مقدمه و پیشگفتار:
سالهاست که نام رودکی پیوسته با عنوان «پدر شعر فارسی» و نام نیما یوشیج (علی اسفندیاری) با عنوان «پدر شعر نو فارسی» همراه بوده است و گاه خواننده بدون آنکه علت واقعی این وجه تسمیه را بداند آن را به خاطر سپره و بارها ذکر نموده است.
شاعران بزرگواری که هر کدام در اعتلای فرهنگ و ادب غنی ایرانی بسیار کوشیدهاند و تأثیرگذار بودهاند و هرکدام تحولات بسیار عظیمی را در زمانه و عصر خویش حاصل کردهاند.
افراد بسیاری نیز در معرفی آنان و توضیح و گزارش آثارشان گام نهادهاند.
در این تحقیق کوشیده شده است تا بین مبانی فکری و سنت شعری این دو شاعر، مقایسهای انجام دهم و در ضمن به علل و دلایلی که باعث شده است از میان خیل عظیم شاعران و گویندگان فارسی از دیرباز تاکنون این دو را به عنوان پدران شعر فارسی برگزیدهاند، اشاره نمایم.
به نظر محقق برای یک مقایسهی اصولی و صحیح، نخست باید به بررسی و شناخت جزئیات مطالب مورد قیاس پرداخت و سپس نتیجهگیری نمود. البته قابل ذکر است که اگر بخواهیم یک مقایسهی نسبتاً اصولی انجام دهیم؛ باید با توجه به آنکه تعداد ابیات بر جای مانده از این دو شاعر بسیار از لحاظ کمیت با هم اختلاف دارند و چون تعداد ابیات بر جای مانده از رودکی کمتر از هزار بیت است ولی در مورد نیما یوشیج این تعداد چندین برابر میباشد؛ لذا به ذکر پارهای از آنها میپردازیم تا بدین وسیله یک توازن تقریباً منطقی بین شمار ابیات این دو شاعر از لحاظ ارزیابی برقرار گردد.
لازم به ذکر است که در تذکرهها و کتب تاریخ ادبیات دربارهی شمار اشعار رودکی سخن بسیار گرفتهاند: برخی آن را متجاوز از یک میلیون بیت میدانند و برخی دیگر بر آناند که 700 هزار بیت بوده، و نیز آوردهاند که شعر رودکی در صد دفتر گردآوری شده بوده که بیگمان این ارقام مبالغهآمیز است. آنچه مسلم است آن است که رودکی پر شعر بوده و اکنون همانطور که ذکر شد مقدار اندکی از سرودههای او در دست است.[1]
در این مجموعه تلاش شده است که با بررسی و تفحص بر روی اکثر آثار و تحقیقاتی که در باب این دو شاعر شده است و در کنار هم قرار دادن آن مطالب به نتیجهای که مورد نظر است، دست یافته شود. در باب رودکی و نیما یوشیج تحقیقات و کتب فراوانی به انجام رسیده و تألیف شده است؛ اما آنچه اکنون پس از سالها میتواند انگیزهای برای تأمل و تألیفی دوباره در شعر و زندگی این دو شاعر باشد، یکی همان مقایسهی مبانی فکری و سنت شعری این دو است و نیز شاید با این روش پارهای از ابهامات با این روش از میان برداشته شود و دیگر آن که شاید در کنار هم قرار دادن مطالب به صورت مقایسهای راه تازهای را در نقد و تحلیل اشعار این دو گویندهی شهیر ایرانی به همراه داشته باشد.
مجموعهی حاضر به هر حال کوششی است برای آشنایی و باز آشنایی که از منابعی بسیار با ارزش در این زمینه مدد جسته است.
نخستین شناسندگان رودکی:
دربارهی چند تن از بزرگان ادب و سخن سرایان ایران دشواری بسیار بزرگی که در پیش ماست این است که دربارهی نام و نسب و تاریخ در گذشت و جزییات زندگی ایشان آگاهی درست و دقیق در کتابهای رایج نیست. گویی شهرت ایشان وانتشار فوقالعادهی آثارشان چنان در میان مردم ایران درگرفته است که در پی این گونه جزئیات که دربارهی ایشان بسیار اهمیت دارد نرفتهاند و در حقیقت شهرتشان، زندگیشان را تحتالشعاع قرار داده است. چنانکه دربارهی فردوسی هنوز مجهولات فراوان در پیش داریم. یکی از آن گویندگان شهیر رودکی است که زندگی و آثار و افکار او پیوسته در ابهام مانده است و نخستین کسی که بحث درباره این مرد بزرگ را به جایی رسانده است که برخی جزییات زندگی او را از زیر پرده استتار روزگار بیرون کشیده مرحوم محمد قزوینی در حواشی چهار مقاله نظامی عروضی است.[2]
اینک باید آن چه دربارهی رودکی در کتابهای رایج آمده است به ترتیب تاریخ نقل کرد:
نخستین کسی که ذکر از رودکی کرده نظامی عروضی سمرقندی در کتاب معروف چهار مقاله است که آن را در حدود سال 550 تألیف کرده است.
پس از او، محمد عوفی در لبابالالباب که آن را در حدود سال 618 تألیف کرده است.
حمدالله مستوفی در کتاب تاریخ گزیده که آن را در سال 730 تألیف کرده است.
دولتشاهبن علاءالدوله بختیشاه غازی سمرقندی در تذکرهالشعرا که آن را در سال 892 به پایان رسانیده است.
جامی در بهارستان که آن را در سال 892 تألیف کرده است.
حکیمشاه محمدبن مبارک قزوینی در ترجمه مجالسالنفایس علیشیرنوایی[3] که از سال 927 تا 929 مشغول ترجمه آن بود.
غیاثالدینبنهمامالدین هروی خوندمیر در کتاب معروف حبیبالسیر.
محمدعارف لقایی در مجمعالفضلا.
امین احمد رازی در هفت اقلیم.
شیخ ابوالقاسم بن ابوحامدبن نصر بلیانی انصاری کازرونی در کتاب سلم السماوات.
محمدصادق ناظم تبریزی در نظم گزیده.
میرحسین دوست سنبهلی در تذکره حسینی.
امیر شیرعلیخان لودی در مرآه الخیال.
حاج لطفعلی بیک آذر بیکدلی در آتشکده.
میرغلامعلی آزاد بلگرامی در خزانه عامره.
محمد قدره اللهخان گوپاموی در نتایج الافکار.
رضاقلیخان هدایت درمجمعالفصحا.
تامس ویلیم بیل در مفتاحالتواریخ.
امیرالملک سید محمد صدیق حسنخان در شمع انجمن.
مولوی آغااحمدعلی احمد در هفت آسمان.
میرزا محمدناصر طبیب دیلمی متخلص به ادیب.
مولانا محمد عبدالغنیخان غنی موفرخ آبادی در تذکره الشعرا.
صدرالدین عینی مؤلف تاجیکستان.
مولانا محمدحسین آزاد در کتاب سخندان فارس.
میرزاده و سهیلی و جلال اکرامی و بزرگزاده در کتاب نمونههای ادبیات تاجیک.
غلامرضا ریاضی در کتاب دانشوران خراسان.
این افراد در کتب و یا تذکرههای خود از رودکی و نسب و نام و لقب و زادگاه و اشعار وی به گونههای مختلف سخن گفتهاند.[4]
نخستین شناسندگان نیما یوشیج:
آنچه را که در ابتدای این بحث در باب رودکی و فردوسی بیان کردیم در مورد زندگی و احوال نیما یوشیج صدق نمیکند و دلیل آن هم موقعیت و عصر زندگی وی میباشد؛ هر چند هنوز ابهاماتی در فهم بعضی از اشعار او وجود دارد اما در مورد زندگی و احوال او نویسندگان و گویندگان بسیاری قلمفرسایی کردهاند که به نام پارهای از آنان میپردازیم:
مهدی اخوان ثالث در کتب معروف خود «بدایع و بدعتهای نیما» و «عطا و لقای نیما» و در مقالات و سخنرانیهای متعدد خود.
سیروس طاهباز در چاپ و تکثیر بسیاری از مجموعههای اشعار و نامههای نیما.
یحیی آرینپور در کتاب از صبا تا نیما (تاریخ ادب فارسی معاصر).
محمد ضیاء هشترودی در مقالات و سخنرانیها.
لئون سرکیسیان در مقالات خود.
محمدحسین شهریار در مقالات و اشعار خود.[5]
جلال آل احمد در مقالات و سخنرانیهای خود.
حبیب یغمایی در مقالات و سخنرانیهای خود.
شین پرتو (دکتر علی پرتو) در سخنرانی و مقالات.
اسماعیل شاهرودی (آینده) در سخنرانی و مقالات.
فروغ فرخزاد.
ابراهیم ناعم.
