مقدمه
علم در لغت، به معناى دانش و آگاهى است، در برابر جهل و نادانى. در اصطلاح، دو معناى متفاوت از یکدیگر دارد: .۱ علم تجربى. .۲ مطلق دانش: حقیقى، اعتبارى، عقلى، نقلى، شرعى، عرفى، فلسفى و تجربى.
در تعریف علم گفتهاند:
«عبارت از مجموعه قواعد و قوانین کلى است که درباره موضوعى مشخص و ممتاز باشد»
این تعریف کلى، علوم گوناگون را در بر مىگیرد: طب، روانشناسى، فقه، اصول، اخلاق و... زیرا هر یک از اینها داراى قواعدى هستند و بر محورى خاص در گردش و به تحقیق و جست و جو روشمندانه و منسجم درباره موضوعى معین مىپردازند و هدف ویژهاى را پىگیرى مىکنند.
علم اخلاق نیز، جزو علومى است که موضوعى معین و هدف خاصى را مورد مطالعه قرار مىدهد، ولى بمانند دیگر علوم حوزوى: فقه، اصول، صرف نحو، مطرح نیست و روشنمندانه با آن برخورد نمىشود و بهاى لازم، به آن داده نمىشود، با این که علمى است مانند دیگر علوم و یکى از سه پایه اساسى معارف اسلامى: عقائد، احکام و اخلاق .
فصل اول
علم اخلاق
اخلاق جمع «خلق»و «خلق»، به معناى خویهاست. اصل آن رابه معناى تقدیر گرفتهاند: سیرت و سجایاى انسان که حکایت از هیأت باطنى انسان دارد و با چشم بصیرت درک مىشود، همان گونه که خلق، هیأت و شکل ظاهرى و جسمى آدمى است که با چشم دیده مىشود. خلق و خوى، آن دسته از صفات را در برمىگیرد که در نفس راسخ باشند و زوال ناپذیر، به گونهاى که انسان بى درنگ، کار پسندیده و یا ناپسندى را انجام دهد:
«ملکه راسخه للنفس تصدربها عن النفس الافعال بسهوله من غیر حاجه الى فکر و روّیه»
ملکهاى است پایدار در نفس آدمى که سبب مىشود، کارها به آسانى انجام پذیرد بدون نیاز به اندیشه و نگرش .
خواجه نصیر الدین طوسى، در اخلاق ناصرىمىنویسد:
«خلق، ملکهاى بود نفس را مقتضى سهولت صدور فعلى از او بى احتیاج به فکرى و روّیتى. »
ملکه، در برابر«حالّ» است. یعنى کارى که پارهاى وقتها، به انگیزههاى ویژهاى از فردى سر مىزند. فیض کاشانى در تعریف خلق براى تبیین مفهوم آن مىنویسد:
.۱ کار خوب و بدى که از او در خارج سر زده است.
.۲ توانى که بر انجام آن دو کار داشته است.
.۳ شناختى که نسبت به کار خوب و بد داشته است.
.۴ هیأت و حالت نفسانى که در وجود وى بوده که بدان سبب یکى از آن دو را (خوب باید) برگزیده و به آسانى انجام داده است. خلق همین حالت نفسانى است.»
«خلق»، کار خارجى نیست. چه بسا کسى در نهاد، بخشنده باشد، اما بخشش نداشته باشد؛ چرا که مال ندارد و یا براى بخشندگى او، باز دارندهاى وجود دارد و چه بسا کسى بخیل باشد، ولى بر خلاف میل و خلق خود، از روى ریا مالى را ببخشد.
به توانایى و شناخت کار خوب و بد، خلق اطلاق نمىشود، زیرا انسان، اختیار و توانایى انجام هر کارى را دارد.
بنابراین، «خلق»، آن حالات و صفات پایدار نفسانى را در بر مىگیرد که خاستگاه رفتار آدمى است.
# علم اخلاق، از راههاى آراسته شدن به خوییهاى نیک و دورى گزیدن از خوییهاى ناشایست را به ما نشان مىدهد:
«هو علم بالفضائل و کیفیته اقتنائها لتتحلّى النفس بها و بالرذائل و کیفیه توقّیها لتتخلى عنها»
آگاهى به ارزشها و شیوه به دست آوردن آن است براى زینت بخشیدن به نفس و آگاهى از خویهاى ناپسند و روش دورى از آن است براى تهى کردن نفس از آن.
