بر مبنای جهان بینی توحیدی، از آن جا که خداوند مالک تمام هستی است « لِلّهِ مَا فِیِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ» سر رشته و اختیار هستی نیز به دست اوست « فالله هو الوالی».
و شخص مؤمن که برای خداوند چنین منزلتی قائل است، همواره او را ولی و اختیار دارخود می داند « أنتَ وَلیّ فِی الدُنّیا و الاخِرَه » کسی که این حقیقت را که غیر از او هیچ ولی و صاحب اختیاری وجود ندارد، درک کرده باشد، خود را در سایه سار ولایت او قرار می دهد و خداوند نیز ولایت خاص خویش را از او دریغ نمی کند« الله وَلی الّذینَ آمَنوا یُخرِجهم مِنَ الظُّلُماتِ الَی النُّورِ » چنین کسی این حقیقت را دریافته است که خداوند بهترین مولا است « نِعْمَ الْمَوْلَی » و اگر او را به ولایت خود برگزیند، از هر مولایی دیگری، بی نیاز است.
کسی که به این بینش توحیدی دست یابد ، از شخصیت ممتاز و روح مقتدری بر خوردار خواهد بود.
در مقابل، کسی که ولایت خداوند را در عمل نپذیرفته و از مسیر حق خارج شده است، بی پناه خواهد ماند و فرمان برداری از غیرخداوند به هر شکل و اندازه که باشد نقض ولایت خداوندی است؛
نشانه پذیرش ولایت خداوند در عرصه فردی تن در دادن به احکام اوست و در صحنه اجتماع نیز، دل نبستن به غیر قانون الهی است.
مبنای هر گونه تصمیمی در جامعه مؤمنان باید خدا و احکام او باشدو باید هرگونه اختلاف با رجوع به دین خدا حل و فصل شود.
اجرای قانون در مورد دیگران نوعی دخالت در حیطه اختیار آنان است . از این رو به صرف اینکه قانون بر گرفته از دستورات دینی است کافی نیست تا هر کس بتواند آن را در مورد دیگران به اجرا درآورد. (7)
هیچ انسان و هیچ دستگاهی نمی تواند حکمی را بر دیگران جاری کند مگر آنکه ثابت شود از چنین حقی برخوردار است. دستگاهی واجد چنین صلاحیتی است که مشروعیت داشته باشد. بر مبنای جهان بینی توحیدی همانطور که پیش تر گذشت حق حاکمیت و ولایت در انحصار خدا است و کسی که در مصدر حکومت قرار می گیرد، به واقع در ولایت خدا دخالت کرده است. بنابراین اعمال ولایت نیز در انحصار کسی خواهد بود که مجوز چنین تصرف و ولایتی را از سوی خداوند داشته باشد.
مفهوم « حق الهی حاکمیت» این است که دخالت در امور دیگران ، از اختیارات انحصاری خالق و مدبّر و ولی حقیقی انسان ها است. خداوند این ولایت را از طریق اذنی که به فرد یا گروه خاصی می دهد، اعمال می کند؛
نه آنکه خود به جامعه انسان ها درآید و بر آنان حکم راند. امام خمینی(قدس سره) در کتاب مکاسب محرمه، می فرمایند:
« ولایت به حکم عقل، مخصوص ذات باری است، تنها اوست که حاکمیت بالذات دارد، حاکمیتی که مستند به جعل دیگران نیست و اصالتاً حق دارد برای انسانها و اداره امورشان تدبیر کنند ... دیگران تنها با جعل و نصب او می توانند متصدی امر ولایت گردند».
بنابراین حاکمیت ذاتاً و اصالتاً حق خداوند است و از این رو نظریاتی که این حق را به انسان ها می دهند، بر خلاف منطق توحیدی قلمداد می شوند.
انسان ها، به هیچ روی دارای حق ذاتی برای حاکمیت نیستند، که آن را از طریق قرار داد اجتماع
یا رضایت به دیگری واگذارند.آنان اگر حقی داشته باشند، حقی است که خداوند به ایشان عطاء فرموده است. (8)
خداوند اگر چه دارای حق حاکمیت و تصمیم گیری برای همگان است، انسان ها را مجبور یه پذیرش ولایت خود نکرده است. از این رو، حق حاکمیت خدا با آزادی انسان ها منافات ندارد. زیرا انسان ها در پذیرفتن ولایت خداوند بر خود ، مختارند؛ همچنان که راه گمراهی به روی ایشان گشوده است.
پس معلوم شد که حاکم اصلی خداوند است؛ اما او می تواند حاکمیت و ولایت را برای دیگران نیز اعتبتر کند؛ با این تفاوت که ولایت او اصلی و ذاتی است و ولایت دیگران تبعی.
