تاریخچه مارکس
مارکس در خانواده ای پرورش یافت که تعصبات مذهبی چندانی نداشت خانواده وی در اصل از روحانیان یهودی، اما پدرش مسیحی و حقوقدان و مادرش هلندی بود و در محیطی متولد و بزرگ شد که احساسات میهنی نداشت.
کارل مارکس در ترو در ایالت پروس به دنیا آمد، تحصیلاتش را در دانشگاه بن و دانشگاه برلن به پایان رسانید. مدتی نویسنئگی روزنامه رینیش زیتونگ را در کولونی به عهده داشت چون در 1843 از طرف حکومت توقیف گردید،این شهر را ترک کرد و مدتی در پاریس و بروکسل زیست. در 1848 در آغاز عملیات انقلابی به کولونی بازگشت و به نوشتن روزنامه رینیش زیتونگ نوین پرداخت.
در 1849 از پروس اخراج گردید. از آنجا به لندن رفت و در این شهر مقیم گشت و تا پایان عمر در تکامل فلسفی فرضیه سوسیالیسم پرداخت و احساسات مردم اروپا را برای انجام اصلاحات اجتماعی با انتشار عقاید سوسیالیسم تحریک و تحریض نمود. در 28 سپتامبر 1835 در یک میتینگ لندن، تشکیل مجمع بین المللی کارگران را پیشنهاد کرد. در 1869 به لیب نخت و معاونان او در تاًسیس حزب سوسیال دموکرات کارگران آلمان کمک نمود.
اثر مهم مارکس کتاب سرمایه در 3 جلد می باشد که در سالهای 1867 و 1885 و 1895 منتشر گردید، که البته انگلس همکار و دوست وی به تکمیل این کتاب مهم پرداخت و این کتاب به انجیل کمونیسم معروف میباشد. اعلامیه حزب کمونیست " کمونیست مانیفستو" را در 1847 منتشر ساخت که به این اثر اعلامیه استقلال کارگران نیز گفته میشود. برخی کارل مارکس را موجد و موسس سوسیلیسم جدید میپندارند.
کارل مارکس 30 سال آخر عمر خود را در نهایت تهی دستی گذرانید و سه فرزندش از شدت گرسنگی در گذشتند بی آنکه پدر فیلسوف آنها بتواند کودکان معصوم خردسال را از مرگ برهاند. گویند گول کفن و دفن یکی از بجهها را یک نفر فرانسوی مقیم لندن پرداخت.
شاید سوزش شدید همین بی چیزی و تهی دستی بود که کارل مارکس را به پدید آوردن نظریهها فرضیههای دینامیک مارکسیسم کشانید و پس از وی سبب شد که نهضت کمونیستی در بسیاری از نقاط جهان پدید آید :
مرگ فرزندان
چندان مارکس را متاًثر کرد و در نامه ای که بعدها به لاسال نوشت :" باکون میگوید که مردان صاحب ارزش واقعی روابط بسیار با طبیعت و جهان دارند و به قدری موضوعات قابل توجه در نظر ایشان است که به سهولت بر هر نوع اندوه و خسارت غلبه میکنند. اما من در زمره چنان مردان ارجمند نیستم. مرگ کودکم اعماق قلب مرا آنچنان تکان داده و مغز مرا چنان متلاشی کرده است که من حس میکنم که این مرگ تازه به وقوع پیوسته و امروز روز اول آن است."
مارکس در رساله دکترای خود تحت عنوان اختلاف بین فلسفه طبیعی دموکریتوس و اپیکور از ماترالیسم اپیکور طرفداری کرد و از زبان آشیل مینویسد :" من نسبت به کلیه خدایان نفرت دارم و از ایشان بیزارهستم.
انگلس در مرگ مارکس گفت: مارکس قانون تکامل بشری را کشف کرد.
مارکس به بچهها علاقه فراوان داشت و در محلهای که در لندن میزیست به بچهها شیرینی میداد وآنها بدو بابا مارکس میگفتند.
