چکیده
در این تحقیق به شرح زندگانی میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی شاعر گمنام و پارسی گوی هند می پردازیم که شامل عرفان و ویژگی های سبکی او و نوع سبک او سفرها و آثار او و تحلیل شعر و گزیده ای از اشعار وی می باشد و علل گمنامی و پیچیدگی شعرش می باشد. امید است این تحقیق بتواند این شاعر بزرگ را به خوبی معرفی کند.
کلمات کلیدی :
میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی ، برلاس ، سبک هندی
دردی نچشیدم که دوای تو نداشت
آهی نکشیدم که هوای تو نداشت
اشکی نفشاندم که به راه تو نبود
رنگی نشکستم که صدای تو نداشت
مقدمه
سبک هندی و ویژگی های آن
باری ورود به کشور شعر بیدل ، قبل از هر چیز باید صاحب گذرنامه ای شد و این گذرنامه در واقع همان آشنایی با سبک هندی است. به همین خاطر ما ناچاریم قبل از هر کاری به برخی از ویژگی های سبک هندی پرداخته تا پس از آن با ذهنیت بهتری به کالبدشکافی سبک بیدل بپردازیم.
میرزا عبدالقادر عظیم آبادی متخلص به «بیدل» یکی از بزرگ ترین و نامدارترین شاعران فارسی گوی سرزمین هند است. متأسفانه بیدل در ایران به دلایل مختلف که در صفحات بعد به آن اشاره خواهیم کرد، گمنام باقی مانده است.
وی در سال 1054 هجری قمری در شهر «عظیم آباد[1]» را ایالت پنته دیده به جهان گشود. پدر او میرزا عبدالخالق «نوزاد را »برای ادعا پیش شیخ و مرشد خود میرزا ابوالقاسم ترمذی برد. شیخ برای تولد کودک دو ماده ی تاریخ «فیض قدس» و «انتخاب» را ساخت و کودک را دعای خیر کرد. [2]
به سالی که بیدل زملک ظهور
ز فیض ازل تافت چون آفتاب
بزرگی خبرداد از مولدش
که هم «فیض قدس» است و هم «انتخاب»
در خصوص انتخاب نام عبدالقادر این گونه حکایت کرده اند: «مولانا کمال، استاد عبدالخالق که از بزرگان سلسله ی قادریه بود به خاطر علاقه ی و افرش به آن سلسله، کودک را عبدالقادر نامید.»
در روایت دیگر آمده است : «پدر بیدل صاحب فرزند نمی شد. نذر کرد که اگر خداوند فرزندی به وی عطا کند نام او را به تیمن وتبرک، عبدالقادر خواهد گذاشت که در واقع بنیانگذار فرقه ی قادریه شیخ عبدالقادر گیلانی است.»
درباره ی نحوه ی انتخاب تخلص «بیدل» حسین آهی در مقدمه دیوان مولانا بیدل دهلوی، صفحه چهار به نقل از کتاب «سفینه ی خوشگو» چنین می گوید : «روزی سَیر دیباچه ی گلستان می نمود، چون بدین مصراع رسید : «بیدل از بی نشان چه گوید باز[3]»از روح پرفتوح قبله ی شیراز استمداد جسته، لفظ «بیدل» را تخلص مبارک قرار داد.» هم چنین علت اشتهارش به دهلوی را ، اقامت طولانی وی در دهلی دانسته اند. پدر عبدالقادر یعنی میراز عبدالخالق از نظامیان شرافتمند و نیاکان او از ترکان جغتایی و از قبیله «برلاس[4]»، بوده که از بخارا به سرزمین هند آمده و در آن سرزمین سکنا گزیده بودند.
«هنوز عبدالقادر به پنج سالگی نرسیده بود که پدر در سال 1059 ه.ق پیام مرگ را دریافت کرد و مادر پرحوصله و با فضلش تربیت یگانه فرزند خود را بر عهده گرفت. سرپرستی و تعلیم مادر قریب یک سال و شش ماه دوام یافت. از بد ایام مادر نیز در سال 1061 ه.ق در گذشت تا این که عمویش ، میرزا قلندر، مسئولیت پرورش برادرزاده را بر عهده گرفت.»
