مقدمه :
جهان در اواخر دهه 1980 شاهد تحولات چشمگیر وبی سابقه ای بود نظام دو قطبی شکل گرفته در پایان جنگ جهانی دوم، سیطره اندیشه کمونیسم بر اروپای شرقی ،شوروی و بسیرای از کشورهای جهان سوم ، جایگاه غیر متعهدها و جهان سوم و نهایتاً نظامی که از این بحرانها به وجود آمد ، از جمله موضوعات اصلی این برهه از زمان بود
کمونیسم به دلایل سیاسی ، اقتصادی و ایدئولوژیک با بن بست روبه رو شد و پروستریکا و گلاسنوست به عنوان اقدامات اصلاحی گورباچف ، امیدی در دلها زنده نکرد در این شرایط حساس جمهوری های شوروی از آب گل آلود ماهی گرفتند و استقلال خود را اعلام نمودنید اروپای شرقی ودیگر کشورهای زیر سلطه شوری ، به نظام لیبرالیستی گرایش پیدا کردند وعلایق خود را با ام القرای مارکسیسم به حداقل رساندند .جهان سوم که از تضاد شرق و غرب در دوران جنگ سرد ، از موقعیت تقریباً مناسبی برخوردار بود ؛ پس از این برهه با بی مهری های هر دو بلوک روبه رو شد . دوران سردرگمی چند ساله آنها با توجه به تضاد منافع ایشان ، تمایلات و ایدئولوژیهای متفاوت واختلاف نظر نیست به آینده خود ،طبیعی به نظر می رسید .
درحقیقت ، دستور کا رگروه 77 وغیر متعهدها باید تغییر می کرد نهضت غیر متعهدها با افت وخیز حرکتها و با دامنه تقریباًمتضاد موضع گیری اعضاء وظیفه ایجاد خطی بین شرق و غرب و حفظ کشورهای جهان سوم بین دو ابر قدرت را بر عهده داشت . پس از سقوط نظام دو قطبی و خلع سلاح شدن ایدئولوژی کمونیسم تمایلات متفاوت و بعضاًمتضاد و حتی مبهمی بر حرکت کشورهای جهان سوم ، حاکم شد .
آمریکه که در دوران جنگ سرد از حمایت اروپا و ژاپن بهره مند بود ، خود را در شرایط جدیدی حس می کرد اروپای متحد آلمان قدرتمند ژاپن ، به عنوان غول اقتصادی ، جهت حرکت های خود از آمریکا را تغییر دادند و در راستای تقویت «منابع ملی » خویش، نقش جدید در نظام بین الملل را مدعی شدند جهان شاهد اهمیت اقتصاد، پس از یک دوره اهمیت جنگ افزارهای نظامی و نیز مسائل سیاسی بود . اینک ببرهاهی آسیا و چین در صحنه قدرت اقتصادی و نهایتاًقدرت سیاسی وارد خواهند شد ، هر چند در چند سال اخیر شاهد بحرانهایی در این مناطق بوده ایم .
در چنین شرایطی حساسی می توان از خود سئوال کرد که آیا شکست کمونیسم به دلیل پیروزی لیبرالیسم و کاپیتالیسم بود ؟ آیا پس از سقوط یکی از دو قطب نظام دو قطبی با نظام تک قطبی روبه رو خواهیم بود یا اینکه نظامی چند قطبی و ... خواهیم داشت ؟آیا ایده افول نسبی قدرت آمریکا در کوتاه یا دراز مدت از صحت استحکام معتنابهی برخوردار است ؟ سهم جهان سوم – مخصوصاً کشورهای اسلامی – درنظام نوین ادعا شده چه خواهد بود ؟ ایران اسلامی ، چه موضعی در مقابل نظام نوین جهانی باید اتخاذ کند ؟نظریه برخورد تمدنها به واقع نزدیکتر است یا نظریه گفتگوی تمدنها ؟
تغییر نقطه ثقل تأثیر عوامل در روابط بین الملل از حالت سیاسی – جغرافیایی به اقتصادی – جغرافیایی ، ضرورت ایجاد و تثبیت نظامی جدید در روابط بین الملل و قبول پایان جنگ سرد و نظام دو قطبی می باشد وقتی در رد «نظام نوین جهانی » از افول نسبی قدرت آمریکا ، یا مطرح شدن قدرتهای جدیدی ، مثل اروپای متحد و ژاپن سخن می گوییم تأثیر بیشتر را برای عوامل اقتصادی قائل هستیم ؛ در حالی که «نظریه برخورد تمدنها » بر تأثیر بیشتر عوامل فرهنگی تأکید دارد مسأله حاضر از بحث زیر بنا و روبنا متفاوت است .
