خاطراتی از مبارزات خمینی و دوران انقلاب
خاطرات دوران مبارزات انقلاب اسلامی برای من بسیار شیرین است، به تعدادی از آنها اشاره می کنم تا فرزندان ما بدانند، برای پیروزی انقلاب اسلامی، خیلی زحمت کشیده ایم، بنابراین در حفظ و نگهداری دست آورهایش صادقانه بکوشند.
ضبط صوت های زیاد در اتاق
درسال 1356، نوارهای سخنرانی و پیام های امام خمینی، از نجف به ایران می رسید، اما به دلیل اینکه انتقال آنها مشکل بود، گاهی فقط یک نوار کاست به یک شهرمی رسید و می بایست از روی آن، در همان شهر، تکثیر و بین مردم توزیع می شد. منزل ما، محل تکثیر نوارها شده بود، شیوه کارمان آن بود که تعداد زیادی ضبط صوت از دوستان و آشنایان عاریه کرده بودیم و باسیم رابط، آنها را بهم متصل میکردیم، نوار امام (ره) را در یکی از آنها می گذاشتیم و در ضبط صوتهای دیگر نوارهای خالی را قرار می دادیم و ضبط می کردیم، چون ضبط ها با رابط به هم متصل بود، نیازی نبود صدای آن بلند پخش شود لذا در منزل کسی متوجه کار ما نمیشد، یک روز پدرم، سر زده به اتاق ما آمد که خبر کند برویم ناهار بخوریم، هنگامیکه چشمش به وضع اتاق و تعداد زیاد ضبط صوت ها افتاد، برای چند لحظه، ساکت و متحیر به آنها نگاه کرد، شاید متوجه کارما شد، اما حرفی نزد، فقط خبر کرد برویم ناهار بخوریم، بعداً سرسفره برادر بزرگترم موضوع را برایش توضیح داد و او خیلی خندید.
من همین را می خواستم
در تابستان 1357 خطیب معروف مرحوم شیخ احمد کافی، در تصادف رانندگی در راه مشهد فوت نمود، مرحوم آیت الله العظمی خوانساری، در خوانسار بودند، ما با آن حضرت مأنوس بودیم، به ایشان پیشنهاد کردیم، مجلس فاتحه خوانی برای آن مرحوم تشکیل شود، به کمک ایشان، مجلس مهمی با حضور علمای منطقه در مسجد آقا اسد الله خوانسار تشکیل شد، با راهنمایی آیت الله العظمی خوانساری، قرار شد یکی از شاگردان ایشان، برای سخنرانی مجلس، از قم دعوت شود، یکی از برادران را به قم اعزام کردیم تا سخنران را به خوانسار بیاورد. مجلس ساعت 2 بعد ظهر آغاز شد.
قرار گذاشته بودیم، سخنران ما که منبر رفت، در سخنرانی خود، از امام خمینی(ره) نام ببرد و ما با فرستادن صلوات و درود بر خمینی از مجلس خارج شده و مرگ بر شاه بگوییم. تعداد زیادی از دوستان انقلابی ما، نیز برای برگزاری این راهپیمایی از شهرهای اطراف خوانسار (گلپایگان، خمین و فریدن) در مجلس حاضر شده بودند. حتماً ساواک هم متوجه موضوع شده بود چون اطراف مسجد و خیابانها، پر از مأموران مسلح شده بود. برخی از بزرگان شهر، با ملاحظه اوضاع و بخصوص مشاهده تعداد زیادی از جوانان ناشناس که در مجلس حاضر بودند، از سر ترس یا مصالح دیگر، سخنرانی روحانی اعزامی از قم (با نام مستعار آقای خدا پرست) را از برنامه حذف کردند. مرحوم آیت الله العظمی خوانساری نیز، به قصد اعتراض در همان آغاز جلسه، مجلس را ترک کردند و به منزلشان رفتند. لذا سخنران ما اجازه منبر نیافت و روحانی دیگری را به منبر فرستادند و ما از این اقدام آنان بسیار ناراحت بودیم. قبل از رفتن آن روحانی به منبر به او گوشزد کردیم در سخنرانیش حتماً نام امام خمینی(ره) را بالای منبر ببرد. اما سخنران در اواخر منبرش گفت: «به من سفارش کرده اند، نام برخی مراجع تقلید را ذکر کنم، اما چون میترسم تقدم و تأخری پیش آید و به ساحت آنان بی احترامی صورت گیرد، من از نام بردن مراجع خودداری می کنم ...»
