و مخفی نماند که ضد ظلم به این معنی، عدالت به معنی اخص است؛ و آن عبارت است از باز داشتن خود از ستم به مردمان، و دفع ظلم دیگران به قدر امکان از ایشان . و نگاه داشتن هر کسی را برحق خود.
و همچنان که اشاره به آن شده، غالباً مراد از عدالتی که در اخبار و آیات ذکر می شود، این معنی است و شرافت این صفت از حیز وصف بیرون ، و فضیلت آن از حد شرح و بیان افزون است. تاجی است و هاج ، که تارک مبارک هر پادشاهی به آن مزین گشت، به منصب والای ظل اللهی سرافراز می گردد. و خلعتی است پر قیمت، که قامت هر سلطانی به آن آراسته شد، از میان همه خلایق به مرتبه جلیله عالم پناهی ممتاز می شود. و در ((دارالضرب)) عنایت پروردگار، این سکه مبارکه را به نام نامی هر نامداری زدند، تا قیام قیامت نام نیک او زینت بخش صفحه روزگار و در دفتر خانه ((مکرمت)) آفریدگار، این ((توقیع وقیع)) را به اسم ((سامی)) هر کامکاری رقم کردند، ابدالدهر ، اسم همایون او ((دره التاج)) تارک سلاطین ذوی الاقتدار است.
و چگونه شرافت صفتی را بیان توان نمود که انتظام نظام بنی نوع انسان که اشرف انواع ((اکوان)) است به آن منوط، و قوام سلسله هستی بنی آدم که افضل ابنای عالم است به آن مربوط. چه حضرت خداوند متعال، و پادشاه لم یزل و لایزال – عزشأنه و عظم سلطانه – چون به معماری قدرت کامله ، و سرکاری حکمت شامله، در ((مرز و بوم)) عالم امکان، شهرستان هستی را بنا نهاد، و به محصلی امر ((کن)) صحرانشینان بادیه عدم را به آنجا کوچانید، هر طایفه را در جهتی، و هر قومی را در محلی جای داد. و در محله بالا، هفت گنبد لاجوردی ((سموات سبع)) را افراشته، خیل افلاکیان را در آنجا مقام فرمود. و در محله سفلی، خانه هفت طبقه ارضین را بنا کرده، فرقه خاکیان را در آنجا سکنی داده؛ و به جهت بنی نوع انسان که با هر دو طایفه آشنا و مربوط و با هر دو فرقه منسوب و مخلوط است، محله وسطی را تعیین و در آنجا از ((عناصر اربع))، درهای چهار باغ گذارد صحن و ساحت ربع مسکون. و چهار جوی دریاچه ((سبعه ابحر)) را طرح ریخته، آدم ابوالبشر را با ایل و ((الوس)) به انجا فرستاد، و جمله مادیات را به خدمت ایشان امور ساخت. خورشید درخشان را به رتبه خوان سالاری سرافراز ، و ماه تابان را به مصنب مشعلداری ممتاز. ابر آزادی را راویه سقایی بر دوش نهاد، و بادبهاری را جاروب فراشی به دست داد.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
و این طایفه را چون جامه حیاتشان تار و پود شهوات بافته، و تار حیاتشان به رشته طول امل تافته است، و این معنی هر یکی را در تحصیل مراد به ارتکاب صد گونه فساد ((داعی)) و از تحریفشان از جاده مستقیم انصاف ((ساعی)) است، از این جهت ناپاکان بی باک را بر مال (عجزه)، چشم طمع باز، و اقویا را به گریبان ضعفا دست تعدی دراز می گردد. و به این سبب امر معیشت تباه و دست از دامن مقصود که تعمیر خانه آخرت است کوتاه می شود. لهذا ناچار است از سرکرده مطاعی ، و فرمانده لازم الاتباعی، که فقرا و زیردستان در کنف حمایتش از شر اشرار ایمن و محفوظ ، و سر سفره عدالتش از نعمت آسودگی بهره مند و محفوظ باشند.
و بنابراین، حضرت حکیم علی الاطلاق از غایت مرحمت و ((اشفاق)) بر خلق هر کشوری سروری ، و بر اهل هر دیاری سالاری گماشته، و سر رشته نظام مهام هر جماعتی را در کف کفایت صاحب دولتی گذاشته، که شب و روز با دیده محبت بیدار نگاهبان اوضاع روزگار بوده و نگذارد که دست تعدی ((جورکیشان))، گونه احوال درویشان را به ناخن ستم خراشد ، و زور بازوی زیردستی دست تعدی اهل
فساد، به تیشه بیداد، نخل مراد زیردستان را در هم تراشد.
پس سلاطین عدالت شعار، و ((خواقین معدلت آثار)) از جانب حضرت مالک الملک برای رفع ستم و پاسبانی عرض و مال اهل عالم معین گشته، از کافه خلایق ممتاز، و از این جهت به شرف خطاب ((ظل اللهی)) سرافراز گردیده اند؛ تا امر معاش و معاد زمره عباد در انتظام، و سلسله حیاتشان را قوام بوده باشد.
