تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص )

تعداد صفحات: 190 فرمت فایل: word کد فایل: 11342
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: تاریخ
قیمت قدیم:۳۸,۰۰۰ تومان
قیمت: ۳۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص )

    مقدمه :

    تحقیقی که در دست دارید ، خلاصه و برگزیده ای است از تاریخ پیامبر اسلام (ص) که از منابع و مأخذ مهم و معتبر از جمله «تاریخ پیامبر اسلام» تألیف استاد مرحوم «دکتر محمد ابراهیمی آیتی» جمع آوری شده است . در بعضی موارد نیز از راهنمایی اساتید محترم و کتب دیگر نیز استفاده شده است . امید است مورد لطف و تأیید شما استاد عزیز قرار گیرد .

     

    اجداد رسول خدا

    از رسول خدا(ص ) روایت شده است که فرمود: اذا بلغ نسبى الى عدنان فامسکوا((هرگاه نسب من به عدنان رسید از ذکر اجداد جلوتر خوددارى کنید ((1)) )) به این جهت , شرح حال اجداد پیامبر اسلام (ص ) را از جد بیستم , یعنى ((عدنان )) شروع مى کنیم .

    20 عدنان : پدر عرب عدنانى است که در تهامه , نجد و حجاز تا شارف الشام وعراق مسکن داشته اند و آنان را عرب معدى , عرب نزارى , عرب مضرى , عرب اسماعیلى , عرب شمالى , عرب متعربه و مستعربه , بنى اسماعیل , بنى مشرق , بنى قیدارمى گویند و نسبشان به اسماعیل بن ابراهیم (ع ) مى رسد ((2)).

     

    عدنان دو پسر داشت : ((معد)) و ((عک )) که ((بنى غافق )) از ((عک )) پدید آمده بودند19 معدبن عدنان : ((عدنان )) با فرزندان خویش به سوى یمن رفت و همان جا بودتاوفات یافت او را چند پسر بود که معد بر همه آنان سرورى داشت مادر معد از قبیله ((جرهم )) بود و ده فرزند داشت و کنیه معد ((ابوقضاعه )) بود ((3)).
    به قول ابن اسحاق : معدبن عدنان چهارپسر به نامهاى , ((نزار)), ((قضاعه )), ((قنص )) و((ایاد)) داشت .

     

    18 نزاربن معد: سرور و بزرگ فرزندان پدرش بود و درمکه جاى داشت و او راچهار پسر به نامهاى : ((مضر)), ((ربیعه )), ((انمار)) و ((ایاد)) بود دو قبیله ((خشعم )) و((بجیله )) از انمار به وجود آمده اند و دو قبیله بزرگ ربیعه و مضر از نزار پدیدارگشته اند.

    17 مضربن نزار: دو پسر داشت : ((الیاس )) ((4)) و ((عیلان )) و مادرشان از قبیله ((جرهم )) بود از رسول اکرم (ص ) روایت شده است که فرمود: ((مضر و ربیعه را دشنام ندهید, چه آن دو مسلمان بوده اند ((5)) )) ((مضر)) سرور فرزندان پدرش و مردى بخشنده ودانا بود و فرزندانش را به صلاح و پرهیزگارى نصیحت مى کرد.

     

    16 الیاس بن مضر: پس از پدر در میان قبایل بزرگى یافت و او را ((سیدالعشیره )) لقب دادند, سه پسر به نامهاى : ((مدرکه )), ((طابخه )) و ((قمعه )) داشت (نامشان به ترتیب : عامر, عمرو وعمیر است ) و مادرشان ((خندف )) و نام اصلى وى ((لیلى )) بود وقبایلى را که نسبشان به الیاس مى رسد ((بنى خندف )) گویند.
    قبیله هاى ((بنى تمیم )), ((بنى ضبه )), ((مزینه )), ((رباب )), ((خزاعه )), ((اسلم )), ازالیاس بن مضر منفصل مى شوند.

     

     

    15 مدرکه بن الیاس : نامش ((عامر)) ((6)) و کنیه اش ((ابوالهذیل)) و ((ابوخزیمه ))بود((مدرکه )) چهارفرزند داشت : ((خزیمه )) و ((هذیل )), ((حارثه )) و ((غالب )) ((7)).
    نسب قبیله ((هذیل )) و ((عبداللّه بن مسعود)) صحابى معروف به ((مدرکه بن الیاس ))مى رسد.

     

     

    14 خزیمه بن مدرکه : مادرش ((سلمى )) دختر((اسدبن ربیعه بن نزار)) و به قول ابن اسحاق زنى از ((بنى قضاعه )) بود, بعد از پدر حکومت قبایل عرب را داشت و او راچهار پسر به نامهاى : ((کنانه )), ((اسد)), ((اسده )), ((هون )) بود.
    13 کنانه بن خزیمه : کنیه اش ((ابومضر)) و مادرش ((عوانه )) دختر ((سعد بن قیس بن عیلان بن مضر)) بود از ((کنانه )) فضایل بى شمارى آشکار گشت و عرب او را بزرگ مى داشت فرزندانش عبارت بودند از: ((نضر)), ((مالک )), ((عبدمناه )), ((ملکان )) و((حدال )) قبایل ((بنى لیث )) و ((بنى عامر)) از کنانه بن خزیمه پدید آمده اند.

     

     

    12 نضربن کنانه : مادرش به قول یعقوبى ((هاله )) دختر ((سویدبن غطریف )) و به قول ابن اسحاق و طبرى و دیگران ((بره )) دختر ((مربن ادبن طابخه )) بود و فرزندان وى :((مالک )), ((یخلد)) و ((صلت )) و کنیه اش ((ابوالصلت )) بوده است .
    یعقوبى مى گوید: نضربن کنانه , اول کسى است که ((قریش )) نامیده شد و به این ترتیب کسى که از فرزندان نضربن کنانه نباشد ((قرشى )) نیست .
    11 مالک بن نضر: مادر وى ((عاتکه )) دختر ((عدوان بن عمروبن قیس بن عیلان )) وفرزند وى ((فهربن مالک )) بود.

     

     

    10 فهربن مالک : مادر وى ((جندله )) دختر ((حارث بن مضاض بن عمرو جرهمى ))بود و فرزندان وى : ((غالب )), ((محارب )), ((حارث )), ((اسد)) و دخترى به نام ((جندله ))مى باشند.
    9 غالب بن فهر: مادر وى ((لیلى )) دختر ((سعدبن هذیل )) بود و فرزندان وى : ((لؤى ))و ((تیم الادرم )) و فرزندان تیم بن غالب , ((بنوادرم بن غالب )) معروف شده اند.
    8 لؤى بن غالب : مادر وى ((سلمى )) دختر ((کعب بن عمرو خزاعى )) بود وفرزندانش عبارت بودند از: ((کعب )), ((عامر)), ((سامه )), ((عوف )) و ((خزیمه )).
    7 کعب بن لؤى : مادر وى ((ماویه )) دختر ((کعب بن قیس بن جسر))بود و فرزندانش عبارت بودند از: ((مره )), ((عدى )) و ((هصیص )) و کنیه اش ((ابوهصیص ))بود.
    کعب بن لؤى از همه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود, وى اولین کسى است که در خطبه اش ((امابعد)) گفت و روز جمعه را ((جمعه )) نامید, زیرا پیش از آن ,عرب آن را ((عروبه )) مى نامید.
    6 مره بن کعب : مادر وى : ((وحشیه )) دختر((شیبان بن محارب بن فهربن مالک بن نضر)) است و فرزندان وى : ((کلاب )), ((تیم )),((یقظه )),و کنیه اش ((ابویقظه )) مى باشد.
    5 کلاب بن مره : مادرش ((هند)) دختر ((سریربن ثعلبه بن حارث بن (فهربن ) مالک (بن نضر)بن کنانه بن خزیمه )) است و فرزندانش : ((قصى بن کلاب )) و ((زهره بن کلاب )) ویک دختر, و کنیه اش ((ابوزهره )) و نامش ((حکیم )) است .
    رسول اکرم (ص ) درباره دو فرزند ((کلاب بن مره )) یعنى : ((قصى )) و ((زهره )) گفت :((دوبطن خالص قریش دو پسر کلاب اند)).
    4 قصى بن کلاب : مادرش : ((فاطمه )) دختر ((سعد بن سیل )) است و فرزندانش :((عبدمناف )), ((عبدالدار)), ((عبدالعزى )) و ((عبدقصى )) و دو دختر, و کنیه اش ((ابوالمغیره )) ((8)) بود.
    قصى بزرگ و بزرگوار شد در این موقع دربانى و کلیددارى خانه کعبه با قبیله ((خزاعه )) بود که پس از ((جرهمیان )) بر مکه غالب شده بودند و اجازه حج با قبیله ((صوفه )) بود.
    ((قصى ))زیر بار ((صوفه )) نرفت و پس از جنگى سخت بر آنان پیروز گشت و دست آنان را از اجازه حج کوتاه ساخت , ((خزاعه )) نیز حساب کار خویش کردند و از قصى کناره گرفتند و سرانجام ((قصى )) امور کعبه و مکه را به داورى ((یعمربن عوف بن کعب کنانى )) دردست گرفت و از آن روز ((شداخ )) نامیده شد.
    ((قصى )) مناصب را در میان فرزندان خویش تقسیم کرد, آب دادن و سرورى را به ((عبدمناف )), ((دارالندوه )) را به ((عبدالدار)), پذیرایى حاجیان را به ((عبدالعزى )) و دوکنار وادى را به ((عبدقصى )) واگذاشت ((9)).
    قریش ازنظر بزرگوارى ((قصى بن کلاب )) مرگ وى را مبدا تاریخ خود قرار دادند.
    3 عبدمناف بن قصى : مادرش : ((حبى )) دختر ((حلیل خزاعى )) است و فرزندانش :((هاشم )), ((عبدشمس )), ((مطلب )), ((نوفل )), ((ابوعمرو)) و شش دختر کنیه اش ((ابوعبدشمس )) و نامش ((مغیره )) و او را ((قمرالبطحا)) مى گفتند.
    2 هاشم بن عبدمناف : مادرش : ((عاتکه )) دختر ((مره بن هلال بن فالج )) است وفرزندان وى : ((عبدالمطلب )), ((اسد)), ((ابوصیفى )), ((نضله )) و پنج دختر, وکنیه اش :((ابونضله )) و نامش : ((عمرو)) و معروف به ((عمروالعلى )) بود.
    نسب ((بنى هاشم )) عموما به ((هاشم بن عبد مناف )) مى رسد و مادرامیرالمؤمنین (ع ) ((فاطمه )) دختر ((اسدبن هاشم )) است .
    1 عبد المطلب بن هاشم : مادرش : ((سلمى )) دختر ((عمرو بن زید بن لبید (بن حرام )بن خداش بن عامر بن غنم بن عدى بن نجار, تیم اللا ت بن ثعلبه بن عمرو بن خزرج )) بودو فرزندانش ((عباس )), ((حمزه )), ((عبداللّه )), ((ابوطالب )) (عبد مناف ), ((زبیر)),((حارث )), ((حجل )) (غیداق ), ((مقوم )) (عبدالکعبه ), ((ضرارابولهب )) (عبدالعزى ),((قشم )) وشش دختر.
    کنیه عبدالمطلب ((ابوالحارث )) و نامش ((شیبه الحمد)) و نام اولش ((عامر)) بوده است .
    عبدالمطلب , سرور قریش بود و رقیبى نداشت وى پس از آن که داستان اصحاب فیل به انجام رسید, اشعارى گفت که یعقوبى آن را نقل کرده است ((10)).
    وفات عبدالمطلب , در دهم ماه ربیع الاول (هشت سالگى رسول اکرم ) سال ششم عام الفیل اتفاق افتاد و صدوبیست سال عمرکرد ((11)) قبر او در ((حجون )) واقع شده که به قبرستان ابوطالب معروف است .