عموی عبدالقادر مانند پدرش منصب نظامی گری داشت. احتمالاً به خاطر پاسداری از سنت های آباء و اجدادی یا به طور اتفاقی نظامی گری را پذیرفته بود. اما در اصل هوای خدمت صوفیان را داشت... دلپذیرترین سرگرمی وی دیدار از صوفیان بود. با وجد فرصت اندک (شرایط شغلی) برای ملاقات صوفیان رنج مسافرت به شههای مختلف را تحمل می کرد و عبدالقادر را در مسافرت ها با خود می برد.
عبدالقادر ، لذتی را که عموی او از دید و بازدید با صوفیان مصاحبت با آن ها می برد، بعدها در اثر منثور خود «چهار عنصر» به تفصیل بیان کرده است. او زیر نظر عمویش ، میرزاقلندر ، تا سن ده سالگی به مکتب رفت تا این که روزی در مدرسه دعوایی اتفاق افتاد که عمویش شاهد آن بود و به همین خاطر او را از رفتن به مکتب منع کرد. ناخشونودی میرزا قلندر از جو مدرسه موجب شد تا وی از مکتب باز داشتند. تعدادی کتاب نظم و نثر برگزیدند و به وی دادند... و مجبورش ساختند که روزانه از هر کتاب مطالب مهم را گرد آورد و پیش میرزا ببرد.
عبدالقادر در مدرسه فقط خواندن و نوشتن را آموخت و پیشرفت های او در واقع به خاطر تلاش و پشتکار خود او و تشویق های نزدیکانش می باشد. «بیدل در سن ده سالگی قرآن را از حفظ داشت و نخستین شعرهای او مربوط به همی دوره است.»
بیدل به چند زبان آنایی کامل داشت و «زبان مادری وی احتمالاً زبان بنگالی بوده، هرچند که او خود زبان اردو و سانسکریت را می داسنته است.
از نظر میرزا قلندر این فقط درس و مشق نبود که برای بیدل ضرورت داشت، بلکه برای او «اجرای تمرین های جسمانی و مشق های نظامی نیز ضروری بود، مخصوصاً در شمشیربازی، تیراندازی، اسب سواری ، مشت زنی، زورآزمایی و کشتی کسب مهارت می کرد. عبدالقادر در سن شانزده ، هفده سالگی در هنرهای اجدادی و مشاغل اشراف کاملاً پیشرفت کرده بود... او به توصیه ی عموی خود و پایمردی میرزا عبدالمطلب (از دوستان میرزا قلندر) شغل سپاهی گری را در سال 1069 هجری قمری برگزید.»
بیدل علاوه بر تربیت جسم در کسب علم و معلومات زمان نیز از خود لیاقت نشان داده است. او در الهیات، طبیعیات ، ریاضیات کم و بیش اطلاع داشته و در طبابت، رمل، جفر، تاریخ و موسیقی بسیار ناآشنا بود.
همان طور که قبلاً گفته شد اولین جرقه های شاعری در بیدل در سن ده سالگی زده شده است، اما این قریحه در سن شانزده ، هفده سالگی با جدیت بیش تری دنبال شد. او در کنار نظامی گری (منصب خانوادگی) به شعر گفتن نیز پرداخت.
سال ها به همین منوال گذشت تا این که هندوستان دچار چنان انقلاب خونین و بحران سنگینی شد که شیرازه ی خانواده ها و خاندان های مختلف از هم پاشید و استان عبدالقادر هم که جماعتی اندک از ترکان برلاس بودند، نتوانستند خود را از این حادثه ی ناگوار رها کنند.
