نیما یوشیج
علی اسفندیاری (نیما) در پاییز سال 1315 ه .ق، در دهکده ی دورافتاده ی یوش مازندران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم خان اعظام السلطنه مردی شجاع و آتشی مزاج از افراد یکی از دودمانهای قدیمی مازندران محسوب میشد و در این ناحیه به کشاورزی و گله داری مشغول بود.نیما دوره طفولیت را در دامان طبیعت شبانان و ایلخی بانان گذراند که به هوای چراگاه، به نقاط دور، ییلاق و قشلاق میکنند و شب بالای کوه ها به دور هم جمع میشوند و آتش میافروزند. او بعدها از سراسر دوران کودکی، به گفته خودش، جز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچ نشینی و تفریحات ساده در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همه جا، چیزی به خاطر نداشت.نیما خواندن و نوشتن را در زادگاه خویش نزد آخوند ده آموخت. میگوید : او- آخوند مرا در کوچه باغها دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت. پاهای نازک مرا به درختهای ریشه و گزنه دار میبست و با ترکه های بلند میزد و مرا مجبور میکرد به از بر کردن نامه هایی که معمولاً اهل خانواده ی دهاتی به هم مینویسند و خودش آنها را به هم چسبانیده و برای من طومار درست کرده بود. دوازده سال داشت که با خانواده اش به تهران آمده و پس از گذراندن دوره ی دبستان برای فرا گرفتن زبان فرانسه به مدرسه ی سن لوئی رفت. در مدرسه خوب کار نمیکرد و تنها نمرات نقاشی و ورزش به دادش میرسید. سالهای اول زندگی مدرسه اش به زد و خورد با بچه ها گذشت. هنر او خوب پریدن و فرار از محوطه مدرسه بود، اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار که نظام وفا، شاعر به نام باشد، او را به خط شعر گفتن انداخت.در آن هنگام جنگ بین الملل اول ادامه داشت و نیما میتوانست اخبار جنگ را به زبان فرانسه بخواند. در ابتدا به سبک معمول قدیم و مخصوصاُ به سبک خراسانی شعر میساخت. اما آشنایی به زبان فرانسه و ادبیات آن زبان راه تازه ای در پیش چشم او گذاشت. ثمره ی کاوش های وی در این راه ، بعد از جدایی از مدرسه و گذرانیدن دوران دلدادگی، بدانجا انجامید که ممکن است در منظومه ی افسانه ی او دیده شود.نیما تابستانها به زادگاه خود میرفت و این کاری بود که بعدها هم ترک نکرد و تا آخر عمر ادامه داد. در جوانی به دختری دل باخت ولی چون دلبر به کیش دلداده نگروید، پیوند محبت گسیخت و شاعر که در عشق نخستین شکست خورده بود، با یک دختر کوهستانی به نام صفورا آشنا شد. پدر نیما میل داشت که او با صفورا ازدواج کند ولی صفورا حاضر نشد به شهر بیاید و در قفس زندگانی شهری زندانی شود و ناگزیر از هم جدا شدند.نیما دیگر او را ندید و مدتها اندیشه ی عشق بر باد رفته خاطر پریشان او را به خود مشغول میداشت. شاعر جوان برای رهایی از خیال صفورا به سراغ دانش و هنر رفت. بیشتر اوقات به حجره ی چای فروشی شاعر، حیدر علی کمالی، میرفت و در آنجا به سخنان ملک الشعرای بهار، علی اصغر حکمت، احمد اشتری و دیگر گویندگان و دانشمندان عهد خود گوش فرا میداد و زمینه شعر و هنر خود را مهیا میساخت.انقلابات سالهای 1339 و 1340 ه .ق، شاعر را به کناره گیری و دوری از مردم و هنر خود وادار کرد. ولی در میان جنگها و سرکوهها، طبیعت، هوای آزاد و انزوافکر و نیت شاعر را تقویت و تربیت کرد و نوبت آن رسید که او دوباره به هنر خود بازگردد و یک نغمه ی ناشناس نو تر از آن چنگ باز شود.شاعر چند صفحه از منظومه افسانه را که به استاد نظام وفا تقدیم کرده بود، با مقدمه ی کوچکی در قرن بیستم، در روزنامه ی دوست شهید خود میرزاده ی عشقی که او را به واسطه ی استعدادی که داشت با خود هم عقیده کرده بود، انتشار داد.افسانه گرچه حد فاصلی بود بین شلاقهای توفانی مشروطیت و ادب قدیم و دنیایی که نیما بعدها به ایجاد آن توفیق یافت، اما به حد کافی دنیای ادبیات آن زمان را خشمگین کرد.در آن زمان از تغییر طرز ادای احساسات عاشقانه به هیج وجه صحبتی در میان نبود. ذهن هایی که با موسیقی محدود و یکنواخت شرقی عادت داشتند، با ظرافتکاریهای غیر طبیعی غزل قدیم مأنوس بودند. یکسر برای استماع آن نغمه از این دخمه بیرون نیامد. افسانه با موسیقی آنها جور نشده بود. عیب گرفتند و رد شد. ولی منصف آن میدانست که اساس صنعتش به جایی گذارده نشده است که در دسترس عموم واقع شده باشد و حتی خود او هم وقت مناسب لازم دارد تا یک دفعه ی دیگر به طرز خیالات و انشای افسانه نزدیک شود. معهذا اثر پایی روی این جاده ی خراب باقی ماند. فکر آشفته عبور کرد و از دنبال او دیده میشد که زیر این ابر سیاه ستارهای متصل برق میزند.
بعدها یک قسمت از منظومه محبس که طرز وصف و مکالمه را در مقابل افکار میگذاشت، در منتخبات آثار معاصر منتشر شد.در سال 1345 ه . ق (اسفند ماه 1305) دفترچه ای از اشعار نیما که منظومه ی خانواده ی سرباز و سه قطعه کوتاه ( شیر، انگاسی و بعد از غروب) در آن بود، منتشر شد. این کتاب میدان هیاهوی بدبختیهایی بود که خوشبختها از فرط خوشحالی و غرور آنها را فراموش کرده بودند و شعرهای آن، که سالها در ساختن آنها دقت و مطالعه شده بود، داوطلبهای این میدان جنگ بودند، داوطلبهایی که اسیر نمیشوند و غلبه ی کامل نصیب آنها خواهد شد.شاعر به خود ونتیجه کار خود اطمینان داشت. اول پیش خود فکر کرده بود که هر کس کار تازه ای میکند سرنوشت تازه ای هم دارد. او به کاری که ملت به آن محتاج بود اقدام کرده بود.وفات نیما در روز پنجشنبه 16 دی ماه 1338 ه . ش ، به علت ابتلای به بیماری ذات الریه اتفاق افتاده است. روحش شاد و یادش گرامی باد