چکیده:
موضوع این تحقیق بررسی شخصیت انوشیروان است. ابتدای فصل اول این پژوهش به تاریخ ساسانیان تا دوره قباد میپردازد ادامه فصل اول، خسرو انوشیروان در تاریخ (=جنگها، اصلاحات، شخصیت، سکهها، دانش و عهد بزرگ تمدن ادبی و فلسفی ایران در دوره وی) را مورد بررسی قرار میدهد. پایان فصل نیز به بررسی ویژگی و شکل ظاهری ایوان مداین که پژوهشگران بنای آنرا به خسرو انوشیروان نسبت دادهاند اختصاص دارد.
فصل دوم به بررسی خصوصیات خسرو انوشیروان در آثار و ادبیات باستانی ایران اختصاص دارد. در ابتدای این فصل نام خسرو انوشیروان در ادبیات باستانی ایران مورد بررسی قرار گرفته است و در پایان فصل به بررسی ویژگیهای خسرو انوشیروان در آثار فارسی میانه زرتشتی در شش اثر (= بندهش، زند وهمن یسن، کارنامه انوشیروان، اندرز خسرو قبادان، گزارش شطرنج و توقیعات بجای مانده از ایشان) اختصاص دارد.
فصل سوم که فصل آخر این پژوهش میباشد به بررسی شخصیت و تاریخ دوره خسرو انوشیروان در آثار دوران اسلامی بر اساس دیدگاههای فردوسی، دینوری، حمزه اصفهانی، گردیزی، ابن اثیر، ابن خلدون و مسعودی اختصاص دارد که تدقیق و مطالعه در این آثار نشان دهنده عظمت و شوکت سلسله ساسانیان در دوره خسرو انوشیروان میباشد.
یک
بخش پایانی این پژوهش به جمع بندی و نتیجهگیری از مباحث بررسی شده میپردازد و حاوی مطالبی در رابطه با ویژگیهای شخصیتی خسرو انوشیروان و استنتاج از اقدامات وی میباشد در پایان نیز فهرست منابع فارسی و لاتین و چکیده انگلیسی درج گردیده است.
پیشگفتار
اردشیر بابکان موسس سلسله ساسانی حکومتی را در ایران بنا نهاد که وجود تمرکز در حکومت، وحدت تمامی سرزمینهای ایران و برقراری دین زرتشتی به عنوان کیش رسمی ایرانیان از ویژگیهای عمده آن بود.
برآمدن و ظهور ساسانیان سرچشمه یک سلسله دگرگونیهای سیاسی، اجتماعی، دینی و اقتصادی در حیات مردم ایران گردید. بدیهی است که این تغییرات بدون سابقه و پیشینه اجتماعی عملی نشد و روی کار آمدن اردشیر بابکان و تاسیس سلسله ساسانی، نمود ظاهری آمادگی جامعه ایرانی برای قرار گرفتن در جریان این تغییرات و تحولات بود.
با استقرار خاندان ساسانی بر تخت سلطنت ایران، ساختار تازه ای از قدرت و حاکمیت در ایران شکل گرفت.
این ساختار از ابتدا مبتنی بر اتحاد دین و دولت بود، اما در مدت بیش از چهار قرن حکمرانی این سلسله همواره روند یکنواختی نداشت و ساختار قدرت و حاکمیت ساسانیان به علت بروز رویدادهای داخلی و خارجی در تحول و تطور بود. قدرت سلطنت وقتی به اوج می رسید که قدرت روحانیون زرتشتی کاستی می گرفت و زمانی در نقطه ضعف بود که قدرت و حاکمیت در دست اشراف و موبدان قرار داشت. این کشش و کوشش پیوسته بین دو طرف در جریان بود.
سه
در روزگار فرمانروایی ساسانیان، اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران دستخوش تغییر و تحول بود و این مسئله در شکل سازمان و تشکیلات حکومتی نیز تأثیر می گذاشت. دهقانان از عهد خسرو انوشیروان به بعد نقش مهمتری در مسایل کشوری یافتند و قدرت این طبقه تاپایان عهد ساسانی رو به فزونی گذاشت. انوشیروان شاه خوش فرجامی است، که برخی از کارهای سودمند و متناسب با زمان موجب خوشنامی وی گردیده که معروفترین آنها عبارتند از: اصلاح آیین مالیات، توجه به آبادی و شهرسازی، سرکوبی دشمنان، دلبستگی به فرهنگ و دانش و بزرگداشت دانشمندان، اهمیت اقدامات وی و آرامشی که در حکومت وی بوجود آمد باعث شد تا وی را شاهی عادل بنامند. در این پایان نامه به تفضیل درباره هر یک از اقدامات فوق به نقد و بررسی پرداخته می شود
-1- دودمان ساسانی
ساسان موبد آتشکده ای بود که در استخر برای ستایش ایزد بانو آناهیتا اختصاص داشت. همسر وی، رام بهشت[1]، دختر یکی از پادشاهان بازرنگی بود و این سلسله پادشاهان در نیسایه سلطنت داشتند. ( شهر مزبور به مناسبت دیوارهای سفید از زمان استیلای عرب در فارس موسوم به بیضا شد).[2]
پاپک پسر ساسان روابط خود را با بازرنگیها مغتنم شمرد و یکی از پسران خویش را که اردشیر نام داشت در دارابگرد به مقام عالی نظامی ارگبد رسانید. مقارن این احوال پاپک بر گوچهر (گوزهر) شاه که خویشاوند او نیز بود شورید و مکان گوچهر را که معروف به کاخ سفید بود به تصرف در آورد. سپس او را کشت خود بر اریکه سلطنت نشست.[3] آنگاه از اردوان پنجم لقب پادشاهی برای پسر بزرگ خود شاپور خواست.