نصرت رحمانی در شعر الرثاء که در مرگ نیما سرود.[6]
دکتر تقی پورنامداریان در کتاب خانهام ابری است.
دکتر بهروز ثروتیان در کتاب اندیشه و هنر در شعر نیما.
عقاید و افکار رودکی:
در تذکرهها آوردهاند که ابوعبدالله جعفربن محمد رودکی، در رودک سمرقند چشم به جهان گشود و در موسیقی او را مهارتی عظیم بود و بربط را نیکو نواختی و دارای هوش و قریحهای بالا بود و در هشت سالگی قرآن به تمامت بیاموخت و …
اما آنچه در این جا مورد نظر است، بررسی عقاید و افکار رودکی است که تنها آنها را با بررسی اشعار بر جای مانده از وی میتوان تشخیص داد.
1) عقاید و افکار حکیمانه و اندرزگویی:
یکی از ویژگیهای اشعار رودکی که از عقیده و فکر وی نشأت میگیرد ممتاز بودن اشعار وی به افکار حکیمانه و پند و اندرزگویی میباشد.
زمانه پندی آزادوار داد مرا
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
زمانه گفت مرا: خشم خویشدار نگاه
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
که را زبان نه به بند است، پای دربند است
(دیوان، ص 16[7])
نیکبخت آن کس که داد و بخورد
شوربخت آن که او نخورد و نداد
(دیوان، ص 17)
از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد؟
کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد
(دیوان، ص 18)
مهتران جهان همه مردند
زیرخاک اندورن شدند آنان
از هزاران هزار نعمت و ناز
مرگ را سر همه فرو کردند
که همه کوشکها برآوردند
نه به آخر به جز کفن بردند؟!
(دیوان، ص 21)
بساکسا که برهست و فرخشه[8] بر خوانش
مبادرت کن و خامش مباش چندینا
بساکسا که جوین نان همی نیابد سیر
اگرت بدره رساند همی به بدر[9] منیر
(دیوان، ص 27)
آنچه با رنج یافتیش و به ذل
خود بیگانه گردد از پی سود
تو به آسانی از گزافه مدیش
خواهی آن روز؟ مزد کمتردیش
(دیوان، ص 30)
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
تو را که میشنوی، طاقت شنیدن نیست
ترش شوند و بتابند روز اهل سؤال
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
(دیوان، ص 32)
گاه زبر زیر گردد از غم و، گه باز
زیر زبر، همچنان ز انده جوشان
(دیوان، ص 33)
همانطور که با شواهد و مثالهای فوق دیده شد «رودکی یکی از شعرایی است که در شعر خویش افکار حکیمانه و اندرزها را وارد نموده است و در بیشتر قطعاتی که از وی مانده اشعار وزین در حکم و معارف دارد و در میان شعرای پارسی زبان بدین صفت مخصوص و ممتاز است.»[10]
2) رقیق القلب و باهوش بودن رودکی:
اصولاً یکی از خصایص اصلی شاعری دارا بودن قلب رقیق و روحی حساس است و تا قلب رقیق نباشد کسی را به شاعری راهبری نمیکند. هر قلب حساس احساساتی را از خود میتراود؛ چون، رحم و اغماض و بزرگواری و امثال آن. رودکی هم در این احساسات شریک است و میگوید:
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیدست به چرخشت
(دیوان، ص 108)
و هوش تیز با قلب حساس مصاحب شاعر است و به همین جهت در کار جهان نگران و در پند و عبرت گرفتن از روزگار پیشرو است. چنانکه گوید:
این جهان پاک خواب کردار است
آن شناسد که دلش بیدار است
(دیوان، ص 16)
و در جای دیگر:
جهان همیشه چو چشمیست گرد گردانست
همان که درمان باشد به جای درد شود
کهن کند به زمانی همان کجا نو بود
بسا شکسته بیابان که باغ خرم بود
همیشه تا بود آیین گرد گردان بود
و باز درد همان کز نخست درمان بود
و نوکند به زمانی همان که خلقان بود
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود[11]
(دیوان، ص 22، 23)
3) حس بینیازی:
رودکی گوید:
چون تو طمع از جهان بریدی
دانی که همه جهان کریمند
(دیوان، ص 55)
و بینیازی او را از آن باز میدارد که بر نعمت کسان رشک برد و او را راه مینماید که بگوید:
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
(دیوان، ص 16)
یا در جای دیگر گوید:
خدای را بستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود
(دیوان، ص 21)
4) نیکنامی:
یکی از عقاید رودکی که از آثارش پیداست آنست که فرد باید نام و اثر نیک از خود باقی گذارد.
اندر بلای سخت پدید آرند
فضل بزرگ مردی و سالاری
(دیوان، ص 42)
و یا در جای دیگر این عقیده را توضیح میدهد:
چهار چیز مر آزاده را ز غم بخرد
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
(دیوان، ص 110)
5) مذهبی بودن:
از جمله افکار و اعتقادات وی میتوان به اعتقادات مذهبی او نیز اشاره نمود. اشارات متعددی که در اشعار رودکی در گرایش به تشیع دیده میشود این احتمال را قویاً مطرح میسازد که او دارای مذهب تشیع بوده است. از آن جمله:
کسی را که باشد به دل مهر حیدر
شود سرخ رو در دو گیتی به آور
(دیوان، ص 56)
ای شاه نبیسیرت، ایمان به تو محکم
ای میر علی حکمت، عالم به تو در غال
(دیوان، 86)
همان طور که از اشعار رودکی پیداست وی به خاندان پیامبر مهر میورزیده است و سعید نفیسی در کتاب «محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی» تأکید میکند که وی معتقد به یکی از طرق امامیه و شاید، چنان که بیشتر حدس آن میرود، اسماعیلی بوده باشد.
در باب مذهب وی معروفی بلخی نیز بدین عقیده اشارت کرده و یک مصرع از او را به تضمین آورده است.
از رودکی شنیدم استاد شاعران
کندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی[12]
از بیت فوق گرایش صریح رودکی را به مذهب فاطمیان یا اسماعیلیه که شاخهای از تشیع هستند، فهمیده میگردد.
عنایتهای دو شاعر شیعه دیگر یعنی کسائی و ناصر خسرو به رودکی نیز گویای اشتراک عقیدتی این دو شاعر با وی بوده است. کسایی درباره او میگوید:
زیبا بود ار مرد بنازد به کسائی
چونان که سمرقند به استاد سمرقند
ناصر خسرو در یکی از قصایدش خود را به رودکی و حسان تشبیه میکند. با توجه به آن که حسان، ستایشگر حضرت پیامبر (ص) بوده است این احتمال وجود دارد که رودکی نیز اشعاری در ستایش آن حضرت و اهل بیت سروده باشد:
جان را ز بهر مدحت آل رسول
گه رودکی و گاهی حسان کنم[13]
و شاید اقتفا و استقبال از برخی سرودههای رودکی به وسیله ناصر خسرو نیز جدا از همین گرایش عاطفی و عقیدتی شاعر به رودکی نبوده است. ناصر خسرو در قصیدهای با مطلع:
تمییز و هوش و فکرت و بیداری
چون داد خیرخیر تو را باری[14]
که تقلیدی از سروده مشهور رودکی است.
ای آن که غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری
احتمالاً اعتقاد رودکی به تشیع، هنگامی که نصربن احمد سامانی به خلیفه فاطمی گرایید، آشکارتر شده است.
اکنون معلوم میشود که وقتی از رودکی نقل میشود که «اندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی» تعبیر شاعر علاوه بر آن که بازتاب عقیده خود اوست، تأثیر از گرایش قوی جامعه وی و دستگاه سامانی در برههای از تاریخ آن سلسله دارد.