این اقدام ما را بسیار عصبانی کرد، به همین خاطر، یکی از دوستان که صدای بسیار رسایی داشت، فریاد زد «برای سلامتی مرجع بزرگ جهان تشیع حضرت آیت العظمی خمینی صلوات» که یکباره مثل صاعقه، مجلس را منفجر کرد و شعار صلوات و درود بر خمینی، فضای مسجد را پر کرد، مجلس بهم ریخت و جوانان از مسجد بیرون ریختند، بسیاری از مردم عادی که به قصد مجلس ترحیم به مسجد آمده بودند سراسیمه و با وحشت از مسجد و صحنه فرار کردند، اما جمعیت تظاهر کننده به خیابان ریختند و شعار درود بر خمینی، مرگ بر شاه برای اولین بار در خیابانهای خوانسار طنین انداز شد. مأموران رژیم که آمادگی قبلی داشتند، مرتب تیر اندازی هوایی می کردند و صدای گلوله تمام شهر را فرا گرفت. شیشه های بانک ملی و دادگستری شکسته شده و عده زیادی نیز (حدود 70 نفر) دستگیر شدند. نزدیک غروب آفتاب به دیدن حضرت آیت الله العظمی خوانساری رفتیم، ایشان که با ناراحتی مجلس را ترک کرده بود، وقتی خدمتشان رسیدیم، بسیار خوشحال بودند و برای ما دعا کردند و فرمودند« وقتی صدای تظاهرات و تیر اندازی را شنیدم خیلی خوشحال شدم، ما همین را می خواستیم».
پسر آیت اله خوانساری لباس کارگری به تن کرده بود
در پاییز سال 1357 در میدان امام خوانسار (پهلوی سابق) ایستاده بودم، دیدم که آقاحسین خوانساری فرزند مرحوم آیت الله العظمی خوانساری (که اکنون از روحانیون معظم ساکن در مشهد هستند) با لباس مندرس و به سبک کارگر ساختمانی که آثار گچ و گل هم روی آن بود، از اتوبوس قم پیاده شد و یک گونی هم دوش اوست تا مرا دید صدا زد و گفت بیا این گونی را بگیر ببر پنهان کن، من آن گونی را گرفتم و به کمک برادر بزرگترم که موتور سیکلت داشت، آن را به باغ خودمان بردیم و پنهان کردیم و فردا در آن را باز کردیم، پر از اعلامیههای امام خمینی(ره) بود، آنها را به تدریج بین مردم توزیع نمودیم.
نارنجکهای دستی خیلی قوی ساختیم
در 23 آذرماه 1357، حمله وسیعی بوسیله چماقداران شاهنشاهی و مأموران مسلح رژیم به شهر خوانسار صورت گرفت، صبح به ما خبر دادند که در برخی محلههای خوانسار، عدهای چماقدار آماده میشوند تا حمله کرده و شهر را غارت نمایند. ما نیز دوستان را خبر کردیم که با آنها مقابله کنیم، اسلحه ما فقط سنگ بود، سنگها را پشت بام مغازهها در دو طرف خیابان آماده کردیم، چند ساعت بعد، چماقداران که گروه زیادی ارتشی، آنان را همراهی میکردند، با شعار جاوید شاه، وارد شهر شده و ارتشیان درب مغازهها را میشکستند و چماقداران نیز با چماق به مغازهها هجوم برده و شیشهها را میشکستند و اجناس مغازهها را غارت میکردند، همه مردم از داخل خیابان، به کوچهها فرار کردند، ما از پشت بامها با سنگ به مقابله با آنها پرداختیم، امّا مأموران مسلح فوراً خود را به پشت بامها رسانده و مستقیماً به سوی ما تیراندازی کردند، آن روز 4 نفر از جوانان خوانسار به فیض شهادت نائل شدند و تعداد زیادی نیز زخمی گردیدند. ما از اینکه نتوانستیم در مقابل مأموران با سنگ مقاومت کنیم، عقده بزرگی در دلمان ایجاد شد و از آن روز مصمم شدیم به سلاح گرم مجهّز گردیم، امّا این کار در شرایط آن روز بسیار مشکل بود، لذا ابتکار جالبی بکار بردیم، مقدار زیادی باروت و سه راهیهای فلزی انتقال آب تهیه کردیم، دو طرف سه راهی را با درپوش میبستیم، سوراخی در آن ایجاد کردیم، نخ مخصوصی آعشته به باروت از آن عبور میدادیم، داخل سه راهی را پر از باروت میکردیم و درپوش سوم را میبستیم، به این ترتیب نارنجکهای دست خیلی خوبی ساختیم و از آن به بعد با قوت و قدرت زیادی تظاهرات میکردیم، و قصد کرده بودیم که اگر با مأموران درگیر شویم با آن نارنجکها با آنان به مقابله برخیزیم، تعداد این نارنجکها، آنقدر زیاد بود که در فواصل دهم تا بیست و یکم بهمن 1357، با هماهنگی دوستان تهرانی، حدود یک نیسان نارنجک به تهران فرستادیم تا در درگیریهای تهران، با مأموران شاه بجنگیم.
قطع برق مسجد، حربه کارساز
در اواخر تابستان سال 1357 حضرت حجت الاسلام والمسلمین شیخ ابراهیم رازینی با هماهنگی مرحوم آیت الله العظمی خوانساری جهت انجام ده شب سخنرانی در شبهای ماه رمضان در مسجد صاحب الزمان(عج) خوانسار (پایگاه اصلی انقلابیون خوانسار) دعوت شدند، ایشان هر شب به مناسبتی روی موضوعی مستقل بحث میکردند، مسجد شبها پر از جمعیت بود، آوازه شهرت این سخنرانیها بخصوص که حضرت آیت الله العظمی خوانساری نیز شخصاً در جلسه حضور داشتند، سبب شده بود، عده زیادی از گلپایگان و خمین نیز در مجلس حاضر شوند، شب ششم سخنرانی ایشان مصادف بود با سفر زیارتی شاه به مشهد، آقای رازینی هم، آن شب موضوع منبر را زیارت قرار دادند و مستقیماً از شاه اسم بردند و به زیارت رفتن او را دروغین و فریب مردم، نامیدند. لذا صبح فردا ساواک ایشان را دستگیر نمود و از متولی مسجد هم تعهد گرفته بودند، مسجد را تعطیل نکند و خودشان پنهانی یک سخنران معرفی کردند، که به جای آقای رازینی منبر برود.
شب هفتم عده زیادتری بخصوص از گلپایگان و خمین و فریدن آمده بودند و جمعیت، خیلی بیشتر از شبهای قبل بود و مردم متوجه شدند که آقای رازینی دستگیر شده است. روحانی سخنرانِ مأمور ساواک، منبر رفت و با زیرکی و لفاظیهای متبحرانه و حساب شده، مردم را توجیه میکرد که در ماه رمضان که ماه عبادت و دعا است، نباید در مساجد سخنان تحریکآمیز و سیاسی گفته شود و . . . همه ناراحت بودیم ولی هیچکاری از ما ساخته نبود، چون مجلس پر از مأموران ساواک بود، یکباره به ذهنمان رسید، برق مسجد را قطع کنیم، مخفیانه، به پشت بام مسجد رفتیم و با قدرت هر چه تمامتر، سیم کابل انتقال برق به مسجد را آنقدر کشیدیم که از ستون برق جدا شد، برق مسجد قطع شد و مسجد در تاریکی به هم ریخت و مردم سراسیمه از مسجد بیرون ریختند