     

     

    پدر رسول خدا(ص )

     

    عبداللّه بن عبدالمطلب , مادرش : ((فاطمه )) دختر ((عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم )) است ((عبداللّه )) پدر رسول خدا(ص ) در بیست و پنج سالگى وفات کرد به قول مشهور, وفات وى پیش از میلاد رسول خدا روى داد, اما یعقوبى , این قول را خلاف اجماع گفته و به موجب روایتى از ((جعفربن محمد))(ع ) وفات او را دو ماه پس از ولادت رسول خدا دانسته است ((12)).
    به قول واقدى : از ((عبداللّه )) کنیزى به نام ((ام ایمن )) و پنج شتر و یک گله گوسفند وبه قول ابن اثیر: شمشیرى کهن و پولى نیز به جاى ماند که رسول خدا آنها را ارث برد ((13)).

     

    مادر رسول خدا (ص )

    ((آمنه )) دختر ((وهب بن عبدمناف بن زهره بن کلاب )) که ده سال و به قولى ده سال واندى پس از واقعه حفر زمزم و یک سال پس از آن که ((عبدالمطلب ))براى آزادى ((عبداللّه )) از کشته شدن صد شتر فدیه داد, به ازدواج ((عبداللّه )) درآمد و شش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا ((14)) , در سفرى که فرزند خویش را به مدینه برده بود تاخویشاوندان مادرى وى او را ببینند, هنگام بازگشت به مکه در سى سالگى در ((ابوا))وفات کرد.

    رسول خدا(ص )

    محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب (شیبه الحمد, عامر) بن هاشم (عمروالعلى ) بن عبدمناف (مغیره )) بن قصى (زید) بن کلاب (حکیم ) بن مره بن کعب بن لؤى بن غالب بن فهر (قریش ) بن مالک بن نضر (قیس ) بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه (عمرو) بن الیاس بن نزار (خلدان ) بن معد بن عدنان علیهم السلام .

     

     

    میلاد رسول خدا(ص )

     

    در تاریخ ولادت رسول خدا(ص ) اختلاف است : مشهور شیعه هفدهم (ربیع الاول ,53 سال قبل از هجرت ) و مشهور اهل سنت دوازدهم ربیع الاول است و اقوال مختلف دیگر نیز بیان شده .
    کلینى دوازدهم ربیع الاول عام الفیل ((15)) (هنگام زوال یا بامداد) و مسعودى : هشتم ربیع الاول عام الفیل پنجاه روز پس از آمدن اصحاب فیل به مکه دانسته اند ((16)).
    کلینى مى نویسد: مادر رسول خدا(ص ) در ایام تشریق (یازدهم و دوازدهم وسیزدهم ماه ذى الحجه ) نزد جمره وسطى که در خانه عبداللّه بن عبدالمطلب واقع بودباردار شد ((17))
    و رسول خدا در ((شعب ابى طالب )) در خانه محمدبن یوسف در زاویه بالاکه هنگام ورود به خانه در دست چپ واقع مى شود, از وى تولد یافت .
    ابن اسحاق روایت مى کند: ((آمنه )) دختر ((وهب )) مادر رسول خدا مى گفت که : چون به رسول خدا باردار شدم به من گفته شد: همانا تو به سرور این امت باردار شده اى , پس هرگاه تولد یافت , بگو: اعیذه بالواحد من شر حاسد ((او را از شر هر حسد برنده اى به خداى یکتا پناه مى دهم )), سپس او را ((محمد)) بنام , چون رسول خدا تولد یافت , آمنه براى عبدالمطلب پیام فرستاد تا او را ببیند, عبدالمطلب آمد و او را در برگرفت و به درون کعبه برد و براى وى دست به دعا برداشت , آنگاه او را به مادرش سپرد و براى او درجستجوى دایه برآمد ((18)).

     

    دوران شیرخوارگى و کودکى پیامبر(ص )

     

    رسول خدا(ص ) هفت روز از مادر خود ((آمنه )) شیر خورد ((19)) و روز هفتم ولادت ,عبدالمطلب , قوچى براى وى عقیقه کرد و او را ((محمد)) نامید سپس کنیز ابولهب ((ثویبه )) که پیش از این , حمزه بن عبدالمطلب را شیرداده بود, چند روزى رسول خدا راشیر داد به گفته یعقوبى : ((ثویبه )) جعفربن ابى طالب را نیز شیرداده است ((20)) آنگاه سعادت شیردادن رسول خدا نصیب زنى از قبیله ((بنى سعدبن بکربن هوازن )) به نام ((حلیمه )) دختر((ابوذؤیب : عبداللّه بن حارث )) شد.
    حلیمه , دو سال تمام رسول خدا را شیر داد و در دوسالگى او را از شیر بازگرفت وحضرت در حدود چهار سال نزد حلیمه در میان قبیله بنى سعد اقامت داشت و قضیه ((شق صدر)) در همان جا روى داد ((21)) و در سال پنجم ولادت , ((حلیمه )) او را به مادرش بازگرداند ((22)).

     

     

    سفر رسول خدا به مدینه در شش سالگى

     

    از عمر رسول خدا شش سال تمام مى گذشت که مادرش ((آمنه )) وى را براى دیدن داییهایش به مدینه برد و هنگام بازگشت به مکه در ((ابوا)) درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد بعد از آن ((ام ایمن )) رسول خدا را با همان دو شترى که از مکه آورده بودند به مکه بازگرداند.
    رسول خدا که در سال حدیبیه بر ((ابوا)) مى گذشت , قبر مادر خود را زیارت کرد وبر سر قبر گریست ((23)).

     

    سفر اول شام

    رسول خدا(ص ) نه ساله یا دوازده ساله و به قول مسعودى سیزده ساله بود ((24)) که همراه عموى خود ((ابوطالب )) که با کاروان قریش براى تجارت به شام مى رفت ,رهسپار شام شد این سفر در دهم ربیع الاول سال سیزدهم واقعه فیل اتفاق افتاد ((25)) و چون کاروان به ((بصرى )) رسید, راهبى به نام ((بحیرى )) که از دانایان کیش مسیحى بود, ازروى آثار و علایم , رسول خدا را شناخت و از نبوت آینده وى خبر داد.

    حوادث مهم در دوران جوانى قبل از بعثت

     

    در ترتیب وقوع این حوادث کم و بیش اختلاف است و مسعوى ترتیب و فاصله تاریخى آنها را چنین گفته است : میان میلاد رسول خدا که در عام الفیل بوده است و((عام الفجار)) بیست سال فاصله شد.
    چهار سال و سه ماه و شش روز بعد از ((فجار چهارم )), رسول خدا براى ((خدیجه ))رهسپار سفر بازرگانى شام شد دو ماه و بیست و چهار روز بعد با خدیجه ازدواج کرد.

     

    فجار

     

    در جوانى رسول خدا(ص ) جنگ فجار, میان قریش و بنى کنانه و بنى اسد بن خزیمه از طرفى , و بنى قیس بن عیلان از طرف دیگر روى داد ((نعمان بن منذر)) پادشاه حیره کاروانى با بار پارچه و مشک به بازار ((عکاظ)) فرستاد, در این هنگام ((براض بن قیس )) از بنى کنانه به منظور کشتن وى رهسپار شد و بر او تاخت و او را کشت و چون این قتل در ماه حرام بود ((فجار)) نامیده شد ((26)).
    یعقوبى مى گوید: در ماه رجب که نزد آنان ماه حرام بود و در آن خونریزى نمى کردند, جنگیدند, به این جهت ((فجار)) نامیده شده است , چرا که در ماه حرام ,فجورى (گناهى بزرگ ) مرتکب شدند ((27)).
    رسول خدا بیست ساله بود که در ((فجار)) شرکت کرد ((28)) و جز ((یوم نخله )) درباقى روزها حاضر بود ((29)) و جنگ فجار در ماه شوال به پایان رسید.

     

    حلف الفضول

     

    ابن اثیر از ابن اسحاق نقل مى کند که : مردانى از ((جرهم )) و ((قطورا)) که نامهایشان همه از ماده ((فضل )) مشتق بوده است فراهم شده و پیمانى بسته بودند که در داخل مکه ستمگرى را مجال اقامت ندهند و پس از آن که این پیمان کهنه شد و جز نامى از آن درمیان قریش باقى نبود, دیگر بار به وسیله قبایل قریش تجدید شد و قریش آن را((حلف الفصول )) نامید ((30)).
    اول کسى که در این کار پیشقدم شد ((زبیربن عبدالمطلب )) بود که طوایف قریش رادر دارالندوه فراهم ساخت و از آن جا به خانه ((عبداللّه بن جدعان تیمى )) رفتند و در آن جا پیمان بستند ((31)).

     

    سفر دوم شام و ازدواج با خدیجه

     

