دیدگاه راجرز در رابطه با علم، نظریه و روش تحقیق
اگر چه نظریه راجرز و ابزارهای خاص تحقق وی تغییر کردند اما او همچنان پدیدار شناس باقی ماند طبق موضوع پدیدار شناختی راجرز درک هر فرد از جهان یگانه است این ادراک ها میدان پدیداری فرد را می سازد . انسانها همانگونه به محیط واکنش نشان می دهند که آنرا درک می کنند این دریافت ممکن است با تعریفی که محقق از محیط می کند منطبق باشد یا نباشد.
اگر چه میدان پدیداری اصولا دنیای خصوصی انسان را تشکیل می دهد می توانیم این دنیا را آن طور که فرد درک می کند ببینیم و رفتار را از دریچه چشم آنها و با معنای روان شناختی که برای آنها دارد تبیین کنیم .
راجرز به پدیدار شناختی به عنوان مبنایی برای شناخت انسان و به عنوان روشی برای تکوین نظریه مربوط به پدیده های ذهنی متعهد بود. راجرز معتقد بود که اطلاعاتی که از خلال جلسات روان درمانی به دست آمده است منبع باارزشی از داده های پدیدار شناختی است راجرز همیشه کار را با مطالعات بالینی آغاز می کرد وی سعی داشت به مصاحبه های درمانی ضبط شده با کمترین ذهنیت قبلی و تنها با چند برداشت مقدماتی گوش دهد تا در مورد آنچه که مشاهده می کند فرضیه سازی نماید.
به این ترتیب راجرز در سراسر زندگی حرفه ای خود تلاش می کرد تا عینیات و ذهنیات را به هم مربوط کند درست همانطور که در جوانی نیاز به پرکردن شکاف بین مذهب و علم را احساس کرد. راجرز در درون این بافت و با حراست از انسانها به عنوان افرادی که صرفا گروگان علم نیستند به پیشرفت روانشناسی به عنوان یک علم توجه کنند.
همچنین باید توجه داشت که راحرز بر مفهوم "تحقیق فرایندی" تاکید داشت نه تحقیق نتیجه ای.تحقیق فرایندی به ویژگی ها و شرایط بین متخصص و مراجع اشاره دارد و بر خصوصیات و نحوه تعاملات بین آن دو تاکید می ورزد و در مقابل تحقیق نتیجه ای قرار دارد که صرفا نتیجه درمان مد نظر می باشد.
مقدمه
تئوریهای انگیزش در حال تحول و تکامل است. اکنون مدیران و محققان به این نتیجه رسیدهاند که انگیزه کارکنان را نمیتوان به سادگی با مدلها و مفاهیم پیشرفته تشریح کرد. یک چارچوب انگیزشی، زمانی میتواند دارای ارزش واقعی باشد که بتواند طیفی از پیچیدگیها که نمایانگر رفتار انسان است را در برگیرد. تئوریهای اولیه انگیزش از این نظر دارای محدودیت هستند و به همین دلیل، رشته رفتار سازمانی به منظور شناخت علتهای انگیزش در محیطهای کاری به سمت ساختن مفاهیم پیچیدهتر انگیزش گرایش پیدا کرده است.
تفاوت بین فرایند و محتوا باعث جدا شدن تئوریهای محتوایی و تئوریهای جدیدتر میشود. تئوریهای نیاز، علتهای برانگیخته شدن رفتار را توصیف میکند و به طور اصولی دارای گرایش محتوایی هستند. در تئوریهای فرایندی سعی بر آن است فرایندهایی که موجب برانگیخته شدن رفتار میشوند، توصیف گردند. به عبارت دیگر این فرایندها چگونگی ارضای نیازهای انسان را تشریح میکند. تئوریهای فرایندی، چگونگی انتخاب یک رفتار از میان چند رفتار را نیز مشخص میکند.
معرفی آزمون
زمینهیابی ارزش های ادواری شوارتز
شوارتز بر اساس پیمایش ارزشی راکیچ زمینهیابی بررسی ارزشهای خود را (svs) ساخت. (شوارتز، 2004). پرسشنامه شوارتز مشتمل بر57 ارزش است که شامل 30 ارزش غایی و 27 ارزش ابزاری هستند (هاتس بات و همکاران، 2003 ).
براساس نظریه شوارتز ده نوع ارزش باعث شکلگیری چهار تیپ ارزشی شامل1- تیپ ماورای خود یا توجه به ماورای خود 2- تیپ تعالی خود3- تیپ محافظهکاری4- تیپ آمادگی برای تغییر.
بهعبارت دیگر تیپ آمادگی در برابر تغییر شامل ارزشهای خوداتکایی، برانگیختگی و لذتگرایی هستند. ارزشهای قدرتگرایی و لذتگرایی نمایانگر تیپ تعالی خود هستند و ارزشهای سنتگرایی، همنوایی و امنیت بیانگر تیپ محافظهکاری و ارزشهای جهانگرایی و خیرخواهی نشاندهنده تیپ توجه به ماورای خود میباشند. توضیح اینکه ارزش لذتگرایی بین دو تیپآمادگی برای تغییر و تعالی خود مشترک است (شوارتز و ساگی،2000). در نظریه شوارتز ابعاد ارزشی دو محور دو قطبی را تشکیل میدهند.
توجه: این آزمون جهت بهرهبرداری علاقندان، در شرکت آزمونیارِ پویا موجود است.
