پدیده پروین اعتصامی از همان زمان که پدیدار شد شگفتی آفرید. زنده نام، ملکالشعرای بهار، دیوان اشعار او را مجموعهای از گل های نوشکفته خواند که روحنواز است و دلفریب و مشکآگین، و چنان مستی میآورد که دامن از دست میرود.
پروین، با همه کم سن و سالی، در دریای شعر کلاسیک ایران، چون شناگری شبانروزی، صدفهای معانی را میجست و مییافت. شیرین زبانی او، سبک متین، شیوه استوار، شیوائی کلام و لطف دلاویز معانی که در آثارش عرضه میدارد، در بخشی, مخلوق این سیر معنوی بیوقفه در شیوههای لفظی و معنوی شاعران خراسان چون مولوی، سنائی و ناصرخسرو و سرایندگان عراق و فارس به شمار میرود. گرچه سبک مستقل او بر فراز این دریای پرعظمت در پرواز است.
پروین، فراتر از جوهر شعری، دیدگاه یک فیلسوف عارف را دارد که تراژدی هستی را در مکتب اندیشه خوانده است و میکوشد دل خونین مردم دنیا را تسلیتی دهد و خاطر بینوایان را مرهمی گذارد.
در دیوان کم شناخته او راه سعادت و شارع حیات و ضرورت دانش و کوشش، به طرزی دلپسند بیان میشود. میگوید در دریای طوفانی حیات، با کشتی علم و عزم راهنورد باید بود، و در فضای امید و آرزو با پروبال هنر پرواز باید کرد.
پروازگاه این سراینده جوان ز ملک تا ملکوت است. گاه چون مرغکی آزاد، در کهسارها به پرواز درمیآید و سرمست در چمنزارها و گلزارها میچمد، و گاه اندیشهگری صبور و دلآگاه، از فراز شرایط روز، میگذرد، و در این مسیر، ناگهان نغمهای از نغمههای عصر خود را به ترنم وامیدارد. او پل عبور میان گذشته و اکنون میهن خویش است. نه از گذشته گسسته، و نه حال را واگذاشته است.
پرداخت سرودههایی با این زیبائیها، با این یکدستی و فصاحت و روانی، و با این حس نیرومند آفرینش و مضمون سازیهای بدیع، پروین را به پدیدهای در خور ارزش و بررسی بدل کرده است. شاعری که انسان را میشناسد، فضلیت را حرمت مینهد و عشق را ارج میگذارد. عشقی که اساس دیوان اوست.
او حقیقت عشق را به گفته بهار مانند میوه پاک و منزهی که از الیاف خشن و شاخ و برگهای بیهوده و مسموم جدا شده باشد، با صفای اثیری و رخشندگی نور و شفافیت روح برسر بازار سخن رواج میدهد.
پروین، زمانی پا به عرصه وجود نهاد که ایران درگیرودار انقلاب مشروطیت بود و کم و بیش در حال آشنائی با اندیشههای غربی، به یک دگرگونی فکری نیز دست مییافت. اندیشمندان بزرگ عصر مشروطیت، به آزاداندیشی هموطنان خود یاریهای بسیار رساندند و بر گنجینه معرفت و آگاهی آنان بسیار افزودند.
پروین، زاده همین دوران بود. او در 25 اسفند 1285 زاده شد و در 15 فروردین 1320، چشم از جهان فروبست. دوران زندگی او، گرچه کوتاه، همه پادشاهی رضاشاه را در برمیگیرد. و از آنجا که در این دوران، هنوز سانسور سازمان یافته، بر روزنامهها و کتابها و دیوانهای شعر، حاکم نبود، و راه بر بیان دیدگاههای خردمندان و راهگشا، بسته نشده بود، به برخی از اندیشههای ژرف و افکار آزادهای برمیخوریم که با شهامت و دلسوزی، هم از کژیها سخن گفتهاند و هم راه برونرفت از آنها را نشان دادهاند.
دو روئی و در پرده سخن گوئی، در نوشتهها و اشعار این دوره کمتر دیده میشود. و سانسور، کلام را در زیر پوشش نمادین، و در پرده ابهام و ایهام پنهان نمیسازد. شاعر این دوره، بیشتر از آنکه از خود و از عوالم عاشقانه خود سخن بگوید، به اجتماع، و دردهای مردم اندیشه میکند. اندیشمندان این دوره، با برخورداری از دانش عمیق، و بینش وسیع میکوشیدند چراغ دانش را در ذهن هممیهنان خود برافروزند و کلامشان نه فقط دلنشین، که آموختنی و درمان بخش بود.
اینکه آثار این دوره، همچنان طراوت خود را حفظ کرده است. از اینروست. اما در میان همه ادبا و فضلائی که زینتبخش عصر رضاشاه هستند، فقط به یک نام زنانه؛ پروین اعتصامی، برمیخوریم که سرودههای او نه تنها به آسانی با آثار همه سخندانان همزمان خود پهلو میزند، که به شهادت نوشتهها و سرودههای همین بزرگان که در باره پروین نوشته یا شعر سرودهاند، آثار او با آثار شعرای نامآور کلاسیک ایران مثل، مولوی، سنائی، ناصرخسرو و انوری و سعدی نیز از لحاظ بیان و اندیشه قیاس پذیر است.
یکی از شاهکارهای پروین، شعر زیبای: “مست و هشیار” است با:
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست! این پیراهن است افسار نیست
گفت: مستی, زان سبب افتادن و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست, ره هموار نیست
گفت: میباید ترا تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی, قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای, آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم, در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاهِ مردمِ بدکار نیست
گفت: دنیاری بدهِ پنهان و خود را وا رهان
گفت: کارِ شرع, کارِ درهم و دینار نیست
گفت: از بحرِ غرامت, جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیده است, جز نقشی زِ پود و تار نیست
گفت: آگاه نیستی کز سر در اُفتادت کُلاه
گفت: در سر عقل باید, بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی, زان چنین بیخود شدی
گفت: اِی بیهودهگو, حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حدّ زند هوشیار مردم, مست را
گفت: هوشیاری بیار, اینجا کسی هوشیار نیست