در میان فرماندهان نظامى جهان کسى را سراغ نداریم که به اندازهء امام على (ع ) به دشمن مهلت بدهد و با اعزام شخصیتها و دعوت به داورى قرآن , در آغاز کردن نبرد صبر وحوصله به خرج دهد و به اصطلاح دست به دست کند, تا آنجا که صداى اعتراض و شکوهء مخلصان و یاران او بلند شود. از آن رو, امام (ع ) ناچار شد که به آرایش سپاه خود بپردازدو فرماندهان خود را به نحو زیر تعیین کرد:
ابن عباس را فرمانده کل مقدمهء سپاه و عمار یاسر را فرمانده کل سوار نظام و محمد بن ابى بکر را فرمانده کل پیاده نظام . آن گاه براى سواره و پیاده نظام قبایل <مذحج >و <همدان >و<کنده > و <قضاعه >و <خزانه >و <ازد>و <بکر>و <عبدالقیس >و... پرچمدارانى معین کرد. آمار کسانى که در آن روز, اعم از سواره و پیاده , تحت لواى امام (ع ) آمادهء نبرد شده بودند به شانزده هزار نفر مى رسد.(1)
آغاز حمله از طرف ناکثان
در حالى که امام (ع ) مشغول بیان دستورات جنگى به سپاهیان خود بود, ناگهان رگبار تیر از طرف دشمن لشکرگاه امام را فرا گرفت و بر اثر آن چند تن از یاران امام درگذشتند. ازجمله , تیرى به فرزند عبدالله بن بدیل اصابت کرد و او را کشت . عبدالله نعش فرزند خود را نزد امام آورد و گفت : آیا باز هم باید صبر و بردبارى از خود نشان دهیم تا دشمن ما راى یکى پس از دیگرى بکشد؟ به خدا سوگند, اگر هدف اتمام حجت باشد, تو حجت را بر آنان تمام کردى .
سخنان عبدالله سبب شد که امام آمادهء نبرد شود. پس , زره رسول خدا (ص ) را پوشید و استر او را که به همراه داشت سوار شد و در برابر صفوف یاران خود ایستاد. قیس بن سعدبن عباده (2) که از صمیمیترین یاران امام بود اشعارى دربارهء آن حضرت و پرچمى که برافراشته بود سرود که دو بیت آن چنین است :
هذا اللواء الذى کنا نحف به مع النبى و جبریل لنا مدداً
ما ضر من کانت الانصار عیبه ان لا یکون له من غیرها احداً
پرچمى که به گرد آن احاطه کرده ایم همان پرچمى است که در زمان پیامبر دور آن گرد مى آمدیم و جبرئیل در آن روز یار و مددکار ما بود. آن کس که انصار رازدار او باشند ضرر نداردکه براى او از دیگران یار و یاورى نباشد .
سپاه چشمگیر و منظم امام (ع ) ناکثان را به تکاپو انداخت و شتر عایشه را که حامل کجاوهء او بود به میدان نبرد آوردند و زمام آن را به دست قاضى بصره , کعب بن سور, دادند و اومصحفى برگردن آویخت و افرادى از قبیلهء ازد و بنى ضبه جمل را احاطه کرده بودند. عبدالله بن زبیر پیش روى عایشه و مروان بن حکم در سمت چپ او قرار داشت . مدیریت سپاه با زبیر بود و طلحه فرمانده سواره نظام و محمد بن طلحه فرمانده پیاده نظام بودند.
امام (ع ) در روز جمل پرچم را به دست فرزند خود محمد حنفیه سپرد و او را با جملاتى که عالیترین شعار نظامى است مخاطب ساخت و فرمود:
<تزول الجبال و لاتزل , عض على ناجذک , اعر الله جمجمتک . تدفى الارضى قدمک , ارم ببصرک اقصى القوم و غض بصرک و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه >(3)
اگر کوهها از جاى خود کنده شوند تو بر جاى خود استوار باش , دندآنهارا بر هم بفشار. کاسهء سرت را به خدا عاریت دهد. گامهاى خود را بر زمین میخکوب کن . پیوسته به آخر لشکربنگر (تا آنجا پیشروى کن ) و چشم خود را بپوش و بدان که پیروزى از جانب خداى سبحان است .
هر یک از جمله هاى على (ع ) شعار سازنده اى است که شرح هر کدام مایهء اطالهء سخن خواهد شد.