نظم نوین جهانی ( New World Order) اصطلاحی بود که بوش – رئیس جمهور وقت آمریکا – در جنگ خلیج فارس ، ابداع کرد هر چند به قول برژینسکی ، خود او تعریف کاملی از نظم نوین در ذهن نداشت ! جوزف نای ، رئیس مرکز بین المللی دانشگاه هاروارد آن را این گونه تعریف می نماید :
نظم نوین جهانی ؛امنیت دسته جمعی ، وابستگی متقابل کشورها به یکدیگر ، متوقف ساختن اقدامات سلطه جویانه منطقه ای برای جلوگیری از فرو افتادن آمریکا در سراشیب سقوط است.
بدیهی است که تفوق سلطه جویانه آمریکا در هدایت روندهای بین المللی ؛ مورد نظر جرج بوش بوده است
افول قدرت اقتصادی ، سیاسی و نظامی آمریکا در کوتاه مدت ، قدری خوش بینانه به نظر می رسد . طرفداران این نظریه به سقوط کاپیتالیسم و سلطه امپریالیسم آمریکا در مدتی کمتر از پانزده سال ، عقیده دارند به قول نیکسون ، هر چند قدرت اقتصادی آمریکا در سالهای 1950 تا 1990 از 50% به 25% سقوط کرده است ولی اولاً ، این واقعت را با توجه به بازسازی در اروپا و جهش اقتصادی ژاپن و چین و چهار ببر آسیا باید در نظر گرفت ؛ثانیاً25% از سهم تولیدات کل جهان ، رقم کمی را نشان نمی دهد به نظر ما تمام نظریاتی که از سیطره بلامنازع آمریکا یا افول سریع آن دم می زنند . ریشه در شعارهای ایدئولوژیک یا اغراض سیاسی دارند و به همین دلیل واقع بینانه به نظر نمی رسند . آنچه معقول به نظر می رسد ، افول نسبی و تدریجی آن هم نه به شکل خطی – قدرت ایالات متحده می باشد .
در این بین نظریات دیگری نیز وجود دارند که به نحوی به بحث ساختار قدرت در روابط بین المللی می پردازند و شامل موارد ذیل می باشند : نظام سلسله مراتبی (از نیکسون و بوش )، نظام تک – سه قطبی ( از نوام چامسکی )، ظهور دولتهای تجاری (از ریچارد روزکرانس )، جابجایی در قدرت ( از آلوین تافلر ) و دو نظریه از اندیشمندان ایرانی: نظام بازی گونه ( از محمد جواد لاریجانی ) و توازن قوا ( از منوچهر محمدی )
ظهور و افول نظام دو قطبی
انقلاب اکتبر روسیه ، در اواخر جنگ جهانی اول به وقوع پیوست ایدئولوژی ذکر شده است ، می توان به سادگی شعارها ،اهداف ضد امپریالیستی و اهمیت دادن به نقش کارگران و روشنفکران اشاره کرد . کمونیسم جغرافیای سیاسی جهان را تغییر داد . اتیوپی ، یمن جنوبی ، ویتنام و کشورهای دیگری ، مانند کوبا و اروپای شرقی به این بلوک پیوستند این تابعیت و طرفداری ممکن بود به دلیل مسائل اقتصادی فرار از بلوک غرب ، جنبشهای روشنفکری ، هیأتهای حاکم مستبد یا جاذبیت این ایدئولوژی ، حاصل شده باشد . بدیهی است تمام کشورهای کمونیست را نمی توان یکسان قلمداد کرد . یوگسلاوی و چین ، دارای استقلال بیشتری نسبت به اقران خود بودند و نقشی بین دو بلوک ایفا می نمودند .