بررسی بهترین شیوه های حکومت و شناخت اصولی که بشریّت را به ساحل نیکبختی و سعادت
می رساند و پایان هرگونه ظلم و ستم را ندا میدهد، یکی از مهمترین مباحثی است که دانشمندان و اندیشمندان را به تحقیق و کاوش واداشته است.
صاحبنظرانی که پیرامون این مسئله به کندوکاو پرداخته اند، به جز آنانکه به آئین اسلام پایبند بوده و به این مکتب رهائی بخش گرویده اند، همه از دو عنصر اساسی که بزرگترین نقش را در پی ریزی حکومت ایفاء می نمایند، غفلت ورزیده اند. این دو عنصر اساسی عبارتند از :
1 سعادت در سرای ابدی و زندگی عالم باز پسین.
2 کسب خشنودی پروردگار بزرگ.
حقیقت این است که هر چه زمان پیش میرود، بشر بر یک نکته دقیق آگاهی می یابد و براستی باورمی کند که تنها راه سعادت انسان در زندگی دنیا آنست که حکومت را در دنیا بر اساس قوانینی پی ریزی نماید که مبتنی بر وحی خداوندی است؛ خداوندی که بر همه نیازهای بشر واقف است و همه راه های رستگاری وی را می داند.
در شرایطی که حال دنیا اینگونه است، بدون تردید سعادت اخروی و تحصیل رضای خالق بستگی تام به اطاعت از قوانین دینی خواهد داشت. (9)
امروز، ما جهان را می نگریم که در دنیای خروشان ستم و درد غوطه ور است و هر آن خطر نابودی و نیستی، آن را تهدید می کند. شگفتا که پیشتازان اندیشه بشری پیوسته طرح های جدید عرضه
می کنند و بر نامه های گوناگون برای حکومت ارائه می دهند که همه تجربیّات تاریخی را در بر دارد.
اما این برنامه ها اندکی سود نمی بخشد و در شرائطی که همه وسایل آسودگی و رفاه،در اثر رشد تکنولوژی و صنعت، امکان آسایش بشر را فراهم آورده اند، هر روز سختی ها فزونی می یابد و بشریّت در گرداب هلاکت اسیر می گردد.
آری، این تلاش های بی ثمر، هرگز نمی تواند بشریت را از سر گشتگی و آشفتگی کنونی نجات بخشد. اما چه توان کرد که نیاز شدید انسان امروز به فضائی آکنده از مهر و عطوفت و راهیابی به سوی آرمان های خدائی، امری است انکار ناپذیز. در زمان ما نظام های: سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و ... بر جهان حکومت می کنند ،که هر یک با دیگری سر نا سازگاری داشته و در راه مبازره با دیگری قد بر افراشته اند.
از یک سو دموکراسی با اعتقاد به رشد بی قید و شرط سرمایه، مدعی آزادی مطلق هر فرد انسان در انجام خواسته هایش می باشد و حکومت های متکّی بر نظام سرمایه داری ، خود را بنیانگذار آزادی و اعطای حقوق انسانی بطور کامل می دانند.
از سوی دیگر نظام سوسیالیستی مارکسیسم فریاد می زند که آزادی و دمو کراسی فقط در راه رشد و پویائی حزب سوسیالیستی حاکم، بکار گرفته می شود و هرگز نمی توان در سراسر جامعه و در همه ابعاد آن به همه طبقات اجتماعی، آزادی عطا کرد؛ چرا که از دیدگاه این نظام باید « دیکتاتوری پرو لتاریا» محقق شود.
(10)
در برابر این دو نظام که هر دو بر خاسته از اندیشه های ناتوان و نارس بشری می باشند آئین جهانی اسلام را داریم. اسلام نه با نظام سر مایه داری هم نوا است و نه با نظام سوسیالیسم همراهی می کند؛ بلکه خود بنیانگذار شیوه ای نو در برابر همه شیوه های ساخته دست بشر است.
اسلام فریاد می زند:(( آقائی و حاکمیّت فقط از جانب خداوند تفویض می گردد، خداوندی که مالک حقیقی جهان و قانونگذار حقیقی و منحصر به فرد عالم می باشد.))
از دید گاه اسلام، رسول خدا ( صلی الله علیه وآله) علاوه بر آنکه آورنده پیام های الهی به شمارمی رود، پیشوای امّت و سر پرست مسلمانان می باشد و نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختیار تر است.
البته گروهی از دانشمندان و نویسندگان عامّه معتقد اند که از جانب خدای یکتا « نظام شورا» به عنوان روش حکومت تعیین شده است. آنان در این زمینه به آیات قرآن، روایات رسیده از رسول مکّرم اسلام و روش صحابه آن حضرت استناد کرده اند.
ولی آنچه که مسلّم است این است که، قرآن مالکیّت همه اشیاء را از آن خدا دانسته و تنها یک مالکیّت حقیقی و اصیل را در جهان پذیرفته و آن مالکیّت خدا است و دیگر مالکیّت ها یا قراردادی است، مانند مالکیّت انسان نسبت به اموالش، یا مالکیّت اصلی که از آن خدا است و از سوی او به افراد بخشیده شده و لذا خداوند نسبت به آن سزاوارتراست. مانند: مالکیّت انسان بر بدن خود.
ولله ملک السموات و الارض و مالکیّت وفرمانروایی آسمانها و زمین از
والله علی کل شی قدیر آن خدا است وخدا بر همه چیز توانا می باشد.
(11)
قرآن خدا را ولی مطلق معرفی می کند و ولایت دیگران را در صورتیکه از سوی او باشد مجاز می شمارد. اما باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که انسان در گزینش راه خود و انجام خواسته هایش از آزادی کامل بر خوردار است. این آزادی مبتنی بر خصوصیات تکوینی اوست که خواستن و نا خواستن و انجام دادن و انجام ندادن در وی به ودیعت نهاده شده است.
تحقیقی که اینک پیش روی خواننده محترم قرار دارد، بررسی رابطه حاکمیّت خدا بر انسان و حاکمیّت انسان بر سرنوشت خویش است که در سه گفتار ارائه خواهد شد:
گفتار اول حاکمیّت خدا بر انسان
گفتار دوم منشأ حاکمیت در حقوق اسلام
گفتار سوم حاکمیّت انسان بر سرنوشت خویش
ازخداوند قادرِ مَنّان خواستارم که این اقدام ناچیز را از من بپذیرد و آنرا کوششی در راه رضای خویش محسوب فرماید.
گفتار اول:
حاکمیّت خدا بر جهان و انسان
تعریف حاکمیّت و انواع آن:
حاکمیّت عبارت است از قدرت برتر فرماندهی یا امکان اعمال اراده ای فوق اراده های دیگر. هنگامی که گفته می شود فلان دولت حاکم است یعنی در حوزه اقتدارش دارای نیروی است خود جوش که از نیروی دیگری بر نمی خیزد و قدرت دیگری برابر با آن وجود ندارد. در مقابل اعمال اراده و اجرای اقتدارش مانعی را نمی پزیرد و از هیچ قدرت دیگری تبعیت نمی کند .هر گونه صلاحیتی ناشی از اوست، لکن صلاحیت های او فی نفسه است.
در خصوص منشأ حاکمیّت و مبنای مشروعیت آن نظرات بسیار متنوع و متفاوتی وجود دارد. از جمله نظریه تئوکراتیک و دمکراتیک که تو ضیحات لازمه در مورد آنها داده خواهد شد. اما به طور کلی تقسیم بندی که می تواند نظریات غالب را شامل گردد عبارت است از:
1 حاکمیت الهی 2 حاکمیت فردی 3 حاکمیت مردم 4 حاکمیت ملّی
البته برخی دیگر از حقوقدانان صور حاکمیّت را به سه نوع تقسیم نموده اند:
الف حاکمیّت مطلق ب حاکمیّت مردم ج حاکمیّت ملی
حاکمیت مطلق :
که بر اساس آن حکومت در اختیار فردی به نام پادشاه قرار دارد. و معمولاً این امر را ناشی از ابتکارات فردی و یا مشیّت الهی می دانند.
حاکمیّت مردم :
بر مبنای این نظر ریشه حاکمیّت با خواست مردم و حکومت مردم بر مردم شکل پذیر است .
(14)
بر این اساس دمکراسی سر چشمه قدرت می باشد و مردم جمع افراد تشکیل دهنده جامعه ملی باشند. و حاکم یعنی حاصل جمع افراد اجتماع. بنابر این هر یک از افراد بخشی از این قدرت را در اختیار دارند.
حاکمیّت ملی:
ملت به عنوان شخصیت حقوقی مستقل از افراد محسوب می گردد . ملت در واقع حاصل جمع جبری افراد جامعه و یا مردم نیست، بلکه شخصیت حقوقی مستقلی است که به شخص یا گروه و یا کلیتی غیر ملی قابل انتقال نیست.