اردوان امتناع نمود ولی با وجود این شاپور پس از فوت پدر خود را پادشاه دانسته، اردشیر را مجبور کرد که تابع وی شود ولیکن طولی نکشید که به جهت خراب شدن زیر زمینی در قصر ملکه که همای نام داشت شاپور زیر آوار ماند و درگذشت و اردشیر پادشاه شد.[4]
کریستین سن معتقد است شاپور زمانی که به دارابگر حمله کرد درخانه ای ویرانه فرود آمد اما ناگهان سنگی از سقف جدا شد و او را از پای درآورد.[5]
اردشیر پس از سرکوبی شورش دارابگرد به کرمان حمله کرد. و پس از فتح آنجا و ضمیمه کردن خوزستان و اصفهان به متصرفات خویش در سال 224 م. با اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی در هرمزگان خوزستان به نبرد پرداخت، در این نبرد اردوان کشته شد و سلسله اشکانی از هم فرو پاشید. بدین ترتیب اردشیر اول، که تاریخ، وی را موسس شاهنشاهی ساسانی می دانند، به سلطنت رسید و سلسله ساسانیان بنا نهاده شد.[6] می توان گفت وقتی در بیست و هشت آوریل دویست و بیست و چهار میلادی اردوان پنجم پادشاه اشکانی در آن نبرد جان باخت این به معنای پایان قریباً پانصد سال فرمانروایی اشکانیان بر ایران و تاسیس سلسله ای جدید بود. [7]
1-2- پادشاهی ساسانیان تا قباد
اردشیر اول: (226-241)
اردشیر بابکان رسماً در سال دویست و بیست و شش میلادی تاج شاهنشاهی ایران را بر سرگذاشت، گمان می رود این تاجگذاری را در زادگاه خود پارس، یا در معبد آناهیتا واقع در شهر استخر و یا در تنگه نقش رجب نزدیک استخر انجام داده باشد، زیرا اردشیر و شاپور اول در این جای نقش جلوس خود را بر سلطنت بر روی سنگ حجاری کردهاند.[8]
اردشیر حکومت ملوک طوایفی عهد اشکانی را برانداخت، از قدرت خاندان های بزرگ کاست و با ایجاد سپاه منظم وحدتی در قلمرو خود پدید آورد. البته استقرار قطعی حکومت اردشیر چند سال پس از غلبه بر اردوان به دست آمد.[9]
وی پس از تاجگداری و لشکر کشی به شمال بین النهرین و توفیق در تصرف این مناطق، بر سر ارمنستان با دولت روم درگیر شد و تقریباً تا پایان دوره شاهی با رومیان در جنگ بود.[10] وی با تعرض به بین النهرین رومی ، نصیبین[11] حران[12] ظاهراً دورا- اوراپوس[13] را هم تسخیر کرد.[14]
به هر حال اردشیر در نزد جانشینانش اهمیت و حیثیت فوق العاده یافت و بعدها سرمشق حکمت و خرد تلقی شد.[15]
شاپور اول: (241-271)
این پادشاه فرزند اردشیر بود و در سال دویست و چهل و یک میلادی به تخت نشست.[16]
سلطنت شاپور اول، به جنگهای متعدد در شرق و غرب با کوشانیان و رومیان گذشت. در جریان همین جنگها، گردیانوس امپراتور روم کشته شد( دویست و چهل و چهار میلادی) و والریانوس امپراتور دیگر روم در سال دویست و پنجاه و نه یا دویست و شصت میلادی با سپاهیانش به اسارت افتاد.[17]
حکومت مقتدرانه شاپور اول، بنیاد فرمانروایی ساسانیان را در ایران مستحکم کرد. و نشر تعالیم مانی در قلمرو ساسانیان که با اجازه شاپور اول صورت گرفت، باعث ناخرسندی موبدان زرتشتی شد.[18]
شاپور اول، ظاهراً اندیشه مانی را وسیله ایجاد وحدت بین پیروان ادیان مختلف قلمرو خویش می پنداشت. احتمال می رود علت دیگر تسامح شاپور در خصوص آیین مانی، جلوگیری از گسترش رو به رشد قدرت روحانیون زرتشتی و مداخله آنان در امور حکومتی بوده باشد. [19]
وی در سال دویست و هفتاد و یک میلادی در گذشت و پسر وی هرمز اول پس از وی به تخت نشست. [20]
هرمز اول: (271-273)