وقتى مردم به محمد حنفیه گفتند که چرا امام (ع ) او را به میدان فرستاد ولى حسن و حسین را از این کار بازداشت , در پاسخ گفت : من دست پدرم هستم و آنان دیدگان او; او بادستش از چشمانش دفاع مى کند.(4)
ابن ابى الحدید, از مورخانى مانند مدائنى و واقدى , حادثه را چنین نقل مى کند:
امام با گروهى که آن را <کتیبه الخضراء>مى نامیدند و اعضاى آن را مهاجرین و انصار تشکیل مى دادند, در حالى که سحن و حسین اطراف او را احاطه کرده بودند, خواست به سوى سپاه دشمن حمله برد. پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد و فرمان پیشروى صادر کرد و گفت : به اندازه اى پیش برو که آن را بر چشم جمل فرو کنى . فرزند امام آهنگ پیشروى کرد, ولى رگبار تیر او را از پیشروى بازداشت . او لحظاتى توقف کرد تا فشار تیرباران فروکش نمود. در این هنگام امام مجدداً به فرزند خود فرمان حمله داد, اما چون ازجانب او درنگى احساس کرد به حال او رقت آورد و پرچم را از او گرفت و در حالى که شمشیر در دست راست و پرچم در دست چپ او قرار داشت , خود حمله را آغاز کرد و تاقلب لشکر پیش رفت . سپس براى اصلاح شمشیر خود, که کج شده بود, به سوى یارانش بازگشت .
یاران امام , مانند عمار و مالک و حسن و حسین , به او گفتند: ما کار حمله را صورت مى دهیم , شما در اینجا توقف کنید. امام به آنان پاسخ نگفت و نگاهى هم نکرد, بلکه چون شیرمى غرید و تمام توجه او به سپاه دشمن بود و کسى را در کنار خود نمى دید. آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود داد و حملهء دیگرى آغاز نمود و به قلب لشکر فرو رفت و هر کس را در برابر خود دید درو کرد. دشمن از پیش روى او فرار مى کرد و به اطراف پناه مى برد. در این حمله , امام به اندازه اى کشت که زمین را با خون دشمن رنگین ساخت . سپس برگشت در حالى که شمشیر او کج شده بود که آن را با فشار بر زانوان راست کرد. در این هنگام یاران او در اطرافش گردآمدند و او را به خدا سوگند دادند که مبادا شخصاً حمله کندزیرا کشته شدن او موجب نابودى اسلام خواهد شد و افزودند که ما براى تو هستیم . امام فرمود: من براى خدا نبرد مى کنم و خواهان رضاى او هستم . سپس به فرزند خود محمدحنفیه فرمود: بنگر, این چنین حمله مى کنند. محمد گفت : چه کسى مى تواند کار تو را انجام دهد اى امیر مؤمنان !
در این موقع امام به اشتر پیام فرستاد که بر جناح چپ لشکر دشمن که آن را هلال فرماندهى مى کرد حمله برد. در این حمله , هلال کشته شد و کعب بن سور قاضى بصره که زمام شتر را در دست داشت و عمرو بن یثربى ضبى که قهرمان سپاه جمل بود و مدتها از طرف عثمان قضاوت بصصره بر عهدهء او بود کشته شدند. همت لشکر بصره این بود که شترعایشه سرپا باشد, زیرا سمبل ثبات و استقامت آنها بود. از این رو, سپاه امام چون کوه به سوى جمل حمله برد و آنان نیز کوه آسا به دفاع پرداختند و براى حفظ زمام آن هفتاد نفر ازناکثان دست خود را از دست دادند.(5)
در حالى که سرها از گردنها مى پرید, دستها از بندها قطع مى شد, دل و روده ها از شکمها بیرون مى ریخت , با این همه ناکثان ملخ وار در اطرااف جمل ثابت و استوار بودند. در این هنگام امام فریاد زد:
<ویلکم اعقروا الجمل فانه شیطان . اعقروه و الا فنیت العرب . لا یزال السیف قائما و راکعاً حتى یهوى هذا البعیر الى الارض >.
واى بر شما! شتر عایشه را پى کنید که آن شیطان است . پى کنید آن را وگرنه عرب نابود مى شود. شمشیرها پیوسته در حال فرار رفتن و فرود آمدن خواهند بود تا این شتر بر پاباشد.(6)
روش امام (ع ) در تقویت روحیهء سپاه خود
امام (ع ) براى تقویت روحیهء سپاه خود از شعار <یا منصور امت >و گاهى از <حم لاینصرون >بهره مى برد, که هر دو شعار از ابتکارات رسول اکرم (ص ) بود و در نبرد با مشرکان به کارمى رفت . استفاده از این شعارها تأثیرى عجیب در تزلزل روحیهء دشمن داشت , زیرا یادآور خاطرهء نبرد مسلمانان با مشرکان مى شد. از این رو, عایشه نیز براى تقویت روحیه سپاه جمل شعار داد که :
<یا بنى الکره , الکره , اصبروا فانى ضامنه لکم الجنه >. یعنى : فرزندام بردبار باشید و حمله برید که من براى شما بهشت را ضمانت مى کنم !