و از این جهت در آیات بسیار و اخبار بی شمار ، امر به عدل و داد و مدح و ترغیب بر آن شده؛ چنان که حضرت پروردگار –جل شانه – می فرماید:
(ان الله یامر بالعدل و الاحسان))؛ یعنی: ((به درستی که پروردگار امر می کند به عدالت و نیکویی یا یکدیگر کردن)).
و دیگر می فرماید: ((ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحمکوا بالعدل))؛ یعنی: (( به درستی که خدا امر می فرماید شما را که امانتهای مردم را به صاحبشان رد نمایید، و چون در میان مردم حکم کنید، به عدل وراستی حکم نمایید)).
و از حضرت فخر کائنات، مروری است که: عدالت کردن در یک ساعت بهتر است از عبادت هفتاد سال که جمیع روزهای آن روزه بدار، و همه شبهاب آن را با عبادت و طاعت احیا نماید. و نیز آن حضرت فرموده که: (( هر صاحب تسلطی داخل صبح شود و قصد ظلم با احدی نداشته باشد، حق – تعالی – جمیع گناهان او را می آمرزد)).
لاتویس الضعفاء من عدلک ßßß زیر دستان را از عدل خودت مأیوس مساز
و از حضرت امیرالمونین (ع) مروی است که: ((هیچ ثوابی نزد خدای – تعالی – عظیم تر نیست از ثواب سلطانی که به صفت عادل موصوف ، و مردی که شیوه او نیکویی و معروف باشد)).
و از حضرت امام جعفر صادق (ع) مروی است که: ((عدالت در کام پادشاهی که شیرینی آن را یافته باشد از شهد و شکر شیرین تر، و در مشامش از مشک اذفر و عنبر خوشبوتر است)).
و نیز از آن سرور ماثور است که: (( پادشاه عدل، بی حساب داخل بهشت گردد).
گویند: (( یکی از سلاطین را شوق طواف خانه خدا و گزاردن حج بر خاطر غلبه کرد، عازم سفر حجاز گردید. چون ارکان دولت بر این داعیه مطلع گشته عرض کردند که: اگر با حشم و سپاه عزیمت این راه نمایید تهیه اسباب آن متعذر، و اگر مخفف توجه فرمایید خطر کلی متصور است. علاوه بر اینکه چون مملکت از جود پادشاه خالی گردد، انواع خلل در بنیان ملک حاصل گردد، و رعیت پایمال شوند.
سلطان گفت: چون این سفر میسر نمی شود چه کنم که ثواب حج دریابم؟ گفتند: در این ولایت عالمی هستند که سالها مجاور حرم بوده و ادراک سعادت چندین حج نموده، شاید ثواب حجی از او توان خرید. سلطان خود به نزد آن عالم رفته و فیض صحبت او را دریافته، اظهار مطلب نمود. عالم گفت: ثواب حجهای خود را به تو می فروشم. سلطان گفت: هر حجی به چند؟ گفت: ثواب هر قدمی که در آن زده ام به تمام دنیا. سلطان گفت: من زیاده از قدری اندک از دنیا ندارم و آن خود بهای یک قدم نمی شود؛ پس این سودا چگونه میسر می شود؟ عالم گفت: آسان است؛ ساعتی که در دیوان دادخواهی به عدالت پردازی، و کار بیچارگان سازی و در دیوان دادخواهی ثواب آن را به من ده تا من ثواب شسصت حج خود را به تو ارزانی دارم . و در این معامله هنوز من صرفه برده خواهم بود)).
و اگر کسی دیده بصیرت بگشاید و به نظر حقیقت بنگرد می بیند که لذت سلطنت و حکمرانی ، و شیرینی شهریاری و فرماندهی، در عدل و دادخواهی و کرم و فریادرسی است.
عدل و کرم خسروی است ورنه گدایی بود بهر دو ویرانه ده، طبل و علم داشتن
بالعدل تکثّر المحامد ßßß ستایشها با عدالت بسیار گردند.
گویند: وقتی که اسکندر ذوالقرنین عزم جهانگیری نمود، آثار تفکر از ((ناصیه)) خاطرش پیدا، و غبار تکدار از آئینه ضمیرش هویدا می گردید.
ارسطو که وزیر آن حضرت بود و ((ظهیر)) آن دولت، در مقام استفسار برآمده عرض کرد: منت خدای را که امور ملک و سلطنت منتظم است، و خزائن ((مرفور)) ، و ممالک معمور، سبب گرفتگی خاطر مبارک چیست؟
فرمود: هرچه به نظر تامل می نگرم، این عمر کوتاه و عرصه محقر دنیا را قابل آن نمی بینم که سوار شوم و به تسخیر آن توجه نمایم، و مرا شرم می آید که سر همت به این سراچه فانی فرود آورم.
ارسطو گفت: در این چه شک که این محقر کالا، نه در خور همت والاست؛ سزاوار آن است که وسعت ممالک عالم باقی را هم ضمیمه ((ممالک محروسه)) گردانید، و سلطنت بی زوال آن جهانی را نیز
((وجهت)) همت فرمایید. و چنانچه به ضرب تیغ جهانگشا، ملک دنیا را به قبضه اقتدار در می آوری، به برکت عدل آرا، دارالملک جهان بقا را نیز مسخر گردانی.
