به نام خدای علی و عدالت و آزادی و با سلام و سپاس به پیشگاه شما که به این مجلس قدم رنجه فرمودید.
. عدالت و آزادی. از دو و بلکه سه نیاز، آرمان، هدف و وسیله.
اگر مارکس تضاد طبقاتی را موتور حرکت تاریخ میدانست و این اصل را بر سراسر تاریخ حاکم میدانست غایت و هدف آن را رسیدن به جامعهای بی طبقه و عادلانه میپنداشت اما این سخن مارکس را به زبانی کاملتر میتوان بیان کرد و گفت که «عرفان، عدالت و آزادی» چکیده تاریخاند. موتور محرک و هدف تکاپوهای جامعه انسانی در سراسر تاریخ بودهاند اما مشکل این بوده و هست که همواره یکی به پای دیگری قربانی شدهاند. یا عدالت و آزادی را به پای دین و یا عدالت را به پای آزادی و یا آزادی را به پای عدالت قربانی کردهاند.
سوسیالیسم دشمن لیبرالیسم در غرب و مصداق الحاد در شرق بود و لیبرالیسم به معنای بی بند و باری و رهایی از اخلاق و عدالت تعبیر گردید.
هر جا شکاف طبقاتی بیداد کرد مسئله اصلی عدالت بود ولی برای اثبات برتری آن آزادی را بی قدر کردند و هر جا در برابر استبداد قرار گرفتند آزادی تمام آرمان شد و عدالت فراموش گردید. بسیاری از این گزینشها واکنشی بوده و جامهای از تئوری و علم بر آن پوشاندهاند. برخی چنان از آن سوی بام افتادهاند که میگویند تنها نسخه درمان ما لیبرالیسم تمام عیار است و سپردن همه چیز به دست بازار عرضه و تقاضا.
من البته ساز و کار عرضه و تقاضا را گاه به عنوان یک قانونمندی اجتماعی که به آن سنت الهی هم تعبیر میکنم میشناسم اما واگذاری مطلق امور به دست مکانیسم عرضه و تقاضا فقط در مدینه فاضله امکانپذیر است. امروزه حتی در نظام کاپیتالیستی هم چنین چیزی نمیگویند و جرج بوش و پوپر هم نه چنین دموکراسی دیده نه شنیدهاند. این یک لیبرالیسم خیالی و توهم آلود است که هیچ لیبرالیستی تاکنون نگفته است زیرا امروز حتی در بزرگترین نظامهای سرمایه داری هم اقتصاد دولتی وجود دارد و بدون یارانه آنها اقتصاد نمیچرخد.
در سالهای 98 تا 2001
در کانادا سالیانه بیش از 5 میلیارد دلار
در آمریکا 7 میلیارد و سیصد میلیون دلار
در اتحادیه اروپا بیش از 10 میلیارد دلار
یارانه فقط به بخش کشاورزی اختصاص دادهاند.
آزادی و عدالت البته به گونه دیگری هم قربانی شدهاند. عدالت را هنگامی که اقتصادی دیدند و گفتند در برابر فقر و تبعیض و فاصله طبقاتی است و گفتند «عدالت نیاز جسم را بر میآورد ولی انسان فقط جسم نیست و اندیشه هم دارد و برای شکوفایی آن نیاز به آزادی دارد» از اینجا دو آلیسمی ایجاد شد که راه را برای تفضیل و ترجیح یکی بر دیگری گشود. اما عدالت اگر محدود و محصور نشود، آزادی را هم میپوشاند چنانکه عدالت قضایی ضامن آزادی است. امروز استبداد در جامعه ما خود را در سیمای دادگاهها و احکام غیر عادلانه نشان دادهاست. آیا اگر عدالت قضایی بود دیگر ما از فقدان آزادی بیان سخن میگفتیم و رنج میبردیم؟ به همین جهت است که آزادی و عدالت همپوشانی دارند و دست کم حلقههای متداخل اند و نسبت عام وخاص من وجه دارند.