    1 ((خدیجه )): دختر ((خویلد)) (ابن اسدبن عبدالعزى بن قصى ) که پانزده سال پیش ازواقعه فیل تولد یافت ((32)) , زنى تجارت پیشه و شرافتمند و ثروتمند بود, مردان را براى بازرگانى اجیر مى کرد و سرمایه اى براى تجارت در اختیارشان مى گذاشت و حقى برایشان قرار مى داد و چون از راستگویى و امانتدارى رسول خدا خبر یافت , نزد وى فرستاد و به او پیشنهاد کرد که همراه غلام وى ((میسره )) براى تجارت ازمکه رهسپار شام شود, رسول خدا پذیرفت و به شام رفت ((33)) این سفر چهارسال و نه ماه و شش روز پس از ((فجار)) چهارم روى داد رسول خدا در این هنگام بیست و پنج ساله بود و چون به ((بصرى )) رسید ((نسطور)) راهب وى را دید و ((میسره )) را به پیامبرى او مژده داد ومیسره در این سفر از رسول خدا کراماتى مشاهده کرد که او را خیره ساخت , چون به مکه بازگشت , از آنچه از نسطور راهب شنیده و خود دیده بود, خدیجه را آگاه ساخت وخدیجه هم در ازدواج با رسول خدا رغبت کرد ((34)) و علاقه مندى خود را به ازدواج باوى اظهار داشت رسول خدا نیز با عموى خود ((حمزه بن عبدالمطلب )) نزد پدر خدیجه رفت و خدیجه را خواستگارى کرد ((35)).
    برخى گفته اند که ((خویلد)) پدر خدیجه پیش از ((فجار)) مرده بود و عموى خدیجه ((عمروبن اسد)) وى را به رسول خدا تزویج کرد ((36)) تاریخ ازدواج دو ماه و بیست و پنج روز پس از بازگشت رسول خدا از سفر شام بود ((37)).
    رسول خدا بیست شتر جوان مهر داد و خطبه عقد را ابوطالب ایراد کرد, پس ازانجام خطبه عقد, ((عمروبن اسد)) عموى خدیجه گفت : محمدبن عبداللّه بن عبدالمطلب یخطب خدیجه بنت خویلد, هذاالفحل لایقدع انفه یعنى : ((محمد پسرعبداللّه بن عبدالمطلب از خدیجه دختر خویلد خواستگارى مى کند, این خواستگاربزرگوار را نمى توان رد کرد)).
    ام المؤمنین خدیجه در چهل سالگى به ازدواج رسول خدا درآمد و همه فرزندان رسول خدا جز ((ابراهیم )) از وى تولد یافتند.
    خدیجه قبل از ازدواج با رسول خدا, نخست به ازدواج ((ابوهاله تمیمى )) و بعد ربه ازدواج ((عتیق ((38)) بن عائذ ((39)) بن عبداللّه بن عمر بن مخزوم )) درآمده بود وى حدودبیست و پنج سال با رسول خدا زندگى کرد و در شصت وپنج سالگى (سال دهم بعثت )وفات کرد ((40)).
    2 ((سوده )): دختر ((زمعه بن قیس )) بود که رسول خدا او را پس از وفات خدیجه وپیش از ((عایشه )) به عقد خویش درآورد ((سوده )) نخست به ازدواج پسرعموى خویش ((سکران بن عمرو)) درآمد و با سکران که مسلمان شده بود به حبشه هجرت کرد و پس ازچند ماه به مکه بازگشتند سکران پیش از هجرت رسول خدا در مکه وفات یافت و((سوده )) به ازدواج رسول خدا درآمد ((41)) وى در آخر خلافت ((عمر)) و یا در سال 54هجرى وفات کرد ((42)).
    3 ((عایشه )): دختر ((ابوبکر (عبداللّه ) بن ابى قحافه (عثمان ))) از ((بنى تیم بن مره ))که در مکه و در هفت سالگى به عقد رسول خدا درآمد و در سال57 یا58 هجرى وفات کرد ((43)).
    4 ((حفصه )): دختر ((عمر بن خطاب )) ابتدا به ازدواج ((خنیس بن حذافه سهمى ))درآمد, ((خنیس )) پیش از آن که رسول خدا به خانه ((ارقم )) درآید اسلام آورد و در بدر واحد شرکت کرد و در احد زخمى برداشت که براثر آن وفات یافت .
    ((حفصه )) بعد از عایشه , در سال سوم هجرت به ازدواج رسول خدا درآمد و درسال41 یا 45 و به قولى سال 27 هجرت وفات یافت ((44)).
    5 ((زینب )): دختر ((خزیمه بن حارث )) از ((بنى هلال )) بود, او را ((ام المساکین ))مى گفتند, شوهرش ((عبداللّه بن جحش اسدى )) ((45)) در جنگ احد به شهادت رسید, بعداز حفصه به ازدواج رسول خدا درآمد و پس از دو یا سه ماه در حیات رسول خدا وفات یافت .
    6 ((ام حبیبه )) رمله : دختر ((ابوسفیان )) از ((بنى امیه )) بود که با شوهر مسلمان خود((عبیداللّه بن جحس )) به حبشه هجرت کرد, عبیداللّه در حبشه نصرانى شد و سپس از دنیارفت ام حبیبه به توسط نجاشى پادشاه حبشه در همان جا به عقد رسول خدا درآمد وآنگاه به مدینه فرستاده شد گویند نجاشى از طرف رسول خدا چهارصد دینار کابین به وى داد و آن که ام حبیبه را به ازدواج رسول خدا درآورد((خالدبن سعیدبن عاص ))بود ((46)).
    7 ((ام سلمه )) هند: دختر ((ابوامیه مخزومى )) و شوهرش ((ابوسلمه )):عبداللّه بن عبدالاسدمخزومى )) پسرعمه رسول خدا بود ((ابوسلمه )) بر اثر زخمى که درجنگ احد برداشته بود به شهادت رسید, آنگاه ((ام سلمه )) به ازدواج رسول خدا درآمد وبین سالهاى 60 تا 62 بعد از همه زنان رسول خدا وفات کرد.
    8 ((زینب )): دختر ((جحش )) از ((بنى اسد)) دختر عمه رسول خدا بود که به دستورآن حضرت به عقد ((زیدبن حارثه )) درآمد و آنگاه که زید او را طلاق داد پس از ام سلمه به همسرى رسول خدا سرافراز گشت وفات زینب در سال بیستم هجرى بوده است ((47)).
    9 ((جویریه )): دختر ((حارث بن ابى ضرار)) از قبیله ((بنى المصطلق خزاعه )) بود که در سال پنجم یا ششم هجرت در غزوه بنى المصطلق اسیر شد, رسول خدا قیمت او را دادو او را آزاد کرد و به اختیار خودش به ازدواج رسول خدا درآمد وى در سال 50 یا 56هجرى از دنیا رفت .
    10 ((صفیه )): دختر ((حیى بن اخطب )) از یهودیان ((بنى الن ضیر)), ابتدا همسر((سلا م بن مشکم )) و سپس ((کنانه بن ربیع )) بود ((کنانه )) در جنگ خیبر (صفر سال هفتم هجرت ) کشته شد و صفیه به اسارت درآمد و رسول خدا او را آزاد کرد و به زنى گرفت ودر سال پنجاهم هجرت در خلافت ((معاویه )) درگذشت .
    11 ((میمونه )): دختر ((حارث بن حزن )) از ((بنى هلال )) بود که ابتدا به ازدواج ((ابورهم بن عبدالعزى )) درآمد, سپس در ذى القعده سال هفتم هجرى در سفر((عمره القضا)) به وسیله ((عباس بن عبدالمطلب )) در سرف به عقد رسول خدا درآمدوى در سال 51 یا 63 یا 66 هجرى در همان ((سرف )) درگذشت .
    از این یازده زن : دو نفر (خدیجه و زینب دختر خزیمه ) در حیات رسول خدا و نه نفر دیگر پس از وفات رسول خدا وفات یافته اند.

     

    فرزندان رسول خدا (ص )

     

    رسول خدا را سه پسر و چهار دختر بود که عبارتند از:.
    1 قاسم : نخستین فرزند رسول خداست و پیش از بعثت در مکه تولد یافت و رسول خدا به نام وى ((ابوالقاسم )) کنیه گرفت او به هنگام وفات دوساله بود.
    2 زینب : دختر بزرگ رسول خدا بود که بعد از قاسم در سى سالگى رسول خداتولد یافت و پیش از اسلام به ازدواج پسرخاله خود ((ابوالعاص بن ربیع )) درآمد و درسال هشتم هجرت در مدینه وفات یافت .
    3 رقیه : پیش از اسلام و بعد از زینب , در مکه تولد یافت و پیش از اسلام به عقد((عتبه بن ابى لهب )) درآمد, پیش از عروسى به دستور ابولهب از وى جدا گشت و سپس به عقد ((عثمان بن عفان )) درآمد وى در سال دوم هجرت در مدینه وفات یافت .
    4 ام کلثوم : در مکه تولد یافت و پیش از اسلام به عقد ((عتبه بن ابى لهب )) درآمد ومانند خواهرش پیش از عروسى از عتبه جداگشت و به ازدواج ((عثمان بن عفان )) درآمدو در سال نهم هجرت وفات کرد.
    5 فاطمه (ع ): ظاهرا در حدود پنج سال پیش از بعثت در مکه تولد یافت و درمدینه به ازدواج ((امیرمؤمنان على (ع ))) درآمد و پس از وفات رسول خدا به فاصله اى درحدود چهل روز تا هشت ماه وفات یافت و نسل رسول خدا(ص ) تنها از وى باقى ماند.
    6 عبداللّه : پس از بعثت در مکه متولد شد و در همان مکه وفات یافت .
    7 ابراهیم : از ((ماریه قبطیه )) ((48)) در سال هشتم هجرت در مدینه تولد یافت و در سال دهم , سه ماه پیش از وفات رسول خدا در مدینه وفات کرد.

     

    ولادت فاطمه (ع ) دختر پیامبر(ص )

     

    ولادت فاطمه (ع ) را پنج سال پیش از بعثت رسول خدا, در سال تجدید بناى کعبه نوشته اند, کلینى در کتاب اصول کافى مى گوید: ولادت فاطمه (ع ) پنج سال بعد از بعثت روى داد ((49)).
    درباره سن فاطمه (ع ) به هنگام وفات اختلاف است , بعضى بیست و هفت سال وبعضى بیست و هشت سال دانسته اند و برخى گفته اند: در سى وسه سالگى وفات یافته است یعقوبى در تاریخ مى نویسد: که سن فاطمه در هنگام وفات بیست و سه سال بود,بنابراین باید ولادت او در سال بعثت رسول خدا بوده باشد ((50)) و این قول مطابق فرموده شیخ طوسى است که : سن فاطمه (ع ) در موقع ازدواج با امیرمؤمنان (ع ), (پنج ماه بعد ازهجرت ) سیزده سال بود ((51)).

     

    تجدید بناى کعبه و تدبیر رسول خدا در نصب حجرالاسود.

    رسول خدا سى و پنج ساله بود که قریش براى تجدید بناى کعبه فراهم گشتند, زیراکعبه فقط چهار دیوار سنگى بى ملاط داشت و ارتفاع آن , حدود یک قامت بود طوایف قریش کار ساختمان را میان خود قسمت کردند تا دیوارها را بلندتر کنند و سقفى نیزبراى آن بسازند, تا به جایى رسید که مى بایست ((حجرالاسود)) به جاى خود نهاده شود,در این جا میان طوایف قریش نزاعى سخت درگرفت و هر طایفه مى خواست افتخارنصب ((حجرالاسود)) نصیب وى شود و براى این کار تا پاى مرگ ایستادگى کردند, تاآنجا که طایفه ((بنى عبد الدار)) طشتى پر از خون آوردند و با طایفه ((بنى عدى بن کعب ))هم پیمان شدند و دست در آن خون فرو بردند و به ((لعقه الدم )) یعنى ((خون لیسها))معروف شدند, تا آن که ((ابوامیه )) پدر ((ام سلمه )) و ((عبداللّه )) که در آن روز از همه رجال قریش پیرتر بود, پیشنهاد کرد که تا قریش هر که را نخست از در مسجد درآیدمیان خود حکم قرار دهند و هر چه را فرمود بپذیرند این پیشنهاد پذیرفته شد و نخستین کسى که از در, درآمد رسول خدا بود, همه گفتند: هذاالامین , رضینا, هذا محمد ((این امین است , به حکم وى تن مى دهیم , این محمد است )) رسول خدا فرمود تا جامه اى نزدوى آوردند, آنگاه سنگ را گرفت و در میان جامه نهاد و سپس گفت تا هر طایفه اى گوشه جامه را گرفتند و سنگ را به پاى کار رسانیدند آنگاه رسول خدا آن را با دست خویش در جاى خودش نهاد ((52)).