بر اثر این شعار, گروهى دور او را گرفتند و به قدرى پیشروى کردند که در چند قدمى سپاه امام (ع ) قرار گرفتند.
عایشه براس تحریک یاران خود مشتى خاک طلبید و چون به او دادند, آن را روى یاران امام (ع ) پاشید و گفت : <شاهت الوجوه >یعنى سیاه باد رویتان . او در این کار از پیامبر (ص )تقلید کرد. زیرا آن حضرت نیز در جنگ بدر یک مشت خاک برداشت و به سوى دشمن پاشید و همین جمله را فرمود و خدا دربارهء او نازل کرد:
<و ما رمیت اذا رمیت و لکن الله رمى >(7) با مشاهدهء این عمل را عایشه , امام على (ع ) بالافاصله فرمود: <و ما رمیت اذا رمیت و لکن الشیطان رمى >یعنى اگر در مورد پیامبر اکرم (ص ) دست خدا از آستین پیامبر ظاهر شد, در مورد عایشه دست شیطان از آستین او آشکار گشت .
پى کردن جمل
جمل عایشه حیوان زبان بسته اى بود که براى نیل به مقاصد شوم به کار گرفته مى شد و با گذاردن هودج عایشه بر آن , نوعى قداست به آن بخشیده بودند. سپاه بصره در حفاظت وبر پا نگاه داشتن آن کوششها کرد و دستهاى زیادى در راه آن دادند. هر دستى که قطع مى شد دست دیگرى زمام شتر را مى گرفت . اما سرانجام زمام شتر بى صاحب ماند و دیگرکسى حاضر نبود که آن را به دست بگیرد. در این هنگام فرزند زبیر و زمام آن را به دست گرفت , ولى مالک اشتر با هجوم بر وى او را نقش زمین کرد و گردن او را گرفت . وقتى فرزندزبیر احساس کرد که به دست مالک کشته مى شود فریاد زد: مردم هجوم بیاورید و مالک را بکشید, اگر چه به کشته شدن من بینجامد. (8)ً
مالک , با زدن ضربتى بر چهرهء او, وى را رها کرد و سرانجام مردم از اطراف شتر عایشه پراکنده شدند. امام (ع ) براى اینکه دشمن با دیدن شتر عایشه بار دیگر به سوى او باز نگردند,فرمان پس کردن جمل را مجدداً صادر کرد. پس , شتر به زمینى خورد و کجاوه سرنگون گردید. در این هنگام فریاد عایشه بلند شد, به نحوى که هر دو لشکر صداى او را شنیدند.محمد بن ابى بکر, به فرمان امام (ع ) خود را به کجاوهء خواهر رسانید و بندهاى آن را باز کرد.
در این گیرودار گفتگویى میان خواهر و برادر در گرفت که به اختصار نقل مى شود:
عایشه : تو کیستى ؟
محمد بن ابى بکر: مبغوضترین فرد از خانوادهء تو نسبت به تو !
عایشه : تو فرزند اسماء خثعمیه هستى ؟
محمد: آرى , ولى او کمتر از مادر تو نبود.
عایشه : صحیح است , او زن شریفى بود. از این بگذر. سپس خدا را که تو سالم ماندى .
محمد: ولى تو خواهان سالم ماندن من نبودى .
عایشه : اگر خواهان نبودم چنین سخنى نمى گفتم .
محمد: تو خواهان پیروزى خود بودى , هر چند به بهاى کشته شدن من .
عایشه : من خواهان آن بودم ولى نصیبم نشد. دوست داشتم که تو سالم بمانى . از این سخن خوددارى کن و سرزنشگر مباش , همچنان که پدرت چنین نبود.
على (ع ) خود را به کجاوهء عایشه رسانید و با نیزهء خود بر آن زد و گفت : اى عایشه , آیا رسول اکرم (ص ) تو را به این کار سفارش کرده بود؟ او در پاسخ امام گفت : اى اباالحسن , آن گاه که پیروز شدى ببخش .
چیزى نگذشت که عمار و مالک اشتر نیز خود را به کجاوهء عایشه رساندند و گفتگویى به شرح زیر میان آنان صورت گرفت :
عمار: مادر! امروز رشادت فرزندانت را دیدى که چگونه در راه دین شمشیر مى زدند؟ عایشه خود را به نشنیدن زد و چیزى نگفت , زیرا عمار صحابى جلیل القدر و پیر قوم بود.