تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی

تعداد صفحات: 23 فرمت فایل: word کد فایل: 10803
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: ادبیات فارسی
قیمت قدیم:۱۸,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی

    اشخاص نمایش:

    سه دانشجوی دختر هستند که به ترتیب نقشهای زیر را ایفا می کنند:

    دانشجوی تئاتر: همسر حاکم – زن.

    دانشجوی ریاضی: مرد راهزن عاشق – پیرمرد – حاکم دوّم.

    دانشجوی ادبیات: حاکم – دختر راهزن – پیرزن – شاعر بزرگ.

     

    «صحنه اوّل»  *

    ( مکان اتاق پذیرایی یک خانه را نشان می دهد که متعلق به سه دانشجوی دختر است. در طی نمایش این مکان تبدیل به قصر حاکم، کنار دروازه یک شهر، کوچه باغ و اتاقی در یک مهمانخانه می شود. این اتاق پذیرایی دو ورودی دارد، یکی در سمت راست که دری شیشه ای است و دیگری در سمت چپ. در ابتدای نمایش یک نور موضعی آبی رنگ داریم که در آن دختر دانشجوی تئاتر را می بینیم که مشغول نوشتن متن نمایشی است و پس از نوشتن آن را به صدای بلند می خواند)

    دختر: صحنه تاریک است و ما بازیگران را می بینم که همه پشت به صحنه نشسته اند. با شروع نمایش صدای آه و ناله و فریاد زنی به گوش می رسد. به همراه صدای زن صدای بقیه را می‌شنویم که می گویند: عجله کنید، زود باشید، اون احتیاج به کمک داره، الان بچه به دنیا می آید و … در میان هیاهو صدای خشن مردی نیز شنیده می شود که مرتب به دیگران امر و نهی می کند. هیاهو به تدریج اوج می گیرد و به دنبال آن صدای فریاد زن که جیغی دردناک می کشد. صدای گریه بچه که متولد شده، فریاد شادی اطرافیان و سکوت. نور موضعی وسط صحنه روشن می شود و یکی از

    بازیگران برمی گردد و شروع به روایت داستان می کند …

    (دختر به نوشتن ادامه می دهد. در این هنگام دختر دانشجوی ادبیات وارد می شود و به کنار او می‌رود)

    دانشجوی ادبیات: تموم نشد؟

    دانشجوی تئاتر: نه، تازه شروع شده.

        دانشجوی ادبیات: موضوع ات چیه؟

        دانشجوی تئاتر: هنوز هیچی، دارم همینجوری می نویسم ببینم به کجا می رسم.

        دانشجوی ادبیات: حالا چی نوشتی؟

        دانشجوی تئاتر: بذار برات بخونم. (توضیح صحنه بالا را برایش می خواند و ادامه می دهد) اینجا راوی شروع میکنه:

    سالیانی دراز پیش از این در شهری حاکمی بود که از نداشتن فرزند رنج می برد و سبب این بی‌فرزندی همسر او بود. با آنکه همسر حاکم بارها از وی خواسته بود که جدا شود اما حاکم به دلیل علاقه بیش از حد به وی این خواهش را اجابت نکرد. پس از مدتی پروردگار نظر لطفش را بر آنها افکند و آن دو صاحب پسری شدند و بسیار از این حادثه خشنود گشتند.

    نور عمومی صحنه روشن می شود، بازیگران را می بینیم که مجلس جشن و سرور حاکم را برپا می‌کنند و حاکم را می بینیم که از شدت خوشحالی و مستی تلوتلو می خورد و نقش زمین می‌شود. همسرش به یکی از درباریان فرمان می دهد که او را بلند کنند و از آنجا ببرند. نور عمومی خاموش شده و نور موضعی روشن می شود. راوی ادامه می دهد: امّا این خوشی دیری نپائید چرا که مدتی پس از به دنیا آمدن پسر حاکم، بلایی به مانند طاعون بر شهر نازل شد و تمامی مردم شهر از آن در رنج و عذاب شدند. حاکم به فکر چاره افتاد اما سودی نبخشید. چرا که همه درباریان از علاج آن عاجز ماندند. روزها از پی هم می گذشتند و این بلیه همچنان نازل بود تا اینکه مردم شهر به ستوه آمدند و شکایت به نزد حاکم بردند … .

    (دختر در هنگام خواندن متوجه نمی شود که صدایش اوج گرفته تا اینکه یکمرتبه با صدای دانشجوی ریاضی که وارد صحنه شده به خود می آید)

    دانشجوی ریاضی: نصف شبه ها؟ یه کمی یواشتر.

    دانشجوی تئاتر: ببخشید، معذرت می خوام، یکهو احساساتی شدم صدام رفت بالا.

    دانشجوی ریاضی: خدا رو شکر تا چند وقت دیگه درس ات تموم میشه از شرت راحت می شیم. (می ر‌ود)

    دانشجوی تئاتر: اینهم که غیر از غُر زدن کار دیگه ای بلد نیست.

    دانشجوی ادبیات: به دل نگیر، ادامه شو بخون.

    دانشجوی تئاتر: ادامه شو ننوشتم. باشه بقیه اش برای فردا.

    (ورقها را جمع می کند و به همراه دانشجوی ادبیات از صحنه خارج می شوند. به محض خروج آنها نور موضعی آبی رنگ خاموش شده و نور پشت در شیشه ای روشن می شود. دختر را می‌بینیم که روی تختش می خوابد و دوباره شروع به خواندن می کند. صدای او رفته رفته فید می شود. با فید شدن صدای او نور پشت در شیشه ای هم خاموش می شود و صحنه بعد آغاز می شود که در واقع رویای دختر است از ادامه نمایشنامه اش)

     

    «صحنه دوّم»

    (از این صحنه به بعد رویای دختر آغاز می شود. همان اتاق پذیرایی را می بینیم که حالا تبدیل به یک قصر شبیه قصرهای یونان باستان شده است. صحنه تاریک است و صدای ضجه و ناله به گوش می رسد. در قسمتی از صحنه نور موضعی روشن می شود و ما دانشجوی تئاتر را می بینیم که در لباس همسر یک حاکم یونانی نشسته و به صداها گوش می دهد. در همین هنگام دانشجوی ادبیات در لباس حاکم وارد می شود.)

    حاکم: تو نخوابیدی؟

    همسر حاکم: نمی تونم بخوابم.

        حاکم: این صداها چیه؟

        همسر حاکم: نمی شنوی؟ صدای شیون و زاری مردم شهره.

        حاکم: خُب به من چه. برای چی اینجا اومدن ناله می کنن؟

        همسر حاکم: کجا باید برن؟ تو حاکم شهرشونی، فقط تویی که می‌ تونی مشکل اونها رو حل کنی.

        حاکم: بله کاملاً درسته، منم الان مشکلشونو حل می کنم، الان دستور می دم همه اونهایی رو که اومدن اینجا بکشن.

        همسر حاکم: اونوقت برای همیشه حکومتت رو از دست میدی.

        حاکم: چی کار می تونم بکنم؟

        همسر حاکم: عقلت رو به کار بنداز، اگه این بلا سر ما اومده بود چی؟ اگه … اگه … پسرمون گرفتار شده بود چی؟

        حاکم: هر کاری به فکرم می رسیده کردم. همه از حل این مشکل عاجز موندن، اطباء، حکما، دانشمندا، فیلسوفها، سران سپاهی، خوابگزارها و حتی پیشگوها … پیشگوها … پیشگوها … .

    (در این هنگام دانشجوی ریاضی را می بینیم که در لباسی سیاه وارد می شود و خود را پیشگو معرفی می کند. با آمدن او حاکم و همسرش ساکت می شوند)

    پیشگو: من پیشگو هستم. میدانم آنچه را که در آینده اتفاق خواهد افتاد. پس بدان ای حاکم که چاره این بلا در دست پسر توست.

    حاکم و همسرش: پسر ما؟

    پیشگو: آری، او باید بمیرد. اوست که با به دنیا آمدنش چنین بلایی را آورده، ای حاکم به تو می‌گویم که این پسر جز بدبختی و ننگ برای تو ارمغانی ندارد. اگر زنده بماند در جوانی تو را خواهد کشت و حکومتت را غصب خواهد کرد.

    ای مردم بدانید و آگاه باشید که تنها با مرگ این پسر بلا از بین خواهد رفت. پس اگر خواهان سعادتید او را بکشید.

    (پیشگو می رود. حاکم و همسرش حیران می مانند. صدای فریاد و شیون مردم شهر بلندتر می‌‌شود و جملاتی از قبیل بکشیدش، اون نباید زنده بمونه. اون باید کشته بشه و … در میان ضجه ها به گوش می رسد)        

    حاکم: تو هم شنیدی؟

    همسر حاکم: بله شنیدم.

    حاکم: نظرت چیه؟

    همسر حاکم: بکشش.

    حاکم: پسرمون رو؟

    همسر حاکم: نه احمق، پیشگو رو.

    حاکم: نمی تونم.

    همسر حاکم: برای چی؟ برای تو که صادر کردن فرمان قتل کاری نداره.

    حاکم: اون یه پیشگوئه. مردم همه حرفشو باور کردن. صداها رو نمی شنوی؟

    همسر حاکم: بله می شنوم. ولی از قرار معلوم خود تو هم حرفشو باور کردی. واقعاً که تو یه احمقی.

    حاکم: کجا داری می ری؟

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

تحقیق در مورد تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی, مقاله در مورد تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی, تحقیق درباره تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی, مقاله درباره تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی, موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله نمایشنامه رویا بازی
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت