مقدمه
زندگانی حضرت فاطمه (س) در تاریخ بشر بهترین نمونه ایثار و مهربانی و از خود گذشتگی است . سراسر این زندگانی مملو از فداکاری و اعمالی است که بشر بی اختیار در برابر آنها سر فرود آورده و به مظلومیت و شخصیت این بانو ایمان می آورد .
دستور آسمانی
روزی فرشته آسمانی بر پیامبر نازل شد و عرض کرد خداوند بزرگ بر تو سلام می فرستد و می فرماید چهل شبانه روز از خدیجه کناره گیری کن و به عبادت و نماز مشغول باش پیامبر بر طبق دستور چنین کرد و به خانه خدیجه رفت و در آن مدت شب ها را به نماز و روزها را به روزه داری می گذراند . چون چهل روز بدین منوال گذشت فرشته خدا فرود آمد و غذایی از بهشت آورد و عرض کرد امشب از این غذای بهشتی تناول کن حضرت رسول (ص) با آن غذا افطار کرد . سپس فرشته آسمانی عرض کرد به خانه خدیجه برو زیرا خداوند به تو فرزندی عطا نماید . پیغمبر شتابان به خانه رفت و این خبر خوش را به خدیجه داد و او خوشحال نمود . کم کم آثار آبستن در خدیجه هویدا شد و آن بانوی شریف از آن روز تا حدی از غم و غصه تنهایی نجات یافت و با کودکی که در شکم داشت انس گرفت .
ولادت
دوران ولادت فرا رسید و خدیجه در پیچ و تاب درد واقع شد اما کسی از زنان قریش در امر زایمان کمکش نکردند اما فرشتگان به یاریش شتافتند و از کمک های غیبی برخوردار شد و فاطمه (س) اختر تابناک ولادت در روز جمعه بیستم جمادی پا به عرصه گیتی نهاد .
دوران شیر خوارگی و کودکی
دوران شیر خوارگی و ایام کودکی زهرا (س) در محیط بسیار خطرناکی گذشت که بدون شک در روح حساس او اثر شایانی داشت . در این زمان بود که رسول خدا (ص) به پیامبری مبعوث شد و دعوت خود را آغاز نمود وقتی که دعوت پیامبر علنی شد اذیت و آزار کفار زیاد شد و مسلمانان را مورد شکنجه و آزار قرار دادند . وقتی کفار به وسیله اذیت و آزار نتوانستند از دعوت پیامبر جلوگیری کنند تصمیم گرفتند پیامبر را به قتل
برسانند ، ابوطالب از این تصمیم باخبر شد و برای حفظ جان ایشان و مسلمانان آنان را به دره ای که شعب ابوطالب نام داشت منتقل ساخت . فاطمه (س) در چنین وضع بحرانی و وحشت آور به دنیا آمده و رشد نمود ، در سن پنج سالگی بود که فاطمه همراه پیامبر و بنی هاشم از این تنگنا نجات یافته و به منزل بازگشتند .
فوت مادر
اما افسوس و صد افسوس که روزگار خوشی دوامی نداشت تا خواست نفس راحتی بکشد مادر مهربانش را از دست داده . آه . این حادثه جانگداز چقدر روح حساس و نازنین فاطمه (س) را پژمرده کرده و بزرگترین ضربه را به روح و روانش وارد ساخت . اکثر ساعات اشک می ریخت و بهانه مادر می گرفت و از پدرش می پرسید مادر من کجاست ، پیغمبر در جواب می گفت : مادرت با کمال آسایش در کاخی که از زبر جد ساخته شده است زندگی می کند .
ازدواج فاطمه (س )
فاطمه زهرا (س) دختر پیامبر از دختران ممتاز عصر خویش بود چرا که پدر و مادرش از شریف ترین خانواده های قریش بودند ، شخصیت و عزمت پدر بزرگوارش روز به روز در انظار مردم بالا می رفت به همین علت دختر عزیز و گرامیش همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال ثروتمند قرار می گرفت و گاه و بی گاه خواستگاری می کردند اما پیامبر به همه آنها جواب رد می داد چرا که رسول خدا فاطمه (س) را برای علی (ع) نگه داشته بود و دوست داشت او پیشنهاد ازدواج با زهرا (س) را بدهد تا اینکه روی علی (ع) به خانه پیامبر آمده و عرض کرد یا رسول ا . . . پدر و مادرم فدای تو باد من در خانه شما بزرگ شده ام و شما بیشتر از همه به روحیات من آشنا هستید ، لذا اکنون موقع آن شده که همسری انتخاب کنم اگر صلاح بدانید دختر خودتان زهرا (س) به عقد من در آورید رسول خدا که در انتظار چنین پیشنهادی بود با اجازه فاطمه (س) او را به عقد حضرت علی (ع) در آورد .
رحلت پدر
فاطمه در خواب دید قرآنی در دست دارد و می خواند نگاه قرآن از دستش افتاد وحشت زده بیدار شد و خوابش را برای پدر نقل کرد . رسول خدا فرمود : من آن قرآنم که در خواب دیدی به همین زودی از نظرها ناپدید می شوم . کم کم آثار کسالت در بدن رسول خدا ظاهر شد بیماری شدت یافت و در خانه بستری شد و در حالی که سر پیغمبر (ص) بر دامن علی (ع) بود و فاطمه (س) و حسین به صورت نازنین آن حضرت نگاه می کردند و می گریستند . چشم های حق بینش بسته و زبان حق گویش خاموش گشت و روحش به عالم ابدی پرواز کرد .
فاطمه در آستانه شهادت
حضرت بعد از پدر بزرگوارش چند ماهی بیش زندگی نکرد و در همان مدت به قدری گریه کرد که او را یکی از بکائین یعنی زیاد گریه کننده شمردند . هیچ گاه خنده بر لبانش دیده نشد مهم ترین چیزی که روح حساس و ظریف بانوی بزرگ اسلام را ناراحت می ساخت این بود که می دید ملت جوان اسلام از مسیر حقیقی منحرف شده اند .
علی ابن ابیطالب (ع) می فرماید : فاطمه روزی پیراهن پدرش را از من خواست وقتی پیراهن را به وی دادم بوئید و بوسید و گریست تا بی حال شد وقتی چنین دیدم پیراهن را از او مخفی نمودم . فاطمه (س) بعد از پدر آنقدر گریه کرد که همسایگان خدمت حضرت علی (ع) آمده و گفتند : سلام ما را به فاطمه برسان و بگو یا شب گریه کن و روز آرام بگیر و یا روزها گریه کن و شب آرام بگیر زیرا گریه تو آسایش ما را سلب کرده است . فاطمه از آن به بعد دست حسین را می گرفت و بر سر قبر پدر می رفت و می گریست .