خلاصه اینکه فواید بسیار اخرویه و مثوبات جزیله صفت خجسته عدل و دادخواهی بالاترین فواید و از ((فواضل)) با قیات صالحات است.
گر عدل کردی در این ملک و مال به مال و به ملکی رسی بی زوال
خدا مهربان است و بس دادگر ببخشا و بخشایش حق نگر
اقسام عدالت
بدان که عدالت بر سه قسم است:
اول: آنکه میان بندگان و خالق ایشان است؛ و بیان آن این است که: دانستی عدالت عبارت است از عمل
لا عدل انفع من ردّ مظالم ßßß هیچ عدلی سودمندتر از بازگرداندن مظلمه ها و ادای دیون نیست.
به مساوات به قدر امکان. و چون دانستی که حق - سبحانه و تعالی - بخشنده حیات و عطا کننده جمیع کمالات است، آنچه هر زنده به آن محتاج ، از او آماده، و خوان نعمت و احسان و روزی از برای هر کسی نهاده ، آنچه از نعمتهای بیکران او هر ساعتی می رسد زبانها از تعداد آن عاجز، و از عطاهای
بی پایانش هر لحظه حاصل می شود، ازحد وحصر و بیان متجاوز است و آنچه ازمراتب عالیه درجات متعالیه و سرور وبهجت و عیش وراحت ،که درعالم آخرت مهیا نموده ،به مراتب غیرمتناهیه بالاتر وبهتر، نه چشمی مثل آن دیده و نه گوشی شنیده، و نه به خاطری خطور کرده .
پس، البته حقی واجب از برای خدا بر بندگان ثابت است، که باید به ازای آن عدالت فی الجمله حاصل شود، زیرا که از هر که فیضی و نعمتی به دیگری رسد ، و او درمقابل نوع مکافاتی به عمل نیاورد، البته ظالم و جابر خواهد بود، و لیکن مکافات نسبت به اشخاص مختلف می شود. و مکافات احسان پادشاه دعای بقای دولت، و نشر محامد و شکر نعمت اوست، و مکافات مخدوم اطاعت و سعی در خدمت او، و دیگر مکافات ، به دادن مال و قضای حاجت اوست، و ساحت کبریایی حضرت آفریدگار از احتیاج به اعانت وسعی ما منزه و عرصه جلالش از ضرورت اعمال و افعال ، مقدس است. ولیکن، بربندگان واجب است کسب معرفت و تحصیل محبت او، و سعی در به جا آوردن فرمان، و جدّ در اطاعت پیغمبران او، و انقیاد احکام شریعت و امتثال آداب دین وملت، هر چند که توفیق اینها نیز از جمله نعمتهای اوست .
از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید
اسنی المواهب العدل ßßß بلندترین دادگری بفریاد ستمکش رسیدن است.
ولیکن، چنانچه بنده آنچه رادر آن مدخلیتی واختیاری دارد از وظایف طاعات و دوری از معاصی وسیئات به جا آورد، از ((جور مطلق)) خارج می شود، اگر چه اصل اختیار و قدرت هم نعمت او، بلکه
وجود و حیات از فیض موهبت اوست .
دوم : عدالتی که در میان مردم است، واز بعضی نسبت به بعضی دیگر حاصل می شود، از ادا کردن حقوق و رد امانات ، و انصاف دادن در معاملات و تعظیم بزرگان، واحترام پیران، و فریادرسی مظلومان و دستگیری ضعیفان.
و مقتضای این قسم از عدالت، آن است که آدمی به حق خود راضی بوده و ظلم به احدی را روا نداشته باشد، و به قدر استطاعت و امکان، حقوق برادران دینی خود را به جا آورد، و هر کسی را از ابنای نوع خود به مرتبه ای که لایق او باشد بشناسد و بداند که هر کسی را از جانب پروردگار حقی لازم است، و به ادای آن بشتابد . و در حدیث ((نبوی)) وارد است که: از برای برادران مومن بر یکدیگر سی حق است که آدمی بری الذمه نمی شود مگر با به جا آوردن آنها، و یا آنکه از او عفو نماید و از تقصیر او در ادای حقش در گذرد.
اول: اگر گناهی درحق او از برادر مومن سرزند ، یا تقصیری از او صادر شود از او بگذرد .
دوم: اگر غریب باشد دلداری او کند و با او مهربانی نماید .
سوم: چنانچه بر عیبی از او واقف باشد بپوشاند .
چهارم: اگر لغزشی از او به وجود آید چشم از او بپوشاند .
پنجم: اگر عذر خواهی نماید عذر او را بپذیرد .
ششم: اگر کسی غیبت برادر مومنی را کنداو را منع نماید .
هفتم: آنچه را خیر او بداند به او برساندو پند ونصحیت از او باز نگیرد .
هشتم: دوستی او را محافظت کند و شرایط دوستی رابه جا آورد .
من کثر عدله حمدت أیّامه ßßß هر که عدلش بیشتر، روزگارش ستوده تر است.
نهم: حقوق او را منظور داشته باشد .