استیسی مری دانشجوی رشتهی ارتباطات در یک دانشگاه دولتی است. هفتهی گذشته استاد او در سمیناری، چندین نظریه در باب اخلاق به دانشجویان خود ارایه کرد. استیسی تا پیش از این پرداختن به بحث های فلسفی را اتلاف وقت میدانست اما از آن پس، در این باره دچار تردید شد. به موقعیت های جالبی که او طی 12 ساعت گذشته با آنها روبرو شده توجه کنید:
1) در پایان کلاس تولید برنامه های صبحگاهی تولیزیونی، رئیس دانشکده نزد دانشجویان آمد تا فرم نظرخواهی از استاد درس مربوطه را بین دانشجویان توزیع کند. استیسی برای استادش احترام قایل بود چرا که او به دانشجویانش خیلی توجه میکرد. اما متأسفانه به عنوان استاد درس تکنیک های رسانه ای بی نظم و بی لیاقت بود. آیا استیسی می بایست نقاط ضعف استادش را نادیده می گرفت تا مبادا کارش را از دست بدهد یا این که باید واقعیت را می گفت؟
2) هنگام صرف ناهار یکی از دانشجویانی که در سمینار شرکت کرده بود نزد استیسی آمد و به او گفت که سرپرستی دانشجویانی را برعهده دارد که سه شنبه شبها به کودکان محله های فقیر نشین شهر آموزش می دهند و از استیسی خواست تا او نیز به آنان بپیوندد. استیسی همیشه فکر می کرد که او آدم نامطمئنی است و می ترسید که در هنگام تاریکی هوا در آن محله ها بماند. اما چون نمی خواست که احساس خود را بروز دهد گفت که وقت آزاد ندارد.
3) وقتی استسی و هم اتاقیش میشل در حال صرف شام بودند. تلفن زنگ زد، همین که استیسی خواست گوشی تلفن را بردارد میشل داد زد: “اگر سین بود، بگو نیستم”. وقتی گوشی را برداشت شنید که کسی می گوید: “سلام من سین هستم، میشل آنجاست؟” استیسی می دانست که گفتن حقیقت، سرآغاز یک جنگ روانی شدید با میشل خواهد بود.
4) بعد از ظهر آن روز وقتی استیسی از کتابخانه بر می گشت، یکی از دانشجویان بنام هارولد که در آپارتمان کناری او زندگی می کرد، او را به یک نوشیدنی دعوت کرد. استیسی هم پذیرفت. هارولد به طور کلی شخصیتی مثبت دارد اما آن شب بخاطر مصرف بیش از حد الکل، پرخاشگر شده بود و وقتی خواست با اتومبیل در شهر گشتی بزند، استیسی کلید ماشین را توی جیبش گذاشت. چند دقیقه بعد، هارولد از او پرسید: “آیا تو کلید مرا برداشته ای؟”.
اخلاق باید موارد خاکستری زندگی ما را در بر گیرد. وقتی تصمیم های اخلاقی سیاه و سفیدند، دانستن کاری که باید انجام داد مشخص و آسان است. ممکن است بر اعتقادات خود پایدار باقی نمانیم اما هیچ وقت این سئوال در ذهنمان ایجاد نمی شود که چه باید بکنیم؟ موقعیت هایی که استیسی با آنها روبرو شده ممکن است برای همهی ما پیش آمده باشد. موارد فوق نمونه هایی از فریب کاری های گفتاری هستند. سکوت اختیار کردن در این شرایط موجب وخیم تر شدن اوضاع میشود. در موارد 1و2، بی صداقتی های استیسی تنها به کتمان حقیقت خلاصه میشود در حالی که موارد 3و4 دروغ هایی گستاخانهاند. در دو مورد نخست، از طرف دیگران بر استیسی فشار وارد میشود اما در دو مورد بعدی، خود اونیز اندکی مقصر است (او نمیبایست به تلفن جواب می داد یا کلید ماشین را در جیبش می گذاشت).