مقاله
خویشتنپنداری( خودپنداره، خودپنداری)
Self Concept
اولین بار رنه کارت1 در سال1644 اصول اولیه خویشتنپنداری را در کتاب اصول فلسفه با مطرح ساختن مقوله«شک» ارائه داد. پس از او زیگموند فروید در سال1900 میلادی تئوری خویشتنپنداری را به عنوان یک مقوله روانشناختی مهم مطرح نمود. با اینکه دنبالهروان فروید علاقه زیادی به این مقوله نشان ندادند ولی دختر فروید آنا در سال1946 بر اهمیت این مقوله تأکید ورزید درسکات کلی در سال1945 از مقوله خویشتنپنداری به عنوان یک نیروی اولیه انگیزیش در رفتار انسانی یاد نمود. رایمی در سال1948 از معیارهای خویشتنپنداری در مشاهدههای خود استفاده کرد و اعلام نمود که رواندرمانی اساساً بر روی تغییر دادن معیارهای بینش فرد نسبت به خودش استوار است.
تاکنون مؤثرترین معیار روانشناختی در خصوص خویشتنپنداری مربوط به کارل راجرز در سال1947 بوده است. از دیدگاه راجرز«خود» هر فرد به عنوان بخش اصلی، شخصیت فرد را تشکیل میدهد. راجرز«خود» را به عنوان یک محصول اجتماعی معرفی میکند که از طریق روابط بین فردی گسترش مییابد. او اعلام میکند که در وجود انسان همیشه یک تمایل قوی برای داراربودن یک نگرش مثبت از سوی دیگران و خود فرد نسبت به خودش وجود دارد. با آنکه بیشتر تئوریسینهای«خویشتنپنداری» در دهه1970 و1980 تحقیقات خود را اجرا نمودند، در حال حاضر توجه عمومی به خویشتنپنداری رو به کاهش نهاده است. ولی این مقوله هنوز به عنوان یک عامل بالنده در تحقیقات سردمداران علم روانشناسی مطرح است.
در حال حاضر موج نوینی در خصوص کسب آگاهی نسبت به خویشتنپنداری در عامه مردم و افراد متخصص در حال زایش است و این موضوع در ارتباط با مشکلات خانوادگی، اعتیاد به الکل و مواد مخدر و وضعیت اجتماعی افراد مطرح میشود. بسیاری از موفقیتها و شکستهایی که مردم تجربه میکنند، به صورت تنگاتنگ به چگونگی دیدگاه آنها نسبت به خود و ارتباطشان با دیگران مربوط میشود. برای متخصصان علوم مشاوره، پدیده خویشتنپنداری از سه بعد مورد توجه است. یکی اینکه خویشتنپنداری امری قابل یادگیری است. دیگر اینکه امری سازمان یافته و پویا میباشد. هیچ فردی با خویشتنپنداری به دنیا نمیآید بلکه خویشتنپنداری به تدریج در اولین ماههای زندگی فرد بنیان گرفته و از طریق تجارب مکرر شکل میگیرد و به عنوان یک محصول اجتماعی از طریق تجربه بنیان میگیرد.
نکته جالب اینکه افراد در زمانهای مختلف دارای نگرشهای مختلفی نسبت به خودشان هستند. هرگونه تجربهای در زندگی فردی که مطابق با خویشتنپنداری او نباشد، به صورت یک تهدید تلقی میشود و هر چه این تجارب ناخواسته بیشتر باشد، کیفیت خویشتنپنداری فرد حالت منجمدتری به خود میگیرد تا بتواند از او محافظت نماید. خویشتنپنداری هر فرد به ثبات و همگونی در زندگیاش نیاز دارد و در مقابل تغییر مقاومت نشان میدهد. اگر خویشتنپنداری فرد به سرعت تغییر کند، فرد فاقد یک شخصیت مقاوم و قابل اتکا خواهد شد. موفقیتها و شکستهای هر فرد بر روی کیفیت خویشتنپنداری او تأثیر میگذارد. دنیای اطراف هر فرد و موجودات درون آن در رابطه با خویشتنپنداری هر فرد ادراک میشود. در تمام زندگی فرد سالم، همیشه یک تمایل دائم برای پذیرش ایدههای جدید و رفع ایدههای قدیمی وجود دارد. خویشتنپنداری همیشه خودش را در مقابل از دست دادن عزت نفس محافظت میکند. برای همین است که هر فقدانی سبب بروز اضطراب افراد خواهد شد.
تحول جامعه از حالت سنتی به حالت صنعتی، مسائل و مشکلات فراوانی را خصوصاً در زمینه اشتغال موجب میشود. جامعه ما در جریان صنعتی شدن و رسیدن به خودکفایی به نیروی متخصص و ماهر نیاز مبرمی دارد. برای نیل به خودکفایی تهیه و اجرای برنامهای دقیق که بر مطالعات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی جامعه ایرانی متکی باشد، ضرورت تام دارد. اشتغال برای ادامه زندگی و بقای جامعه ضرورتی اجتنابناپذیر است. زندگی هر فرد از طریق کار کردن تأمین میشود و خودکفایی هر کشور به میزان و نوع عملکرد شاغلین آن بستگی دارد. تحقیقات متعدد مؤید این واقعیت هستند که اولاً، با افزایش بیکاری، فساد شدت مییابد و ثانیاً اشتغال مناسب و رضایت شغلی موجب نشاط و شادابی میشود. شناسایی و ایجاد انگیزه در افراد جامعه و راهنمایی آنها برای آنکه مشاغلی را انتخاب نمایند که توانایی و استعداد انجام آن را دارا هستند و همچنین شناسایی علایق و نیز کشف استعدادهای افراد باید به کمک وسایل و ابزاری انجام پذیرد.