پس از مرگ شاپور اول در سال دویست و هفتادو یک میلادی و به قولی دویست و هفتاد و سه میلادی هرمز اول به جای پدر به تخت نشست. هرمز که در هنگام حیات پدر در جنگهای روم و ارمنستان شجاعتها از خود نشان داده بود با عنوان «دلیر» خوانده می شد و شاپور مدتی فرمانروایی پارت و بعد ارمنستان را به وی سپرد. درباره پادشاهی کوتاه او آمده است که با سغدیان جنگید، آنان را مغلوب کرد و بر آنان خراج نهاد. [21] پادشاهی هرمزد کمتر از دو سال بود و در سال دویست و هفتاد و دو میلادی درگذشت.[22]
بهرام اول : (273-276)
وی پسر شاپور اول بود که بعد از مرگ برادرش (هرمز اول) به تخت نشست. [23]
در زمان این پادشاه ساسانی، زنو بیا [24] ملکه تدمر برای رهایی از فشار و تهدید روم از ایران کمک خواست، اما بهرام، از روی بی تدبیری تنها نیرویی اندک به کمک او فرستاد در نتیجه هم زنوبیا و تدمر به دست رومیان افتاد وهم اورلیانوس [25] امپرتور روم از مداخله ایران رنجید، و به قصد انتقامجویی طوایف قفقاز را تشویق به هجوم بر مرزهای ایران کرد، اما خودش که عازم بیزانس بود، در شورش سربازانش کشته شد. (دویست و هفتاد و پنج میلادی)[26]
در زمان بهرام اول با اصرار کرتیر موبدان موبد، مانی دستگیر شد و در زندان جان سپرد.[27]
بهرام دوم: (276-293)
پس از درگذشت بهرام اول پسرش بهرام دوم در سال دویست و هفتاد و شش میلادی بر تخت نشست. در ایام سلطنت بهرام دوم بین ایران و روم جنگ درگرفت امپراتور روم به قلمرو ساسانیان حمله کرد. رومیان تا تیسفون پیشروی نمودند ولی سرانجام امپراطور روم ارلیوس کاروس کشته شد و لشکریان روم مجبور به عقب نشینی شدند. در سال دویست و هشتاد و سه میلادی. بین ایران و روم معاهده صلحی برقرار شد و از آن پس توجه بهرام به سمت شرق معطوف گشت و به آسانی توانست بر این نواحی مسلط شود. او پسر خود را که بهرام نام داشت به حکومت سرزمین سکاها گماشت وی را با نام سقانشاه (سکانشاه) ملقب ساخت. بهرام به قولی در سال دویست و نود و سه میلادی فوت کرد.[28]
بهرام سوم : (293-293)
بهرام دوم در سال 293 میلادی در گذشت و پسرش بهرام سوم جانشین وی گردید این شاه ملقب به سکانشاه بود زیرا در حیات پدرش به حکومت سرزمین سکاها ( سیستان) منصوب گشته بود.
وی 4 ماه بیشتر پادشاهی نکرد زیرا بدست یکی از پسران شاپور اول بنام نرسی از سلطنت خلع شد. [29]
نرسی: (293-302)
نرسی پسر شاپور اول و نوه اردشیر بابکان است. او به ارمنستان حمله کرد و پادشاه این کشور را که تیرداد نام داشت از آنجا بیرون راند. بدین سبب دوباره میان ایران و روم جنگ درگرفت اما سرانجام نرسی از رومیان شکست خورد و مجبور گردید با رومیان صلح نماید و به موجب آن قسمتی از ارمنستان صغیر را به آنان واگذار کند و از ادعاهای خود درباره بقیه خاک این کشور صرف نظر کند. [30]وقتی که نرسی از ارمنستان به سوی تیسفون آمد. عده زیادی از بزرگان و نجبا ، در پایکولی واقع در شمال قصر شیرین کنونی، نزدیک سلیمانیه عراق از وی استقبال کردند و برای شرکت در مراسم تاجگذاری، تا پایتخت موکب وی را همراهی کردند. به فرمان نرسی برای جاودان کردن خاطره این استقبال ، یک کتیبه دو زبانه ( پهلوی و پارتی) در محل پایکولی نقش گردید. نرسی به دنبال از بین بردن نفوذ موبدان و قدرت خاندانهای بزرگ بود.
وی به علت شکست خود از رومیان و عهدنامه ننگینی که بین او و رومیان منعقد گردید، دیگر نتوانست سلطنت کند. وی پس از چندی از حکومت کناره گرفت و از شدت اندوه در سال سیصد و دو میلادی درگذشت.[31]
هرمز دوم : (302-309)
در سال سیصد و دو میلادی هرمز دوم جانشین پدرش نرسی گردید و برای همراهی کوشانیان با خود با شاهزاده خانمی از این طایفه ازدواج نمود.[32]
مدت سلطنت وی کوتاه بود زیرا در سیصد و نه میلادی در جنگ با اعراب کشته شد، چون اعراب نواحی احساء[33] بحرین را گرفته از آنجا به مرز ایران تجاوز می کردند.