مارکس با آشنائی با جمعیتی از کارگران متشکل انگلیسی در لندن آشنا شد. همچنین انگلس او را با دستهای از کارگران آلمانی که در لندن کار میکردند آشنا ساخت و همین آشنائیها و تماسها شاید در پدید آمدن فکر مرام کمونیسم بی تآًثیر نباشد. قرن نوزدهم دستخوش انقلابات و تحولات فراوان گشته و هنوز از انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب ممالک متحده آمریکا و دهها جنبش آزادیخواهی دیگر لبریز بود. علاوه براین در این قرن استثمار و استعمار به درجه کمال از خشونت خود رسیده بود و صاحبان صنایع در کشورهای صنعتی مخصوصاً در انگلستان با عمال زور و رفتارهای غیر انسانی نسبت به کارگران میپرداختند. اطفال نه ساله را روزی دوازده ساعت بهره کشی میکردند به کارگران حقوق ناچیزی میدادند از هرسوی ممالک اروپا و آمریکا فریاد آزادیخواهان بشر دوست بلند بود. و کارهای حکومتها و ثروتمندان را به شدت مورد انتقاد قرار میدادند. در این گیر و دار یک نفر که بیش از همه با مشاهدات عینی فراوان سخت آزرده خاطر گشت و در حقیقت عنوان پیامبر رنجبران راداشت دست به کار شد و افکار خود را با استفاده از تجربیات چندین ساله مدون کرد برای پدید آوردن اثرمهم و معروفش 18 سال روزی 16 ساعت کار و مطالعه میکرد و از منابع رسمی و علمی و موزههای بریتانیا استفاده مینمود و آن کتاب معروف سرمایه است که حکم کتاب مفدس کمونیستهای جهان را دارد و مؤلف آن کارل مارکس در حکم پیشوای زحمتکشان است . درباره این مرد انقلابی دوست نزدیکش انگلس که در عین حال کمکهای مالی فراوان و همکاریهای بسیار به مارکس میکرد و مریدش به شمار میرفت بر سر تابوت مارکس چنین گفته بود: “مارکس قبل از هر چیز یک فرد انقلابی بود و آرمان بزرگ زندگیش این بود که در هر نهضتی که برای سرنگون ساختن جامعه سرمایهداری و تشکیلات دولتی وابسته به آن آغاز میشود دست داشته باشد.“ مارکس بعد از تبعید از آلمان و فرانسه در سال پر جنجال 1848 که انقلابی خونین در فرانسه آغاز شده بود به پاریس بازگشت و مرامنامه کمونیسم Manifest را با همکاری انگلس در جزوهای منتشر کرد که با استقبال فراوان روبرو شد. این بیانیه با این جملات پایان مییابد.
“کمونیستها نیازی ندارند که افکار و مقاصد خود را پنهان کنند. آنان آشکارا اعلام میدارند که یگانه راه رسیدن به هدفهایشان متلاشی ساختن نظام معاصر از طریق اعمال زور است. بگذار که طبقات حاکمه در آستانه انقلاب کمونیستی به لرزه در آیند. کارگران چیزی ندارند که از دست بدهند، مگر زنجیرهایشان را آنان تمامی جهان را بدست میآورند. کارگران جهان متحد شوید.“
مارکس در عرض چندین سال کوشش در تشکیل جامعه بین المللی مردان کارگر در سال 1846 سهم عمدهای داشت که امروزه به بین الملل اول معروف است و مقصود مؤسسان چنین سازمانی این بود که کارگران جهان در یک سازمان جهانی بود و مارکس همه اعلامیهها، مقررات و برنامهها و خطابههای آنرا فراهم کرد. اما این سازمان به واسطه بروز دو دستگی در سال 1871 منحل شد و پس از چندی سوسیالیستهای ممالک غربی بینالملل دوم را بوجود آوردند و کمونیستها بین الملل سوم کمینترن را تأسیس کردند. کتاب سرمایه پس از 18 سال کار و کوشش مارکس که همراه با گرسنگی و محرومیت بود در اواخر سال 1866 پایان یافت و نسخه کامل جلد اول آن به هامبورگ فرستاده شد و در سال 1867 از چاپ خارج شد. متن آن آلمانی بود تا اینکه در سال 1872 به زبان روسی و در سال 1897 به زبان انگلیسی ترجمه و چاپ و منتشر شد. مارکس از روش علمی تکامل که داروین در علوم طبیعی اعمال کرده بود در تألیف و بنیان افکار خویش استفاده کرد و به این جهت خیلی مورد توجه عدهای قرار گرفت. مهمترین کار مارکس را طرفدارانش در زمینه مطالعه اقتصادیات و تاریخ و سایر علوم اجتماعی ذکر کرده تکمیل اصل ماتریالیسم دیالکتیک است. مارکس روش دیالکتیک را از هگل فیلسوف آلمانی اخذ کرد و اساس این روش این است که در این جهان همه چیز دائماً در تغییر و تحول است. پیشرفت و تکامل نتیجه عمل و عکسالعمل نیروهای متضاد و تأثیر متقابل آنها در یکدیگر است. بنابراین مثلاً، تضاد انقلاب آمریکا و سیستم استعماری بریتانیا موجب پیدایش ممالک متحده آمریکا گردید.“ عقیدهها رولدلسکی چنین است: “ قانون حیات کشمکش عوامل متضاد است و رشد و تکامل نتیجه این کشمکش میباشد.“ مارکس این فرضیه را مورد استفاده و مبنای کار خویش قرار داد و ماترایالیسم تاریخی را طرحریزی کرد به گفته مارکس و انگلس. “تاریخ کلیه جوامع موجود، تاریخ مبارزه طبقاتی است. همواره آزاد مرد و به راه، پاتریس و پلیین ارباب و رعیت کارفرما و کارگر و جان کلام حاکم و محکوم با یکدیگر ضدیت شدید داشته و پیوسته با هم در جنگ بودهاند.“ انگلس این مطلب را که بر سر تابوت مارکس ایراد کرد چنین بسط داده بود: “ او حقیقت سادهای را که پیش از وی در زیر لایههای آراء و عقاید و ایدئولوژیهای گوناگون نهفته مانده بود کشف کرد و آن اینست که آدمی باید قبل از هر چیز غذا و آشامیدنی و پوشاک و مسکن داشته باشد تا بتواند به سیاست و علم و هنر و مذهب و امثال اینها بپردازد. مفهوم این حقیقت این است که تولید ضروریترین مایحتاج مادی زندگی و بالنتیجه نحوه تکامل اقتصادی یک قوم یا یک دوره، مبنا و اساس دستگاههای دولتی و نظریات قضائی و هنری و حتی عقاید مذهبی آن قوم و ملت است.“
مارکس واساس دین
در دورانی از زندگی مارکس ، زمینه فکری فلاسفه آلمان را این حقیقت تشکیل میداد که در برابر سؤال «خدا چیست؟» و «خدا کیست؟» میگفتند: انسان خداست. هگل معتقد بود که باید خداوند را به عنوان حقیقت و اساس وجود انسان بشناسیم و تلاشهای او را برای دسترسی به مقام والای خدایی و ایجاد هماهنگی و نزدیکی با روح مطلق ارج نهیم. مارکس با توجه به این قسمت از عقاید هگل، که میگفت: خدا به عنوان حقیقت و اساس وجود انسان است ، به بیراهه رفته و گفته است: منظور هگل از بیان این نکته آن است که انسان در واقع همان خدایی است که از الوهیت خود خارج شده، سقوط کرده و از اصل خویش دور مانده است. این زمینه فکری را باید بیشتر ساخته فوئر باخ دانست که مارکس بسیار از او متاثر است. فوئر باخ، که از فلاسفه آلمانی و در زمان خود مشهور بود، اساس محکمی بر فلسفه بشرگرایی یا اومانیستی نهاد و آن را رونق بخشید. او گفت: انسان خدایی است که خود را خلق کرده است و به این ترتیب، خداگرایی هگل به شکل انسانگرایی یا اصالت فرد رو نمود.
او معتقد بود که در فلسفه هگل ، انسان فردی خورد شده در برابر خداست و آن آشتی، که هگل بین انسان و خدا قرار داد، موجب شد که خدا عظمت پیدا کند و انسان در پای آن له شود. لذا، باید انسان را نجات داد و او را از خدایی که خود ساخته است، آگاه کرد. انسان در واقع، خود، خدایی است که صفات خویش را به آسمان افکنده و بشر تنها در برابر عجز خود نسبتبه طبیعت، صفت الوهیت را به طبیعت و نوع بشری داده است و نوع بشری همه اوصافی را که خدا میتوانست داشته باشد، داراست. لذا، آن را خدا شمرده است. بر این اساس، در نظر او، علت واقعی اعتقادات دینی به طبیعت انسانی و شرایط زندگی و محرومیت او بر میگردد.
اساسی که فریر باخ بنا نهاد زمینه را برای رویش اندیشههای مارکس و همکار او، انگلس، باز کرد. در دورانی که او به عنوان یک فیلسوف غیر مذهبی جلوهگری میکرد، او اصل دیالکتیک را از هگل گرفت و آن را در قالب ماتریالیسم درآورد و در حقیقت مساله روح مطلق و ایدهآلیسم عینی هگل را به مادهگرایی مبدل ساخت، ولی در عین حال، اسلوب دیالکتیکی او را پذیرفت و در این بین، مذهب و خدا حذف شد. مارکس در این دوران بیشترین تاخت و تازها را به مذهب و هر نوع خدانگری داشته و بیشترین مخالفتهای او با مذهب در کتابها و نامههایی که در این دوران یعنی تا سال حدود 1848 ،داشته، ابراز شده است. او در کتابهایی از جمله خانواده مقدس و نقد فلسفه هگل ، عمدتا به شکلی به رد خدا و بیگانگی انسان از خود و رد مذهب پرداخته است. با توجه به نوشتههای مارکس به خوبی نظر او بر توهمی و غیر واقعی بودن دین، که همچون هالهای اطراف انسان را گرفته و مانع از درک خود و پیشرفت او میباشد، هویداست.
