مقدمه
بی گمان ستم به زنان یکى از سیاهترین نقطه هاى تمدن بشرى است؛ چه آن زمان که زن، انسان شناخته نمىشد و مانند حیوانات اهلى به شمار مىآمد و هنگام قحطى براى استفاده از گوشتش به قتل مىرسید؛ و چه همین اواخر که قوانین اروپا زن را از اغلب و اهمّ حقوق محروم مىساخت. هر گونه تلاش در بهبود این روند موجّه و معقول مىنماید.[1]
«تبعیض جنسی»،یعنی اعمال و رفتار،پیشداوری ها و ایدئولوژی هایی که زنان را فرودست تر و کم ارزش تر از مردان و مردان را مسلط بر زنان می دانند،هنوز نیز در ردیف بدترین مصیبت هایی هستندکه مایه درد و رنج و محرومیت بشر می شوند،زیرا که از یک سو،زنان از این وضعیت عذاب می کشند و از سوی دیگر تمام جوامع ذخیره ای عظیم از توانایی های فکری و انسانی را که نادیده گرفته شده یا تحقیر گشته اند،از دست می دهند.تحت تاثیر جنبش های طرفدار حقوق و آزادی زنان است که مفهوم «تبعیض جنسی» رواج یافته است. اما در پی ابداع عبارت تبعیض جنسی برای رسوا کردن همه انواع این تبعیض ها،پیشرفت اجتماعی بزرگی حاصل شده است.رواج این عبارت نشاندهنده آنست که تفاوت های تحقیر کننده جنس زن نه ناشی از اراده خداوند است،نه حاصل یک نظم طبیعی،نه مبتنی بر زیست شناسی،بلکه نتیجه رفتار اجتماعی نادرست و ناعادلانه با زنان است و چنین رفتاری از این پس باید کنار گذاشته شود و موقعیت عادلانه و شایسته زنان جایگزین آن گردد،موقعیتی که در آن جایگاه زن،همتای مردان در تمام عرصه های جامعه باشد.مثل همیشه طرفداران حقوق و آزادی زنان«فمینیستها» بودند که نخستین گام ها را برای افشای انواع تبعیض نسبت به زنان،برداشتند.[ 3(ص17)]
«فمینیسم» (feminism) واژهاى فرانسوى است که در سال 1837 وارد زبان فرانسه شدو فرهنگ لغت رٌبر این کلمه را چنین تعریف می کند:«آئینی که طرفدارگسترش حقوق و نقش زن در جامعه است»؛حدود 15 سال است که نظریه فمینیستی مفاهیم جدیدی را به منظور تحلیل وضعیت زنان مطرح نموده،مفاهیمی که خود را به زبان فرانسه تحمیل کرده اند و فرهنگ رٌبر بدان مشروعیت بخشیده است.همانگونه که سیاهان در ایالات متحده و یا کارگران رنگین پوست در فرانسه نژاد پرستی را متهم می کنند،فمینیستهای امروزه تبعیض جنسی را مردود می شمارند. تبعیض جنسی نتیجه سروری نرینگی است که اینگونه تعریف میشود: «واژه مونث، نیمه قرن بیستم، تسلط مردان (و نماد نرینگی) بر زنان.» اما برای فمینیستها، سروری نرینگی که بعضی آن را «مرد سالاری» و یا نظام «پدر سالار» معنا کردهاند فقط نوعی تسلط نیست بلکه نظامی است که، خواه آشکار و خواه نهان، تمام مکانیسمهای نهادی و ایدئولوژیکی در دسترس خود مانند حقوق،سیاست، اقتصاد، اخلاق، علوم، پزشکی، مد، فرهنگ، اموزش و پرورش، رسانههای گروهی و غیره را به منظور تحقق سلطه مردان بر زنان به کار میگیرد همان گونه که سرمایهداری از این ابزار برای تثبیت خود استفاده میکند. پس میبینیم که در ده سال اخیر تعاریف مربوط به فمینیسم و مفاهیم تحمیل شده بر زبان فرانسه توسط مبارزه فمینیستی، بسیار متنوع بوده و از معانی موجود در فرهنگ های لغت بسی فراتر میرود.[2(ص11)]
جنبشهاى دفاع از حقوق زنان در آغاز براى اعتراض به برخى نابرابرىهاى اجتماعى شکل گرفتند، اما با گذشت زمان به جریانى فرهنگى و سیاسى تبدیل شدند؛ جریانى که بر اساس انگارههاى مشخص ایدئولوژیکى به تحلیل نابرابرىهاى زنان و آرمانهاى زنانه (feminine) مىپرداخت و راهبردهایى خاص مطرح مىکرد. نهضت برابرىطلبى زنان که به صورت جنبش سیاسى سازمان یافته و منسجم از سابقهاى کمتر از دو قرن برخوردار است، در ذات خود گرایشهاى مختلف سیاسى، اجتماعى و ایدئولوژیک(را پرورانده است) تا آنجا که مبتکرى چون «ریک ویلفورد» تصریح مىکند، بهتر است به جاى واژه «فمینیسم» از واژه «فمینیسمها» استفاده کرد با وجود این مهمترین دغدغه آنان ارتقاى موقعیت زنان در جامعه و ایجاد برابرى و همسانى بین زن و مرد است.«البته این نکته حائز اهمیت است که بدانیم همه کسانى که صادقانه مىگویند براى منافع زنان اهمیت قائل هستند، فمینیست نیستند. مسأله مهم نحوه تفسیر این منافع است. کسى که منافع زنان را بر اساس نگرش سنتى به زن تفسیر مىکند، فمینیست نیست. چنین شخصى ممکن است واقعاً به حمایت از منافع زنان بپردازد، اما از دیدگاه یک فمینیست اساساً در شناخت این منافع دچار خطا شده است. از نظر فمینیستها، جامعه تحت حاکمیت مردان، به نفع مردان و علیه منافع زنان و در یک کلمه «مرد سالار» بوده است»و فمینیسم در اصل شورشى است علیه نگرش سنتى به زنان و نقش آنان در جامعه؛ با این باور که استناد به عوامل بیولوژیکى یا روانشناختى در تقسیم وظایف و تفکیک برخى کارکردها به زنانه و مردانه، توجیهى ساختگى براى موقعیت پایینتر زنان در جامعه است».
فمینیسم یا جنبش اصالت زنان یا زن باوری ،بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است ،جنبشی که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد ،فمینیسم در عین حال پر سر و صداترین و توجهبرانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایتهای مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.[1]
وضعیت زنان
از دیرینه سنگی تا دومین انقلاب نوسنگی
شناخت ما درباره این دوره بسیار ناچیز است زیرا این جوامع از طریق شکار و گردآوری خوراک زندگی میکنند و هنوز خط را که به این حوامع امکان ثبت تاریخ را میدهد اختراع نکردهاند. با این همه شناخت وضعیت زنان در این جوامع مهم است زیرا این جوامع تاریخی که در دوره نوسنگی به وجود آمدهاند تنها حدود دههزار سال دوام داشتهاند.[2(ص17)]
جوامع شکارچی در دوران دیرینه سنگی
مطالعه این جوامع وابستگی زنان و مردان، فشارهای اقتصادی و شیوه زندگی را مشخص میکند، شیوه زندگی بیش از هر چیز بر پایه شکار و گردآوری خوراک است. زنان به خصوص به گردآوری خوراک اشتغال دارند اما در شکار نیز با مردان مشارکت میکنندو یک نسل پس از گوردون چایلد، مطالعات انجام شده درباره دوره ماقبل تاریخی در فرانسه کشفیات این محقق را تایید میکند. انسانها در هماهنگی کامل با طبیعت زندگی میکنند، بی آنکه محیط را بر هم زنند همانند دیگر اقوام. آرمان مردمان شکارچی ثبات است. این مردمان با محیطی که در آن به سر میبرند کاملا یگانگی یافته و سعی میکنند صرفا مطابق احتیاجاتشان در طبیعت دخل و تصرف کنند. از سوی دیگر این شیوه زندگی و همچنین تغذیه اساسا مبتنی بر مصرف گوشت که دقیقا مانعی در جهت ازدیاد نسل است تعداد آنها را محدود نگه میدارد.نبود جنگ مشخصه روابط انسانی در این دوره است.
مطالعه علائم منقوش بر دیوار غارها و مجسمههای سنگی یا استخوانی کشف شده در خانهها یا گورهای دوران دیرینه سنگی شاخصهایی را برای مطالعه وضعیت زنان این عصر فراهم میکند.
از نظر لورواگوران نخستین علایم هندسی منقوش بر دیواره غارها که حدود سی هزار سال قدمت داردنشانه های جنسی مذکر و مؤنث را با خود دارد و ارائه این تصاویر حدودا بیست هزار سال طول می کشد . اما فقط علائم جنسی زنان «واقع گرایانه» بوده است. بعضی خواهند گفت که برتری تصاویر زنانه بیش از تصویر مریم در کشورهای کاتولیک بیانگر پایگاه برابر زن نیست. این طرز استدلال متضمن نوعی قوم مداری است که قبلا به ان اشاره شد: در واقع نمی توان ساخت های ایدئولوژیکی دوران نوسنگی علیا را که در آن باکره مقدس تابع یک خدای مذکر است به دوران دیرینه سنگی تعمیم داد.[2(ص17)]
نخستین انقلاب نوسندگی
تقریبا حدود دههزار سال قبل از میلاد مسیح، همراه تغییرات اقلیمی، نخستین انقلاب نوسنگی اتفاق افتاد که طی آن فعالیت شکار مردان به عنوان پایه اصلی تغذیه ، با گردآوری و کشاورزی با کج بیل (در کشور بدان Horticulture میگویند) همراه میشود. ای بولدینگ نیز چون گوردون چایلد و دیگران فکر میکند که این کشاورزی اختراع زنان بوده است.
به تدریج که اردوگاهها ساکنتر میشوند و صید کمیابتر، در تغذیه اولویت به جمعآوری میوهها و دانهها و کشت داده میشود، زنان متوجه جوانه زدن و باز تولید غلات میگردند. این کشف سبب افزایش توانایی زنان در کاربرد فنون جدید میشود، مثل ساختن آسیای سنگی بزرگتر و سنگینتر جهت آسیاکردن غلات، ساخت ظروف سفالین، چنان که گوردون چایلد به این نکته اشاره دارد. بعدها، زنان نخریسی و بافندگی را اختراع میکنند: این فعالیتها قله رفیعی از انباشت تجارب و استنتاج را فراهم میکند و موجب ایجاد رشتههای قابل توجهی از دانش میشود. با افزایش قدرت زنان در اختراعات و فعالیتهای جدید این فرضیه به وجود میآید که وضعیت آنها از نظر اجتماعی نیز ترقی کرده باشد و نه تنها انتقال فنون جدید به فرزندان و انتساب خویشاوندی از سوی زن است بلکه نخستین خدایان نیز مونث هستند. جانشین مجسمههای کوچک زنانه از جنس سنگ و عاج با خصوصیات برجسته جنسی که در دوره دیرینه سنگی مشاهده میشودمجسمههای مشابهی است که معمولا از جنس خاک رس ساخته شده و در مقابر و مساکن در دوره نوسنگی عمومیت مییابند. «این مجسمهها را خدایان مادر مینامند، زیرا زمین که از بطن آن جوانه سر میزند توسط انسانهای دیرینه سنگی نشانه زن بارور است.»
در این تمدن مادر سالار هیچ نشانهای که حاکی از فعالیت خصمانه باشد به دست نمیآوریم. این نظریه گوردون چایلد یه وسیله قراینی جدیدتر، مبنی بر آن که جامعه نوسنگی قدیم جامعهای«بسیار آرام و صلحجو» بوده است تایید میشود.[2(ص23)]