آذر نرسی: (309-309)
پس از هرمزد دوم پسرش آذر نرسی بر تخت نشست. اما بزرگان و نجبا که پس از شکست نرسی در برابر روم بتدریج فرصت و امکان مداخله مستقیم در امور کشور را یافته بودند، پادشاه جدید را پس از مدتی کشتند. یک برادرش را کور کردند و برادر دیگرش را به زندان افکندند که چندی بعد فرار کرد و به روم پناهنده شد.[34]
شاپور دوم: (309-379)
در این هنگام چون دیگر کسی که شایسته سلطنت باشد باقی نمانده بود بزرگان برای آنکه خودشان بدون هیچ مشکلی زمام امور را در اختیار داشته باشند، سلطنت را به کودک هرمزد دوم که هنوز در شکم مادر بود یا تازه متولد شده بود ، دادند. این کودک که در تمام زندگیش شاهنشاه خوانده شد، شاپور نام داشت، و تاریخ او را به نام شاپور دوم یا شاپور ذوالاکتاف می شناسد.[35]
در مورد این نام دو نظر وجود دارد اول اینکه به دلیل شدت سرکوب اعراب مهاجم که از غرب ایران را مورد تهاجم قرار میدادند، نزد عربها به «ذوالاکتاف» و نزد ایرانیان به «هو به سنبا» (= سوراخ کننده شانه ها ) ملقب شد.[36] دوم اینکه این لقب را از این جهت به شاپور دادند که شانه او پهن بود.[37]
به هر حال وقتی شاپور به سن رشد رسید، خود را از نفوذ آنان رهانید و با عزم و ارادهای استوار حکومت در حال زوال ساسانیان را دوباره احیا کرد و آن را به اوج قدرت رساند.[38]
نخستین کار شاپور تنبیه و به اسارت گرفتن اعراب متجاوز احساء بود که متناوباً در سواحل جنوبی ایران تاخت و تاز می کردند.[39]
در دوران کودکی شاپور دوم، در روم دگرگونهایی پیش آمده بود که سبب می شد امپراتور روم داخل سرزمین ایران برای خود هوا خواهانی داشته باشد. توضیح اینکه امپراتور روم کنتستانتین[40] به مسیحیت گرویده بود و آیین مسیح را به رسمیت شناخته بود (سیصدو سیزده میلادی) در نتیجه امپراتور روم حمایت از مسیحیان ایران را از وظایف خود می دانست، و مسیحیان ایران نیز به روم احساس علاقه می کردند. بدین ترتیب دشمنی مذهبی یکی از اختلافات بین ایران و روم شد، و مسیحیت به آیین دشمن تبدیل شد.[41]
به هر حال مسئله مسیحیان برای شاهپور بیشتر یک مسئله سیاسی بود تا دینی چنانکه تعقیب مسیحیان و تخریب کلیسها برای او بخشی از جنگ با روم تلقی می شد.[42]
در اثر وعظ و تبلیغات مذهبی گریگوری مقدس از سال سیصد میلادی به بعد دین مسیح بصورت دین رسمی کشور ارمنستان درآمده بود.[43] به هر حال شاپور دوم با تحریک امپراطور روم بوسیله رنج و آزار مسیحیان وی را به جنگ ترغیب کرد اما قبل از جنگ امپراطور روم کنستانتین درگذشت.[44]
در این هنگام اوضاع ارمنستان نیز آشفته بود، تیرداد پادشاه ارمنستان که به آیین مسیحیت گرویده بود درگذشت (سیصد و چهارده میلادی ) و جانشینان او هم افراد نالایقی بودند. و شاپور توانست یک پادشاه دست نشانده خود را بر تخت بنشاند و ارمنستان را مطیع خود سازد.[45] امپراطور جدید روم کنستانسیوس برای شاهپور حریف ساده تری به شمار می رفت. پس شاهپور در بین النهرین به تاخت و تاز پرداخت ، ولی از این جنگ نتیجه خاصی عاید هیچ یک از طرفین نشد.[46]
اما شاپور در جنگ دوم خود با روم (سیصد و پنجاه و نه میلادی) توانست شهر آمٍد[47] را تسخیر کند. مدتی بعد کنستانسیوس در گذشت و یولیانوس[48] امپراطور جدید روم شد. وی به ایران لشکر کشید، اما زمانی که سپاه شاپور به او یورش بردند در جریان جنگ، امپراطور از ضربت زوبین یک سرباز ایرانی از پای درآمد (سیصد و شصت و سه میلادی) و جانشین او یوریا نوس [49] با عجله قوای خود را از قلمرو ساسانیان خارج کرد. و به دنبال این وقایع طبق معاهده ای که به امضای طرفین رسید شاپور توانست، شرایط مورد نظر و خواستهای خود را به یوریانوس تحمیل کند از جمله پنج ولایتی که در زمان نرسی در اختیار روم قرار گرفته بود به ایران مسترد شد.[50]
اردشیر دوم: (397-382)
بعد از شاپور دوم، اردشیر دوم که برادر وی نیز بود در سال سیصد و هفتاد و نه میلادی به سلطنت رسید. وی شاهی ضعیف النفس بود و در دوره پادشاهی وی قدرت و نفوذ درباریان و نجبا بسیار زیاد و قدرت پادشاه کم شد.[51]
او بدلیل آنکه می خواست از نفوذ فوق العاده بجبا بکاهد از سلطنت خلع شد.[52]
شاپور سوم : (382-388)
او پسر شاپور دوم و برادر زاده اردشیر دوم بود. در طاق بستان نزدیک کرمانشاه دو غار وجود دارد که در مدخل یکی از آنها بر روی سنگ تصویر برجسته شاپور سوم در حالیکه با کمند گورخوری را شکار می کند، منقوش است. همچنین در لنینگراد بشقابی موجود است که بر آن تصویری از این پادشاه در حالیکه به تنهایی مشغول کشتن شیری می باشد، نقش گردیده است این پادشاه نسبت به مسیحیان ایران مهربانی و ملایمت نمود و با تئودور اول قیصر روم روابط صمیمانه بر قرار نمود.[53]