مارکسیسم ، خشونت وعدم خشونت
حزب رفونداسیون کمونیستی ایتالیا در سال 1991 و با دو شاخه شدن حزب بزرگ کمونیست ایتالیا در شرایط اوایل دهه 90 بنیان گذارده شد . بخش بزرگتر حزب کمونیست به رهبری " آشیل اکچتو " لیدر وقت حزب با چرخشی شدید به راست تصمیم گرفتند که نام حزب را به " دموکراتهای چپ " ( که امروزه در صحنه سیاسی ایتالیا فعال است ) برگردانند و در مقابل گروهی دیگر به رهبری " آرماندو کوسوتا " در مخالفت با جریان دیگر با تشکیل کنگره ای در 9 ژوئن 1991 آغازبه کار حزب رفونداسیون کمونیستی را اعلام نمودند . در سال 1998 هم بخشی از همین حزب رفونداسیون به رهبری همان " آماندوکوسوتا " بر سر اختلافات پارلمانی انشعاب نموده و" حزب کمونیستهای ایتالیایی " را بنیان گذاردند . لیدر حزب تا سال 2006 " فاستو برتینوتی " ( که عقاید او در اینجا مورد نقد نویسنده قرار گرفته است ) بود و بعد از او " فرانکو جیوردانو" در این منصب قرار گرفته است . این حزب سعی می کند جنبش ضد جهانی سازی ایتالیا را در عرصه سیاسی نمایندگی کند و پیوند خود را با آنچه " جنبشهای اجتماعی جدید " نا میده می شود مستحکم گرداند امری که مخالفت جناحهای تروتسکیست حزب را در پی داشته است . منتها تلاشش در این راستا و در گیرشدن بیش از حد در بازیهای پارلمانی ، این حزب را از تصویر حزبی انقلابی دارای نفوذ محکم و گسترده در طبقه کارگر دورو به تصویر احزاب " اوروکمونیست " که سنت نیرومندی هم در ایتالیا دارند نزدیک نموده است اما دغدغه ها و همین طور موقعیت و تاریخ این حزب آن را به موردی قابل توجه و بررسی در عرصه چپ اروپا بدل نموده است . ر- ک }
به موازات غرق شدن هرچه بیشتر جامعه در بحران ، طبقه حاکمه بیشتر و بیشتر به روشهای سرکوبگرانه برای برقراری کنترل روی می آورد . موقعیت بحران اقتصادی به نحو اجتناب ناپذیری توام با افزایش خشونت سازمان یافته توسط طبقه حاکم می باشد . جنگ عراق نمونه بارز این مساله است . بیش از 220 هزار سرباز به خارج از کشورهای خودشان فرستاده شده اند .
زمان بسیاری لازم است تا فهرست تضادهای در حال گسترش و یا نقاط بحرانی در کشورهایی که به شکلی رسمی در حال صلح نامیده می شوند ( صلحی مبتنی بر گرسنگی ، بیکاری و فقر ) را ردیف کنیم . هر حرکت انقلابی در آمریکای جنوبی با خشونت پلیس مواجه می شود . تنها در برآمد موج انقلابی در آرژانتین در سال 2001، 21نفر از تظاهر کنندگان توسط پلیس کشته شدند . 150 نفر از معترضین در فرایند انقلابی در بولیوی در سا ل 2003 جان خود را از دست دادند . در هنگامیکه این مقاله نوشته می شود { دقت کنید که این مقاله در سال 2004 به نگارش در آمده است . م . } انقلاب ونزوئلا در معرض تهدید دسته های گانگستر و آدمکش که توسط بورژوازی سازمان داده می شوند قرار دارد .
اینها تنها مواردی بسیار آشکار بودند اما کشورهایی وجود دارد که در آنها کشتار فعالین کارگری به یک سنت بدل شده است .
به عنوان مثال در کلمبیا و از زمان تاسیس CUT ( اصلی ترین فدراسیون کارگری کلمبیا ) ، 28 هزار فعال کارگری به قتل رسیده اند .