عقاید و افکار نیما یوشیج
1) مهربانی و دلسوز بودن:
با کمی توجه در آثار و اشعار نیما میتوان به افکار و اندیشههای وی پی برد. نیما مردی دلسوز و با دلی رقیق بود که حتی حاضر بود بخاطر منافع دیگران متحمل سختیهای زیادی هم بشود. نیما خود بهتر این مطلب را بیان میدارد: «من با همه مهربان هستم. نوع انسان را دوست دارم زیرا که برای اوست که کاری میکنم. برای اوست که زحمت میکشم، اما حق را بیش از همه کس و همه چیز دوست دارم.»[15]
او تمام سختیهای زندگیش را با زبان زیبایی در اشعارش ذکر میکند، مانند: شعر «قصه رنگ پرده» که در حقیقت در آن شاعر داستان دردناک زندگانی خود را باز گفته است و این «قصه رنگ پریده خون سرد» که سر به سر عشق است و ناکامی و درد؛ نخستین اثر منظوم او است و خودش نوشته که «من پیش از آن شعری در دست ندارم.»[16]
این اثر متعلق به سال 1299 اوست که یکسال بعد انتشار یافته است. زمانی که هنوز نیما «یوشی» امضاء میکرده است. این مثنوی نزدیک به پانصد بیت دارد و در بحر معروف مثنوی است. از سر و روی آن پیداست که تمرین اولیه شاعری جوان است. نیما در این قصه مشق شاعری میکند. جای پای مولانا هم در وزن و هم در معنی این قصه پیدا است. در آن از درد هجران، از غم دوران و ناپایداری زمانه سخن رفته است.[17]
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه رنگ پریده، خون سرد
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصهام عشاق را دلخون کند
عاقبت خواننده را مجنون کند
آتش عشق است و گیرد در کسی
کاو ز سوز عشق میسوزد بسی
قصهیی دارم من از یاران خویش
قصهیی از بخت و از دوران خویش
یاد میآید مرا از کودکی
همره من بود همواره یکی
من نمیدانستم این همراه کیست
قصدش از همراهی در کار چیست؟
بس که دیدم نیکی و یاری او
کارسازی و مددکاری او
گفتم ای عاقل بباید جست او
هر که باشد دوستار تست او
شادی تو از مددکاری اوست
بازپرس از حال این دیرینه دوست
گفتمش ای نازنین یار نکو
همرها تو چه کسی؟ آخر بگو
کیستی؟ چه نام داری؟ گفت: عشق
چیستی که بیقراری؟ گفت: عشق[18]
…
2) اجتماعی و سیاسی بودن نیما
نیما شاعری اجتماعی و سیاسی است. در اشعارش به درد مردم و مشکلاتشان و مسائل روزمره جامعه بسیار نظر دارد؛ لذا او را یک شاعر اجتماعی مینامند و بسیاری از اشعار نیما انتقادی و اجتماعی است برای نمونه در شعرهای نیما واژه «شب» بسیار به کار رفته است در بیشتر سرودههای نیما شب سمبلی از ظلم و ستم دوران است که برای نشان دادن و بیان خفقان موجود در جامعه از واژه شب استفاده کرده است. نیما بارها اشاره دارد که همهچیز به آدم موضوع برای شعر گفتن یا چیز نوشتن میدهد. برای همین موضوعات شعری نیما فراوانند. نکته دیگر نظر اجتماعی و انتقادی نیماست در بسیاری از اشعارش در حکومت بیست ساله که برخی از سخنسرایان آزاده از میان رفتند، بعضی نیز خاموشی گزیدند و گروهی دیگر احیاناً از سر اضطرار یا به دلخواه جانب قدرت حاکم را کم و بیش گرفتند، نیما در آن دورهی سختی و فشار، در خلوت خویش یکسر به کار شعر و تکمیل تجربههای شعری خود پرداخت.
همانگونه که گفته شد در آثار نیما یک دسته اشعار اجتماعی وجود دارد. در آثار سالهای 1303-1300 او به دو شعر عروضی «بز ملاحسن مسئلهگو» و «محبس» بر میخوریم که اولی مکالمه بزی است فراری با ملاحسن صاحب او، درباره تجاوز به حق دیگران، و دومی داستان کارگری است «کرم» نام که به اتهام انقلابی بودن به زندان افتاده است. این شعر را که هنوز هم ناتمام مانده «برتلس» مستشرق روسی ترجمه کرده است و چنین شروع میشود:
در ته تنگ دخمهای چو قفس
ناگهان شد گشاده در ظلمات
در بر روشنائی شمعی
پنج کرت چو کوفتند جرس
در تاریک کهنه محبس
سر نهاده به زانوان جمعی[19]
اما پس از استقرار دوره خفقان دیگر جای این حرف و سخنها نیست. همین اجبار است که نیما را چنانکه گذشت وادار به سمبلگرایی میکند. نیما خود را در لباس مرغان بیشتر پناهنده میسازد. حتی پیچیدگیهای تعبیر و مفاهیم شعری او را نیز مثلاً «در گل مهتاب» یا در «پریان» و «امید پلید» و «ناقوس» تکامل مییابد و همه را باید اثر همین دوره خفقان دانست.[20]
چند بیتی از شعر «مرغ غم» را در اینجا نقل میکنیم.
روی این دیوار غم، چون دود رفته بر زبر
دائماً بنشسته مرغی پهن کرده بال و پر،
که سرش میجنبد از بس فکر غم دارد به سر
پنجههایش سوخته
زیر خاکستر فرو
خندهها آموخته
لیک غم بنیاد او
هر کجا شاخی است برجا مانده بیبرگ و نوا
دارد این مرغ کدر بر رهگذر آن صدا
در هوای تیره وقت سحر سنگین بجا[21]
…
پس از شهریور 20 نیما دو گونه اشعار دارد یکی شعرهایی که هنوز مایه اصلی شعر او بدبینی است همچنانکه «در فروبند» نمودار آنست:
در فروبند که من دیگر
رغبتی نیست به دیدار کسی
فکر کاین خانه چه وقت آبادان
بود بازیچه دست هوسی …
… جاده خالی است فسرده است امرود
هر چه میپژمرد از رنج دراز
مرده هر بانگی در این ویران
همچو کز سوی بیابان آواز[22]
و نوع دوم از اشعار او، شعرهایی است که حاکی از خوشبینی و امید نیماست و نیما در حماسه امید و صبح روشن و خروس خبر آور مرگ تیرگی شعر میگوید.
و شعر «خروس میخواند» یکی از همین نوع شعرهاست. شعر با بانگ خروس آغاز میشود که بشارت از فرا رسیدن صبح و روشنایی است. در این شعر بانگ خروس از درون خلوت پنهان ده بلند میشود. در اینجا مردم خفتهاند و مانند مردگاناند که خون در رگشان خشک شده است. بانگ خروس که بلند میشود، از نشیب راهی که چون رگی خشک است جاری میشود و در دل مردگان خون میدواند بر جدار سرد سحر میتند به اطراف هامون میتراود. بانگ خروس پدیدهای متضاد با زمینه خواب و سکوت و سکون شب است و حضور آن این زمینه سکون و سکوت و تیرگی را در هم میریزد.
قوقولی قو! خروس میخواند
از درون نهفت خلوت ده،
از نشیب رهی که چون رگ خشک،
در تن مردگان دواند خون
میتند بر جدار سرد سحر
میتراود به هر سوی هامون.
بانگ خروس، تجسم امید نیما به بهبود و تحول اوضاع اجتماعی است.
… قوقولی قو! اگشاده شد دل و هوش
صبح آمد، خروس میخواند.
همچو زندانی شب چون گور
مرغ از تنگی قفس جسته است
در بیابان و راه دور و دراز
کیست کو مانده؟ کیست کو خسته است؟[23]
در شعرهایی مانند: ناقوس، خروس میخواند، پادشاه فتح، سوی شهر خاموش، مرغ آمین با رقههای خوشبینی و امید برق میزند. شعرهای نامبرده در بین سالهای 1323 تا 1330 سروده شدهاند.[24]
برای نمونه قسمتی از شعر «وای بر من» نیما به عنوان اشعار اجتماعی، انتقادی وی نقل میگردد:
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را
تا کشم از سینهی پر درد خود بیرون
تیرهای زهر را دلخون
وای بر من (برگزیده شعرهای نیما، ص 66)
و شعر هست شب:
هست شب
هست شب یک شب دم کرده و خاک
رنگ باخته است
باد، نوباوه ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است
هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا
هم از این روست نمیبیند دگر گمشدهای راهش را
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته من ماند
به تنم خسته که میسوزد از هیبت تب!
هست شب، آری، شب.
(برگزیده آثار نیما یوشیج، ص 306)
این شعر توصیف بدبینانه و سمبلیک ناشی از یأس شاعریست که در تمام طول زندگی خود نگران اوضاع و احوال اجتماعی کشورش بوده است و نسبت به آن سخت حساسیت داشته است:
همه شب
همه شب زن هر جایی
به سراغم میآمد
به سراغ من خسته چو میآمد او
بود بر سر پنجرهام
یاسمین کبود فقط
همچنان او که میآید به سراغم، پیچان
در یکی از شبها
یک شب وحشتزا
که در آن هر تلخی
بود پابرجا …
این شعر نیما نیز دارای معنای سمبلی است. زن هر جایی همان اندیشه و خیالی است که در نتیجه تاریکی و تلخی حاکم بر جامعه در سر او میپیچد.
شاعر علت عدم حق و عدالت و وجود ظلم و استثمار را میشناسد و خود فریفته عدالت است.
و آن زن هر جایی
کرده بود از من دیدار
گیسوان در ازش- همچو خزه که بر آب-
دور زد به سرم
فکنید مرا
به زبونی و در تک و تاب
هم از آن شبم آورد هر چه به چشم
همچنان سخنانم از او
همچنان شمع که میسوزد با من به وثاقم، پیچان.
(خانهام ابری است، ص 290)
سرانجام چشمش بر دیدن حقیقت گشوده میگردد و زبانش به گفتن حقیقت باز میگردد و در شب تاریک اجتماع، مثل شمع بیدار میماند و میسوزد و شروع به گفتن شعرهایش در افشای ظلم و بیعدالتی میکند.
3) پند و اندرزگویی
دیگر از عقاید وا فکار نیما، پند و اندرز گویی وی است که در غالب اشعارش به این مضمون پرداخته است چه در اشعاری که به شیوه قدما سروده و چه در سرودههایش به سبک نو.
به عنوان نمونه نیما در قطعه کوتاه «انگاسی» در قالبی خاص پند و اندرزی میدهد:
سوی شهر آمد آن زن انگاسی
سیر کردن گرفت از چپ و راست
دید آئینهای فتاده به خاک
گفت: حقا که گوهری یکتاست
به تماشا چو برگرفت و بدید
عکس خود را، فکند و پوزش خواست
که ببخشید خواهرم! به خدا
من ندانستم این گهرز شماست!
ما همان روستا زنیم درست،
ساده بین، ساده فهم بی کم و کاست
که در آئینهی جهان بر ما
از همه ناشناس تر، خود ماست.
(برگزیده اشعار نیما، ص 50)
4) پایبندی نیما به زادگاه و طبیعت و مظاهر آن:
از دیگر عقاید نیما که در اشعارش بسیار به آن پایبند بوده است، توجه به زادگاه خود و طبیعت آنست که در جای جای آثار و سرودههای وی انعکاس یافته است.
برای نمونه نیما در نامهای به تاریخ 1310 از آستارا خطاب به برادرش لادبن در شوروی مینویسد:
«میدانی که من چقدر به یوش علاقه دارم. قطعاً همانقدر هم تو به آن علاقه داری … سرگذشتهایی را که از زندگی کوهنشینهای قفقاز در 11 سال قبل با هم میخواندیم بیشتر از همین نقطه نظر در نظر ما دلچسب واقع میشد که شباهت به زندگانی ییلاقی خود ما داشت.
یک تکه از این کوهها و درههای قشنگ نیست که ما در آن خاطرهای نداشته باشیم. مملو از خون و خیال ماست! کلمهی وطن را من همه وقت برای همین نقطه استعمال کردهام، چه در شعر چه در هر نوشتهام. همان عقیده و آرزوی مرحوم آقا شیخ هادی یوشی خودمان را دارم که در مدرسه خان مروی به ما عربی درس میداد. میدانی که آن آدم عالم و فاضل هم همیشه آرزو داشت برود در کنج «کهریز سر» به زراعت یک قطعه زمین و تربیت گوسفند و مرغ و گاو بپردازد…»[25]
نیما دارای دریافتهای خاصی است به گونهای که گویی به منبعی پایان ناپذیر دست یافته است که جلوههای گوناگون آن را در هر بابی به نوعی ادراک کرده و در ذهن میپرورد. او به انواع درختان، گیاهان، پرندگان، حیوانات، حشرات اشاره میکند.
دقت نظر نیما به مظاهر طبیعت از سجایای اخلاقی وی سرچشمه میگیرد و دیگر بر اثر آشنایی با ادبیات فرانسه است.
مازندران و جنگل و دریا و کوهستان که محیط زیست او بوده همواره در ذهن و تخیلش تأثیر داشته است. او آنقدر به مظاهر طبیعتی که از آن نشأت گرفته در آثارش توجه نشان داده که باید بیمبالغه گفت که برای جمعآوری آثار نیما و درک آن باید با زبان و لهجه محلی مازندران آشنا بود و حتی برای دیگران یک واژهنامه و فرهنگ طبری ترتیب داد.
زیر آن تپهها که نهان است
حالیا روبه آوازخوان است
کوه و جنگل بدان ماند اینجا
که نمایشگه روبهان است
(برگزیده آثار نیما، ص 58)
زردها بیخود قرمز نشدند
قرمزی رنگ نینداخته است
بیخودی بر دیوار
صبح پیدا شده از آن طرف کوه ازاکو اما
وازنا پیدا نیست (همان منبع ص 307)
بعد از آن، مرد چوپان پیری
اندر آن تنگنا جست خانه
قصهای گشت پیدا، که در آن
بود گم هر سراغ و نشانه
(همان منبع، ص 48)
نیما هرگز به مردمش پشت نکرد و به ارزشهایش خیانت نکرد و به سادگی روستایی که از آن برخاسته بود بیاهمیت نماند و از زیباییهای مازندران که نماد زیباییهای کشورش بود بیاعتنا عبور نکرد.
برای نمونه شعر «اجاق سرد» را ذکر میکنیم:
اجاق سرد
مانده از شبهای دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاق خرد
*
و اندرو خاکستری سرد
همچنان کاندر غبار اندوده اندیشههای من، ملالانگیز
طرح تصویری در آن هر چیز
داستانش حاصل دردی
*
روز شیرینم که با من آشتی بودش
نقش ناهمرنگ گردیده
سرد گشته، سنگ گردیده
بادم پاییز عمر من، کنایت از بهار روی زردی
… (برگزیده شعرهای نیما، ص 193)
5) استوای و پایبندی به عقاید:
در این مورد نقل قولی از خود نیما ذکر میکنیم که مطلب را به خوبی ادا میکند:
تمام عقاید من از تحت انتقادهای طولانی شخص خودم گذشته، تا یقین نکنم، نخواهم نوشت. برای این ملاحظهی دقیق که در اطراف عقاید خودم دارم، نوشتن دیردیر برای من میسر میشود.
وقتهای زیادی را برای تفکر به کار میبرم. وقتی که چیزی را به اطمینان دانستم، آنوقت نوشتن برای من خیلی سریع و آسان است. خواندن چند سطر کتاب موافق برای به کار انداختن فکر من کافی است. تفکرات من چندین برابر خواندن است. با این تفاصیل هرگز از عقاید خودم برنمیگردم.»[26]
6) اصول عقاید نیما در باب نظم و نثر:
نیما در نامهای خطاب به میرزاده عشقی مینویسد:
«اصول عقیدهی من: نزدیک کردن نظم به نثر و نثر به نظم است. عقیدهای که تاکنون در نثر فارسی داخل شده است. نثر از حیث تمامیت و سادگی به این معنی داخل نشده است و نثر از حیث تمامیت و سادگی. به این معنی همانطور که نثر از مقاصد ما تعریف و توصیف میکند، همان طرز صنایعی را که در نثر موجود میشود.
1- شعر مادر صورت موزون و در باطن مثل نثر تمام وقایع را وصف کننده باشد.
2- نثر ما آینهی طبیعت و پر از خیال شاعرانه باشد. این اصول اغوا نمیکند که نثر حتماً شاعرانه باشد، بلکه نثر ساده و بیآلایش هم وجود خواهد داشت.»[27]
7) عقاید مذهبی نیما:
یکی از ویژگیهای نیما که در زندگی و هنرش مؤثر بوده است؛ ایمان اوست. هم ایمان به کار و هنر خودش و هم ایمان مذهبی.
در دفتر یادداشتهای روزانهاش مینویسد:
«باید مشربی داشت. مذهبی داشت. شخصیت فکری خاصی داشت. چنانکه قدما داشتند و بعداً هنر ابزار بیان آن باشد. اقلاً آدم و با اخلاق حسنه باشیم. با تقوا و ایمان باشیم. والا صد سال هنر، نباشد که نباشد؛ زیرا خطرناکترین مردم به عقیده من، هنرمند بی همه چیز است.»
معلومات رودکی و بازتاب آن در اشعارش:
محمد عوفی در لباب الالباب گوید: «او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود و به سبب آواز در مطربی افتاد و از ابوالعبیک بختیار که در آن صفت صاحب اختیار بود بربط بیاموخت و در آن ماهر شد و آوازه به اطراف و اکناف عالم برسید…» و دولتشاه گوید: «… او را در موسیقی مهارتی عظیم بود و بربط را نیکو نواختی …» جامی گوید در بهارستان: «به واسطه حسن صوت در مطربی افتاد… عود آموخت و در آن ماهر شد…» صاحب مجمعالفصحا گوید: «… گویند رود نیکو نواختی و شعر دلجو ساختی و سرود با اثر گفتی و به حسن صوت و علم موسیقی معروف و به صفات حسنه که ندیمان را شاید موصوف بودی…»
و بسیاری دیگر از تذکرهنویسان نیز در این مورد مطالبی در کتب خود آوردهاند از جمله در حبیبالسیر، هفت اقلیم، آتشکده، مجمعالفصحاء.
در هشت سالگی قرآن را حفظ داشت، حکیم بود، شاعر و شوخ بود و در فن آوازهخوانی چون داوود آهنگهای زیبایی دانست.
(مرآه العالم)
رودکی نیز در این باب و در حق خویش گوید:
بدان زمانه که در جهان رفتی
سرودگویان، گویی هزار دستان بود
(دیوان، ص 24)
و در جای دیگر:
رودکی چنگ برگرفت و نواخت
و
باده انداز کو سرود انداخت
(دیوان، ص 15)
به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم
به جرم حسن چو یوسف اسیر زندانی
(دیوان، ص 129)
شعرایی چون رودکی و منجیک ترمذی و فرخی در زمان خود در موسیقی استاد بودهاند.
به قول استاد سعید نفیسی در دوره رودکی، مطربی از مشاغل بزرگ بوده و داننده این هنر را جزء هنرمندان میشمردهاند و عجب نیست که رودکی آفریدگار و پیشوای شعر فارسی بدین هنر آراسته باشد.
از دیگر معلومات رودکی آن بود که وی را بسیار ذکی و باهوش میدانستند. محمد عوفی میگوید: «… چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن به تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گفتن گرفت، چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت گشت…» جامی نیز در بهارستان و امین احمد رازی در هفت اقلیم حافظ قرآن بودن وی را تأیید کردهاند.
مهارت بالای رودکی در لغت فارسی نیز از نکات دیگری در باب دانایی رودکی است؛ زیرا از اشعار رودکی همواره به عنوان شاهد مثال استفاده شده است. چنانکه پل هرن مستشرق آلمانی در مقدمهای بر چاپ لغت اسدی گوید:
«رودکی شاعری است که بیش از همه ذکر او آمده است.» و وی در ادبیات و اشعار شعرای تازی نیز دست داشته است:
جز به سزاوار میرگفت ندانم
سخت شکوهم که عجز من بنماید
ور چه جریرم به شعر و طائی و حسان
ور چه حریفم ابا فصاحت سحبان
(دیوان، ص 39)
اطلاع وی در تاریخ ایران بیش از اسلام و ادبیات قدیم ایران نیز از این ابیات که گفته است هویدا است:
همچو معماست فخر و همت او شرح
همچو ابستاست فضل و سیرت او زند
(دیوان، ص 20)
و در جای دیگر گوید:
سیرت او بود وحی نامه به کسری
چونکه به آیینش پندنامه بیآگند
(دیوان، ص 20)
دخت کسری ز نسل کیکاوس
درستی نام، نغز چون طاوس
(دیوان، ص 83)
رودکی بر تاریخ و سیر آن آگاه بوده است و دلیل آن اسامی رستم و خسرو و پرویز و اسفندیار و سام و سقراط و افلاطون و یعقوب و یوسف و طوفان نوح و عیسی و لقمان و حاتم و لیلی و مجنون و شافعی و سفیان و … است.
رودکی را مخترع رباعی مینامند و در این باب شمسالدین محمدبن قیس رازی در کتاب «المعجم فی معاییر اشعار العجم» گوید: «… یکی از متقدمان شعرای عجم و پندارم رودکی و الله اعلم از نوع اخرم و اخرب این بحر (بحر هزج) وزنی تخریج کرده است و آن را وزن رباعی خوانند و الحق وزنی مقبول و شعری مطبوع است…»
در شعر او بسیار به اندیشههای حکیمان برمیخوریم و به همین جهت است که پیشینیان نام او را «حکیم» نوشتهاند.
از جمله این شعر رودکی که دارای مضمون حکیمانه است:
رفت آن که رفت و آمد آنک آمد
هموار کرد خواهی گیتی را
بود آن چه بود، خیره چه غم داری؟
گیتیست، کی پذیرد همواری؟
(دیوان، ص 42)
یا در شعری که در رثای فردی به نام ابوالحسن مرادی بخارائی سروده است:
جان گرامی به پدر بازدارد
کالبد تیره به مادر سپرد
(دیوان، ص 18)
باز یک عقیده حکیمانه مطرح شده که تمام حکمای شرق و غرب بارها مکرر کرده و معتقد بودهاند که روح به آسمان میرود و تن پس از جدایی از روح به زمین که از آن جا آمده است، باز میگردد.
و در جای دیگر گوید:
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
(دیوان، ص 28)
هر چند حضور و انعکاس تلمیحات و اشارت علمی در دوره سامانی بسیار کمتر از ادوار بعد است ولی شاعران این عصر نیز در تعابیر و تصاویر خود از مایهها و پشتوانههای تلمیحی و اشارتی و تضمینی استفاده قابل توجهی کردهاند. دریک طبقهبندی به بحث پیرامون هر یک از آنها میپردازیم:
1) قرآن و حدیث:
مضامین قرآن و حدیث در شعر فارسی تأثیر و نفوذ قابل توجهی داشته و بدین سبب موارد متعددی از تأثیرپذیریهای شعر فارسی از این دو سرچشمه فیاض را میتوان در شعر دوره رودکی به دست داد. البته تردیدی نیست که رواج فرهنگ و معارف اسلامی در ادوار بعد، جلوههای بیشتر قرآن و حدیث را در شعر فارسی سبب گردیده است و نسبت با دورههای بعد، این موارد در شعر رودکی کمتر است.
رودکی در مدح ابوجعفر بانویه در قصیده «مادرمی» میسراید:
حجت یکتاخدای و سایه اویست
طاعت او کرده واجب آیت فرقان
(ابوعبدالله رودکی و آثار منظوم، ص 481)
که مصراع دوم اشاره دارد به آیه 59 از سوره مبارکه نساء:
یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم.
ای اهل ایمان! خدا و رسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول) را اطاعت کنید.
و همچنین در شعر رودکی:
این جهان پاک خواب کردار است
آن شناسد که دلش بیدار است
در اشاره به الدنیا کحلم النائم است.
یا:
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
در اشاره به حدیث: انظروا الی من هو دونکم. میباشد.
2) اشاره به داستانهای قرآن و اساطیر سامی:
در عصر رودکی اشاراتی قرآنی تنها به شکل آوردن مفرداتی مانند:
رضوان، لیله القدر، حورالعین و یا اشارات داستانی مانند هاروت و ماروت، ابراهیم و … را میتوان دید.[28]
3) بهرهگیری از مضامین شعری عرب و اشاره به سرایندگان آنها.
همانطور که اشاره گردید، رودکی شاعر نامبردار این دوره، خود را در شاعری با جریر و طائی و حسان و صریع الغوانی مقایسه میکند و فصاحت خویش را همسنگ سحبانبن وائل مینهد.
البته اشتراک مضامینی را در اشعار رودکی و شعرای عرب میتوان دید.
رودکی میسراید:
هر که را راهبر زغن باشد
گذر او به مرغزن باشد[29]
که مضمون آن برگرفته از بیتی است که در مرزباننامه هم آمده و در شمار امثال عرب است:
اذا کان الغراب دلیل قوم
فیهدیهم طریق الها لکسینا[30]
و یا این بیت از رودکی:
بیار و هان بده آن آفتابکش بخوری
ز لب فرو شده از رخان برآید زود[31]
4) اشاره به اساطیر ایرانی و داستانهای پهلوانی:
جلوههای اساطیری و باستانی در شعر رودکی بیش از سایر سرایندگان دوره سامانی است و البته این امر توجیهپذیر است؛ زیرا رودکی بیشتر از دیگران با سرچشمههای فرهنگی ایران پیش از اسلام در ارتباط بوده است و همانطور که ملاحظه شد در صفحات قبل به آن اشاره گردید.
5) اشارات علمی و فلسفی:
گسترش و رواج علوم مختلف در دروه سامانیان، مورد اتفاق غالب محققان است. از آن جمله اشارات مربوط به نجوم میباشد. این اشارات غالباً شامل ذکر ستارگان و افلاک است که شاعر گاهی در رهگذر تصویرسازیها و یا تعبیرات خود از آنها بهره میجوید:
هفت سالار کاندرین فلکند
یکی نماند کنون زان، همه بسود و بریخت
همه گرد آمدند بردو و داه[32]
نه نحس بود همانا که نحس کیوان بود[33]
معلومات نیما یوشیج و بازتاب آن در اشعار وی:
1- آشنایی و تسلط بر زبان فرانسه:
نیما خواندن و نوشتن را در زادگاه خود نزد آخوند ده آموخت. دوازده سال داشت که به تهران آمد و پس از گذراندن دوره دبستان برای فرا گرفتن زبان فرانسه به مدرسه سنلوئی رفت. در آن مدرسه با مراقبت و تشویق نظام وفا، معلم مدرسه، به خط شعر گفتن افتاد. او به طور غیرمستقیم به سخنان ملک الشعرای بهار، علی اصغر حکمت، احمد اشتری و دیگر گویندگان و دانشمندان عهد خود گوش فرا میداد و زمینه شعر و هنر خود را مهیا میساخت.