همانگونه که می دانیم تقسیم بندی در علوم نظری اصولاً برای تبیین و تفهیم مطلوبتر مطالب است و خود فی نفسه موضوعیت ندارد . ولی نکته مهم در آن، اینست که همه موارد ومطالب را در بر داشته ارتباط منطقی را دنبال نماید. نظر به آنکه در تشریح قانون اساسی ایران نکته مهم و بارز که زیر بنای قانون را تشکیل می دهد، جنبه مکتبی بودن آنست، لذا می توان به نحو زیر نظریات مختلف را جمع بندی نمود: 1 نظریه حاکمیّت الهی 2 نظریه حاکمیّت غیر الهی
البته حاکمیّت خدا بر انسان و جهان بر دو قسم است : 1 حاکمیّت تکوینی 2 حاکمیّت تشریعی
حاکمیّت تکوینی:
بر اساس اصل توحید که از اصول اعتقادی اسلام و مبتنی بر دلائل عقلی و منطقی میباشد، خداوند متعال خالق عالم است و حاکمیّت مطلق بر جهان از آن اوست. خداوند شریکی ندارد و پروردگار جهان است . حاکمیّت تکوینی خداوند، تمامی عرصه های هستی و آفرینش انسان را در بر می گیرد .
(15)
همگان از ذرات کوچک تا موجودات بزرگ و ستارگان و کهکشان در حوزه قدرت و قلمرو حکومت خداوند بر جهان قرار دارند. بر این اساس خلقت و حیات و وجود همه چیز و همه کس منجمله، در دست خدا است. این ولایت و حاکمیّت جنبه جبری و قهری دارد . حیات و مرگ انسان ها و سایر موجودات تحت این نوع از حاکمیّت خداوند قرار دارد.
حاکمیّت تشریعی:
خداوند انسان را آزاد و مختار آفریده است . لذا حاکمیّت خود بر اعمال او را از طریق دین و شریعت اعمال نموده است.
به این معنی که با ارسال رسل و انزال کتب آسمانی طریقه زیستن و سعادت را به آنها آموخته است. و تبعیّت از غیر خود را شرک دانسته است. لذا انسان موجودی مسئول است و در برابر اتمام حجّت بعمل آمده توسط خداوند پاسخگو خواهد بود. بنابر این انسانها با پذیرش آئین الهی و پرستش او ولایت و حاکمیّت خداوند را می پذیرند و از دستوراتش تبعیت مینمایند. این دستورات و قوانین الهی شئونات مختلف زندگی فردی و اجتماعی انسان را در بر داشته و تکامل فرد و اجتماع را بدنبال دارد. در طول تاریخ دو نظریه بسیار مهم در باب منشاء حاکمیّت ارائه شده اند:
یکی نظریه تئوکراتیک و دیگری نظریه دمکراتیک.
طبق نظریه اول قدرت ناشی از نیروی ماوراءالطبیعه یا خارج از اراده بشری و طبق نظریه دمکراتیک بر آمده از مردم و ملت و خلاصه از درون گروه انسانی است . بر اساس دید اول حاکمیّت جنبه نزولی دارد و در دید دوم جنبه صعودی. ولی به هر حال اعتقاد کلیت جامعه به هر کدام از این دو دکترین است که می تواند بر پایی، ایستایی و دوام قدرت سازگار با نظریه را تضمین کند.
(16)
منشاءالهی : حاکمیت تئو کراتیک
کهن ترین اعتقاد در مورد سرچشمه قدرت منشاء ماوراءالطبیعه ای آن است. قدرت فرمانروایان از خالق و آفریننده جهان هستی نشأت می گیرد و اراده ذات پروردگار در سپردن امر فرمانروای و اعمال قدرت به فرد یا گروه و طبقه ویژه ای مدخلیّت دارد. در طول تاریخ از این اندیشه بهره برداری
فراوان شده و کلیه حکام ، صرف نظر از منشاء قدرت خود کوشیده اند به نحوی حاکمیتی از این دست را پشتوانه قدرت خود و جانشینان و خانواده خود قرار دهند.
مثلاٌ گاهی برخی از فرمانروایان ، خود ادعای خدایی کرده اند. خود را نماد و تجسم قدرت ماوراءالطبیعه دانسته، لباس انسانی پوشیده و بر پهنه زمین نزول کرده اند تا سرنوشت خلایق و حیات آنها را به دست گرفته طبق، دلخواه خود هدایت کنند(حکومت انسان خدایی).
فراعنه مصر و برخی از سلاطین خاور نزدیک و یا امپراطوران باستانی روم خود را از مقوله خدایان می پنداشتند. اسطوره های فراوان که امروزه وجهه ادبی هنر مندان و شاعرانه آن بیشتر مورد نظر است، در این باب به وجود آمده است. امپراطور ژاپن نیز تا سال 1947 یعنی خاتمه جنگ جهانی دوم ،در چشم مردم این سرزمین از چنین شأنی بر خوردار بود.