درباره این دو غار میتوان گفت که نخستین کوچکتر و دوم بزرگتر است. غار اول در زمان شاپور سوم کنده شده است زیرا شامل نقش برجسته این پادشاه و پدرش شاپور دوم است. لیکن مسلماً هر دو غار با هم ، یعنی در زمان شاپور سوم ساخته شده اند. شاپور دوم در سمت راست و شاپور سوم در طرف چپ قرار دارد. لباسشان به طرز جامه قدماست. هر دو تن دستها را بر شمشیر دراز و مستقیم خویش نهاده اند شاپور دوم تاج کنگره داری بر سر نهاد. این تاج از تاج شاپور اول تقلید شده جزئیات تاج شاپور سوم در اثر سائیدگی سنگ بزحمت تمیز داده می شود. هیئت این دو شخص نظیر شکل شمشیرداران و اشکال دیگری است که در غارهای ترکمنستان چین دیده می شود و در عین حال بسیار شبیه تصویر صلیبیون و شوالیه ها و اسقفهای قرون وسطی است.[54]
بهرام چهارم: (388-399)
در سال 388 میلادی شاپور سوم به قتل رسید و برادرش بهرام چهارم جانشین او شد. این پادشاه با تئودور قیصر روم روابط حسنه داشت و با وی عهدنامه ای مبنی بر تقسیم ارمنستانی منعقد کرد.[55]
ایران و روم ارمنستان را بین خود به نحوی تقسیم کردند که قسمت شرقی آن که بسیار از ناحیه دیگرش وسیعتر بود تحت حمایت ایران و بخش غربی آن تحت تسلط رومیان قرار گیرد. در قسمت شرقی خسرو پسر ورزدات به پادشاهی منصوب شد. چندی بعد در سال سیصد و نود و دو میلادی خسرو به دست بهرام چهارم خلع و برادرش وارم شاپوه[56] جانشین او گردید.[57]
یزدگرد اول : (399-420)
در سال سیصد و نود و نه میلادی بهرام چهارم به قتل رسید و یزدگرد اول به تخت نشست. این پادشاه در قسمت اعظم دوره سلطنت خویش در امور مذهبی سخت گیر نبود. ادیان را آزاد می گذاشت بدین ترتیب یزدگرد خود با دختری یهودی بنام شوشاندخت [58] ازدواج نمود سپس به تحریک این زن جهت سکنای یهودیان محلی را که متصل به شهر جی اصفهان بود ساخت . این ناحیه یهودیه نام داشت و بعدها به شهر جی متصل و ادغام شد و هر دوی آنان جزو اصفهان شدند. (امرزوه این محل جوباره نامیده می شود و هنوز هم کلیمی ها در این محل سکومت دارند)[59]
در کتابهای مورخان مسیحی و نویسندگان ایرانی اختلاف بسیار راجع به احوال یزدگرد اول و جود دارد، یکی از منابع سریانی او را شاه نیکوکار و مقدس ترین پادشاه خوانده است. و می گوید همه روز نسبت به فقرا احسان می کرد. مورخان عرب و ایرانی که نوشته هایشان مبتنی بر تواریخ عهد ساسانی است او را با صفاتی از قبیل گناهکار، بزهگر، فریبنده خوانده اند.[60]
یزدگرد به سیاست خود مبنی بر دوستی با امپراطوری روم شرقی ادامه داد و با آن کشور به دفعات تبادل سفرا نمود. یزدگرد پیرامون کلیساهای ویران شده مسیحی دستور تجدید بنا داد و برای ایشان آزادی کامل مذهبی قائل شد.[61]
بدین نحو که از طرف دولت روم شرقی هیئتی به ریاست ماروثا اسقف مایفرقط (یکی از شهرهای روم شرقی) به دربار یزدگرد فرستاده شد. وی توانست شاه را قانع نماید تا دستور دهد کلیساهایی را که خراب کرده بودند. مجدداً بنا کنند و رعایایی را که به جرم عیسویت به زندان افتاده بودند آزاد نمایند. علاوه بر آن ماروثا به پادشاه قبولانید که یک مجمع دینی در سلوکیه تشکیل دهد تا امور عیسویان را حل و فصل نمایند. این مجمع در سال چهارصد و ده میلادی به ریاست ایزاک (اسیاک) اسقف سلوکیه و تیسفون و ماروثا تشکیل گردید. و نتیجه آن تصویب آئین و نظاماتی بود که فرقه عیسوی شرق و عقاید آن را با قواعدی که نزد عیسویان مغرب زمین محترم بود، تطبیق بخشید.[62]
شهر یزد را از بناهای یزدگرد می دانند . علت فوت وی دقیقاً معلوم نیست. بنا بر روایت ایرانی وی در نزدیکی طوس یا حوالی گرگان بر اثر لگد اسب آبی مرد.[63]
بهرام پنجم (گور) (420-438)
پس از فوت یزدگرد بین پسرانش شاپور و بهرام بر سر تاج و تخت کشمکش درگرفت اما نهایتاً بهرام توانست در سال چهارصد و بیست میلادی به تخت سلطنت بنشیند.
بهرام برخلاف پدر در آزار مسیحیان کوشید و آنقدر در زجر و شکنجه مسیحیان شدت عمل بخرج داد که مسیحیان زیادی به امپراطوری روم شرقی پناهنده شدند. همین عامل باعث شد جنگی بین ایران و روم شرقی درگیرد. ولی قبل از این جنگ بهرام مجبور بود حمله هیاطله[64] را در ولایات شمال شرقی کشور دفع نماید. در جنگی که متعاقباً بین ایران و روم شرقی در گرفت نتیجه بنفع امپراطوری روم شرقی تمام شد و بهرام پذیرفت که از آزار مسیحیان دست بردارد.
بهرام به سبب عملیات برجسته ای که در شکارگاه آشکار می نمود، مشهور گشت . او به شکار گورخر بسیار علاقه مند بود و به همین علت به بهرام گور ملقب گردید. بعقیده اعراب، بهرام هنگامیکه گورخوری را در شکارگاه تعقیب می کرد از اسب افتاد و بگودالی سرنگون شد و در گذشت.[65]
یزد گرد دوم (438-457)
یزدگرد دوم پس از پدر در سال چهار صد و سی هشت میلادی به تخت نشست. این پادشاه بر علیه امپراطوری روم شرقی وارد جنگ شد اما این نبرد مختصر و حاصل آن بی ثمر بود. وی ابتدا با اتباع مسیحی خوش رفتاری میکرد ولی بدنبال گرفتاریهایی که در ارمنستان برای او پیش آمد به زجر و آزار آنها پرداخت . وی شورش ارمنستان را که به خاطر اجبار در پذیرش آیین زرتشت بوجود آمده بود، سرکوب کرد، ظاهراً محرک اصلی این شورش مهرنرسی بود که گرایش زروانی داشت و در نامه ای که به نجبای ارمنی نوشت، ایشان را به ترک آیین عیسوی الزام کرد. اما مجمعی از روحانیون ارمنی به دستور یزدگرد زندانی شدند، و این عمل باعث شورش مسیحیان گردید.[66]
پیروز اول (458-483)
پیروز اول پسر یزدگرد دوم پس از مرگ پدر در سال چهارصد و پنجاه و هشت میلادی به تخت نشست.[67]
در این عهد ایران گرفتار تهاجم هیاطله از شرق شد که کشور را در هرج و مرج و ناامنی فرو برد و سلطه نجبا و موبدان را بر امور کشور در پی داشت.[68]
مشکل عمده ای که پیروز داخل مملکت با آن مواجه شد، بروز خشکسالی و قحطی طولانی بود،[69] پیروز برای مقابله با این بدبختی ، مالیاتها را بخشید و ذخایر انبارها و خزاین را میان مردم تقسیم کرد.[70]
پیروز در سال چهارصد و هشتاد و سه میلادی در جنگ با هیاطله کشته شد.[71]
بلاش (483-487)
پس از برادرش بلاش فیروز در سال چهارصد و هشتاد و سه میلادی به تخت نشست. بلاش پادشاهی شجاع و عادل و به رفاه و آسایش ملت خود علاقه مند بود. بر اثر صلح بلاش با هیاطله، تعداد زیادی از زندانیان و اسرای جنگ آزاد شدند. [72] اما خزانه تهی، عدم توفیق در ایجاد امنیت مستمر و تسامح دینی وی روز به روز نجبا و موبدان را بیشتر از بلاش ناخرسند می کرد، تا اینکه در جریان مذاکرات پنهانی با قباد، بزرگان ایران بلاش را در تیسفون عزل و نابینا کردند.[73]
قباد (487-531)
پس از بلاش ، پسر فیروز اول ، قباد در سال چهارصدو هشتادو هفت میلادی به تخت نشست. [74]
قباد در ابتدا با قبایل خزر به علت اینکه به مرزهای ایران حمله می کردند، به جنگ پرداخت و بر آنها فائق آمد، [75] اما دیری نپائید که با ظهور آیین مزدیک مملکت دچار از هم پاشیدگی شد. اما قباد که نمی خواست مطیع و تحت تسلط نجبا و موبدان باشد، از ظهور مزدک استفاده کرد و به جانبداری از وی و اظهار علاقه نسبت به آیین او پرداخت.[76] پشتیبانی قباد از مزدک باعث شد که بین او و سران روحانی زرتشتی و اشراف نزاع در گیرد. حاصل این کشمکش آن شد که وی از سلطنت معزول و برادرش جاماسب به سلطنت رسید و قباد در قصر انوش برد ( قصر فراموشی) زندانی گردید. اما قباد توسط افراد خویش از این زندان رهایی یافت و مجدداً تاج و تخت را به چنگ آورد. قباد پس از اینکه به سلطنت رسید روش خود را نسبت به مزدک تغییر داد . خسرو پسر قباد که مورد علاقه پدر بود چون از نیرنگهای مزدک آگاه شد، پدرش را با خبر ساخت. پس کلیه پیروان این فرقه را به ضیافت در باغی دعوت نمود و همه را بکشت . این اقدام مزدکیان را ضعیف نمود و چند سال بعد هنگامی که باز قوای کافی بدست آوردند: بشدت سرکوب شدند.[77]
قباد در سن 82 سالگی در سال پانصد و سی ویک میلادی درگذشت. هیچ یک از شاهان ساسانی به اندازه او شهر در ایران بنا نکردند. از جمله می توان ایجاد بنای شهرهای کازرون در فارس و گنجه در قفقاز اشاره کرد.[78]
ممیزی املاک برای تغییر مالیاتی و رفع ظلم ماموران دولتی در زمان او شروع شد و انوشیروان آن را به انجام رسانید.[79]
1-3- مزدک و جنبش مزدکیان
در قرن پنجم میلادی ، احتمالاً در دوران بهرام پنجم ، «زرتشت خورکان» که موبد موبدان و اهل فسای فارس بود، دست به اصلاحاتی در این زرتشی زد و مدعی تاویل و تعبیر درست در اوستا شد. احتمالاً زرتشت خورکان، جنبشی را که پیش از او به وسیله بوندس آغاز شده بود از نو برانگیخت و شاخ و برگ داد.[80] بوندس را بعضی یکی از پیروان مانی دانسته اند که مدتی در روم زندگی کرد و در اواخر قرن سوم میلادی یا نیمه اول قرن چهارم میلادی ، بدعت جدیدی را که درست دینی نامیده می شد، به وجود آورد سپس آنرا در ایران رواج داد. به هر حال پس از شورش درست دینان به رهبری مزدک و پیامدهای آن، این جنبش به نام رهبرش مزدکی خوانده شد و اصطلاح درست دینی از یادها رفت.[81] به عقیده نویسندگان تاریخ کمبریج وی آموزه زرتشت خورکان را تازه گردانید و به آن انگیزهای تازه ای داد، تا اینکه فرقه به نام او آوازه یافت.[82]
سعید نفیسی مزدک را پسر بامداد و متولد نیشابور به شمار می آورد،[83] در حالی که پیرنیا وی را از اهالی فسا و یا محلی که خرابهای آن حالا معروف به تخت جمشید است به شمار می آورد.[84] نویسندگان تاریخ کمبریج به قول طبری وی را از مردم مذریه به شمار می آورند. و در ادامه چنین می نویسند: چون کلمه نقطه ندارد در خواندن آن تردید وجود دارد. اما احتمال دارد که جایی در سوزیانا یا عراق باشد.[85]
مزدک نیز چون مانی بوجود دو مبدأ یکی تاریکی و دیگر روشنایی معتقد بود ولی عقیده داشت که روشنایی آزاد، حساس و داناست، ولی تاریکی برحسب اتفاق کاری از پیش می برد و نادان و کور است. آمیزش روشنایی با تاریکی نیز بسته به تصادفات و پیش آمدست و مقدمه ندارند، و جدایی آنها نیز به همین صورت است، و عالم از سه عنصر مرکب است: آب و آتش و خاک، و بد و خوب از آمیزش آنها ایجاد می شود خوب از قسمتهای پاک این سه عنصر پدیدار می شود و بد از قسمتهای تاریک و چرکین آن ها.[86]
در روزگار فرانروایی پیروز اول (459-484) وضعیت سیاسی و اقتصادی ایران به وخامت گرایید. جنگهای پیروز با هیاطله کشور را در موقعیت خطرناکی قرار داد، و وی مجبور به پرداخت غرامت سنگینی به آنان شد. جانشین او (بلاش) هم نتوانست مشکلات متعدد کشور را حل کند. در عین حال قباد اول با اینکه پادشاهی سیاستمدار بود، اما کشوری را به ارث برده بود که خزانه ای خالی داشت و با اوضاع دشوار اقتصادی و اجتماعی روبرو بود. در چنین اوضاعی بود که «مزدک بامدادان» آیین خود را آشکار کرد و گرفتن از توانگران و بخشیدن به ناتوانان و تنگدستان را توصیه کرد و اشتراک در زنان و اموال را مجاز شمرد.
قباد هم که پیوسته در صدد کوتاه کردن دست بزرگان و موبدان از قدرت بود به اهمیت جنبش مزدکی پی برد و با پشتیبانی مزدک از این جنبش علیه نجبا و در جهت تقویت سلطنت استفاده کرد.[87]
قباد برای اینکه از نفوذ نجبا و روحانیون بکاهد در ابتدا با او همراهی کرد و احتمالاً مذهب او را پذیرفت، پس از آن وجاهت او در میان مردم از میان رفت و نجبا و روحانیون اجتماع کردند، و قباد را خلع و جاماسب برادر او را بر تخت سلطنت نشاندند. ولیکن قباد توانست از زندان ( قلعه فراموشی) خود را رها کند و مجدداً به سلطنت برسد.[88]
پس از بازگشت دوباره قباد به سلطنت ( چهارصد و نود و هشت میلادی) وی هوشیارتر شده بود و در روش خود اعتدال و میانه روی را پیش گرفت.