البته، در زندگی موقعیت های پیچیده ای وجود دارند که آسیب های حاصل از آنها بسیار جدی تر است. نظریات اخلاق گرایانه ای که در این بخش مورد بحث قرار گرفتهاند، می توانند به استیسی کمک کنند تا بتوانند در موقعیت های فوق با کمال صداقت برخورد کند. نظریهی آخر، دربارهی روشهای تصمیم گیری مبتنی بر اخلاق است. در نظریهی نخست، نتایج رفتاری را مورد بررسی قرار می دهند. آیا دروغ میتواند به خوبی منجر شود یا آن که از آسیب رساندن جلوگیری نماید؟ سه تئوری بعدی دربارهی درستی یک رفتار بدون توجه به سودآوری یا عدم سودآوری آن است. آیا دروغ گویی منصفانه ودرست است؟ و آیا ما وظیفه داریم همواره صادق باشیم؟
سه نظریهی بعدی نیز به شخصیت و انگیزه های درونی می پردازند که به واسطهی آنها میتوان یک فرد را اخلاقی نامید. آیا گفتن حقیقت، فضیلت محسوب میشود؟ آخرین نظریه هم به امکان وجود تفاوت شما دارد؟ از روی کدام نظریه بهتر میتوانید رفتار استیسی را مورد قضاوت قرار دهید؟
خودخواهی اخلاقی: اپیکوروس
منفی اندیشان می گویند مردم فقط به فکر خود هستند. چرا که همه می خواهند اولین باشند. پیروان مکتب خود پرست اخلاقی معتقدند افراد باید چنین باشند و هر کس باید سلایق شخصی خود را ارتقا دهد. سیستم اخلاقی خود پرستان تنها به یک فرد خلاصه میشود.
اپی کوروس چند سال پس از مگ ارسطو، زندگی خوب را تا حد ممکن شاد بودن تعریف کرد. “من به نجیب زادگان و اطرافیان بی خاصیت آنان خدو می اندازم اگر بویی از شادی نبرده باشند”. با وجودی که گفتهی اپی کوروس یادآور ضرب المثل “بخور، بخواب و شادباش” است اما آنچه او بر آن تاکید داشته، شادی ناشی از دوستیها،ادراک درست و بالاتر از همه بی دردی است. او می گوید: “در غم شیطان لانه کرده اما عواملی شادی آفرین آسیب هایی را موجب میشوند که از خود شادی تأثیر گذارترند”.
اپی کوروس معتقد است اگر احتمال افشای حقیقت وجود نداشته باشد، عقلا برای دروغ گفتن آماده خواهند بود. اما هیچ گاه نمی توان مطمئن بود که بی صداقتی ها آشکار نشوند- او گرایش استیسی را به پرهیز از دست پاچگی در ناهارخوری و حفظ رابطهی آرام با میشل را تحسین میکند. اما اگر هر دو (سرپرست گروه آموزشی و سین) از موضوع باخبر میشدند چه اتفاقی می افتاد؟ در مورد موقعیت سوم بهتر بود که استیسی خود را درگیر ماجرا نمی کرد.
تعدادی از فلاسفه رفتار اپی کوری را خود محوری می دانند. توماس هوبز زندگی را “جانفرسا، بی رحم و کوتاه” می داند و از بده بستان های سیاسی که برای بدست آوردن امنیت هستند، دفاع میکند. آدام اسمیت، پدر معنوی مکتب سرمایهداری، به تک تک افراد گوشزد میکند که در جستجوی سود خود میباشند.
نتیجه گفت که خدا وجودندارد و روح، خود شرافت خود را تکریم میکند. آینراند که نویسندهای خودپرست است رمان خود بنام سرچشمه را به “شادمانی بشریت وتقدس خرسندی او در زمین” تقدیم کرد. جامعهی مدرن احتیاجی به جستجوی لذت ندارد. بابی مک فرین با شعار “نگران مشو، شادباش” جایزهی گرمی را نصیب خود کرد. البته این شعارها فاقد اعتبارند چرا که سخنانی را که آنان بیان می کردند برای نیل به اهداف شخصی خود آنها بوده و آنان قصد نصیحت و خیرخواهی برای دیگران نداشتند. علی رغم فراگیر بودن مکتب خودپرستی (اگوئیسم)، اکثر صاحب نظران حوزهی اخلاق، آن را نفرت انگیز می خوانند.
مردم چگونه می توانند از مکتبی پیروی کنند که از تروریسم دفاع کرده و برای خشونت طلبان، شادی تجویز می کند؟ وقتی اصول مکتب خود پرستی را با زندگی کسانی مانند مادر ترزا قیاس کنیم، این مکتب اخلاقی به نظر نخواهد رسید، هر قدر هم که اگوئیستها بگویند برندگان جوایز صلح نوبل به خاطر ارضای حس لذت خود به دیگران کمک میکنند. اگر کارهای خیریه اجباری باشند، کسانی مثل ما در ترزا باید از فعالیت های بشر دوستانه دست بردارند.