زبان و فرهنگ دوسویه
واژه فرهنگ بیشتر به سه معنی به کار برده می شود: نخست به معنی آداب و تربیت، دوم به معنی معنویت و معارف، سوم به معنی مواریث یا ارزشهای اجتماعی. اگر بخواهیم تاریخ دگرگونی های فرهنگی یک مردم را بررسی کنیم معنی سوم کاربرد خواهد داشت که در واژه نامه وبستر[1] چنین تعریف شده است:
فرهنگ، الگوی کلی رفتار انسان و محصولات آن است که به صورت فکر، سخن، کنشها و صنایع دستی تجسم می یابد و به ظرفیت انسان برای آموختن دانش و جابجایی پیگیر آن به تولیدات، از راه استفاده از ابزار، زبان و دستگاههای نظری اندیشه، وابسته است.
واژه زبان در همین واژه نامه چنین تعریف شده است:
زبان، مجموعه ای است سازمان یافته، برای جابجایی آرا و احساسات، با استفاده از نشانه ها، صداها، ایماها، و علامتهای قراردادی که معانی را در بر داشته باشند.
از این تعریفها چنین بر می آید که از یک سو زبان و فرهنگ پدیده هایی پویا هستند نه ایستا و بایستی در درازای زمان و با در نظر گرفتن دگرگونی هایشان بررسی شوند و از سوی دیگر، زبان هر مردمی زیر مجموعه ای از فرهنگ آن و ابزاری است برای جابجایی و تبادل دست آوردهای فرهنگی. به همین گونه نیز بخشهای دیگر فرهنگ را می توان نام برد از جمله آیینها (آداب و رسوم) ، صنایع دستی، پوشاک، آثار باستانی، معماری، دین، موسیقی و فلسفه و... تا سرانجام برسد به دانش و فن آوری. نیازی به گفتن نیست که این بخشها بسیار به هم پیوسته و با هم درگیر هستند و بررسی هر یک بدون پرداختن به بخشهای دیگر جستار کاملی نخواهد بود. ولی در اینجا نه به منظور بررسی کامل فرهنگ، بلکه به منظور بررسی ویژگی هایی از فرهنگ، ناچار از جداسازی این بخشها و بررسی جداگانه آنها هستیم. از اهمیت زبان به عنوان بخشی از فرهنگ و تاثیر آن در بخشهای دیگر همین بس که به یاد آوریم زبان، در آهنگ و وزن موسیقی، در چگونگی برخورد مردم با یکدیگر، در ادبیات و گاهی در آثار باستانی و سنگ نوشته ها چقدر تاثیر گذار است. به عنوان نمونه سیلاب بندی واژه ها در زبان می تواند در وزن ترانه و سپس در ریتم موسیقی تاثیر بگذارد و به همین دلیل است که ریتم چیره ی موسیقی توده ها با یکدیگر یکی نیست. مثلاً ریتم چیره در موسیقی کردی چهار ضربی و در موسیقی فارسی شش ضربی است. (ریتم چیره بدین معنی است که آهنگهای بیشتری با این ریتم ساخته می شود) در اینجا به بررسی بخشهای مختلف فرهنگ می پردازیم.
زبان
اگر چهار بخش کارکردی زبان یعنی گفتار، شنیدار، نوشتار و خواندن و دست آوردهای این چهار بخش یعنی زبان روزمره، زبان رسانه ها، ادبیات و مطبوعات و ... را در نظر بگیریم، نقش آن در جابجایی دست آوردهای فرهنگی چه در درون و چه فراتر از مرزهای زیستگاه یک مردم، و همچنین تأثیری که کارآیی زبان یعنی توانایی جابجایی مفهوم بوسیله آن، در گسترش داد و ستدهای اجتماعی و به دنبال آن در شکوفایی فرهنگ آن مردم می تواند بازی کند، بر همگان روشن تر می گردد. در نگره[2] ی ارتباط ، کارآیی زبان به عنوان یک دستگاه ارتباطی، با تعداد پیامها (واژه ها) ی ساخته شده از میان تعداد معینی حرف و همچنین مقدار بی قطعیتی پیامها یعنی مقدار مفهوم یا اطلاعات جابجا شده به وسیله آن پیام، نسبت درست (مستقیم) دارد[3]. پس هر چه کارآیی زبان به عنوان یک دستگاه ارتباطی بیشتر باشد، از میان مجموعه نشانه های آن یعنی حروف، واژه ها و جمله های بیشتری ساخته می شود و گذشته از این، واژه ها اطلاعات و مفهوم بیشتری را نیز جابجا می نمایند. البته کارآیی هر زبانی در درازای تاریخ آن دگرگون می شود و بستگی به میزان گسترش و پالایش واژه ها در درازای زمان دارد. اکنون از این دیدگاه نگاهی به زبان و خط فارسی بیندازیم و چند و چون آنرا تا اندازه ای بررسی کنیم.
خط فارسی با 32 نشانه و دو نشانه فاصله بین آنها و واژه ها (دومی بزرگتر از نخستین) یعنی مجموع 34 نشانه ( البته بدون در نطر گرفتن فرمهای کوچک و بزرگ و فرعی) و خط انگلیسی با تنها 28=2+26 نشانه هر دو سعی در جابجایی مفهوم دارند ولی کمتر بودن نشانه های انگلیسی در برابر خط فارسی، آسیبی در جابجایی مفهوم های علمی و ادبی و فلسفی و روزمره به آن وارد نکرده است و این کم بودن شمار نشانه ها در زبان انگلیسی می تواند به گونه ای بیانگر بالاتر بودن کارآیی آن نیز باشد. با این هم سنجی، بایستگی واژه سازی برای بالاتر بردن کارآیی زبان و خط فارسی در راستای جابجایی بهتر مفهوم های روز و تازه روشن می گردد. به نادرست، هر گاه از واژه سازی در فارسی سخن به میان می آید، بیشتر به چند نام لاتین پرداخته می شود و آخر سر نیز به جایگزین ناپذیر بودن و جا افتادگی آنها اشاره می شود و در بیشتر موارد از کمبودهای زبان فارسی در ریشه های فعل و صفت و قید ساز و ناهماهنگی دستورهای واژه سازی، سخنی به میان نمی آید. در کتاب آیین نگارش دوم دبیرستان در سالهای گذشته به قلم آقای ابولحسن نجفی آمده است:
ساختن الفاظ تازه برای مفهوم های تازه، بنا به دلایل متعدد زبانی و فرهنگی و قومی، در بسیاری از موارد ضروری است. اما فرهنگستان ها و همه مؤسسات دیگری که تا کنون به کار وضع لغت پرداخته اند، همواره گرفتار این خیال باطل بوده اند که برای حفظ زبان فارسی، همه همت و نیروی ما فقط باید صرف واژه سازی شود و حال آنکه باید گفت خطر بزرگتر از جای دیگر است. هر زبانی بر حسب نیازهای خود، واژه هایی از زبانهای بیگانه وام میگیرد. این وام گیری نه تنها به خودی خود خطری برای زبان نیست بلکه به غنای آن نیز می افزاید. با این همهه اگر ورود واژه های بیگانه به انبوه باشد و مهمتر از آن هر واژه نه به تنهایی بلکه همراه مشتقات و ترکیبات خود در زبان نفوذ کنده ممکن است ساخت واژگان را تدریجاً تغییر دهد و اشتقاق واژه ها در زبان وام گیرنده، پیرو زبان وام دهنده شود. مثل واژه های نزاکت که از روی نازک فارسی و فلاکت که به ظاهر از روی فلک زدگی در فارسی ساخته شده اند یا برخی از واژه های فارسی مانند کفش و کلاه مُهر که به پیروی از دستور صرف عربی به صورت کفاش و مکلا و ممهور در آمده است. نفوذ زبانهای بیگانه بویژه آنجا باعث نگرانی است که دگرگونی هایی ساختی به بار آورد. یعنی در دستور زبان نفوذ کند. برخی از قواعد دستوری زبان عربی علاوه بر آنچه گذشت، تأثیرات صرفی دیگری نیز در فارسی داشته است. مثلاً امروزه فارسی زبانان ناچارند در کنار نشانه های جمع فارسی یعنی ان و ها، نشانه های جمع عربی را نیز بیاموزند. از جمله ون مانند اجتماعیون، اعتدالیون، و ین ، مانند معلمین، مورخین، مسافرین، که این شیوه جمع حتی به واژه های فارسی نیز سرایت کرده است. مانند بازرسین، داوطلبین. و کاربرد جمع مکسر عربی را نیز در برخی از واژه های فارسی می بینیم، مانند دهاقین، اساتید، دراویش، فرامین، بنادر. و در مورد جمع به ات مانند دستورات، دهات، سفارشات، فرمایشات، گزارشات، نگارشات، گرایشات.
البته به نمونه های بالا در باره به کار گیری واژه های فارسی با دستورهای صرف تازی می توان نمونه های بسیاری افزود، از جمله میادین، خوبیت، منیت، گاهاً و .... پس روشن است که برخی واژه های تازی با ورود انبوه و کوبنده ی خود به زبان فارسی دستورهای واژه سازی خود را نیز به زبان ما تحمیل کرده اند. پی آمد این تحمیل ایجاد نا هماهنگی و چند گونگی در شیوه های واژه سازی و همچنین در به کار گیری واژه ها بوده است. اگر این تحمیل در کار نبود چه بسا که ورود ریشه های بیگانه می توانست به سود زبان فارسی نیز باشد و آن را در راه پیشرفت خود استوارتر سازد. نمونه های اندکی می توان یافت که واژه های بیگانه در چهارچوب دستورهای زبان فارسی قرار گرفته باشند و از تحمیل دستورهای بیگانه خبری نباشد. ریشه دُور از آن جمله است. کاربرد درست آن در واژه های دورادور، دور زدن، دوره کردن، دوره و دوران دیده می شود.
هر زبانی در درازای زمان دچار دگرگونی می شود ولی مهم چگونگی این دگرگونی ها است و اینکه آیا زبان رشد طبیعی خود را داشته است یا اینکه مانند زبان فارسی چنانکه می دانیم شوربختانه بارها به آن تاخته شده است. چه در زمان یورش و چیرگی بیگانگان و چه امروزه به دست رسانه ها. بنابراین، روند تکامل زبان فارسی بارها زیر فشار قرار گرفته و به بیراهه کشیده شده است و ما چنان در این بیراهه جا افتاده ایم که دیگر راه اصلی را از یاد برده ایم! چند نمونه گواه این امر است. سالهاست که در کتابهای درسی از همان نخست، بجای واژه های ساده ی سه گوش، چهار گوش، چند گوش و گوشه، با واژه های بیگانه و دیر آشنای مثلث، مربع، چند ضلعی و زاویه روبرو می شویم و بسیاری واژه های دیر آشنای دیگر. ژرفای این فراموشی را کسانی خوب می دانند که با نامه نگاری اداری سروکار دارند. چه بسیار است واژه هایی همچون مقتضی، مبذول، احتراماً، عطف، مذاکرات، لذا، اقدامات، فوق الذکر، مذکور و ... و از این بدتر این است که بسیاری از تحصیل کردگان این کشور گاهی توان خواندن و فهمیدن کامل برخی از نوشته های قوه قضائیه ی کشور را به دلیل کاربرد همین واژگان بیگانه نداشته باشند! شک نیست واژه ها و دستور هایی که این چنین جا افتاده اند هیچ گاه به خودی خود در هم آورد با واژه های فارسی از میدان به در نخواهند شد و زبان فارسی بدون کوششی خردمندانه و پر توان، پالوده نخواهند شد. و باز شک نیست که بهترین کسانی که شایستگی روشن سازی چند و چون و سازماندهی این فرآیند دشوار پالایش و بازیابی زبان فارسی را دارند خبره های فن یعنی زبان شناسان هستند. ولی شوم بختانه چنانچه پیداست تا کنون هیچ سازمانی با توان و خرد کافی در این زمینه کار نکرده است. به نظر می رسد این کار از دستگاهی توانمند و دانا که گرد آمده از برگزیدگان زبان شناسی باشد با توان اجرایی بالا بر خواهد آمد که بازرسی بر کار رسانه ها و دستگاه های ارتباطی و آموزشی را به دست گیرند. به هر روی بیایید از دید فنی به بررسی برخی از نارسایی های ساختاری زبان فارسی و تاثیر آنها در فرهنگ فارسی زبانان بپردازیم، بدون در نظر گرفتن بایستگی دگرگونی در این ساختهای نارسا، که خود سخن جداگانه ای را نیاز دارد. اکنون با بررسی برخی دشواری های زبان فارسی ببینیم برای اینکه زبان بتواند پا به پای دانش و فن آوری و ارتباط پیش برود، با وجود این دشواریها بر سر واژه سازی در هنگام برخورد با مفهوم های تازه، چه خواهد آمد و آیا از اساس می تواند راه به جایی ببرد؟ گرچه تا کنون هویداست که تا چه اندازه راه برای واژه سازی باز بوده است! و آیا تا گره ی این دشواری ها گشوده نشود، این راه هموارتر می شود؟