سرانجام قباد برای تثبیت جانشینی پسر خود خسرو، با دشمنان مزدک همراه و هم داستان شد، لازم به ذکر است که مزدکیان خواهان جانشینی فرزند دیگر قباد یعنی کاوس بودند. در هر حال جریان احوال در پایان عهد قباد، به توطئه هایی انجامید که منجر به قتل عام مزدکیان و روی کار آمدن خسرو (در سال پانصد و سی و یک میلادی) شد. با اینکه قتل مزدک و کشتار پیروانش در اواخر روزگار قباد روی داد عامل اصلی واقعه، خسرو بود که پیروان مزدک ولیعهدی او را به خطر انداخته بودند. بدین ترتیب که خسرو مناظره ای ظاهری میان مزدک و علمای زرتشتی ترتیب داد که محکومیت مزدک و مزدکیان در آن از پیش مسلم بود، و در پایان انجمن به دستور خسرو، مزدک و یارانش قتل عام شدند (پانصد و بیست و هشت میلادی) و بدنبال آن تعقیب و کشار مزدکیان در سراسر کشور آغاز شد.[89]
در مورد چگونگی قتل عامل مزدکیان روایت دیگری نیز منقول است بدین ترتیب که شاهزاده (خسرو انوشیروان) کلیه پیروان این فرقه را به مهمانی در باغی دعوت کرد و قرار بود که در آن مجلس رسماً اعلام کند که تغییر مسلک داده و آیین مزدک را پذیرفته است، مزدکیها به موقع آمدند و آنها را دسته دسته بطور مجزا به باغ می فرستادند، همین که دسته ای وارد می شد آنها را می گرفتند و در چاهاییکه قبلاً کنده بودند، بطور معلق مدفون می ساختند و چاها را از خاک پر می کردند ولی پای آنها را از خاک بیرون می گذاشتند. هنگامیکه با تمام مزدکیان به این ترتیب معامله شد شاهزاده (خسرو انوشیروان)، پدرش و مزدک را به داخل باغ دعوت نمود و به مزدک گفت که می خواهم به تو نشان دهم که چه خلعتی به پیروانت بخشیده ام. وقتی وارد باغ شدند خسرو روی به مزدک کرد و گفت لشکری را که پیشرو تو باشی خلعت ایشان از این بهتر نیست، تو آمدی که حال و تن همه ما به باد دهی و پادشاهی از خاندان ما بیرون بری باش تا تو را نیز خلعت فرمایم . سپس وی نیز همانند پیروانش به چاه افکنده شد و درگذشت.[90]
ابن اثیر در مورد مزدک و مرگ وی چنین می نویسد: در آن روزگار منذربن ماء السماء به نمایندگی از سوی قباد در حیره و نواحی وابسته بدان پادشاهی می کرد. قباد او را به پذیرفتن کیش مزدک فرا خواند ولی او این پیشنهاد را نپذیرفت. قباد همین پیشنهاد را به حارث بن عمرو کندی کرد و او پذیرفت ، بدین جهت قباد فرمانروایی حیره و نواحی دیگر را به حارث سپرد و منذر را از پادشاهی انداخت و از آن سرزمین راند.
مادر انوشیروان روزی در نزد قباد بود که مزدک از در درآمد، همینکه چشمش به مادر انوشیروان افتاد به قباد گفت: « این زن را به من واگذار» قباد گفت: « او در اختیار تو است.» انوشیروان که غیرتش اجازه تحمل این ننگ را نمی داد در میان پرید و از مزدک خواهش کرد که مادرش را به وی ببخشد، و در خواهش خود تا توانست اصرار کرد و بالاخره وقتی پای مزدک را بوسید، وی از مادرش دست برداشت.
این رویداد دردل انوشیروان سخت اثر گذاشت و هیچگاه آن را فراموش نکرد.[91]
پس از درگذشت قباد، انوشیروان به پادشاهی رسید. منذر بن ماء السماء همین که خبر درگذشت قباد را شنید، روی به درگاه انوشیروان نهاد چون می دانست که انوشیروان با پدر خود به خاطر پیروی او از مزدک مخالفت می ورزیده است.[92]
انوشیروان در آغاز شاهنشاهی خود روزی بار عام داد و در آن روز مزدک و منذر به حضور او بار یافتند. انوشیروان به آن دو تن رو کرد و گفت: « من همیشه دو آرزو داشتم و امید که خدای عزوجل این هر دو آرزو را با هم برآورد.» مزدک پرسید : «ای پادشاه این دو آرزو چیست؟» انوشیروان منذر را نشان داد و گفت: « آرزو داشتم که به پادشاهی برسم و این مرد شریف را بار دیگر به پادشاهی برسانم و آرزوی دیگر این بود که همه مزدکیان را بکشم.» مزدک پرسید: « آیا می توانی تمام این مردم را بکشی؟» انوشیروان پاسخ داد: « آری همه را حتی تو حرامزاده را هم خواهم کشت. به خدا سوگند از روزی که پای تو را بوسیدم تا امروز هنوز بوی گند جوراب کثیف تو از بینی من بیرون نرفته است.» [93]
آنگاه فرمان کشتن مزدک را داد و او را بی درنگ بردار کردند. سپس در سراسر شهرهای ایران به کشتن مزدکیان پرداختند و در این کشتار حدود صد هزار زندیق را از پای درآورند و به دار زدند.
Abstract:
Studying personality of Anoushiravan is the subject of this thesis. At the beginning of the first chapter of this research, the history of Sassanid up to Ghobad period has been inserted and in the following Khosrow Anoshiravan (=fights, amendments, personality, coins, knowledge, and great literary and philosophic civilization at his period) has been studied. Studying immaculateness and appearance of Madaen hall that was accredited to Khosrow Anoushiravan were studied at the end of first chapter.
Second chapter is about personalities of Khosrow Anoushiravan at Iranian ancient works and literature. At the beginning the name of Anoushiravan has been studied at Iranian ancient literature. At the end of this chapter, personalities of Anoushiravan at persian middle Zoroastrian works has studied for six aspects (=boundaheshn, Zand Vahman yasen, Karnameh Anoushiravan, Advice of Khosrow Ghobadan, report of chess and toghiat the lefts from him).
Third chapter that is the last chapter of this research studies the personality and period of the Khosrow Anoushiravan and the works of Islamic period based on viewpoints of Ferdosi, Dinvari, Hamzeh Esfahani, Gardizi, Ebn Athir, Ebn Khaldon and Masoudi. Paying attention and studying on these works shows majesty and enormity of Sassanid dynasty at Khosrow Anoshiravan period.
The last section is about conclusion of the studied arguments and consists of the information about personalities of Khosrow Anoshiravan and extrapolation of his operations. At the end, Persian and English references and English abstract are inserted.