تعریف نظریه
واقعیت درمانی مجموعهای از اصول نظری و عملی است که در دهه 1950 میلادی توسط روانپزشکی به نام ویلیام کلاسر مطرح شد و در سال 1965 میلادی مبانی آن در کتاب واقعیت درمانی به طور منظم و سازمان یافتهای انتشار یافت. واقعیت درمانی نوعی روان درمانی است که در آن سعی میشود با توجه به مفاهیم واقعیت، مسئولیت، امور درست و نادرست در زندگی فرد، به رفع مشکلات او کمک شود.
در این نظریه از طریق تعیین طبیعت انسان، تعیین قوانین رفتاری و طرح چگونگی فرایند درمان، به افرادی که نیازمند کمک و روانیاری هستند کمک میشود.
تاریخچه نظریه
گلاسر در سال 1925 میلادی در ایالت اوهایو امریکا متولد شد و تحصیلات خود را از آنجا شروع کرد. (شهر کلیولند) در سال 1953 در دانشکده پزشکی دانشگاه رزرو غرب به پایان رسانید و در سن 19 سالگی موفق به اخذ درجه مهندسی شیمی شد. در 23 سالگی یک درجه روانشناسی بالینی گرفت. در 28 سالگی پزشک شد.
پس از اتمام تحصیلات پزشکی به فراگیری روانپزشکی در مرکز مدیریت بازنشستگان ارتش و دانشگاه کالیفرنیا واقع در شهر لوسآنجلس پرداخت.
گلاس در سال 1975 میلادی رئیس مرکز تربیت معلم شد که با کالج لاورن روی هم بیش از 25 هزار کارآموز داشت که فعالانه سرگرم کار و مطالعه و تحقیق در زمینه پیاده کردن مبانی واقعیت درمان بودند و میکوشیدند تا مدارس بوجود آورند که در آنها شکست و مردودی به حداقل ممکن کاهش یابد همین طور افکار و عقایدش را از طریق تلویزیونهای آموزشی پخش میکرد و در مؤسسات اصلاح، کلینیکهای روانپزشکی، بیمارستانهای دولتی، مراکز بازآموزی به کارهای عملی اشتغال داشت. گلاسر از ترویج عقاید خود در بین عوام فروگذار نمیکرد و در مؤسسه واقعیت درمانی واقع در لوسآنجلس غربی به کسانی که علاقهمند به فراگیری شیوه های درمانی و تربیتی او بودند آموزشهای لازم را برای استفاده در کار و زندگی روزمرهشان ارائه میداد. و با آنها به مشورت میپرداخت.
مهمترین مؤسسهای که در گلاسر در آنجا به آزمایش اصول نظریات خود پرداخت و به اعتبار و سودمندی آنها پیبرد مدرسه دخترانه ونتورا بود که برای کمک به دختران بزهکار تأسیس شده بود.
او ماحصل فعالیت های ذهنی و عملی خود را در دو کتاب بسیار ارزنده و ساده و عملی با عناوین مدارس بدون شکست و واقعیت درمانی به چاپ رسانده است.
گلاسر، براثر تجربیاتی که طی سالهای 1956 تا 1961 در مدرسه دخترانه ونتورا بدست آورده بود کتابی با عنوان سلامت روانی یا بیماری روانی نوشت؟ که اولین اثر او بود و پایه و اساس واقعیت درمانی قرار گرفت.
گلاسر واژه واقعیت درمانی را برای اولینبار در سال 1964 در مقالهای با عنوان «واقعیت درمانی یک شیوه واقعبینانه برای تبهکاران جوان به کار برد.
گلاسر در سال 1965 کتاب واقعیت درمانی را نوشت و بعد از آن به تصحیح اصول واقعیت درمانی و موارد کاربرد آن پرداخت و سرانجام نحوه استفاده از آن را در زمینه تعلیم و تربیت در کتاب مدارس بدون شکست تدوین کرد. در کتاب مدارس بدون شکست او بر این اعتقاد است که ما هرگز در اصلاح جوانان و مردم موفق نخواهیم شد، مگر آنکه از مجرای تعلیم و تربیت وارد شویم و بچهها را از ابتدای کودکی با نظام تعلیم و تربیت درگیر کنیم که به قدر کافی امکان چشیدن طعم موفقیت را بر ایشان فراهم آورد و شکست را به حداقل ممکن برساند تا اینکه بتواند در سایه کسب یک هویت موفق در اجتماع به نحو موفقیتآمیزی ایقای نقش کند. مرکز آموزشی و کارورزی مربیان هم نهادی بود که به دنبال عقاید مطرح شده در این کتاب برای تربیت معلمان ورزیده مکاروان تأسیس شد.
گلاسر در سال 1975 کتاب دیگری با عنوان جامعه در حال تکوین هویت به رشته تحریر درآورد و در آن عقاید خود را با توجه به هویت جامعه تشریح کرد. او در این کتاب از دو هویت توفیق و شکست سخن میگوید و چگونگی به وجود آمدن هویت توفیق و نحوه کمک به فرد را در کسب چنین هویتی مورد بحث قرار داد. (از دیگر آثار او اعتیاد مثبت (1973) ایستگاههای مغز (1981))
مهمترین فردی که افکارش مقدمهای بر پیدایش واقعیت درمانی منظور میشود یک روانپزشک سوییسی به نام دکتر پلدوبوا متکبر تعبیر اخلاقی طلب است. در حالیکه در آن زمان سایر پزشکان بیماران را صرفاً از نظر بیماری جسمانی مداوا میکردند دوبرا معتقد بود که پزشک با بیمار باید همانند یک دوست رفتار کند و صادقانه در بهبود کلی بیمار بکوشد. او مکالمات طولانی با بیماران داشت و به آنها فلسفه جدید زندگی را میآموخت. دوبوا در نوشتههای خود برستاوی انسانها و احساس مسؤلیت و انسانیت در قبال دیگران تأکید میکرد و به رابطه حسنه بین پزشک و بیمار اهمیت زیادی میداد. همین نگرش صمیمی بودن با بیمار و توجه به عقل سلیم و درگیری عاطفی از مواردی است که در نظریه واقعیت درمانی به نحو روشنتری متجلی شده است.