همین جا شایسته است از اهمیت همین موضوع در نگاه علی (ع) یاد کنیم. اما بخش مربوط به عدالت قضایی در نامه به مالک اشتر و همچنین در سنت و سیره امام علی آنقدر پر نکته و حیرتانگیز است که با مدرنترین اندیشهها و سیستمهای قضایی امروز هماوردی میکند که باید در مجال دیگری مستقلا به آن بپردازیم.
البته خالی از لطف نیست که فقط به یک خاطره اشاره کنم. چند سال پیش خبرنگار مجله نیوزویک با من گفتگویی داشت او میپرسید چرا نسل شما که نسل انقلابی بود اصلاح طلب شد و اینکه وقتی شما خواهان جمهوری اسلامی بودید چه الگویی برای آن داشتید؟ وقتی برای او توضیح میدادم آنچه مردم از حکومت اسلامی میفهمیدند همان الگوی امام علی بود که قرنها روی خطبهها و منبرها شنیده بودند و حتی امام خمینی در بحبوحه انقلاب سال 57 برای اینکه نشان دهند حکومت اسلامی ما چقدر دموکراتیک است، دوبار به نقل حکایتی از امام علی پرداختند و گفتند در حالی که او حاکم و امام مسلمین بود، یک یهودی از او شکایت میکند و قاضی امام را به دادگاه میخواند و در حین محاکمه که قاضی او را امیرالمومنین یا باالحسن خطاب میکند امام قاضی را سرزنش میکند و میگوید اینجا او و شاکی یکسان هستند و سرانجام هم قاضی که منصوب امام است خود امام را محکوم میکند. خبرنگار نیوزویک با وجود آنکه من فقط از باب اشاره این حکایت را گفتم چنان به وجد آمده و برایش توجه برانگیز شده بود که مسیر بحث منحرف شد و مکررا میخواست این قضیه را بیشتر برایش بشکافم. او متعجب شده بود که در 1400 سال پیش یک یهودی میتوانست رهبر مسلمین را به دادگاه بکشاند. برای خبرنگاری که با پیشرفتهترین نظام قاضی دنیا در کشورش که معروف به مهد آزادی است، سر و کار دارد. این حکایت چنین تعجب برانگیز بود در حالیکه این فقط یک چشمه از رفتار و آموزههای امام علی بود.
عدالت به معنای تساوی نیست که همچون پوپر بگوییم «هیچ چیز بهتر از آن نیست که انسان زندگی کوچک ساده و آزادی در یک جامعه برابر داشته باشد اما زمان لازم بود تا دریابم آنچه میخواستم رویای زیبایی بیش نیست و آزادی مهمتر از تساوی است و هر کوششی جهت استقرار تساوی، آزادی را به خطر میافکند» (جستجوی ناتمام. پوپر)
اگر عدالت را به معنای تساوی بگیریم آنگاه به ناممکن بودن وحدت و اجتماع عدالت و آزادی میرسیم اما عدالت به معنای هر چیز را بر سر جای خود گذاشتن است که در آن نه خبری از سرمایه داری افسار گسیخته است نه خبری از تساوی. هم تساوی ضد آزادی است هم تضاد طبقاتی که در یکسو عدهای از سیری میترکند و در سوی دیگر عدهای از گرسنگی جان و آبرو میبازند. معمولا استبداد یا در پرتو تساوی خواهی به وجود آمده مانند نظام مارکسیستی شوروی و یا در پرتو فزون خواهی که در جوامع مدرن استبدادش از نوع دیگری است که گرامشی و مارکوزه متعرض آن شدهاند. گرامشی معتقد است هژمونی فرهنگی یا سلطه فرهنگی، اخلاقی طبقه حاکم بر طبقه استثمار شده موجب شده که او از نظام استثماری و استبدادی موجود دفاع کند و مارکوزه میگوید اکثریت طبقه کارگر در نظام حاکم ادغام شده زیرا سرمایه داری توانسته سطح زندگی اکثریت را بالا ببرد در حالی که نظام سرمایه داری ذاتا مانع جامعهای بدون جنگ و فقر و سرکوبی و استثمار است. اما به باور ما:
آزادی بدون عدالت، سرمایه سالاری است و عدالت بدون آزادی، قیم سالاری و استبداد.
چالش بر سر عدالت و آزادی در اندیشههای مدرن هم جریان دارد.
درست در برابر آنانکه میخواهند آزادی را به قربانگاه عدالت برند متفکرانی هم عدالت را مغلوب آزادی میسازند. هایِک اثری دارد به نام «سراب عدالت اجتماعی». او سراب عدالت اجتماعی را تهدیدی مهم برای بزرگترین دستاورد تمدن غربی یعنی آزادیهای فردی میداند زیرا مفهوم عدالت مستلزم این است که از قبل قواعدی وجود داشته باشد که برخی از انواع رفتار انسانی را ممنوع یا الزامی میکند. از نظر او آنچه مهم است آزادیهای فردی است که اگر به خطر افتد آزادی جمعی و عدالت هم معنا نخواهد داشت و البته او برای مدعای خود برهان فلسفی و اجتماعی درخور توجهی ارایه میدهد.
به هرحال آزادی و لیبرالیسم بستری بود برای رشد اندیشههای مدافع دموکراسی و سوسیالیسم.
هر چند لیبرالیسم و دموکراسی گاهی یکسان پنداشته میشوند اما میان آنها به ویژه میان لیبرالیسم به مفهومی که در قرن نوزدهم رایج بود با دموکراسی مدرن تعارضاتی پدید آمد. لیبرالیسم بر آزادی فرد در برابر قدرت دولت تاکید دارد اما اصالت به آزادی فردی گاهی در برابر دموکراسی قرار میگیرد که به منافع جمع اصالت میدهد. لذا لیبرال دموکراسی به عدالت نزدیکتر است تا لیبرالیسم خالص.
هایک عدالت اجتماعی را به این دلیل نقد میکند که آزادی فرد را سلب مینماید و عدالت اجتماعی یا عدالت توزیعی بدین معناست که جامعه رفتار یکسانی با آنانکه شایستگی یکسان دارند داشته باشد و تفاوتهای فردی را نادیده بگیرد و فرد را در برابر مصالح جمعی و دولت موظف و مکلف به وظایفی میکند. «حقوق فردی» و «جمعی» و «قدرت دولت» سه رکنی هستند که با هم در تعارض قرار میگیرند و مسئله تعارض عدالت اجتماعی و آزادی را رقم میزنند. اما عدالت علی ضامن رعایت همه اینها بود. هم آزادی و حقوق فردی را در برابر دولت صیانت میکرد و از الزام و اجبار استفاده نمیکرد هم به وظیفه دولت برای رسیدگی به امور عامه و بازرسی و اخذ مالیات میرسید و هم مصالح جامعه رارعایت میکرد و توفیق در جمع کردن بین این سه مقوله متعارض را فقط در گرو جلب اعتماد مردم میدانست و لذا بارها در نهج البلاغه و نامه به مالک اشتر با تعابیری چون «حسن ظن به رعیتک»، «و اشعر قلبک الرحمه للرعیه»، «اللطف بهم»، «المحبه لهم»، «الرفق برعتیک»، «فتتواضع» و امثال اینها برمیخوریم. البته اقتدارگرایانی که پیوسته سنگ امام علی را به سینه می زنند همین مطالب را می دانند و همواره تعلقه زبان نشان است. اما آنها رفق و مدارا و محبت را فقط برای متملقان و مدافعان و موافقان دارند و گمان می کنند علی وار عمل کرده اند اما به شهادت سیره امام و آنچه از گفته ها و نوشته های منسوب به امام بر جای مانده است او رفق و مدارا و حسن ظن و محبت را نسبت به همه مردم اعم از موافق و مخالف توصیه و عمل می کرد.
امام طی دستور العملی به ماموران مالیاتی میگوید:
مبادا مسلمانانی را به اتکای اینکه مامور دولت هستی بترسانی و بیشتر از حقی که خداوند در دارایی او مقرر کرده بستانی. هر گاه به منطقهای رسیدی که باید از مردم آن مالیات بگیری در خارج از آبادی فرد آی بدون اینکه به خانه هایشان بروی تا آنان نترسند سپس با آرامش و وقار به سوی آنان برو و سلام کن و در سلام کردن بر آنها پیش دستی کن سپس بگو آمدهام سهم خدا را از دارایی تان بگیرم. آیا خدا را در اموال شما حقی هست که آنرا بپردازید اگر کسی گفت نه هرگز به او مراجعه نکن و اگر گفت آری بدون اینکه او را بیم دهی یا سخت بگیری همراهیاش کن و آنچه به تو داد تحویل بگیر(1).
این سخنان، کیفیت جمع کردن بین سه مقوله آزادی فرد و منافع جمع و قدرت دولت را نشان میدهد که اساس آن بر اعتماد مردم است. همچنین نشان میدهد پرداخت مالیات داوطلبانه است و البته اخذ داوطلبانه معمولا پربارتر از اخذ اجباری است چون در مالیات اجباری، شهروندان انواع راههای فرار از مالیات دادن را ابداع میکنند و همچنین داوطلبانه بودن مانع از این میشود که عدهای به بهانه حقوق الله و یا حقوق الناس به اجبار از مردم پول بگیرند و در برابر آن پاسخگو نباشند. اگر در دنیای امروز اقتضای عدالت اجتماعی این است که مالیات را غیر مستقیم بر کالاها و قبضها میبندند اما بدون شک رضایت مردم شرط است و عدم رضایت مردم به معنای حرام و غصبی بودن آن مالیاتها است. برای جلب رضایت مردم باید مردم بتوانند در برابر هر ریالی که از مالیات و انفال (نفت و...) از آنها گرفته میشود کارگزاران حکومت را مواخذه کنند زیرا تمام مقامات کشور از رهبر تا نماینده مجلس خدمتگذار آنان بوده و با پول مردم زندگی و مدیریت میکنند و باید به آنها پاسخگو باشند. اینجا آزادی ضرورت پیدا میکند تا عدالت اجتماعی بهانه ستمکاری نشود. به همین دلیل است که امام علی به زمامداران میگوید: وقتی که مردم نزد تو آمده و با درشتی و تندی سخن گفتند آنان را تحمل کن و تندی و خودپسندی را از خود دور ساز تا خداوند متقابلاً درهای رحمتش را به روی تو بگشاید (نامه به مالک اشتر)
آزادی و عدالت اینجا با هم پیوند میخورند.
آنانکه در سالیان اخیر دریافتهاند با منطق و قاعده دموکراسی نمیتوانند قدرت و امتیازات قدرت را حفظ کنند و فهمیدهاند اگر خود را در معرض آرأ عمومی قرار دهند رای نمیآورند و وزن اجتماعی ندارند به لطائف الحیل میکوشند خود را از داوری آرأ عمومی دور سازند. آنها برای توجیه مشروعیت خود میخواهند مشروعیت بر مبنای دموکراسی را به مشروعیت بر مبنای عدالت تحویل برند و مشروعیت بر مبنای عدلت را جایگزین مشروعیت مبتنی بر دموکراسی کنند. اینهم روشی برای تئوریزه کردن دیکتاتوری است همان کاری که شاه میکرد و با ادعای تقدم عدالت اجتماعی بر دموکراسی میگفت در جامعهای که مردم گرسنه هستند اگر آزادی بدهید همدیگر را میخورند و ما به جای دموکراسی باید اول عدالت اجتماعی را به وجود آوریم. دیکتاتورها معمولا در پناه همین تقدم و تاخر در پی مشروعیت بخشی به خود بودهاند. آنهایی که امروز میگویند قاسطین برای مقابله با عدالت علی شورا را مطرح میکردند چه منظوری دارند؟ چرا امروز بیش از آنکه از مردم واری و مردم سالاری علی بگویند از عدالت او بلکه فقط از عدالت او میگویند آنهم عدالت اقتصادی نه عدالت به معنای عام که شامل آزادی و حقوق مردم نیز میشود؟
در تفکر اسلامی عدالت اقتصادی معادل «قسط» است ولی عدالت اجتماعی اعم از عدالت اقتصادی و قضایی و سیاسی است. اما آنانکه برای عدالت اجتماعی مرثیه میخوانند تا جا برای آزادی تنگ شود، منظورشان از عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی است.