این تعریف و مانند آن، در کتابهاى فلاسفه اسلامى، که از حکمت عملى سخن گفتهاند، با اندک تفاوتى نقل شده و بر همین اساس، موضوع اصلى علم اخلاق، نفس انسانى است، که خویهاى نیک و بد را مىپذیرد. و سبب انجام کارهاى پسندیده و ناپسند مىگردد. «تهذیب اخلاق»، «تهذیب نفس» و «تزکیه نفس» بیان دیگرى است از علم اخلاق.
اما در تعریفهایى که دانشمندان امروز، از علم اخلاق ارائه مىدهند، تمام توجه به رفتار بایسته آدمى است.
ژکس، مىنویسد:
«علم اخلاق، عبارت است از: تحقیق در رفتار آدمى بدان گونه که باید باشد»
یا شهید مطهرى مىنویسد:
«عبارت است از علم زیستن، یا علم چگونه باید زیست »
این گونه تعریفها، اگر کلى در نظر گرفته شوند، مىشود پذیرفت؛ زیرا اخلاق مىخواهید بیان کند که آدمیان چگونه باید رفتار کنند و زندگى درست انسانى، چگونه باید رفتار کنند و زندگى درست انسانى، چگونه زندگى است. آنچه در دید گاه دانشمندان و حکماى پیشین اسلامى اهمیت داشته، آگاهى از برتریها و پستیها، براى خو گرفتن به اخلاق پسندیده بوده و نمودن راههاى آن. اما آنچه در دیدگاهاى فلاسفه کنونى بر آن تکیه شده، رفتار و زیست شایسته است. گرایش این دو گروه صاحب نظر، یکسان نیست. گروهى آراسته شدن به ارزشهاى اخلاقى را در نظر دارند و گروهى به آثار برخاسته از خویهاى انسانى که رفتار آدمى است، توجه دارند.
گروهى چگونه بودن را ارائه مىدهند و گروهى چگونه رفتار کردن را. مىتوان گفت، چگونه زیستن، هر دو بخش را در بر مىگیرد. علم اخلاق به ما راههایى نشان مىدهد: راه چگونه رفتار کردن، (مربوط به رفتار انسان).
چگونه بودن (مربوط به خویهاى انسانى) و راههایى که با آنها باید نفس را با خویهاى پسندیده آراست و از خویهاى ناپسند زدود، با بى درنگ، رفتار خوب از آن سر بزند.
شهید مطهرى در شرح تعریف علم اخلاق که یاد شد، مىنویسد:
« در حقیقت، چگونه زیستن دو شعبه دارد: شعبه چگونه رفتار کردن و شعبه چگونه بودن. چگونه رفتار کردن، مربوط مىشود به اعمال انسان (که البته شامل گفتار هم مىشود) که چگونه باید باشد و چگونه بودن، مربوط مىشود به خویها و ملکات انسان که چگونه و به چه کیفیت باشد... »
رفتار در ساختن چگونگى خلق و خویها تأثیر دارد و خلق و خویها در چگونگى وجود انسان. دانشمندان در تأثیر رفتار در پدید آوردن خوى آدمى، مىگویند: اگر یک تکه کاغذ، پارچه و یا لباس را تا کنیم، آنها گرایش به باز شدن دارند. یعنى مىخواهند به اصل خود بر گردند. رفتار آدمى نیز، چنین است که اگر کار جسمى، یا روانى، یک بار به وسیله بدن انجام شود، از آن پس، دگرگونى مخصوصى در ساختمان بدن، یا مغز انجام مىپذیرد که بعدها تجدید آن را آسان مىسازد، ولى این دگرگونى ساختمان بدن، خود نمىتواند ابتکار انجام عمل را به دست بگیرد و یا به تنهایى عادتى را به وجود آورد، نیاز به انگیزاننده خارجى دارد. طبیعى است اگر رفتارى تکرار شود، عادت و خویهاى خاصى را پدید مىآورد.
فرقى که در دیدگاه حکماى اسلامى و دانشمندان غرب دیده مىشود، بر خاسته از سمت و سو و گرایشهایى است که در تعریف اخلاق وجود دارد.
دانشمندان اسلامى، بیشترین توجه را به چگونه بودن دارند، ولى دانشمندان غرب از چگونه رفتار کردن سخن مىگویند.
