامی- که غالبا در حضور مأمون صورت میگرفت- اصول و مبادی مزداپرستی بیش از پیش مطرح میشد. در این دوران، یعنی در فاصله قرنهای 3-4ق/ 9-10م ، کتابهای مهمی همچون دینکرت، بندهشن، گزیدههای زادسپرم، آثار منوشچهر (نامهها و دادستان دینیک)، ماتیکان گجستک ابالیش و به ویژه شکندگمانیک ویجار، توسط متفکران زرتشتی نوشته شد. همچنین در این دوره شخصیتهای علمی برجستهای همچون آتور فرنبغ فرخزادان، منوشچهر گشن جم، امید آشه و هیشتان، آتورپات ایمیدان (امیدان) و مردان فرخ اهرمزد دادان نیز به ظهور رسیدند. افزون بر آن، شماری از زرتشتیان که بعضی از آنان بعدا مسلمان شدند و یا مسلمانانی که از خانوادههای زرتشتی برخاسته بودند نیز از چهرههای علمی مشهور دوران عباسیانند. از میان این گروه میتوان به نوبخت و پسرش ، نیز این مقفع و علی بن عباس مجوسی اشاره کرد.
در آغاز خلافت عباسیان، جریان فکری خاصی توسط شخصی به نام «بهافرید ماه فرودین» در خراسان ایجاد گردید که آثار آن تا دهها سال پس از او در آن حوالی باقی ماند. بهافرید کوشیده بود تا با تغییراتی در دین زرتشتی را به خشم آورد و آنان از وی نزد ابومسلم شکایت بردند. ابومسلم وی را دستگیر کرد و فرمان به قتلش داد.
در همین دوران قیامهای پراکندهای به رهبری ایرانیانی همچون سنباد، استاد سیس، بابک و مازیار نیز به وقوع پیوست که زرتشتیان در آنها سهم عمدهای داشتند و بقایای جریان فکری بهافرید نیز در آنها مشهود بود در اواخر خلافت عباسیان سختگیری بر جوامع اهل ذمه از جمله زرتشتیان افزایش یافت و وضع قوانین مختلف- از جمله به ارث رسیدن دارایی پدر زرتشتی به فرزندی که مسلمان شده بود- باعث فقر و تنگدستی روزافزون این جامعه میشد.
از اوضاع اجتماعی زرتشتیان تحت حکومت غزنویان و سلجوقیان اطلاع چندانی در دست نیست و چنین به نظر میرسد که تاریخ نویسان به سبب کوچکی جامعه زرتشتیان و دور بودن آنان از جریانهای سیاسی در آن روزگار به آنان توجهی نداشتهاند. در دوران حملات مغول و پس از از آن در زمان تیمور و جانشینانش نیز زرتشتیان با همان کشتارها و مصائبی که دامنگیر همه مردم ایران بود، دست به گریبان بودند. ظاهرا در چنین اوضاعی بود که جمع باقی مانده در فارس همراه با موبدان موبد و گروهی از بزرگان دینی خود به نقطهای دور افتاده و کوهستانی در شمال یزد کوچیدند و در دو روستای شریفآباد و ترکآباد ساکن شدند تا از دسترس مهاجمان دور باشند. به این ترتیب، مرکزیت دینی زرتشتی از فارس به یزد و کرمان -که جمعی از زرتشتیان در آن ساکن بودند- انتقال یافت و زرتشتیان پس از آن همواره در آن نواحی اقامت داشتهاند.
در عصر صفویه، شاه عباس اول برای استفاده از نیروی کار ارزان قیمت زرتشتیان شماری از آنان را از یزد و کرمان به اصفهان منتقل کرد و در محله گبرآباد این شهر مسکن داد. وصف این محله و مردمانش و زندگی نسبتا آرام و آسوده آنان در سفرنامههای اروپاییانی همچون شاردن و دلاواله آمده است.
با روی کار آمدن جانشینان شاه عباس سختگیری ها نسبت به زرتشتیان به تدریج افزایش یافت و کار به آنجا رسید که شاه سلطان حسین در ضمن فرمانی دستور داد که همه زرتشتیان دین خود را ترک گفته، مسلمان شوند. پس از صدور این فرمان، بسیاری از زرتشتیان اصفهان که از آن سرباز زده بودند، از دم تیغ گذشتند و عدهای نیز به یزد گریختند. پس از این واقعه، نوبت به افغانها رسید که در طی حملات خود به کرمان، کبر محله را که در بیرون حصار شهر واقع بود، ویران ساختند و زرتشتیان ساکن آن را قتل عام کردند. اما با ظهور کریمخان زند و کاهش بار جزیه زرتشتیان کرمان- که تا آن زمان همچنان مجبور به پرداخت جزیه مقتولان حمله افغانها بودند- این مردم چند سالی را در آرامش گذراندند.
پس از زندیه و در عصر قاجاریه، جمعیت زرتشتیان ایران به سبب سختگیریها، آزارها و فشارهای اقتصادی، به پایینترین حد خود رسید. در همین زمان بود که پارسیان هند برای کمک به هم دینان خود در ایران و بهبود وضع آنان فردی به نام مانکجی لیمجی هاتریا را به عنوان نماینده به ایران فرستادند. وی با کوششی خستگی ناپذیر و اعطای هدایای بسیار، در طی چند دوره مذاکره سرانجام در 1231ش/ 1852 م موفق به کسب موافقت ناصرالدین شده برای برداشتن جزیه و تأسیس مدرسه و آموزشگاه و اعطای آزادیهای دیگر برای زرتشتیان ایران گردید. مانکجی همچنین انجمنی به نام «انجمن ناصری زرتشتیان» ابتدا در یزد و سپس در کرمان ایجاد کرد که رسیدگی به امور زرتشتیان و دادخواهی آنان را بر عهده داشت. با چنین تحولی شرایط زندگی زرتشتیان ایران اندک اندک رو به بهبود گذاشت و این جامعه توانست پارهای از عقب ماندگیهای گذشته را جبران کند، اما تعدادی که باقی مانده بود بسیار کم شده بود.