این جاست که به ناچار مهاجرت ها شکل می گیرد و بیدل هم از این امر مستثنا نبود. در آن ایام میرزا قلندر به «کالای طاق» نزدیک بنگال که جایی امن بد، چشم دوخته بود. میرزا ظریف ، دایی عبدالقادر به سوی شهر کتک روانه شد و تجارت پیشه کرد. بعد ای این عبدالقادر را در خانه ی دایی اش ، میرزا ظریف، می بینیم.
میرزا ظریف مردی فاصل بود و در نتیجه خیلی زود در شهر کتک به تدریس فقه ، حدیث و عرفان مشغول شد. او و بیدل در آن شهر با شخصی به نام شاه قاسم هولالهی ، آشنا شدند. شاه قاسم علاوه بر تصوف در شعر نیز دست داشت. او در تبدیل عبدالقادر به «بیدل نقش بسیار مهمی دارد.»
در عالمی که با خود رنگی نبود ما را
بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را
مرآت معنی ما، چون سایه داشت زنگی
خورشید التفاس از ما زدود ما را
پرواز فطرت ما در دام بال می زد
آزاد کرد فضلش از هر قبود ما را
اعداد ما تهی کرد چندان که صفر گشتیم
از خویش کاست ، اما برما فزود ما را
(کلیات ، ج 1 ، ص 406)
گردش ایام کم کم جاده ی دهلی را پیش پای عبدالقادر بیدل گشود. بیدل تاریخ هجرت خود را در بخش قطعات به شکل ماده ی تاریخ «راهبرد خدابس» در آورده که به حساب حروف ابجد 1075 قمری می شود :
از ملک بهار سوی دهلی
چون اشک روان شدیم بی کس
هم دوش شهود فضل بی چون
هماه حضور فیض اقدس
سال تاریخ این عزیمت
دریاب که «راهبر خدابس»
(کلیات ، ج 1، ص 299)
بیدل که دیگر درخت عرفان در تمام وجودش ریشه دوانیده بود در دهلی با شخصی به نام شاه کابلی آشنا شد. وی همچون مولوی که عاشق شمس بودف شیفته ی شاه کابلی گردید. ولی پس از مدتی محبوب بیدل هم از نظرش غایب شد و در عین آشفته حالی در حدود دو سال در جنگل ها و شهرهای مجاور به دنبال گم شده ی خویش می گشت، اما او را نیافت. سرانجام انزوا طلبید و مدتی در آگره به ریاضت گذرانید و بالاخره پس از پشت سر گذاشتن دوره ای از آشتگی ازدواج نمود.
بیدل در آغاز جوانی ، در زمره ی اطرافیان شاهزاده محمد اعظم شاه، سومین پسر او رنگ زیب در امد و منصب لشکری بدو تفویض شد. لیکن وی استعداد شعری خود را در خدمت شاهزاده و بزرگان در گاهش نگذارد. روزی در مجلس محمد اعظم شاه، سخن از شعر و شاعران بزرگ می رفت. بدو گفتند که امروز در سراسر هند بلند مرتبه از میرزا عبدالقادر بیدل در شعر نیست. گفت پس قصیده ای در ستایش من گید تا پایه ی سخنش بدانم و بر مرتبه اش بیفزاییم. چون این سخن به بیدل گفتند، برآشفت و از کار کناره گرفت و از آن به آزادی و قناعت سر کرد.
بیدل اگرچه می توانست از راه ستایش پادشاهان و بزرگان به نان و نوایی برسد، اما و آزادگی را بر اسارت برتری داد. در نتیجه تا آخر عمر همیشه فقر گریبان گیر او بود. او ر خاطرات خود می نویسد : «روزی از شدت فقر چنان گرسنه بودم که مرگ را به چشم می دیدم. به پس دیواری مخروبه رفتم تا در آنجا آسوده بمیرم. اما اتفاق شگفتی رخ داد. آن سوی دیوار سکه ای یافتم که می توانست سبب آسودگی چند روزه باشد، سکه را برداشتم و برگشتم.[5]»