    على (ع ) در مکتب پیامبر(ص )

    قریش به قحطى و خشکسالى سختى گرفتار شدند و ((ابوطالب )) هم مردى عیالواربود, رسول خدا به عمویش ((عباس )) که از ثروتمندان بنى هاشم بود, گفت : بیا تا نزدبرادرت ((ابوطالب )) برویم و از فرزندان او گرفته آنها را کفالت کنیم آنها نزد ابوطالب پیشنهاد خود را مطرخ کردند ابوطالب گفت : ((عقیل )) را براى من بگذارید و دیگر اختیاربا شماست رسول خدا ((على )) را برگرفت و عباس ((جعفر)) را به همراه برد على پیوسته با رسول خدا بود تا خدایش به نبوت برانگیخت در این هنگام او را پیروى کرد و به وى ایمان آورد ((53)).

    رسول خدا در کوه حرا

    رسول خدا هر سال مدتى را در کوه ((حرا)) به عزلت و تنهایى مى گذراند و این به گفته ((ابن اسحاق )) در هر سال یک ماه و برحسب بعضى از روایات , ماه رمضان بود وچون اعتکافش به پایان مى رسید, به مکه بازمى گشت و پیش از آن که به خانه اش بازگردد هفت بار یا هرچه مى خواست گرد کعبه طواف مى کرد و آنگاه به خانه اش مى رفت ((54)).

    بعثت رسول خدا (ص )

     

    در تاریخ بعثت رسول خدا(ص ) قول مشهور شیعه امامیه بیست و هفتم ماه رجب وقول مشهور فرق دیگر مسلمین ماه رمضان است و او در زمان بعثت چهل سال تمام داشت .
    مسعودى مى نویسد: بعثت رسول خدا(ص ) در سال بیستم پادشاهى خسروپرویزبوده است ((55)) و از ابى جعفر(باقر) روایت شده است که در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان در کوه حرا, فرشته اى بر رسول خدا که در آن روز چهل ساله بود, نازل شد وفرشته اى که وحى بر وى آورد جبرئیل بود ((56)).

     

    آغاز دعوت

     

    برخى گفته اند که : جبرئیل در روز دوم بعثت رسول خدا براى تعلیم وضو و نماز,نازل شد ((57)) یعقوبى مى نویسد: نخستین نمازى که بر وى واجب گشت نماز ظهر بود,جبرئیل فرود آمد و وضو گرفتن را به او نشان داد و چنان که جبرئیل وضو گرفت , رسول خدا هم وضو گرفت , سپس نماز خواند تا به او نشان دهد که چگونه نماز بخواند آنگاه خدیجه رسید و رسول خدا او را خبر داد, پس وضو گرفت و نماز خواند, آنگاه على بن ابى طالب رسول خدا را دید و آنچه را دید انجام مى دهد, انجام داد ((58)).
    ابن اسحاق مى نویسد: نماز ابتدا دورکعتى بود, سپس خداى متعال آن را در حضرچهار رکعت تمام قرار داد و در سفر بر همان صورتى که اول واجب شده بود باقى گذاشت .
    از ((عمربن عبسه )) روایت شده است که مى گفت : در آغاز بعثت نزد رسول خداشرفیاب شدم و گفتم : آیا کسى در امر رسالت , تو را پیروى کرده است ؟ گفت : آرى , زنى و کودکى و غلامى , و مقصودش خدیجه و على بن ابى طالب و زیدبن حارثه بود ((59)).
    ابن اسحاق مى گوید: پس از زیدبن حارثه , ((ابوبکر: عتیق بن ابى قحافه )) و بر اثردعوت وى : ((عثمان بن عفان بن ابى العاص )), ((زبیربن عوام )),((عبدالرحمان بن عوف زهرى )), ((سعدبن ابى وقاص )) و ((طلحه بن عبیداللّه )) اسلام آوردندو نماز گزاردند این افراد در پذیرفتن اسلام (بعد از خدیجه و على و زیدبن حارثه ) برهمگى سبقت جسته اند ((60)) سپس مردم دسته دسته از مرد و زن به دین اسلام درآمدند ((61)).

     

    اسلام جعفربن ابى طالب

    ابن اثیر مى نویسد که : ((جعفربن ابى طالب )) اندکى بعد از برادرش ((على ))(ع ) اسلام آورد و روایت شده است که ابوطالب , رسول خدا(ص ) و على (ع ) را دید که نمازمى خوانند و على پهلوى راست رسول خدا(ص ) ایستاده است , پس به ((جعفر)) گفت :((تو هم بال دیگر پسرعمویت باش و در پهلوى چپ وى نمازگزار ((62)) )) و جعفر همین کاررا کرد ((63)) و اسلام جعفر پیش از آن بود که رسول خدا(ص ) به خانه ((ارقم )) درآید و در آن جا به دعوت مشغول شود.

    اسلام حمزه بن عبدالمطلب

    داستان اسلام آوردن ((حمزه بن عبدالمطلب )) را ابن اسحاق به تفصیل آورده , لکن تاریخ آن را تعیین نکرده است ((64)) , اما دیگران تصریح کرده اند که ((حمزه )) در سال دوم بعثت ((65)) و برخى دیگر اسلام حمزه را در سال ششم بعثت و بعد از رفتن رسول خدا(ص ) به خانه ارقم مى نویسند ((66)).

    دارالتبلیغ ارقم

    تا موقعى که دعوت آشکار نگشته بود, اصحاب رسول خدا(ص ) نماز خود را پنهان ازقریش در دره هاى مکه مى خواندند روزى ((سعد بن ابى وقاص )) با چند نفر از اصحاب رسول خدا نماز مى گزارد که چند نفر از مشرکین با آنها به ستیز برخاستند و جنگ درمیان آنان درگرفت سعد, مردى از مشرکان را با استخوان فک شترى زخمى کرد و این نخستین خونى بود که در اسلام ریخته شد ((67)) پس از این واقعه بود که رسول خدا و یارانش در خانه ((ارقم )) پنهان شدند تا این که خداى متعال فرمود تا رسول خدا دعوت خویش راآشکار سازد.

    علنى شدن دعوت

    سه سال بعد از بعثت , براى علنى شدن دعوت , دو دستور آسمانى رسید, بعضى گفته اند این دو دستور نزدیک به هم بوده , اما با توجه به ترتیب نزول سوره هاى قرآن ,یقین است که مدتى میان این دو دستور فاصله بوده است ((68)).

    انذار عشیره اقربین

     

    یعقوبى مى نویسد: خداى عزوجل رسول خدا(ص ) را فرمان داد که خویشان نزدیکتر خود را بیم دهد, پس بر کوه ((مروه ((69)) )) ایستاد و با صداى بلند قبایل مختلف رافراهم آورد و همه طوایف قریش نزد وى گرد آمدند, آنگاه در یکى از خانه هاى بنى هاشم آنان را مجتمع ساخت و سپس به استناد آیه شریفه : وانذر عشیرتک الا قربین ((70)) ,آنان را بیم داد و به آنان اعلام کرد که : خدا آنان را برترى داده و برگزیده و پیامبر خود رادر میانشان مبعوث کرده و او را فرموده است که بیمشان دهد, اما پیش از آن که رسول خدا(ص ) سخن بگوید, ابولهب او را به ساحرى نسبت داد و جمعیت متفرق شدند ((71)).
    روز دیگر رسول خدا(ص ) به على (ع ) گفت : این مرد با سخنانى که گفت و شنیدى جمعیت را متفرق ساخت و نشد که با آنان سخن بگویم , بار دیگر آنان را نزد من فراهم ساز ((على ))(ع ) با فراهم کردن مقدارى خوراکى آنان را جمع کرد, همگى خوردند وآشامیدند, آنگاه رسول خدا به سخن آمد و گفت : اى فرزندان عبدالمطلب , به خدا قسم هیچ جوان عربى را نمى شناسم که بهتر از آنچه من براى شما آورده ام , براى قوم خودآورده باشد, براستى که من خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده ام و خداى مرا فرموده است که شما را به جانب او دعوت کنم اى بنى عبدالمطلب ! خدا مرا بر همه مردم عموماو بر شما بالخصوص مبعوث کرده و گفته است : وانذر عشیرتک الا قربین , و من شما را به دو کلمه اى که بر زبان , سبک و در میزان سنگین است دعوت مى کنم , به وسیله این دوکلمه عرب و عجم را مالک مى شوید و امتها رام شما مى شوند و با این دو کلمه واردبهشت مى شوید و با همین دو کلمه از دوزخ نجات مى یابید: گفتن لااله الااللّه و گواهى برپیامبرى من .

     

    آخرین دستور

     

    با نزول آیه هاى : فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین اناکفیناک المستهزئین ((پس تو به صداى بلند آنچه مامورى به خلق برسان و از مشرکان روى بگردان , همانا تو را ازشر تمسخر و استهزاکنندگان مشرک (که چند نفر از اشراف قریش بودند) محفوظمى داریم )) در سوره حجر (آیات 94 و 95), رسول خدا(ص ) دستور یافت تا یکباره دعوت خویش را علنى و عمومى سازد و از آزار مشرکان نهراسد و کارشان را به خداواگذارد.
    رسول خدا(ص ) به فرمان پروردگار دعوت خود را آشکار و علنى ساخت و در((ابطح )) به پا ایستاد و گفت : ((منم رسول خدا, شما را به عبادت خداى یکتا و ترک عبادت بتهایى که نه سود مى دهند و نه زیان مى رسانند و نه مى آفرینند و نه روزى مى دهند و نه زنده مى کنند و نه مى میرانند دعوت مى کنم )).
    بعضى روایت کرده اند که رسول خدا(ص ) در بازار ((عکاظ)) به پاخاست و گفت :((اى مردم ! بگویید: لااله الااللّه تا رستگار و پیروز شوید ناگهان مردى به دنبال او دیده شدکه مى گفت : اى مردم ! این جوان برادرزاده من و بسیار دروغگوست , پس از او برحذرباشید پرسیدند این مرد کیست ؟ گفتند: این مرد ((ابولهب بن عبدالمطلب )) عموى اوست ((72)) ولى رسول خدا بى پرده و بى آن که از مانعى بهراسد, امر خویش را آشکارساخت .

     

    سرسخت ترین دشمنان پیامبر اسلام

     

    الف : از بنى عبدالمطلب .
    ا ابولهب , 2 ابوسفیان بن حارث .
    ب : از بنى عبدشمس بن عبد مناف .
    1 عتبه بن ربیعه , 2 شیبه بن ربیعه (برادر عتبه ), 3 عقبه بن ابى معیط, 4 ابوسفیان بن حرب , 5 حکم بن ابى العاص , 6 معاویه بن مغیره .
    ج : از بنى عبدالدار بن قصى .
    1 نضر بن حارث بن علقمه .
    د :از بنى عبدالعزى بن قصى .
    1 اسود بن مطلب , 2 زمعه بن اسود, 3 ابوالبخترى .
    ه: از بنى زهره بن کلاب .
    1 اسود بن عبد یغوث (پسر خالوى رسول ((73)) خدا).

