در روز عاشورا یاران امام حسین علیه السلام یکی پس از دیگری به محضر آن امام میرسیدند، برای مبارزه با دشمن اجازه می گرفتند و پس از مبارزه ای جانفشانانه به شهادت می رسیدند. و سرانجام جز بنی هاشم (مردان خاندان امام) کسی برای دفاع باقی نماند.
نام عده ای از بنی هاشم که در کربلا حضور داشتند به شرح زیر است:
از خاندان عقیل بن ابیطالب:
1- عبدالله بن مسلم بن عقیل
2- محمد بن مسلم بن عقیل
3- جعفر بن عقیل
4- عبدالرحمن بن عقیل
5- عبدالله بن عقیل
6- محمد بن ابی سعید بن عقیل
از خاندان جعفر بن ابیطالب:
1- عون بن عبدالله بن جعفر
2- محمد بن عبدالله بن جعفر
3- عبید الله بن عبدالله بن جعفر
4- قاسم بن محمد بن جعفر
از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام:
1- قاسم بن حسن
2- ابوبکر بن حسن
3- عبیدالله بن عبدالله بن حسن
4- حسن بن حسن
از فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام:
1- عبدالله بن علی
2- عثمان بن علی
3- جعفر بن علی
4- ابوبکر بن علی
5- محمد بن علی
6- عباس الاصغر
7- عباس بن علی
8- محمد بن عباس بن علی
و از فرزندان امام حسین علیه السلام:
1- علی بن الحسین (علی اکبر) علیه السلام
2- عبدالله بن الحسین (علی اصغر) علیه السلام
شهداى بنى هاشم
پس از این که یاران امام علیهالسلام یکى پس از دیگرى به خدمت آن حضرت آمدند و اذن گرفتند و جانانه مبارزه کردند تا به فیض شهادت نائل آمدند، جز اهلبیت خاص آن حضرت، دیگر کسى براى دفاع از حریم حرمت امام علیهالسلام باقى نماند و نوبت فداکارى به اهلبیت رسید ؛ اینک به شرح احوال و توصیف جانبازیهاى آنان مىپردازیم:
على بن الحسین علیهماالسلام
حضرت علىبن الحسین(على اکبر) در یازدهم ماه شعبان سال سى و سوم هجرت متولد شد. او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب علیهالسلام حدیث نقل مىکرد، و ابن ادریس در «سرائر» به این مطلب اشاره نموده است. کنیه او ابوالحسن و ملقب به اکبر است زیرا او بر اساس روایات موثق بزرگترین فرزند امام حسین علیهالسلام بود.
مادرش لیلا دختر ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى است. و از نظر وجاهت و تناسب اندام کسى همتاى حضرت على اکبر نبود.
در روز عاشورا به محض این که از پدر اذن جنگیدن طلبید، امام علیهالسلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زیر افکند و اشک در چشمان مبارکش حلقه زد و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدایا! گواه باش جوانى را براى جنگ با کفار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوى شبیهترین مردم به رسول تو بود و ما هر وقت که مشتاق دیدار پیامبر تو مىشدیم، به صورت او نظر مىکردیم، خدایا! برکات زمین را از آنها دریغ کن و جمعیت آنها را پراکنده ساز و در میان آنها جدائى افکن و امراى آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند که به یارى ما برخیزند و اکنون بر ما مىتازند و از کشتن ما ابائى ندارند.
پس به قاسم حمله کرد و ضربهاى بر فرق او زد که به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیهالسلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربهاى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و کمک طلبید، سپاه کوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد. غبار، فضاى میدان را پر کرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم که بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مىکشد. امام حسین علیهالسلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است که او را به کمک بخوانى و از دست او کارى بر نیاید و یا اگر کارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى که تو را کشتند.
سپس امام علیهالسلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زد: خدا رحِم تو را قطع کند، و هیچ کار را بر تو مبارک نگرداند، و بر تو کسى را بگمارد که بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا کند، و رشته رحم تو را قطع کند که تو قرابت من با رسول خدا را نادیده گرفتى؛ پس با آواز بلند این آیه را تلاوت کرد "ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالیمن* ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم.
در این هنگام على اکبر خروشید و بر سپاه کوفه حمله کرد در حالى که این رجز مىخواند:
انا على بن حسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى اطعنکم بالرمح حتى ینثنى اضربکم بالسیف احمى عن ابى ضرب غلام هاشمى علوى والله لا یحکم فینا ابن الدعى.
و چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از سپاهیان کوفه را کشت تا این که دشمن از کثرت کشته شدگان به خروش آمد!
و روایت شده است که آن بزرگوار با این که تشنه بود یکصد و بیست نفر را کشت، آنگاه نزد پدر آمد در حالى که زخمهاى زیادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا کشت و سنگینى سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه آبى هست که توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا کنم؟!
امام حسین علیهالسلام گریست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندکى دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیرى نمىگذرد که جد بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهى کرد و تو را از آبى سیراب کند که دیگر هرگز احساس تشنگى نکنى.