نیما یوشیج در یادداشت کوتاهی با عنوان «در خانهی پدری» نخستین سفرش را از یوش به تهران، برای درس خواندن، چنین شرح داده است:
«خوب به خاطر دارم یک شب مهتابی پدرم مرا سوار یک اسب کهر کرد و به من گفت: «ای پسرجان حالا میروی درس بخوانی اما فراموش نکن تو اهل کوهپایه هستی و باید قوی بار بیایی» و مقصود پدر از این حرف این بود که سرد و گرم چشیده و اهل شکار و اسلحه باشم نه ناز پرورده…»
2- یادگیری زبان عربی:
نیما، علاوه بر تحصیل رسمی در مدرسهی سنلویی، مدتی نیز به آموختن زبان عربی و تحصیلات طلبگی در مدرسهی مروی تهران، نزد مرحوم آقا شیخ هادی یوشی پرداخته است. سند این مطلب،اشارهای است که خود در نامهای به برادرش نوشته است، به این ترتیب:
در نامهای به تاریخ 28 مرداد 1308 خطاب به برادرش لادبن مینویسد: «اتفاقاً کنجکاوی من بقدری اساسی است که باید بیشتر آن را نتیجه معاشرت با طلاب قدیمی و تحصیلات قدیمه اولیهی خود در نزد آنها بدانم. همین کنجکاوی و جامع فکر کردن که مخصوص به آن است، یقیناً در بدبختیهای من دخالت دارد، چنانکه در تحسین و تصفیه ی افکار من.»[34]
3- تسلط بر سبک و اوزان اشعار قدما
نیما به اوزان شعر فارسی کاملاً آشنا بود و خود به وزنهای مختلف، شعر به سبک قدما میسرود. نیما به مسائل سیاسی و اجتماعی دوران خود واقف بود و در ضمن به شغل معلمی اشتغال داشت.
4- آشنایی با هنر موسیقی
نیما مدتی کارمند وزارت فرهنگ شد و بعد کارمند اداره موسیقی شد. با صادق هدایت، عبدالحسین نوشین و ضیاء هشترودی شروع به نشر مجله موسیقی نمود و برای نخستین بار بود که نیما به کاری مشغول شد که با روحیهاش سازگار بود. مدتی در آستارا به عنوان معلم مدرسه کار میکرد.
5- تدریس زبان فارسی و عربی
یکی از شاگردان نیما در آستارا خاطراتش را از چگونگی تدریس او در مدرسهی متوسطهی حکیمی نظامی این شهر، چنین شرح داده است: «نیما دبیر ادبیات فارسی و عربی ما بود. او گذشته از این که انسان کاملی بود در حرفهی معلمی، فردی بسیار آگاه بود. نیما به زبانهای عربی و فرانسه تسلط کامل داشت. ادبیات فارسی و عربی را به نحو کامل و مطلوبی تدریس میکرد که هنوز هم جزئیات دروس آن زمان در ذهن اکثر شاگردان او باقی مانده است.
نیما عاشق شعر بود. نیما آن وقتها اشعاری ساده به سبک نو میسرود که بسیار جالب بود. نوشتههایی هم به سبک گلستان سعدی داشت که با شعر فارسی و عربی توأم بود و آنها را به سبک نو برمیگرداند. ما تا آن زمان معلم دلسوز و مهربان و علاقمند به شغل معلمی ندیده بودیم. او به ما درس زندگی میآموخت.
در آن زمان کسی جرأت نداشت دربارهی مسائل اجتماعی، حقایقی را به زبان بیاورد. نیما ما را تا حدی در جریان مسائل میگذاشت. نیما مردی پاک و درستکار و جدی بود.[35]
6- توانایی بر نویسندگی، داستان نویسی و نمایشنامه نویسی
نیما نه تنها در شعر و شاعری دست داشت بلکه در نویسندگی و داستاننویسی و نمایشنامهنویسی نیز توانا بود و نامههایی که وی به همسر و دوستان خود نوشته، دلیل خوبی بر این مدعاست.
سیروس طاهباز در این زمینه میگوید: «گذشته از شعرها و نوشتههای کوتاه و بلند او دربارهی شعر و شاعری، نامهها و یادداشتهای نیما، مهمترین آثار بازماندهی اوست و در اغلب این نوشتهها نیما نظریهپردازست.»[36]
7- آشنایی با نقد ادبی
نیما علاوه بر اینها منتقد هم بود و این جنبه در اشعار انتقادی و اجتماعی او هویدا است. آشنایی او به زبان فرانسه باعث گردید که او با آثار و اشعار شعرای غرب هم از نزدیک رابطه برقرار کند و بر تحول فکری وی بسیار مؤثر بود.
نیما با عقیده به جریان طبیعی بیان و نیز تعهد شعر در بیان حقایق اجتماعی، استفاده از سمبل را نه برای بیان مفاهیم انتزاعی و گسسته از طبیعت و زندگی، بلکه در خدمت واقعیتهای زندگی و حفظ جریان طبیعی بیان در خلاقیت شاعرانه به کار میگیرد و از طریق توصیف سمبلها با سمبل امکان تفسیر و تأویل شعر را در اختیار میگذارد.
8- تسلط بر سبک رمانتیسم و سمبلیسم
نیما در ضمن با سبک رمانتیسم و سمبلیسم آشنا بود و آن را در اشعار خود رعایت مینمود.
بسیاری از اشعار نیما از سبک سمبلیسم پیروی کرده که به ذکر پارهای از آنها میپردازیم: در شب سرد زمستانی، هست شب، همه شب و …
در شب سرد زمستانی
در شب سرد زمستانی
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد.
و به مانند چراغ من
نه میافروزد چراغی هیچ،
نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا میافروزد.
من چراغم را درآمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود،
باد میپیچید با کاج،
در میان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جادهی باریک.
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزهی لب
که میافروزد؟ که میسوزد؟
چه کسی این قصه را در دل میاندوزد؟
در شب سرد زمستانی
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد.[37]
و شعر همه شب:
همه شب زن هر جایی
به سراغم میآمد.
به سراغ من خسته چو میآمد او
بود بر سر پنجرهام
یاسمین کبود فقط
همچنان او که میآید به سراغم، پیچان.
در یکی از شبها
یک شب وحشتزا
که در آن هر تلخی
بود پابرجا،
و آن زن هر جایی
کرده بود از من دیدار؛
گیسوان درازش- همچو خزه که بر آب-
دور زد به سرم
فکنید مرا
به زبونی و در تک و تاب
هم از آن شبم آمد هر چه به چشم
همچنان سخنانم از او
همچنان شمع که میسوزد با من به وثاقم، پیچان.[38]
9- آشنایی نیما با فقه، اصول و حکمت:
نیما در شهر بار فروش، محضر آیتالله محمد صالح حائری را درک میکند و بین آنها دوستی عمیقی برقرار میشود. نیما اغلب صبح به منزل علامه حائری میرفت و در جلسات تدریس فقه و اصول و حکمت ایشان شرکت میکرد. مکاتباتی هم بین آنان بوده است و نیما شعر بلندی هم برای حائری سروده است که چند بیت پایانی آن به این ترتیب است.[39]
«… منم که طالح و درماندهام در این فکرت
تویی که صالحی، ای حائری از من مگریز.
تو نیک میکنی از حال جزء، استقراء
هم آنچنانکه ز کلی، قیاس بر همه چیز.
ابونواس و غزالی و طوسی، این سه تویی،
که کس نخوانده و نشناسدت به حق و تمییز.
مدار نامهی خود از من غریب، دریغ
غریب شهر و دیار و غریب خاکی نیز.»[40]
رودکی پدر شعر فارسی و علل و دلایل آن:
دولتشاه در تذکره الشعرا نام رودکی را در صدر طبقه اول شعرا ضبط کرده است. حمدالله مستوفی درتاریخ گزیده گوید: «مقدم شعرای فرس است و پیش از وی اهل عجم شعر عربی گفتندی.» و مؤلف خزانه عامره گوید: «کاروان سالار شعر است و مقدمه الجیش فصحا و اول کسی که به تدوین سخن پرداخت و ایوان گلها را گلدسته ساخت.» و مؤلف آتشکده مینویسد: «در روزگار دولت آل سامان بوده و نخست در گنجینه شعر فارسی را او به زبان گشوده و گویند به غیر شعری از بهرام گور و مصرعی از خلف یعقوب بن لیث صفاری به زبان فارسی گفته نشده و اگر هم شده یحتمل که به علت دولت عرب ضبط نشده به هر حال تا زمان رودکی شاعر صاحب دیوان نبوده.»
در مقدمه دیوان چاپ تهران مسطور است که: «اول شاعری که بعد از اسلام در عجم صاحب دیوان شعر شد او بود اگر چه پیش از او ابوالعباس مروزی و ابوحفض حکیم سغدی سمرقندی و حنظله بادغیسی و شهید بلخی اشعار گفته بودند؛ ولی اشعار رودکی به جهت قدمت و هم به فصاحت ازسایرین ممتاز است.»
البته باید این مورد را نیز خاطرنشان کرد که کسانی که گویند رودکی نخستین شاعر زبان فارسی بوده به خطا رفتهاند، چنانکه از اوایل قرن سوم شعرایی را میشناسیم که به زبان امروز ما شعر گفتهاند و در صورتی که دوره شاعری رودکی را از اواسط قرن سوم بگیریم به قطع و یقین، پنجاه سال پیش از او شعرای دیگری بودهاند، چنانکه اندک جستجویی در تاریخ شعر پارسی این نکته را روشن میسازد.
اما اینکه رودکی اول شاعر پارسی باشد که دیوان شعر از او مانده است این نیز پذیرفتنی نیست، چه نظامی عروضی در چهار مقاله گوید که عبدالله بن احمد خجستانی دیوان حنظله بادغیسی را خوانده بود و وی از شعرای اوایل قرن سوم و از معاصرین آل طاهر در خراسان بوده است. البته نه دیوان حنظله بادغیسی مانده است و نه دیوان رودکی. پس رودکی نه نخستین شاعر زبان پارسی بوده و نه نخستین شاعری که دیوان گذاشته باشد. شاید بهترین تحقیق در این باب گفته سمعانی است که در کتاب الانساب گوید: «گویند نخستین کسی که به فارسی شعر نیکو گفت او بود.» و یا گفته نجاتی و شیخ منینی در شرح تاریخ یمینی که گویند: «نخست کسی که شعر خوب به فارسی گفت او بود.»[41]
ذکر دیدگاههای بزرگان ادب در باب رودکی و آنکه او را پدر شعر فارسی مینامند، بسیار مفید معنی خواهد بود:
1- لیس للروذکی فیالعرب و العجم نظیر (رودکی را در عرب و عجم نظیر نیست)
ابوالفضل بلعمی، وزیر سامانیان، معاصر رودکی[42]
2- در هر چیزی، نام یک نفر در اشتهار از دیگران پیش افتاده است و به او مثل میزنند، چنانکه لقمان در حکمت، امرءالقیس در شعر عرب، رودکی در شعر فارسی، … سحبان در فصاحت،… حاتم طائی در سخاوت،… مانی در نقاشی و رستم زال در شجاعت.
نزهت نامه علائی، نفیسی، 790
3- به سخن ماند شعر شعرا
شاعران را خه و احسنت مدیح
رودکی را سخنی تلونبی است[43]
رودکی را خه و احسنت هجی است
شهید بلخی، درگذشته به سال 325 ه.ق
4- غزل رودکیوار نیکو بود
اگر چه بکوشیم به باریک وهم
غزلهای من رودکیوار نیست
بدین پرده اندر مرا راه نیست
عنصری بلخی، در گذشته به سال 431 ه.ق
5- گر سری یابد به عالم کس به نیکو شاعری
رودکی را بر سر آن شاعری زیبد سری
رشید سمرقندی، قرن ششم هجری
6- رودکی رفت و، ماند حکمت اوی
شاعرت کو؟ کنون که شاعر رفت
…
می بریزد نریزد از می بوی
نبود نیز جاودانه چون اوی
چند جوئی چون او نیابی باز
از چون او در زمانه دست بشوی!
شاعر ناشناخته قرن چهارم، در مرثیه رودکی[44]
رودکی استاد شاعران جهان بود
صد یک از او توئی کسائی؟ برگست
کسائی مروزی، شاعر قرن 4 و 5
زیبا بود ارمرو بنازد به کسائی
چونانکه جهان جمله به استاد سمرقند
مروزی در حق کسائی، نفیسی 801
آقای محمد دبیر سیاقی در این باب میفرمایند:
«سرّ سرشناسی و استاد مسلم شناخته شدن رودکی را در چند باید جست: یکی مایهوری طبع سخن آفرین اوست که از نیرومندی حافظه و دید ژرف و توجه عمیق به مبانی ادب و دانش زبان نتیجه شده است. دیگر قدرت تصور و دورپردازی خیال اوست در خلق مضامین باریک و همهکس فهم و لطیف. نکته سوم، که در نازک خیالی رودکی و بیشتر شاعران قرن چهارم اثر عمیق دارد و از مختصات شعر این دوره شناخته میشود، توانائی شاعر در وصف طبیعت و توصیف مناظر طبیعی و ساختن مضامین شاعرانه ازتلفیق عوامل زیبا و ساده آفرینش است.
این که طبع نازک رودکی از دوران کودکی با موسیقی پرورش یافته و پیوندی در خاطر وقاد وی میان شعر و موسیقی رخ داده و سخن او فرزند این فرخنده پیوند شده است، خود عامل دیگری است برای توفیق استاد سمرقند.»[45]
«وی نخستین شاعری است که زبان فارسی را پرمایه و غنی کرد و بدان وسعت و ثروت بخشید و آن را برای بیان معانی و افکار لطیف شعری آماده ساخت و دیوان شعری پرداخت که شماره ابیات آن را بعضی از شعرا یک میلیون و سیصد هزار بیت گفتهاند. این روایت اگر هم مبالغهآمیز باشد به خوبی میتوان از آن استنباط نمود که وی در میان معاصران خویش هم به کثرت شعر و هم به قدرت طبع شهرت داشته و بدون تردید تا چندین قرن پس از دوره زندگانی او آثار زیادی از وی در دسترس ارباب ذوق و اصحاب فضل و دانش بوده است و خود توجه بدین نکته که معروفترین شعرای ادوار بعد، نظیر دقیقی و عنصری و خاقانی که هر یک سر سلسله مکتب خاصی در شعر فارسی بودهاند، از رودکی به بزرگی و عظمت نام بردهاند و اغلب به تضمین اشعار او با ذکر عظمت مقام وی در شاعری مبادرت ورزیده و طرز کلام خود را به اسلوب سخن وی مانند دانستهاند، دلیل دیگری بر این مدعاست.»[46]
دلیل دیگر بر اینکه رودکی را پدر شعر فارسی نامیدهاند این است که استادان سخن نظیر سعدی و حافظ که در قرون بعد توانستهاند دقیقترین افکار و معانی را در قالب فصیحترین و زیباترین عبارات بریزند و با جزالت و روانی و سهولت بیان کنند در اشعار خود البته به آثار چند صد ساله زبان فارسی تکیه داشتهاند؛ اما رودکی در دورهی شروع شعر فارسی میزیست و نمونههایی از آثار شاعران دیگر را در پیش چشم خود نداشت و منبع الهام وی جز همان طبع بلند و قدرت ابتکار و ذوق سرشار خداداد او نبود.
«رودکی نه تنها در سخنپردازی و تناسب الفاظ استاد بوده بلکه معانی بسیار دقیق به کار برده و قطعههای عبرتآمیز و ابیات حکیمانه به یادگار گذارده است.»[47]
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده درباره رودکی میگوید:
«رودکی مقدم شعرای فارس است و پیش از او اهل عجم شعر عربی گفتندی…»[48]
مقام شاعری رودکی و ارزش وی در تاریخ شعر فارسی از بعضی جهات با هیچ یک از شعرای فارسی زبان قابل قیاس نیست؛ زیرا این شاعر بلند طبع پرمایه در دورهای به شاعری پرداخت که هنوز زبان فارسی نخستین مراحل تطور خود را میپیمود و برای بیان بسیاری از مفاهیم و معانی دقیق شعری الفاظ و ترکیبات لازم را به اختیار نداشت و از جانب دیگر در آن عهد دایره استعمال لغات عربی نیز در زبان فارسی سخت محدود و منحصر به مواردی خاص بود. در چنین زمانی رودکی توانست آن همه اشعار و آثار فصیح و متنوع در اقسام فنون مختلف از خود باقی بگذارد، چنانکه تا چند قرن پس از وی حتی بعضی از بزرگترین شعرای ما طریقه و اسلوب او را در شاعری پیروی کنند. این مقام در تاریخ شعر فارسی مخصوص رودکی است و باید اعتراف کرد که از برکت طبع بلند وی و بلافاصله پس از او فردوسی طوسی حماسهسرای بزرگ ایران بود که جاده زبان فارسی بدان گونه هموار گشت که در قرون بعد شاعران و نویسندگان دیگر توانستند در آن به سهولت گام بردارند و به آسانی پیش بروند و به تدریج ادب فارسی را به پایه و مرتبهای که امروز در ادبیات جهان دارد برسانند. شک نیست که چنین مقامی بعد از رودکی و فردوسی برای هیچیک از شعرای زبان فارسی حاصل نیامده است.»[49]
آقای غلامرضا ریاضی کسی است که در کتاب دانشوران خراسان درباره رودکی چنین بحث کرده است: «و از نیک بختیهای ما، این کشور رنج کشیده در آن هنگام مردی را پرورش داد که بازار ادب و فرهنگ از آوردن چنین کالای گرانبهایی ناتوان و مادر روزگار از دادن چنین فرزندی سترون مانده است. این کاروان سالار میدان بلاغت پارسی، همانا ابوعبدالله جعفربن محمد رودکی (فوت 329 ه) بود که زبان دری و شعر پارسی را بر تخت نشانیده جاویدان ساخت و راهی را که بزرگان آن روز در بازگشت آزادی کشور با شمشیر انجام دادند، این سخنور دانا به نیروی زبان پیمودن گرفت و توانایی بخشیده شعر نوین پارسی را پیریزی نمود.