     

     

    و : از بنى مخزوم بن یقظه بن مره .
    1 ابوجهل , 2 عاص بن هشام (برادر ابوجهل ), 3 ولید بن مغیره بن عبداللّه , 4 ابوقیس بن ولید, 5 ابوقیس بن فاکه بن مغیره , 6 زهیر بن ابى امیه (پسر عمه رسول خدا), 7 اسود بن عبد الا سد, 8 صیفى بن سائب ((74)).
    ز : از بنى سهم بن هصیص بن کعب بن لؤى .
    1 عاص بن وائل , 2 حارث بن عدى ((75)) , 3 منبه بن حجاج , 4 نبیه (برادرحجاج ).
    ح : از بنى جمح بن هصیص .
    1 امیه بن خلف , 2 ابى بن خلف (برادر امیه ), 3 انیس بن معیر, 4 حارث بن طلاطله , 5 عدى بن حمرا ((76))
    , 6 ابن اصدى هذلى ((77)) , 7 طعیمه بن عدى , 8 حارث بن عامر, 9 رکانه بن عبد, 10 هبیره بن ابى وهب , 11 اخنس بن شریق ثقفى .

     

    پیشنهادهاى قریش به رسول خدا(ص )

     

    روزى عتبه بن ربیعه بن عبد شمس که یکى از اشراف مکه بود, رسول خدا را دید که در مسجدالحرام نشسته است , پس به قریش گفت : مى خواهم نزد محمد بروم وپیشنهادهایى بر وى عرضه کنم باشد که قسمتى از آنها را بپذیرد گفتند: اى ابوولید! برخیزو با وى سخن بگوى ((عتبه )) نزد رسول خدارفت و گفت : برادرزاده ام ! تو با امرى عظیم که آورده اى , جماعت قوم خود را پراکنده ساختى و خدایان و دینشان را نکوهش کردى و پدران مرده ایشان را کافر نامیدى , اکنون پند مرا بشنو و آنها را نیک بنگر, باشد که قسمتى از آنها را بپذیرى رسول خدا گفت : اى ابوولید! بگو تا بشنوم گفت : اگر منظورت از آنچه مى گویى مال است , آن همه مال به تو مى دهم تا از همه مالدارتر شوى ((78)) و اگر به منظور سرورى قیام کرده اى , تو را بر خود سرورى مى دهیم و هیچ کارى را بى اذن تو به انجام نمى رسانیم و اگر پادشاهى بخواهى , تو را بر خویش پادشاهى دهیم و اگر چنان که پیش مى آید یکى از پریان برتو چیره گشته و نمى توانى او را از خویشتن دورسازى , پس تو را درمان مى کنیم و مالهاى خویش بر سر این کار مى نهیم .
    رسول خدا گفت : اکنون تو بشنو, گفت : مى شنوم رسول خدا آیاتى از قرآن مجید ((79)) بر وى خواند و عتبه با شیفتگى گوش مى داد تا رسول خدا به آیه سجده رسیدو سجده کرد و سپس گفت : اى ابوولید! اکنون که پاسخ خود را شنیدى هر جا که خواهى برو عتبه برخاست و با قیافه اى جز آنچه آمده بود نزد رفقاى خویش بازگشت و گفت : به خدا قسم گفتارى شنیدم که هرگز مانند آن نشنیده بودم اى گروه قریش ! از من بشنوید ودست از ((محمد)) بازدارید, زیرا گفتار وى داستانى عظیم در پیش دارد و اگر پیروز شود,سربلندى او سربلندى شماست و شما به وسیله او از همه مردم خوشبخت تر خواهیدبودگفتند: اى ابوولید, به خدا قسم که تو را هم با زبان خویش سحر کرده است , گفت :نظر من همین است که گفتم .
    قریش به رسول خدا گفتند, اى محمد! اکنون که از پیشنهادهاى ما چیزى رانمى پذیرى , با توجه به کمى زمین و کم آبى , از پروردگارت بخواه تا این کوهها را از مادور کند و سرزمینهاى ما را هموار سازد و رودخانه اى پدید آورد و پدران مرده ما را زنده کند تا از آنها بپرسیم که آیا آنچه مى گویى حق است یا باطل ((80)) ؟ و اگر آنها تو راتصدیق کردند, به تو ایمان مى آوریم رسول خدا گفت : ((براى این کارها بر شما مبعوث نشده ام و آنچه را بدان مبعوث گشته ام از طرف خدا براى شما آورده ام و رسالتى را که برعهده داشتم به شما رساندم , اکنون اگر آن را بپذیرید در دنیا و آخرت بهره مند خواهیدشد و اگر هم آن را رد کنید, براى امر خدا شکیبایى مى کنم تا میان من و شما داورى کند))به این ترتیب قریش از رسول خدا تقاضاهاى دیگرى کردند از قبیل نزول فرشته وباغ و زر و سیم و نزول عذابهاى آسمانى و امثال آن , و گفتند تا چنین نکنى ما به تو ایمان نمى آوریم رسول خدا گفت : ((این کارها با خداست , اگر بخواهد خواهد کرد)).
    رسول خدا افسرده خاطر برخاست و از نزد ایشان رفت و ابوجهل بعد از سخنرانى کوتاه تصمیم خود را براى کشتن رسول خدا اعلام داشت و قریش هم آمادگى خود رابراى پشتیبانى وى اظهار داشتند فردا که رسول خدا به عادت همیشه میان ((رکن یمانى ))و ((حجرالاسود)) رو به بیت المقدس به نماز ایستاده و کعبه را نیز میان خود وشام قرارداده بود, ابوجهل در حالى که سنگى به دست داشت با تصمیم قاطع رسید و هنگامى که رسول خدا به سجده رفت , فرصت را غنیمت شمرده , پیش تاخت , اما خدا نقشه وى رانقش برآب ساخت و با رنگ پریده , به نتیجه نارسیده بازگشت ((81)).
    نضربن حارث و عقبه از طرف قریش به مدینه رفتند و از دانایان یهود راهنمایى خواستند دانایان یهود گفتند: سه مساله از وى بپرسید تا صدق و کذب وى معلوم شود: ازاصحاب کهف , از ذوالقرنین و روح .
    نضر و عقبه به مکه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا پرسش کردند ورسول خدا هر سه پرسش را پاسخ گفت ((82)) , اما در عین حال ایمان نیاوردند.

     

    شکنجه هاى طاقت فرسا

     

    شکنجه و آزار قریش نسبت به مسلمانان بى پناه و بردگان شدت یافت و آنان را به حبس کردن و زدن و گرسنگى شکنجه مى دادند, از جمله : عماربن یاسرعنسى که مادر او((سمیه )) نخستین کسى است که در راه اسلام با نیزه ((ابوجهل )) به شهادت رسید وهمچنین برادرش ((عبداللّه )) و نیز پدرش ((یاسر)) در مکه زیر شکنجه قریش به شهادت رسیدند.
    بلال بن رباح را ((امیه بن خلف )) گرفت و او را در گرماى شدید نیمروز (در بطحاى مکه ) به پشت خواباند و سنگى بزرگ بر سینه اش نهاد تا به ((محمد)) کافر شود, ولى اوهمچنان در زیر شکنجه ((احد احد)) مى گفت .
    دیگر کسانى که با وسایل و عناوین مختلف مورد شکنجه هاى شدید قرار گرفتند به نامهاى زیرند:.
    1 عامر بن فهیره , 2 خباب بن ارت , 3 صهیب بن سنان رومى , 4 ابو فکیهه , 5ام عبیس (یا ام عنیس ), 6 زنیره (کنیز رومى ), 7 تهدیه و دخترش , 8 لبیبه .
    فشار طاقت فرساى قریش به جایى رسید که پنج نفر از اسلام برگشتند و بت پرستى را از سرگرفتند, آنان عبارتند از: 1 حارث بن زمعه , 2 ابوقیس بن فاکه , 3 ابوقیس بن ولید, 4 على بن امیه , 5 عاص بن منبه , که اینان در بدر کشته شدند و خداى متعال درباره ایشان آیه اى نازل کرد ((83)).
    چون رسول خدا(ص ) دید که اصحاب بى پناهش سخت گرفتار و درفشارند ونمى تواند از ایشان حمایت کند به آنان گفت : ((کاش به کشور حبشه مى رفتید, چه در آن جا پادشاهى است که نزد وى بر کسى ستم نمى رود, باشد که از این گرفتارى براى شمافرجى قرار دهد)), پس جمعى از مسلمانان رهسپار حبشه گشتند و این نخستین هجرتى بود که در اسلام روى داد.

     

    نخستین مهاجران حبشه

     

    درماه رجب سال پنجم بعثت جمعا 15 نفر مسلمان (11 مرد و 4 زن ) به سرپرستى ((عثمان بن مظعون )) پنهانى از مکه رهسپار کشور مسیحى حبشه شدند ((84)) , آنها عبارت بودند از:.
    1 ابوسلمه بن عبدالاسد, 2 ام سلمه دختر ابى امیه , 3 ابوحذیفه , 4 سهله دخترسهیل بن عمرو, 5 ابو سبره بن ابى رهم , 6 عثمان بن عفان , 7 رقیه , دختر رسول خدا,همسر عثمان , 8 زبیربن عوام , 10 عبدالرحمن بن عوف , 11 عثمان بن مظعون جمحى ,12 عامربن ربیعه , 13 لیلى دختر ابوحشمه , 14 ابوحاطب , 15 سهیل بن بیضا.
    اینان ماه شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و چون شنیدند که قریش اسلام آورده اند درماه شوال به مکه بازگشتند, ولى نزدیک مکه خبر یافتند که اسلام اهل مکه دروغ بوده است , ناچار هر کدام به طور پنهانى در پناه کسى وارد مکه شدند ((85)) و بیش از پیش به آزار و شکنجه عشیره خویش گرفتار آمدند و رسول خدا دیگر بار آنان را اذن داد تا به حبشه هجرت کنند.

     

    مهاجران حبشه در نوبت دوم

     

    مهاجران حبشه در این نوبت که به گفته بعضى : پیش از گرفتار شدن بنى هاشم در((شعب ابى طالب )) و به قول دیگران : پس از آن به سرپرستى ((جعفربن ابى طالب ))رهسپار کشور حبشه گشته اند, هشتاد وسه مرد بودند و هجده زن ((86)).
    کسانى که عماربن یاسر را جز مهاجران ندانسته اند هشتاد و دو مرد گفته اند, پانزده نفر مهاجران اولین که دوباره نیز هجرت کردند, ظاهرا در این نوبت هم پیش از دیگران رهسپار کشور حبشه شدند و هشتادو شش نفر دیگر که ((جعفربن ابى طالب )) سرپرست آنان بود بتدریج بعد از آنان به حبشه رفتند.