چرا از دموکراسی وحشت دارند و یا نام آنرا نمیبرند یا آنرا میکوبند و گویی که دستی از غیب هم به مددشان آمده و به بهانه اینکه امریکا مدعی دموکراسی در ایران است این شعار را و مدافعانش را امریکایی میخوانند؟
آیا جز بخاطر ترس از دموکراسی است. تا وقتی که رای مردم را دارند دموکراسی ممدوح است اما وقتی آنرا از دست دادند مدافع عدالت در برابر دموکراسی میشوند. هشدار میدهم که میخواهند دموکراسی و آزادی را به پای عدالت ذبح کنند ولی در دنیای امروز این کار آب در هاون کوبیدن است، اینها که به علی تمسک میکنند مگر همان علی که به خاطر عدالتخواهی اش میگفت: گرسنگی هر مستمندی جز از ثروت نامشروع توانگران نشات نگرفته است(2)
و در جای دیگری گفت: بخدا سوگند اگر به زمینها و امکاناتی که خلیفه قبل به این و آن بخشیده دست یابم حتی اگر به کابین زنان تان رفته باشد همه را به بیت المال باز میگردانم چرا که عدل را پهنه گستردهای است و کسی که عدالت بر او تنگ آید حلقه جور او را تنگتر باشد.
و یا هنگامی که امامت را به اصرار مردم میپذیرد میگوید: به این دلیل حجت را بر خود تمام دیدم که خداوند از علما پیمان گرفته است که نسبت به شکمبارگی ظالمان و گرسنگی مظلومان ساکت نباشند.
و همین امام با این عدالتش درباره دموکراسی و آزادی بیان سخنان نغزی میگوید. امام وقتی که مردم به خانهاش هجوم بردند و از او خواستند رهبری را بپذیرد از مردم خواست تا رهایش کنند و فرد دیگری را برگزینند و قول داد که از بهترین اطاعت کنندگان کسی باشد که مردم برمیگزینند.
# هنگامی که مردم پافشاری کردند گفت عجله نکنید و مهلت دهید و آنگاه سه روز مردم و خواسته آنها را نپذیرفت تا به خوبی درباره انتخاب خود اندیشه کنند و پس از اصرار مردم امامت را پذیرفت.
^# امام پس از آنکه طلحه و زبیر پیمان شکنی کردند به آنها گفت: «انی لم ارد الناس حتی ارادونی و لم ابایعهم حتی بایعونی».
امام مشروعیت خود را به خواست و رای و بیعت مردم میداند و به آن احتجاج میکند نه اینکه به عدالت خودش احتجاح کند.
# امام در نامه دیگری به اهل کوفه به هنگام عزیمت به بصره برای مقابله با ناکثین میگوید: «و بایعنی الناس غیرمستکرهین و لا مجبرین بل طائعین مخیرین». مردم نه از روی اکراه و بی میلی یا از روی اجبار بلکه با رغبت و اختیار با من بیعت کردند.
# و در خطبه سوم نهج البلاغه میگوید: مردم همچون موی گردن حیوان (تشبیه تراکم جمعیت) پیرامون مرا گرفتند و از هر سو به جانب من هجوم آوردند بطوری که حسن و حسین زیر دست و پای آنها رفتند و جامهام پاره شد. علاوه بر این در خطبه 53 و خطبه 137 و خطبه 220 هم به آرأ مردم اشاره کرده و کرارا به بیعت آنان احتجاح میکند.
مولفههای اساسی ساختار دموکراتیک و نیز روحیه دموکراتیک (که شامل فرد و ساختار است) را در میراث علی به خوبی میتوان یافت.