اشعار نغز و پرمغز وی چنان در دلها جای گرفته که زیب هر انجمنی شد و رودکی از این رو در میدان سخن پایه رهبری یافت و راه را بر آیندگان گشود و هموار کرد. پس از وی استادانی که در فن شعر و ادب پارسی پدید آمدند همه بر آن جاده راست و هموار راه رفتند و گام زدند واو را به استادی شناختند. سرایندگانی هم که هم عصر وی بودند روش آن هزار دستان بوستان سخن را نمونه و سرمشق گفتار خویش قرار دادند.»[50] دقیقی سخنسرای فرزانه گفت:
استاد شهید زنده بایستی
تا شاه مرا مدیح گفتندی
وان شاعر تیره چشم روشن بین
ز الفاظ خوش و معانی رنگین
نیما پدر شعر فارسی علل و دلایل آن:
از جهات گوناگون میتوان نیما را از لحاظ پدر شعر نو فارسی، مورد ارزیابی قرار داد. نیما هم به صورت و هم به محتوای شعر توجه خاصی داشت. تغییر سبک و آوردن طرز نو هم در صورت و قالب (شکل صوری شعر) و هم در زبان ادبی و هم در معنیدار بودن شعر نیما به چشم میخورد.
نیما تغییراتی اندک در درون هر یک از این سه رکن شعر ایجاد کرد بدون آنکه خللی چشمگیر در آنها ایجاد کند. شیوه بیان و عرضه معنی یا نوع معانی تغییر میکرد،اما اصل معنیدار بودن شعر در همان دیدگاه قدما ثابت بود. چگونگی تصویرپردازی و رابطه معنی و تصویر را نیما در اشعارش تغییر داد؛ اما اصل معنی رسانی زبان را پابرجا گذاشت.
یکی از دلایل بسیار مهمی که میتوان در این مورد به آن اشاره کرد آن است که نیما دارای انواع شعر سنتی، نیمهسنتی و آزاد میباشد. در میان همه انواع قالبهای سنتی، قالب قطعه در میان شعرهای نیما بیشتر است. در شعرهای سنتی نیما به تبع رعایت صورت و قالب سنتی، به اصل فصاحت زبان ادبی و اصل معنیداری کاملاً توجه شده است. در این شعرها هم معنی روشن است و هم زبان به قاعده و هموار. از جمله قصاید، مثنویها، قطعات، غزلیات و مراثی او مانند مرثیه الرثای ادیب پیشاوری و قصیده بلند طوفان و پنج غزل از او که همه در سال 1317 سروده شده است.
گروه دوم از شعرهای نیما شعرهای است که در آنها رکن صورت تغییر یافته است و قالبهای سنتی مشهور که بر پایه استفاده از قافیه در شعر کلاسیک قرنها تداوم داشته است کنار گذاشته میشود و یا دچار تغییراتی غیرعادی و ناآشنا میگردد. بنابراین قالبهایی چون ترکیب بند، ترجیعبند، مستزاد، مسمط در شعر نیما ظهور میکند. در این نوع از شعرها دستکاری در وزن دیده نمیشود ولی دستکاری و تغییر در شیوه استفاده از قافیه محسوس است. از جمله شعرهایی چون شب، محبس، خارکن، ای عاشق افسرده، شهید گمنام و … .
به عنوان مثال در شعر «از ترکش روزگار» که در سال 1305 سروده شده است، دو مصراع اول هر بند مقفی است اما مصراع سوم در هر بند با دو مصراع قبلی هم قافیه نیست. این شعر یازده بند مشابه سه مصراعی دارد:
تا داشت به سر زمانه غوغا
تا کینه بد از رخش هویدا
تا بود هوای انتقامش
*
یک تیر به ترکشش نهان داشت
آن تیر هزارها زبان داشت
بگرفت زمانهاش سر دست
*
آورد به زهر مرگش، آنگاه
کردش زهر آنچه خواست آگاه
پس چند دگر بیازمودش[51]
…
«تنوع در صورت اشعار نیما نشان میدهد که وی از همان ابتدا در کنار شعرهایی که کاملاً در صورت و قالب سنتی میسراید، مدام در فکر ایجاد و تجربه صورتها و قالبهای جدید است.»[52] در شعرهای نیمه سنتی نیما زبان شعر سادهتر از زبان ادبی اشعار کلاسیک وی دارد.
یکی از تغییرات عمده: اصل و پایه قرار دادن مصراع به جای بیت بود که این تغییر مهم که خود زیر هم نوشتن مصراعها را در بسیاری از موارد رخصت میدهد و گاهی ناگزیر میکند و در نتیجه شیوه نوشتاری تازهای را در شعر فارسی سبب میشود، امکان تنوع این قالبها را نیز افزون میکند.
«شعرهای آزاد نیما، شعرهایی بودند که در آنها پیروزی نگرش تازه به هستی بر اصول و ضوابط سنت در حوزه صورت و قالب تحقق پیدا میکند.»[53] شعر آزاد نیمایی، تحقق آزادی شاعر از تن دادن به گذر از راههای از پیش تعیین شده است. این شیوه در شعر به شاعر این امکان را میدهد که تا جهانی را بیافریند که از ادراک شخصی خود تجربه و مشاهده کرده است. شاید به قاطعیت بتوان گفت که شعرهای آزاد نیما را نمیتوان براساس صورت و قالب طبقهبندی کرد. زیرا مساوی بودن مصراعها و نظم و ترتیب قافیه در آنها مراعات نشده است. در حقیقت اشعار آزاد وی یعنی دوری از راههای از قبل تعیین شده است.
پس با این بررسی اجمالی ثابت میگردد که نیما در همه انواع شعر دستی داشته است و او باعث ایجاد این تحول عظیم در پیکره شعر گردیده، بنابراین او را باید پدر شعر نو فارسی نامید.
در اینجا به ذکر چند نمونه از انواع شعر نیما بسنده میکنیم.
از شعرها سنتی:
… ای بسا شرا که باشد در بشر
عاقل آن باشد که بگریزد ز شر
آفت و شر خسان را چارهساز
احتراز است، احتراز است، احتراز
بنده تنهائیم تا زندهام،
گوشهای دور از همه جویندهام
میکشد جان را هوای روی یار
از چه با غیر آورم سر روزگار؟
من ندانم یار زین دونان کسی
سالها سر بردهام تنها بسی
(مثنوی قصه رنگ پریده)[54]
از شعرهای نیمه سنتی:
پشتش از پشته خاری شده خم
روی از رنج کشیده درهم
خسته وامانده به ره خارکنی
شکوهها داشت به هر پنج قدم
«ای خدا بخت مرا پایان نیست
حرفه شوم مرا سامان نیست
پیرم و باز چه بخت دنی است
که نصیب چو من منحنی است
کار من خاربری خارکنی
نیست این خارکنی، جانکنی است
رشته جان من است اندر دست
نه رسن، رشتهای از طالع پست
(شعر خارکن)[55]
***
در شعرهای سنتی، نیما بیتاندیش است و در شعرهای نیمه سنتی، نیما بنداندیش است ولی در شعرهای آزاد، نیما شعراندیش است؛ بنابراین از اسارت بیت و بند رها میشود. حبیب یغمایی در ضمن یک سخنرانی علل چندی را برای آنکه بتوان نیما را پدر شعر نو فارسی معرفی کرد بر میشمارد و آن عبارتند از: «اشعار نیما در دورههای نخستین دارای قافیه و وزن است و مضامینی تازه دارد که مورد توجه طرفداران تجدد در ادبیات میتواند بود؛ بعدها نیما به تدریج از این روش عدول کرد و وزن و قافیه را به یک سو نهاد و تنها به بیان معانی و مضامینی پرداخت که درک آن برای صاحبان ذوق سلیم آسان نیست. از این رو در صف مقدم پیشروان گویندگان شعر نو یا شعر سفید جای گرفت و دارای مکتبی خاص شد که اکنون پیروانی دارد.»[56]