     

    مبلغان قریش

     

    چون قریش از رفاه و آسودگى مهاجران در حبشه خبر یافتند بر آن شدند که دو مردنیرومند و شکیبا از قریش نزد نجاشى فرستند تا مسلمانان مهاجر را از کشور حبشه براند وبه مکه بازگرداند تا دست قریش در شکنجه و آزار آنان بازشود بدین منظور((عبداللّه بن ابى ربیعه )) و ((عمروبن عاص بن وائل )) را با هدیه هایى براى نجاشى و وزراى او فرستادند.
    ((ابوطالب )) با خبر یافتن از کار قریش اشعارى براى نجاشى فرستاد و او را برنگهدارى و پذیرایى و حمایت از مهاجران ترغیب کرد ((87)).
    عبداللّه و عمرو به حبشه آمدند و دستور قریش را اجرا کردند و هدایاى نجاشى راتقدیم داشتند و به وى گفتند: پادشاها! جوانانى بى خرد از ما که کیش قوم خود را رهاکرده و به کیش تو هم در نیامده و دینى نو ساخته آورده اند که نه ما مى شناسیم و نه تو, به کشورت پناه آورده اند که اکنون بزرگان قوم یعنى پدران و عموها و اشراف طایفه شان مارا نزد تو فرستاده اند, تا اینان را به سوى آنان بازگردانى , چه آنان خود به کار اینان بیناترو به کیش نکوهیدهشان آشناترند نجاشى گفت : نه به خدا قسم , آنان را تسلیم نمى کنم تااکنون که به من پناه آورده و در کشور من آمده و مرا بر دیگران برگزیده اند, آنان رافراخوانم تا از گفتارتان پرسش کنم نجاشى اصحاب رسول خدا را فراخواند و کشیشها رانیز فراهم آورد, رو به مهاجران مسلمان کرد و گفت : این دینى که جدا از قوم خودآورده اید و نه کیش من است و نه کیش دیگر ملل جهان , چیست ؟.
    جعفربن ابى طالب سخن خود آغاز کرد و گفت : ((پادشاها! مخالفت دینى ما باایشان به خاطر پیغمبرى است که خدا در میان ما مبعوث کرده است و او ما را به رهاکردن بتها و ترک بخت آزمایى دستور داده و به نماز و زکات امر فرموده و ستم و بیداد وخونریزى بى جا و زنا و ربا و مردار و خون را بر ما حرام فرموده , و عدل و نیکى باخویشاوندان را واجب ساخته و کارهاى زشت و ناپسند و زورگویى را منع کرده است )).
    نجاشى گفت : خدا عیسى بن مریم را هم به همین امور برانگیخته است , سپس جعفربن ابى طالب به درخواست نجاشى به تلاوت سوره مریم مشغول شد و چون به این آیه رسید: و هزى الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا فکلى واشربى و قرى عینا ((اى مریم ! شاخ درخت را حرکت ده تا از آن براى تو رطب تازه فروریزد (و روزى خودتناول کنى ) پس , از این رطب تناول کن و از این چشمه آب بیاشام ((88)) )) نجاشى گریست و کشیشهاى او نیز گریستند, آنگاه نجاشى رو به ((عمرو)) و ((عبداللّه )) کرده گفت : این سخن و آنچه عیسى آورده است هر دو از یک جا فرود آمده است , بروید که به خدا قسم : اینان را به شما تسلیم نمى کنم و هدایاى آنان را پس فرستاد و به مسلمانان گفت : بروید که شما درامانید ((89)).

     

    نگرانى شدید قریش

    موجبات نگرانى و برآشفتگى قریش از چند جهت فراهم گشته بود, از یک سومهاجران حبشه در کشورى دور از شکنجه و آزار قریش آسوده خاطر و شاد و آزاد زندگى مى کردند و فرستادگان قریش هم از نزد نجاشى افسرده و سرشکسته بازگشته بودند, ازسوى دیگر اسلام در میان قبایل , انتشار مى یافت و روز بروز بر شماره مسلمانان افزوده مى گشت و هر روز شنیده مى شد که یکى از دشمنان سرسخت رسول خدا به دین مبین اسلام درآمده است خواندن قرآن علنى گشت و عبداللّه بن مسعود نخستین کسى بود که پیشنهاد اصحاب رسول خدا را براى آشکار خواندن قرآن در انجمن قریش پذیرفت و درمسجدالحرام نزد مقام ایستاد و با صداى بلند تلاوت سوره ((الرحمن )) را شروع کرد وچون قریش بر سر او ریختند و او را مى زدند, همچنان تلاوت خویش را دنبال مى کرد ((90)).

    پیمان بى مهرى و بیدادگرى

     

    بعد از بازگشتن ((عمروبن عاص )) و ((عبداللّه بن ابى ربیعه )) از کشور حبشه , رجال قریش فراهم آمدند وبر آن شدند که عهدنامه اى علیه ((بنى هاشم )) و ((بنى مطلب ))بنویسند که از آنان زن نگیرند, به آنان زن ندهند, چیزى به آنها نفروشند و چیزى از آنهانخرند.
    عهدنامه را نوشتند و نویسنده آن ((منصوربن عکرمه )) (و به قولى : نضربن حارث )بود که دست او فلج شد, آنگاه عهدنامه را در میان کعبه آویختند.
    کار ((بنى هاشم )) و ((بنى مطلب )) که در ((شعب ابى طالب )) محصور شده بودند, به سختى و محنت مى گذشت , زیرا قریش خواربار را هم از ایشان قطع کرده بود و جز موسم حج (ماه ذى الحجه ) و عمره (ماه رجب ) نمى توانستند از ((شعب )) بیرون آیند رسول خدادر موسم حج و عمره بیرون مى آمد و قبایل را به حمایت خویش دعوت مى کرد, اما((ابولهب )) پیوسته مى گفت : گول برادرزاده ام را نخورید که ساحر و دروغگوست .
    در این هنگام قریش نزد ((ابوطالب )) که پیوسته حامى رسول خدا بود, پیام فرستادند که محمد را براى کشتن تسلیم کن تا تو را بر خویش پادشاهى دهیم ابوطالب در پاسخ قریش قصیده لامیه خود را گفت و اعلام داشت که ((بنى هاشم )) در حمایت رسول خدا تا پاى جان ایستادگى دارند ((91)).

     

    گشایش خدایى

     

    رسول خدا(ص ) با همه بنى هاشم و بنى مطلب سه سال در ((شعب )) ماندند تا آن که رسول خدا و ابوطالب و خدیجه , تمام دارایى خود را از دست دادند و به سختى و نادارى گرفتار آمدند, سپس جبرئیل بر رسول خدا فرود آمد و گفت : خدا موریانه را بر عهدنامه قریش گماشته تا هر چه بى مهرى و ستمگرى در آن بود بجز نام خدا, همه را خورده است رسول خدا ابوطالب را از این امر آگاه ساخت و ابوطالب همراه رسول خدا و کسان خود بیرون آمد تا به کعبه رسید و در کنار آن نشست و قریش هم آمدند و گفتند: اى ابوطالب ! هنگام آن رسیده که از سرسختى درباره برادرزاده ات دست بردارى .
    ابوطالب گفت : اکنون عهدنامه خود را بیاورید, شاید گشایشى و راهى به صله رحم و رهاکردن بى مهرى پیدا کنیم , عهدنامه را بیاوردند و همچنان مهرها برآن باقى بودابوطالب گفت : آیا این همان عهدنامه اى است که درباره هم پیمانى خود نوشته اید؟گفتند: آرى و به خدا قسم هیچ دستى به آن نزده ایم ابوطالب گفت : محمد از طرف پروردگار خویش چنین مى گوید که : خدا موریانه را بر آن گماشته و هر چه جز نام خدابرآن بوده , خورده است ((92)).
    جماعتى از قریش از در انصاف درآمدند و خود را بر آنچه در این سه سال انجام داده بودند, نکوهش کردند و سران قوم با یکدیگر به مشورت پرداختند و قرار گذاشتندکه فردا بامداد در نقض صحیفه قریش اقدام کنند و ابتدا ((زهیر)) سخن بگوید زهیر پس از انجام طواف رو به قریش کرد و آنان را بر این بى مهرى و ستمگرى نکوهش کرد وگفت : به خدا قسم از پاى ننشینم تا این عهدنامه شکسته شود, زهیر مسلحانه با چندنفردیگر, نزد بنى هاشم رفت و گفت از ((شعب )) درآیید و به خانه هاى خود بازگردید این پیشامد در نیمه رجب ((93)) سال دهم اتفاق افتاد ((94)).
    ابوطالب در مدح کسانى که براى این کار دست به کار شده بودند قصیده اى گفت که ابن اسحاق آن را ذکر کرده است ((95)).

     

    اسلام طفیل بن عمرو دوسى

     

    طفیل گوید: هنوز رسول خدا در مکه بود که وارد مکه شدم و مردانى از قریش به من گفتند: این مرد که در شهر ماست (رسول خدا) کار ما را دشوار و جمعیت ما را پراکنده ساخته است , گفتار وى سحرآمیز است و میان خویشان و بستگان جدایى افکنده و ما برتو و قوم تو از آنچه بر سر ما آمده بیم داریم و به من گفتند که گوش به گفتار وى ندهم و بااو سخن نگویم تا آنجا که از بیم شنیدن گفتار وى درموقع رفتن به مسجد گوشهاى خود راپنبه گذاشتم , چون وارد مسجد شدم , رسول خدا را نزد کعبه ایستاده به نماز دیدم ونزدیک وى ایستادم , از آنجا که خدا مى خواست , سخنى دلپذیر به گوشم رسید و با خودگفتم : خداى مرگم دهد چه مانعى دارد که گفتار دلپذیر این مرد را بشنوم تا اگر نیک باشدبپذیریم و اگر زشت باشد رها کنم چون رسول خدا به خانه خویش بازگشت , از پى اورفتم تا به خانه وى درآمدم و گفتم : اى محمد! قریش با من چنین و چنان گفته و مرا بر آن داشتند تا سخنت را نشنوم , اما خدا خواست تا سخنت را شنیدم و آن را دلپذیر یافتم , پس امر خویش را بر من عرضه دار.
    رسول خدا اسلام بر من عرضه داشت و قرآن بر من تلاوت کرد, اسلام آوردم وشهادت بر زبان راندم و چون به پدرم و نیز همسرم رسیدم اسلام را بر آنها عرضه داشتم وآنها پذیرفتند, سپس قبیله ((دوس )) را به اسلام دعوت کردم و به دعاى رسول خدا به این کار توفیق یافتم پس از فتح مکه گفتم : یا رسول اللّه , مرا بر سر بت ((ذوالکفین )) بفرست تا آن را آتش زنم طفیل رفت و آن را آتش زد و نزد رسول خدا برگشت و در مدینه ماندتا رسول خدا وفات یافت .

     

     

    داستان اعشى

    ابوبصیر: اعشى , معروف به ((اعشى قیس )) و ((اعشاى کبیر)) که قصیده لامیه اش از((معلقات عشر)) است , قصیده اى نیز در مدح رسول خدا(ص ) گفت و رهسپار مکه شد تاشرفیاب شود, اما در مکه یا نزدیک مکه کسى از مشرکان قریش با وى ملاقات کرد و به او گفت : محمد زنا را حرام مى داند گفت : با زنا سرى ندارم گفت میگسارى را هم حرام مى داند ((اعشى )) گفت : به خدا قسم , به این کار هنوز علاقه مندم , اکنون بازمى گردم وسال آینده دوباره مى آیم و اسلام مى آورم وى بازگشت و همان سال مرد و توفیق اسلام آوردن نیافت .

    نمایندگان نصارى

    رسول خدا(ص ) هنوز در مکه بود که در حدود بیست مرد از نصارى که خبر بعثت وى را شنیده بودند, از مردم حبشه و به قولى از مردم نجران به مکه آمدند و درمسجدالحرام رسول خدا را دیدند و با او سخن گفتند و پرسش کردند و چون رسول خداآنان را به اسلام دعوت کرد و قرآن برایشان تلاوت کرد, گریستند و دعوت وى را اجابت کردند و به وى ایمان آوردند و چون از نزد رسول خدا برخاستند, ابوجهل بن هشام باگروهى از قریش به آنها گفتند: چه مردان بى خردى هستید مردم حبشه شما را براى رسیدگى و تحقیق امرى فرستادند, اما شما بى درنگ دین خود را رها کردید و دعوت وى را تصدیق کردید! نمایندگان در پاسخ قریش گفتند: ما را با شما بحث و جدالى نیست , مابه کیش خود و شما به کیش خود, ما از این سعادت نمى گذریم درباره ایشان آیاتى ازقرآن مجید نازل گشت ((96)).