اتحاد جماهیر شوروری نیز از ابتدا تا انتها دارای حالت واحدی نبود ، پیروزی استالین ، نوعی ارتباط معقول با جهان امپریالیسم را ثابت می کرد تروتسکی که به انقلاب جهانی معتقد بود ؛ این گونه اعمال را خیانتی به آرمانهای ایدئولوژیک قلمداد می کرد با مرگ استالین بسیاری ازمسائل تغییر یافت . خروشچف با نظریه همزیتسی مسالمت آمیز خود ، روابط شرق و غرب را بهبود بخشید ، شوری به هر حال در این دورانها به دنبال حادثه جویی بود نه آرامش . تغییرات اساسی زمانی اتفاق افتاد که اعتقاد به اصول زیر بنایی مارکسیسم ، زیر سئوال رفت و گورباچف تغییرات و اصلاحات سیاسی و اقتصادی خود را عرضه کرد و از قصد و غرض او که بگذریم ، باید اذعان کنیم که پیشنهادات او نه تنها به اصلاح ساختارهای پوسیده شوروی نینجامید ، بلکه ضربه مهلک و حتی می توان گفت آخرین ضربه را بر مارکسیسم وارد ساخت و برژینسکی می گوید :
سلطه کمونسیم تا حد زیادی ناشی از بیش از حد ساده جلوه دادن مسائل مربوطه بوده است توفیق این اندیشه چندان زیاد بود که جرج برنارد شاو نوشت که در انگلستان آدم معمولی وارد زندان می شود و جنایتکار بیرون می آید و در روسیه ؛ جنایتکار وارد زندان می شود و آدم معمولی بیرون می آید و. شوروی از سال 1928 تا 1940 رشد صنعتی فوق العاده ای داشت به طور مثال تولید فولاد از 3/4 میلیون تن به 3/18 میلیون تن رسید و کمونیسم در کوبا و نیکاراکو موفق بود و در دهه 70چندین کشور آفریقایی ریال مرام سوسیالیسم و مارکسیسم را پذیرفتند
در مقابل ، آمریکا نیز به تقویت بلوک خود همت گمارد آمریکا که در جنگ جهانی اول ، سیاست انزواگرایی را در پیش گرفته و در جنگ جهانی دوم خسارات تقریباً اندکی را به جان خریده بود توانست پس از سال 1945 کمکهای شایانی در اختیار اروپا قرار دهد طرح مارشال ، اروپا را از نظر اقتصادی به آمریکا وابسته کرد . پیمان نظامی ناتو نیز در جلب همکاری متحدان غربی موفق بود .سنتو و سیتو و همچنین آنزاس ، نیز توانست در جهان سوم ، نقشی بسزا ایفا نماید
چهار واقعیت اساسی در سیاست خارجی آمریکا در اروپا پس از جنگ جهانی دوم دخالت داشت :
1.حضور نظامی شوروی در قلب اروپا
2. سلطه امپراطوری شوری بر اروپای شرقی
3. جدایی تحمیلی دو آلمان توسط فشارهای شوروی
4. اروپای آسیب پذیر و تکه تکه شده
شوروی نیز پس از جنگ جهانی دوم سیاستهای ذیل را پی گرفت :
خروج آمریکا از اروپا
اروپای فاقد نیروی هسته ای
انحلال ناتو ( و تقویت ورشو)
آلمان بی طرف
گورباچف در تحقیق این اهداف تا حد زیادی موفق بود
به طور خلاصه ، زمینه تاریخی نظم نوین را در سه مرحله می توان بررسی کرد :
نظام دو قطبی سازش ناپذیر