در بین حکماى اسلامى، ملاصدرا، حکمت عملى و اخلاق را اعم گرفته و بخشى از آن را رفتار برخاسته از خویهاى آدمى مىداند:
ان الحکمه العملیه قد یراد بها نفس الخلق و قد یراد بها العلم بالخلق و قد یراد بها الافعال الصادره عن الخلق، فالحکمه العملیه التى جعلت قسیمه للحکمه العلمیه النظریه هى العلم بالخلق مطلقا و ما یصدر منه و...
گاهى منظور از حکمت عملى، نفس خوى است و گاه علم به خوى و گاه اراده مىشود رفتارى که از خوى بر مىخیزد. پس مقصود از حکمت عملى که در برابر حکمت نظرى قرار دارد، علم به خوى است و آنچه از آن بر مىخیزد.
ملا صدرا، در این جا رفتار برخاسته از خویهاى نفسانى را جزو حکمت عملى، که اخلاقى است، مىداند و این بیان وى در ادامه تعریف خلق به ملکه و بیان بخشها و گونههاى آن است.
با این حال، اساس تفکر و اندیشه اخلاقى غرب، مربوط به رفتار آدمى است و دیدگاههاى نظرى را در بحثهاى فلسفه اخلاق به میان مىآورند.
واژه علم اخلاق، در تفکر غرب، به سه معناى جداى از یکدیگر، امّا هماهنگ با یکدیگر و مربوط به رفتار انسان، به کار مىرود.
.۱ روش عام، یا راه زیستن.
.۲ مجموع قواعد رفتار یا قانونهاى اخلاق.
.۳ تحقیق در مورد راههاى زیستن و قواعد رفتار.
تحقیقاتى که دانشمندان غربى انجام دادهاند، مربوط به رفتار و تأثیر عوامل گوناگون در آن مىشود. امّا دانشمندان اسلامى، روى تعدیل و برابر کردن غرایز کار کردهاند و مبارزه با نفس.
در هر دو دیدگاه، چگونه عمل کردن، به طور کامل، نادیده انگاشته نشده است.
گر چه اساس در تهذیب اخلاق همان تهذیب و تزکیه نفس است و کسى که بر نفس خویش مسلط باشد، در رویدادهاى وسوسهانگیز گرفتار مشکل نمىشود و نمىلغزد. ولى درمان مفاسد اخلاقى، در مواردى، نیاز به استفاده از تحقیقات جدید دارد. دانشمندان غربى، علم اخلاق را در سه محور خلاصه مىکنند:
.۱ اخلاق جویاى هدفهایى است که ارزش آنها در خود آنهاست.
.۲ کار اخلاق این است که مهمترین وسایل دستیابى به این هدفها را نشان دهد، یعنى قواعد رفتار انسان را تعیین کند.
.۳ براى این که شناخت این قواعد مفید باشد، باید چگونگى تأثیر آنها را در رفتار انسان روشن کرد.
اخلاق و روان شناسى
از آن جا که در علم اخلاق، از زیست شایسته و رفتار بایسته سخن مىرود، شاید تصور شود که اخلاق، با روانشناسى یکى هستند؛ چرا که هر دو علم، به کاوش در رفتار آدمى مىپردازند. ولى باید توجه داشت که این دو علم، دو حوزه کارى جداى از یکدیگر دارند. روانشناسى در رفتار موجود اشخاص تحقیق مىکندو اخلاق از رفتار بایسته سخن مىگوید.
اخلاق، از بایدها سخن مىگوید و روانشناسى هستها را پىگیرى مىکند.
روانشناسى از تیز هوشى، قدرت یادگیرى، استعداد هنرى و ذاتى فرد بحث مىکند که صفات«شخصیت» اوست، ولى اخلاق از ویژگیهاى خلق و خوى فرد سخن مىگوید.
روشن است که علم اخلاق. مىتواند در تحقیقات خود از روانشناسى بهره برد و به درمان افراد فساد بپردازد.
زمانى که شخصى حسد مىورزد، یا خود بزرگ بین است و... تنها در چنگ خویهاى ناروا گرفتار نیامده، بلکه به بیمارى روانى نیز، دچار آمده است. بیمارى که بازتابهاى خاصى را در پى دارد.
غیبت، خویى است ضد اخلاقى و غیبت کننده، بیمار نیز هست. سلامتى روانى ندارد. او راکینهها، عقدهها و ناکامیها به این سوى مىرانند:
«الغیبه جهد العاجز»
غیبت تلاش افراد ناتوان است
بنابراین پستى اخلاقى بیمارى روانى است که با کمک روانشناسى مىتوان این رفتار ناشایست را درمان کرد و به انگیزههاى آن پى برد. از این روى، بین علم اخلاق و روانشناسى پیوندى وجود دارد که در درمان اخلاق ناپسند و براى اصلاح افراد، مىتوان از این دو دانش بهره برد.
روان شناسان جدید، از آن رو که در مطالعات خویش، روش علوم تجربى را به کار مىگیرد، آن بخشى از مسائل روانى را بررى مىکنند که امکان مشاهده و بررسى موضوعى آنها وجود دارد و از تحقیق در بسیارى از پدیدههاى روانى که در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمىگنجد، اجتناب مىکنند. از این روى، کار بررسى در مورد خود «نفس» را کنار گذاشتهاند، چون روان در خور آزمایش نیست.
اینان، تحقیقات خود را متمرکز در رفتار آدمى کردهاند که در خور رؤیت و ارزیابى است. این، سبب شده که فقط به بعد حیوانى انسان توجه کنند و بعد معنوى وى رااز یاد ببرند وبه گفته علماى اخلاق، بعد «ملکى» انسان را، که انسانیت وى به آن است، فراموش کنند.
اریک فروم در انتقاد از روانشناسى جدید مىنویسد:
«روانشناسى به پدیدههاى اصلى روانى، مانند: محبّت، عقل، شعور و آگاهى و ارزشها که انسان را کاملاً از موجودات دیگر متمایز مىسازند، توجهى نمىکند. »
بنابراین، محدوده علمى اخلاق و روانشناسى یکسان نیست، با این حال مشترکانى دارند و در برخى موارد به کمک یکدیگر نیاز دارند.
اخلاق و فقه
علم اخلاق، درباره نفس و رفتار برخاسته از آنها سخن مىگوید و علم فقه، به کارهاى مکلفان مىپردازد. بنابراین، این دو علم، به گونهاى اشتراک دارند.
در علم اخلاق، «رفتار» از آن جهت که بار ارزشى دارد و آشکار کننده سرشت فرد است، مورد بررسى قرار مىگیرد و اگر عملى، گاهى اتفاق بیفتد، از جهت علم اخلاق مورد توجه نیست. اما در فقه، رفتارى مورد توجه است که دستور بر انجام و بیا ترک آن رسیده باشد، حتى اگر عملى یک بار شخصى آن را انجام دهد، از جهت حقوقى و فقهى، به ارزیابى گذارده مىشود با این که مشترکاتى بین فقه و اخلاق وجود دارد، ولى هر یک از دو علم، از حیثیت و جهت یکسانى بحث نمىکنند. در فقه، بحث از افعال مکلفان است، از جهت تشخیص وظیفه و تعیین حدود و حقوق افراد؛ ولى دراخلاق، موضوع اصلى ارزش هاى اخلاقى و فضایل انسانى، مورد توجه است. آداب مستحبى از نظر فقهى، هیچ گونه الزامى ندارند، امّا همانها رادر رابطه بااصلاح و تهذیب نفس در نظر بگیریم، به گونهاى بایستگى در پى دارند؛ چرا که بار ارزشى دارند. ممکن است عملى از نظر حقوقى ممنوع نباشد، لیکن در چهار چوب علم اخلاق، ناپسند باشند. نیت بد در فقه و حقوق کیفرى ندارد، و لیک در اخلاق، نیت اصالت دارد و تفاوت کارهاى انسانها به نیتهاى آنان بستگى دارد. چه بسا، عملى روى مصالح اجتماعى یا نیازهاى فردى، صحیح و در فقه مباح باشد، امّا پیامدهاى ناگوار اخلاقى داشته باشد. گاهى انسان، ناگزیر است که دروغ بگوید و غیبت کند. این، بى گمان اثر روحى بدى روى شخص مىگذارد، هر چند در فقه رواست.
و از این روى، انسان اگر بتواند در موارد ضرورت نیز دروغ نگوید، بهتر است.
سفارش علماى اخلاق در عمل به تو ریه، براى پرهیز از آثار بد دروغ است. تجرّى اگر خلاف شرع هم نباشد، پیامدهاى ناگوارى در روح و روان آدمى به جاى مىگذارد.
امیر المؤمنین على(ع) حتى به خاطر مصلحت نیز، دروغ نمىگفت. زمانى که عبد الرحمان بن عوف، پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد به شرط این که برابر سیره دو خلیفه پیش عمل کند، امیر المؤمنین (ع) این شرط را نپذیرفت و خلافت به عثمان واگذار شد.