گلاسر دوره تخصصی روانپزشکی دانشگاه کالیفرنیا در لوسآنجلس را زیرنظر دکتر هارینگتن گذراند.
هسته اساسی عقاید دکتر هارینگتن هم به وسیله هلموت کایزر پیریزی شده بود. کایزر از عقاید و قوانین جزی روانتحلیلی سنتی روی برتافته بود و عقاید نوتری در باب روان درمانی داشت که با ایستارهای رایج آن زمان همخوانی نداشت. گلاسر به طور غیرمستقیم تحت تأثیر افکار آدلف مایر، آدلر، آبراهاملا، مورر، توماس زاس، نورمن وینسنت پیل
در حال حاضر گلاسر به فعالیتهای وسیعی در زمینههای روانپزشکی و تعلیم و تربیت مشغول است و همواره میکوشد تا اصول و مفاهیم واقعیت درمانی را که ابداع خود اوست در تعلیم و تربیت و درمان اختلالات روانی به خصوص در کمک به نوجوانان بزهکار به کار ببرد.
نظریه شخصیت:
در واقعیت درمانی واژه محبت و هویت تقریباً مترادف به حساب آمدهاند. واقعیت درمانی هویت را جزء متصور تمام انسانها در همه فرهنگها میداند که از لحظه تولد تا مرگ ادامه پیدا میکند.
گلاسر معتقد است که هر فردی یک هویت متصور دارد که بدان وسیله احساس موفقیت یا عدم موفقیت نسبی میکند. او هویت را آن تصوری میداند که فرد از خودش دارد و این تصور ممکن است با تصوراتی که دیگران از او دارند هماهنگ و یکسان و یا اینکه با آنها کاملاً متفاوت باشد. (هویت وحدت تمام رفتارهای آموخته شده و نیاموخته است که به صورت من تجلی میکند)
راههای تشکیل و رشد هویت:
داشتن ارتباط و درگیری عاطفی با خود و دیگران
رشد هویت براساس آن چیزهایی که دوست داریم و ما را ارضاء میکند.
اساس تشکیل هویت تلاشها و فعالیتهایی است که علاقهمند به تعقیب آنها هستیم و براثر تلاشها و فعالیتهای خود در مییابیم که هستیم و چگونه عمل میکنیم.
چگونگی برداشتهای دیگران نسبت به ما در روشن کردن هویتها نقش عمدهای دارد.
ارزشیابیهای ما از خودمان در ارتباط با شرایط زندگی، اوضاع اجتماعی و اقتصادی نیز بین هویت ماست.
تصورات، درباره وضع جسمانی و شیوه لباس پوشیدن نوع هویت ما را در مقایسه با دیگران نشان میدهد.
گلاسر هویت را به دو دسته تقسیم میکند: توفیق، شکست.
در آغاز هویت تمام کودکان هویت توفیق است ولی بعد از سنین 4 یا 5 سالگی هویت شکست هم ظاهر میشود. یعنی سنی که کودک مدرسه رفتن را آغاز میکند. در این سن و سال کودک به ایجاد و توسعه مهارتهای اجتماعی گویای عقلانی و تفکر میپردازد که همین پدیدهها به او امکان میدهد که هویت خود را از دو بعد توفیق یا شکست مورد ارزیابی قرار دهد.
گلاسر معتقد است که افرادی که هویت یکسانی دارند یکدیگر را جذب میکنند و آنهایی که هویتهای ناهمگنی دارند یکدیگر را دفع میکنند. به عبارت دیگر، افرادی که هویت توفیق دارند با هم آنهایی هم که هویت شکست دارند با هم معاشرت و ارتباط نزدیکتری دارند و هویت یکدیگر را تقویت میکنند.
به عقیده گلاسر هر گروه از این افراد دارای صفات و خصایص خاص به خود هستند.
خصایص افراد دارای هویت شکست:
1 تنهایی و بیکسی را به شدیدترین وجه ممکن احساس میکنند. (از خصایص بارز آنها).
2 در حل مشکلات و دشواریهای زندگی خود دشواریهایی دارند.
3 از مواجه شدن با واقعیت ناراحت، مضطرب و اندوهگین میشوند.
خصایص افراد با هویت موفق:
1 یا اصلاً احساس تنهایی نمیکنند و یا اینکه آن را به حداقل احساس میکنند.
2 به نحو سازندهای با واقعیت و مشکلات خود درگیری شوند. و احساس ارزشمندی و عشق میکنند.
افراد موفق دارای دو خصیصه بارزند یکی آنکه، مطمئن هستند که شخص دیگری در این دنیا آنها را آن طوری که هستند و به دلیل خصوصیاتی که دارند دوست میدارد و آنها نیز متقابلاً فرد دیگری را در زندگی خود دارند که نسبت به او عشق و محب میورزند. یعنی آنکه آنها به خوبی میتوانند حداقل با یک فرد دیگر عشق و محب مبادله کنند. دوم اینکه: آنها یک درک و احساس را دارند که آنها انسان با ارزشی هستند و حداقل یک فرد دیگر در این دنیا آنها را با ارزش میانگارد.