    نزول سوره کوثر

    ((عاص بن وائل سهمى )) هرگاه نام رسول خدا(ص ) برده مى شد, مى گفت : دست بردارید, مردى است بى نسل و هرگاه بمیرد نام وى از میان مى رود و آسوده مى شویدپس خداى متعال سوره کوثر را فرستاد ((97)).

    وفات ابوطالب و خدیجه

     

    در حدود دو ماه پس از خروج بنى هاشم از ((شعب )) و سه سال پیش از هجرت ,وفات ابوطالب و سپس به فاصله سه روز وفات خدیجه در ماه رمضان سال دهم بعثت روى داد خدیجه در این تاریخ 65 ساله و ابوطالب هشتاد و چند ساله بود و از عمر رسول خدا (ص ) 49 سال و هشت ماه و یازده روز مى گذشت ابوطالب و خدیجه در ((حجون ))مکه دفن شدند وفات این دو بزرگوار براى رسول خدا مصیبتى بزرگ بود و خودش فرمود: ((تا روزى که ابوطالب وفات یافت دست قریش از آزار من کوتاه بود ((98))
    )).

     

    ازدواج رسول خدا با سوده و عایشه

    رسول خدا(ص ) چند روز بعد از وفات خدیجه ((سوده )) دختر ((زمعه بن قیس )) را درماه رمضان و سپس در ماه شوال همان سال ((عایشه )) دختر ((ابى بکر)) را به عقد خویش درآورد ((99)).

    سفر رسول خدا به طائف

     

    پس از وفات ابوطالب , گستاخى قریش در آزار رسول خدا(ص ) به نهایت رسید تاآنجا که چند روز به آخر شوال سال دهم ناچار با ((زیدبن حارثه ((100)) )) به ((طائف )) رفت تا ازقبیله ((ثقیف )) کمک بخواهد و آنان را به دین مبین اسلام دعوت کند.
    رسول خدا با سران قبیله تماس گرفت و از آنان کمک و یارى خواست , ولى آنان استهزا کردند و دعوت او را نپذیرفتند و بر خلاف خواسته رسول خدا سفیهان و بردگان خود را وادار کردند که آن حضرت را دشنام دهند و سنگباران کنند و در نتیجه پاهاى رسول خدا و چند جاى سر ((زیدبن حارثه )) که وى را حمایت مى کرد مجروح شد.
    رسول خدا که به این بیچارگى گرفتار آمده بود به سوى پروردگار دست به دعابرداشت و به او پناه برد, چون ((عتبه )) و ((شیبه )) پسران ((ربیعه )) رسول خدا را در آن حال دیدند با غلام مسیحى خود ((عداس )) که از مردم نینوا بود مقدارى انگور براى وى فرستادند, ((عداس )) از آنچه از رسول خدا دیده و شنیده بود, چنان فریفته شد که بیفتاد وحضرت را بوسه زد.
    رسول خدا پس از ده روز توقف در ((طائف )) و ناامیدى از حمایت قبیله ((بنى ثقیف )) راه مکه در پیش گرفت و از چند نفر امان خواست که فقط در میان آنها((مطعم بن عدى )) او را امان داد ((101)).

     

    زیدبن حارثه

     

    ((حکیم بن حزام )) برادرزاده ((خدیجه )) از سفر شام بردگانى آورد, از جمله پسرى نابالغ به نام ((زید بن حارثه )) بود, ((حکیم )) به عمه اش ((خدیجه )) که در آن تاریخ همسررسول خدا بود, گفت : اى عمه , هر کدام از این غلامان را مى خواهى انتخاب کن ,((خدیجه )), ((زید)) را برگزید و او را با خویش برد رسول خدا از خدیجه خواست تا او رابه وى ببخشد, خدیجه نیز او را به رسول خدا بخشید و رسول خدا آزادش کرد و پسرخوانده خویش ساخت و هنوز بر وى وحى نیامده بود ((102)).
    رسول خدا ((ام ایمن )) را به زیدبن حارثه تزویج کرد و ((اسامه بن زید)) از وى تولدیافت , سپس دختر عمه خود ((زینب )) را نیز به وى تزویج کرد.

     

    واقعه اسرا

     

    صریح قرآن مجید است که خداى متعال بنده خود ((محمد))(ص ) را شبانه ازمسجدالحرام به مسجد اقصى ((بیت المقدس )) برد تا برخى از آیات خود را به وى نشان دهد ((103)).
    برحسب روایات صاحب طبقات , اسرا در شب هفدهم ربیع الاول , یک سال پیش از هجرت و ((شعب ابى طالب )) و آن نیز از خانه ((ام هانى )) دختر ((ابوطالب )) بوده است ((104)).

     

    واقعه معراج

     

    واقعه معراج و رفتن رسول خدا(ص ) به آسمانها در شب هفدهم ماه رمضان , هجده ماه پیش از هجرت روى داد و بسیارى از مورخان , واقعه اسرا و معراج را در یک شب دانسته اند ((105)).
    فخر رازى و علا مه مجلسى مى نویسند: اهل تحقیق برآنند که به مقتضاى دلالت قرآن و اخبار متواتر خاصه و عامه , خداى متعال روح و جسد محمد(ص ) را از مکه به مسجد اقصى و سپس از آن جا به آسمانها برد و انکار این مطلب , یا تاویل آن به عروج روحانى , یا به وقوع آن در خواب , ناشى از کمى تتبع یا سستى دین و ضعف یقین است ((106)).

     

    واقعه شق القمر

    تاریخ این واقعه که ظاهر قرآن مجید بر آن گواهى مى دهد نیز به درستى معلوم نیست فخر رازى در ذیل آیه اول سوره ((قمر)) مى نویسد: همه مفسران برآنند که مراد به آیه آن است که ((ماه شکافته شد)) و اخبار هم بر واقعه شق القمر دلالت مى کند و حدیث آن در صحیح مشهور است و جمعى از صحابه آن را روایت کرده اند ((107)).

    دعوت قبایل عرب

     

    رسول خدا(ص ) پس از آن که در سال چهارم بعثت دعوت خویش را آشکارساخت , ده سال متوالى در موسم حج با قبایل مختلف عرب تماس مى گرفت و بریکایک قبایل مى گذشت و به آنان مى گفت : اى مردم ! بگویید: ((لااله الااللّه )) تا رستگارگردید و عرب را مالک شوید و عجم رام شما گردد و بر اثر ایمان پادشاهان بهشت باشید, اما چنان که سابقا گفتیم , عمویش ((ابولهب )) مى گفت : مبادا سخن وى را بشنوید,چه از دین برگشته و دروغگوست در نتیجه هیچ یک از قبایل , دعوت وى را نپذیرفتند ((108))
    وپاسخ زشت مى دادند و به گفته ابن اسحاق , بیش از همه , قبیله ((بنى حنیفه )) در پاسخ وى بى ادبى و گستاخى کردند.

     

    مقدمات هجرت و آشنایى با اهل یثرب

     

    دو قبیله بت پرست به نام ((اوس )) و ((خزرج )) از عرب قحطانى , در یثرب سکونت داشتند و پیوسته جنگهایى میان این دو قبیله روى مى داد, تا آنجا که به ستوه آمدند ودانستند که نابود مى شوند و نیز بنى نضیر و بنى قریظه و دیگر یهودیان یثرب بر آنان گستاخ شدند, جمعى از ایشان به مکه رفتند تا از قریش یارى بخواهند, اما قریش شرایطى پیشنهاد کرد که براى ایشان قابل پذیرش نبود, ناچار آنها به طائف رفتند و ازقبیله ((ثقیف )) کمک خواستند و از آنها نیز مایوس شدند و بى نتیجه بازگشتند ((109)).
    ((سویدبن صامت اوسى )) براى حج یا عمره از یثرب به مکه آمد ورسول خدا راملاقات کرد, رسول خدا او را به اسلام دعوت و قرآن بر وى تلاوت کرد, آنگاه به یثرب بازگشت و اندکى بعد, پیش از جنگ بعاث به دست خزرجیان کشته شد ((110)).
    ((ابولحیسر)) با عده اى از جمله ((ایاس بن معاذ)) به منظور پیمان بستن با قریش ,علیه خزرجیان از یثرب به مکه آمدند ((ایاس )) اظهار تمایل به اسلام کرد و اسلام آورد,سپس به یثرب بازگشت و جنگ بعاث میان اوس و خزرج روى داد و اندکى بعد((ایاس بن معاذ)) در حالى که تهلیل و تکبیر و تحمید و تسبیح پروردگار مى گفت از دنیارفت ((111)).

     

    نخستین مسلمانان انصار

     

    در سال یازدهم بعثت رسول خدا در موسم حج با گروهى از مردم یثرب ملاقات کردو با آنها به گفتگو پرداخت و نیز اسلام را بر آنان عرضه داشت و قرآن را برایشان تلاوت کرد, اهل یثرب دعوت رسول خدا را اجابت کردندو اسلام آوردند و گفتند اکنون , به یثرب بازمى گردیم و قوم خود را به اسلام دعوت مى کنیم , باشد که خدا به این دین هدایتشان کند.
    ابن اسحاق گوید: اینان شش نفر از قبیله خزرج بودند که به یثرب بازگشتند و امررسول خدا را با مردم درمیان گذاشتند و آنان را به دین اسلام دعوت کردند و چیزى نگذشت که اسلام در یثرب شیوع یافت و نخستین مسلمانان انصار ((اسعدبن زراره )) و((ذکوان بن عبدقیس )) بودند و ((ابوالهیثم )) نیز در حالى که رسول خدا را ندیده بود اسلام آورد و او را به پیغمبرى شناخت .
    نخستین مسجدى که در مدینه در آن قرآن خوانده شد, مسجد ((بنى زریق )) بود.

     

    نخستین بیعت عقبه

     

    در سال دوازدهم بعثت , 12 نفر از انصار در موسم حج , در عقبه ((منى )) با رسول خدا بیعت کردند, آنها عبارت بودند: 1 اسعدبن زراره , 2 عوف بن حارث , 3 رافع بن مالک , 4 قطبه بن عامر, 5 عقبه بن عامر, 6 معاذبن حارث (برادر عوف بن حارث ),7 ذکوان بن عبدقیس , 8 عباده بن صامت , 9 ابوعبدالرحمان , 10 عباس بن عباده , 11 ابوالهیثم , 12 عویم بن ساعده .
    این دوازده نفر پس از انجام بیعت به مدینه بازگشتند و رسول خدا((مصعب بن عمیر)) را همراهشان فرستاد تا به هر کس که مسلمان شد قرآن بیاموزد,((مصعب )) بر ((اسعدبن زراره )) وارد شد و براى مسلمانان مدینه پیشنمازى مى کرد و او رادر مدینه ((مقرى )) مى گفتند.

     

    اسلام آوردن سعدبن معاذ و اسیدبن حضیر

     

    ((اسعدبن زراره )) همراه ((مصعب بن عمیر)) به محله ((بنى عبدالاشهل )) و ((بنى ظفر))رفتند تا ((سعدبن معاذ)) و ((اسید بن حضیر)) را که هر دو مشرک و از اشراف قوم خودبودند به اسلام دعوت کنند ((اسید)) حربه خود را برداشت و به سوى آن دو رهسپار شد,به آنان دشنام و ناسزاگویى آغاز کرد, ولى ((مصعب )) به او گفت چه مانعى دارد که بنشینى تا با تو سخن گویم ((اسید)) نشست و با شنیدن دعوت ((مصعب )) و آیاتى از قرآن مجید, گفت : براى مسلمان شدن چه باید کرد؟ آنگاه به دستور ((مصعب )) برخاست وغسل کرد و جامه پاکیزه ساخت و شهادت حق بر زبان راند و سپس به آن دو گفت , اگر((سعدبن معاذ)) هم به اسلام درآید, دیگر کسى از ((بنى عبدالاشهل )) نامسلمان نخواهدماند, هم اکنون او را نزد شما مى فرستم .
    ((سعد)) هم به همان ترتیب , پس از شنیدن دعوت اسلام و آیاتى از قرآن مجید,تطهیر کرد وشهادت حق بر زبان جارى ساخت گفته اند که : در آن شب , یک مرد یا زن نامسلمان در میان ((بنى عبدالاشهل )) باقى نماند به این ترتیب , کار انتشار اسلام در مدینه به جایى رسید که در هر محله از محله هاى انصار, مردان و زنانى ملسمان بودند.

     

    دومین بیعت عقبه

    ((مصعب بن عمیربن هاشم )) به مکه بازگشت و اسلام اهل مدینه را به عرض رسول خدا(ص ) رسانید و آن حضرت شادمان گشت , سپس جمعى از انصار در موسم حج به مکه رفتند و ((بیعت دوم عقبه )) به انجام رسید بیعت دوم عقبه در ذى حجه سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد.

     

    جریان بیعت

     

    پس از فراهم آمدن 77 نفر (75 مرد و زن انصار و رسول خدا وعباس بن عبدالمطلب ) نخستین کسى که سخن گفت , عباس بود, ضمن حمایت از رسول خدا, گروه خزرج را مخاطب قرار داد و آنچه لازمه بیعت و یارى و وفادارى نسبت به رسول خدا بود برایشان بیان داشت و حجت را بر آنان تمام کرد.
    ((برابن معرور)) گفت : آنچه گفتى شنیدیم , مابرآنیم که از روى وفا و راستى خونهاى خود را در راه رسول خدا(ص ) فدا کنیم .
    ((عباس بن عباده )) گفت : اى گروه خزرج ! دست از دامن وى برمدارید, اگر چه اشراف شما کشته شوند, به خدا قسم , خیر دنیا و آخرت در همین است , پس همگى همداستان در پاسخ او ((آرى )) گفتند و با فداکردن جان و مال و کشته شدن اشراف خویش تن به این بیعت دادند.
    عباس بن عبدالمطلب (عموى پیامبر) از آنان عهد و پیمان گرفت که به این پیمان وفادار بمانند, آنان نیز پذیرفتند و گفتند: چنان که از ناموس و زنان خویش دفاع مى کنیم از رسول خدا دفاع خواهیم کرد.
    نخستین کسى که با رسول خدا (ص ) بیعت کرد ((برابن معرور)) و به قولى ((ابوالهیثم )) و به قولى ((اسعدبن زراره )) بود, سپس بقیه دست به دست رسول خدا دادند وبیعت کردند ((112)).
    زنانى که در این بیعت شرکت داشتند عبارت بودند از:.
    1 ام عماره : نسیبه , دختر ((کعب بن عمروبن عوف )) از ((بنى مازن بن نجار)).
    2 ام منیع : اسما, دختر ((عمروبن عدى بن نابى )) از ((بنى کعب بن سلمه )).

     

    دوازده نفر نقیب انصار

     

    چون بیعت این 75 نفر به انجام رسید, رسول خدا(ص ) گفت : ((دوازده نفر نقیب ازمیان خود برگزینید تا مسؤول و مراقب آنچه در میان قومشان مى گذرد باشند ((113)) )).
    به هر صورت , دوازده نفر نقیب به شرح ذیل برگزیده شدند:.
    1 ابوامامه : اسعدبن زراره , 2 سعدبن ربیع , 3 عبداللّه بن رواحه , 4 رافع بن مالک , 5 برابن معرور, 6 عبداللّه بن عمرو (پدر جابر انصارى ), 7 عباده بن صامت ,8 سعدبن عباده , 9 منذر بن عمرو (این 9 نفر از قبیله خزرج بودند), 10 اسیدبن حضیر,11 سعدبن خیثمه , 12 رفاعه بن عبدالمنذر ((114)) (این 3 نفر از قبیله اوس بودند).
    رسول خدا(ص ) به دوازده نفر نقیب انتخاب شده گفت : ((چنان که حواریون براى عیسى ضامن قوم خود بودند, شما هم عهده دار هر پیشامدى هستید که در میان قوم شماروى مى دهد و من خود کفیل مسلمانانم ((115)) )).

     

     

    آغاز هجرت مسلمین به مدینه

     

    پس از بازگشتن 75 نفر اصحاب (بیعت دوم عقبه ) به مدینه و آگاه شدن از دعوت وبیعتى که ((اوس )) و ((خزرج )) با رسول خدا انجام داده بودند سختگیرى قریش نسبت به مسلمانان شدت یافت و آنها را آزار مى دادند و دیگر زندگى در مکه براى مسلمین طاقت فرسا گشت تا آن که از رسول خدا اذن هجرت خواستند ((116)) و رسول خدا آنان رافرمود تا رهسپار مدینه شوند و نزد برادران انصار خود روند ((117)).
    مسلمانان دسته دسته رهسپار مدینه شدند و رسول خدا به انتظار اذن پروردگارش در هجرت از مکه و رفتن به مدینه باقى ماند هجرت مسلمانان به مدینه از ذى الحجه سال سیزدهم بعثت آغاز شد نخستین کسى که از اصحاب رسول خدا به مدینه وارد شد, پسرعمه رسول خدا ((ابوسلمه : عبداللّه بن عبدالاسدبن هلال بن عمربن مخزوم )) بود که ازحبشه بازگشت و به مکه آمد, چون قریش به آزار او پرداختند و خبر یافت که مردمى درمدینه به دین اسلام درآمده اند, یک سال پیش از ((بیعت دوم عقبه )) به مدینه هجرت کردابن اسحاق گوید: عمربن خطاب و برادرش زیدبن خطاب با چند نفر دیگر, بر((رفاعه بن عبدالمنذر)) وارد شدند طلحه بن عبیداللّه و صهیب بن سنان , در خانه ((حبیب بن اساف )) (و به قولى یساف ) و یابعضى گفته اند در خانه ((اسعد بن زراره )) منزل گزیدندسایر میزبانان که دسته دسته مهاجران بر آنان وارد مى شدند, عبارت بودند از:((عبداللّه بن سلمه )) (در محله قبا), ((سعدبن ربیع )), ((منذربن محمد)), ((سعدبن معاذ)),((اوس بن ثابت )) و نیز ((سعدبن خیثمه )) که چون مجرد بود, مهاجران مجرد بر او فرودآمدند.
    کار هجرت به آن جا کشید که مرد مسلمانى جز رسول خدا و على بن ابى طالب وابوبکر, یا کسانى که گرفتار حبس و شکنجه قریش بودند در مکه باقى نماند.

     

    سوره هاى مکى قرآن

     

    در میزان و نیز در شماره سوره هاى مکى و مدنى و نیز در ترتیب نزول سوره هااختلاف است , ما در این جا فقط روایت یعقوبى را ذکر مى کنیم و شماره هر سوره را درترتیب فعلى قرآن مى نگاریم .
    به روایت محمدبن حفص از ابن عباس , 82 سوره از قرآن در مکه نازل شد ((118)) نخستین سوره اى که بر رسول خدا(ص ) فرود آمد ((اقرا باسم ربک الذى خلق )) (96) بود و سپس به ترتیب شماره سوره از این قرار است :.
    (68), (93), (73), (74), (1), (111), (81), (87), (92), (89), (94),(55), (103), (108), (102), (107), (105), (53), (80), (97), (91), (85),(95), (106), (101), (75), (104), (77), (50), (90), (86), (54), (38), (7),(72), (36), (25), (35), (19), (20), (26), (27), (28), (17), (10), (11),(12), (15), (6), (37), (31), (40) ((119)) , (41), (42), (43), (34), (39), (44),(45), (46), (51), (88), (18), (16), (71), (14), (21), (23), (13), (52),(67), (69), (70), (78), (79), (82), (30), (29),.
    در غیر روایت ابن عباس , مردم در این ترتیب اختلاف دارند, لیکن اختلافشان اندک است و نیز از ابن عباس روایت شده که قرآن جداجدا نازل مى شد, نه این که سوره سوره نازل شود, پس هر چه آغازش مکه نازل شده بود, آن را مکى مى گفتیم , اگر چه بقیه اش در مدینه نازل شود و همچنین آنچه در مدینه نازل شد ((120)).

     

    شوراى دارالندوه

     

    ((دارالندوه )) همان بناى ((مجلس شوراى مکه )) بود که جد چهارم رسول خدا(قصى بن کلاب ) آن را ساخت , بعد معاویه آن را خرید و دارالاماره قرار داد, سپس جزمسجدالحرام شد ((121)).
    پس از انجام بیعت دوم عقبه و هجرت اصحاب رسول خدا به مدینه , رجال قریش دانستند که یثرب به صورت پایگاه و پناهگاهى در آمده و مردم آن براى جنگیدن بادشمنان رسول خدا آماده اند, چند نفر از اشراف قریش براى جلوگیرى از هجرت رسول خدا از مکه به مدینه , در ((دارالندوه )) فراهم گشتند و به مشورت پرداختند (آخر صفرسال 14 بعثت ) بعضى شماره شرکت کنندگان در این مجلس را از 15 نفر تا 100نفرنوشته اند ((122)).

     

     

    هر یک در این مجلس در مورد, حبس , شکنجه , حتى کشتن رسول خدا(ص )طرحهایى ارائه دادند, سرانجام با پیشنهاد ((ابوجهل بن هشام )) تصمیم به کشتن رسول خداگرفتند و با همین تصمیم پراکنده گشتند.
    ابن اسحاق مى گوید: درباره همین انجمن و تصمیم قریش آیه 30 از سوره انفال نازل گشت , آنجا که مى گوید: ((و هنگامى که کافران از روى مکر و نیرنگ درباره تو نظرمى دادند تا تو را دربند کنند یا تو را بکشند یا تو را بیرون کنند, آنان مکر مى کنند و خداهم مکر مى کند و خدا بهترین مکر کنندگان است )).

     

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص )

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ) تاریخ پیامبر اسلام (ص) ، مؤلف : دکتر محمد ابراهیمی آیتی

    2)الطبقات الکبری (در مواردی خاص و به کمک اساتید محترم)

    3)اینترنت 

تحقیق در مورد تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص ), مقاله در مورد تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص ), تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص ), مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص ), تحقیق درباره تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص ), مقاله درباره تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص ), تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص ), مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص ), موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلام ( ص )
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت