کنفوسیوس مربی و دانشمند بزرگ چین در تدریس روش خاصی داشت. شاگرانش جداگانه مطالعه می کردند و هروقت مشکلی برایشان پیدا می شد یا سوالی داشتند با استاد در میان می نهادند و کنفوسیوس ایشان را راهنمائی می کرد و جواب پرسششان را می داد. روزی یکی از شاگردان از او پرشید: استد بفرمایید معنی مهر و محبت و نوع دوستی چیست؟ کنفوسیوس جواب داد: معنایش مردم دوستی است.
روز دیگر شاگرد دیگری همین سوال را مطرح ساخت و کنفوسیوس جواب داد: نوع دوستی و محبت به معنای آنست که آنچه برخود روانمی داری بردیگران نیز نپسندی. روز سوم شاگرد دیگری سوال مذکور رامکرر کرد و کنفوسیوس جواب داد : به معنای آنست که انسان باید بتواند جلوی خود را بگیرد و همه اعمالش آمیخته به ادب باشد.
شاگردانی که در کنار استاد بودند، از این جوابهای مختلف به سوال واحد، تعجب کردند و به او گفتند: ای استاد! سوال یکی بود چرا جوابهای گوناگون به آن دادید؟ کنفوسیوس جواب داد: بلی سوال یکی بود، اما سوال کننده یکی نبود. کسانی بودند با تفکرات و نظرات مختلف، و من به هر کدام برطبق حالات و تفکراتش جواب دادم.
اندازه سخن ، شاگردی از استاد موجائی فیلسوف بزرگ چین از اندازه سخنگوئی پرسید. استاد جواب داد: اندازه سخن، به جا بودن سخن است. اگر حرف به جا باشد، بسیار بودنش عیب ندارد،اما اگر بیجا باشد یک کلمه آن هم خارج از اندازه است. قورباغه تمام روز به بانگ بالند آواز برمی آورد، اما فقط باعث درد سر و بیزاری مردم می شود، در حالیکه خروس فقط در سپیده دم آواز خوش و نزم برمی آورد و مردم سراسر جهان به آواز و به فرمان او از جا برمی خیزند و از خواب نوشین بامدادی دل برمی دارند.
طریق وصول به محبت الهى
محبت الهى و راه رسیدن به آن
«یا مُحَمَّدُ؛ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَحابّینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَقاطِعینَ(1) فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَواصِلینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَوَّکِّلینَ عَلَىَّ وَ لَیْسَ لَِمحَبَّتی عَلَمٌ وَ لا نِهایَه ٌ وَ کُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»
خداى متعال رسولش را مورد خطاب قرار داده، مى فرماید: محبّت من بر چهار دسته از مردم واجب است (این وجوب از قبیل وجوب تکلیفى نیست، بلکه ثبوت قطعى محبّت خدا را مى رساند):
دسته اول: کسانى که یکدیگر را به جهت من دوست داشته باشند.
دسته دوم: کسانى که براى من از دوستى وارتباط با کسانى که نمى پسندم، دست بردارند و رابطه خود را با دشمنان من قطع کنند. به دیگر سخن، اگر بر اساس هواى نفس و بر خلاف رضاى پروردگار ارتباطى بین آنها برقرار شد، به انگیزه عشق به خدا چنین پیوند و ارتباطى را قطع کنند.
دسته سوم: افرادى که به جهت من با یکدیگر رابطه برقرار کنند (و اگر چنانچه کدورت و تیرگى بینشان وجود دارد، آن را فراموش کنند و در ایجاد ارتباط و پیوند همه جانبه تلاش و همت نمایند.)
دسته چهارم: گروهى که بر من توکل داشته باشند.
پیداست که خداوند در مقام برانگیختن افراد به سوى کارهایى است که موجب سعادت و تقربشان به اوست. البته کسى برانگیخته مى شود که به خداوند محبّت
1- در نسخه ارشادالقلوب دیلمى، (باب 54) «المتعاطفین» ضبط شده است.
داشته باشد، نه آنکه بى تفاوت و غافل باشد. براى کسى که واقعاً به محبّت خداوند دست یافته است، محبّت خداوند نزد او بیشتر ارزش دارد از کسى که در بیابان راه را گم کرده و زاد و توشه اش تمام شده و در آستانه مرگ است و انتظار مى کشد تا نان و آبى به او برسانند و او را از سرگشتگى در بیابان و گمراهى نجات دهند. چون کسى که در آستانه مرگ و از دست دادن زندگى زودگذر دنیاست و آرزو دارد چند روز دیگر زنده بماند، مى خواهد راه را پیدا کند تا چند صباحى دیگر در این دنیا زندگى کند و این هرگز قابل مقایسه با ارزش و اهمیّت محبّت خدا به بنده اش نیست که از هر جهت مفید و ثمربخش و سازنده و در عین حال جاودانه است.
پر واضح است که بشر تلاش مى کند تا در این دنیا محبّت دیگران را به خود جلب کند، و البته همت ها متفاوتند: افراد بلند همت درصددند که در دل مردم جاى گیرند، دیگران به آنها محبّت و عنایت داشته باشند؛ ولى اهل آخرت تنها به این نوع محبّت بسنده نمى کنند و در تکاپوى کسى هستند که محبّتش بیش از همه جهان، فایده و ارزش دارد و براى تحصیل و دست یابى به آن از همه چیز و همه دنیاى خود مى گذرند. ولى افسوس که جز براى اندکى، ارزش محبّت الهى ناشناخته است.
پى بردن به اهمیّت محبّت خدا، به نوبه خود درجه اى از شناخت و معرفت ذات اقدس خداوند است و لااقل با این حد از معرفت، ما دچار جهل مرکّب نشده ایم. حال وقتى تا این حد این معنا را درک کردیم، باید در جهت تحصیل چنین امر عظیم و ارزش مندى همّت گماریم و در این راه از همه امکانات خود بهره جوییم، تا محبّت الهى به معناى واقعى در ما پدید آید.
اینکه در این حدیث شریف آمده است: «وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتحابین فیّ» (کسانى که یکدیگر را به جهت من دوست داشته باشند، محبّت من بر آنان واجب مى گردد)، بدان جهت است که دوست داشتن یکدیگر در واقع محبّت ورزیدن به خداست،
چه آن که دوستى با دوستان خدا، نوعى اظهار مودت و محبّت به خداوند است. طبیعى است اگر محبّت به کسى یا چیزى تعلق گرفت به متعلقات او نیز سرایت خواهد کرد، اگر کسى به خدا علاقه داشت به مقربان و نزدیکان او نیز علاقه مند است و این از آثار تکوینى محبّت است، زیرا نمى توان به کسى محبّت داشت، اما نسبت به آثار و متعلقات او بى تفاوت بود. از این رو اگر شخصى به خداوند محبّت داشت به هر که به خدا نزدیکتر است، بیشتر محبّت خواهد ورزید ولذا چنین افرادى در وهله اول به وجود مقدس پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) محبّت مى ورزند و سپس به شیعیانى که به آنها نزدیکترند و راه آنان را بهتر از دیگران پیموده اند و به دستورات و فرامین آنها بیش از دیگران عمل مى کنند.
طریق وصول به محبّت الهى
هر کس بر اساس ایمان به خدا، به دیگران محبت داشته باشد و دیگرى را به جهت عبودیت و بندگى او در برابر خدا و به سبب تقوى و پرهیزگاریش، دوست بدارد، باید به خود امیدوار باشد، چون محبّت بندگان و دوستان خدا وسیله اى است که انسان را به راه خدا مى کشاند و از آنچه او را از خدا و دوستان خدا دور مى کند باز مى دارد. افزون بر این، با عمل خویش، محبّت خداوند را تحصیل خواهد کرد و به آرزوى دیرینه خود دست مى یابد؛ زیرا تنها آرزوى هر محب این است که محبوبش نیز به او محبّت داشته باشد. بدین جهت خداوند، در قرآن کریم درباره تحصیل محبّت الهى و یا اینکه چگونه انسان مى تواند محبوب خدا شود، مى فرماید.
«اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْکُمُ اللّهُ»(1)
اگر خدا را دوست دارید پس از دستورات من پیروى کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.
1- آل عمران/29.
حال اگر کسى در تکاپوى وصول به محبّت الهى است طریق آن، تمسک به راه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است، باید راه او را تعقیب کرد تا همانگونه که او حبیب الله است و خدا او را دوست مى دارد، با پیروى او، شعاعى از محبّتى که خدا به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دارد به ما نیز بتابد. بنابراین یکى از مهمترین راههاى جلب محبّت خدا، ارتباط نزدیک با رسول خداست، چون او محبوب مطلق خداست و شاید بتوان گفت، سایر محبّتهاى خدا در سایه محبّتى است که به این محبوبش دارد. این سخن گزافى نیست؛ چرا که همه موجودات امکانى در موجودى که از همه کامل تر است جمعند، بالطبع چنین موجودى، اصالتاً و در بادى امر مورد محبّت و توجه خدا قرار مى گیرد.
پس باید سعى کرد دوستى با دیگران براساس رابطه آنها با خدا باشد و باید افرادى را که پیوند و ارتباطشان با خدا و رسولش قویتر است شناسایى کرد و با آنان رابطه برقرار ساخت، تا محبّت الهى محقّق گردد.
از سوى دیگر، حتى المقدور باید ملاک محبّت هاى دنیوى و جاذبه هایى را که تنها مربوط به این جهان است، از دلمان دور سازیم، چون اگر بر سر امور دنیوى و لذّتهاى دنیوى و ملاکهاى ارزشى آن، به یکدیگر محبّت کنیم، دل ما مملوّ از محبّتهایى خواهد شد که از سنخ محبّت دنیوى است و دیگر جایى براى محبّت الهى باقى نمى ماند.
انسان بطور طبیعى به چیزى که داراى کمال است، علاقه مى ورزد، ولى اگر توجه اش به چیز کامل ترى جلب گردید، رفته رفته از امور فروتر، چشم مى پوشد و محبّت آنها از دلش خارج مى شود. براى اینکه محبّتهاى الهى به دل انسان راه یابد و محبّتهاى دنیوى رخت بربندد، باید کمالى را که فراى دنیا و امور دنیایى است، شناخت و پى برد که سرچشمه و مبدء همه کمالات؛ کمالات را در حد بى نهایت
داراست و هر جمال و کمالى که موجب محبّت و علاقه مى شود، در حد بى نهایت در او وجود دارد.
از آنجا که در ابتدا معرفتهاى ما از طریق امور مادى به دست مى آید، در آغاز آفرینش و شروع زندگى و نیز درگذر آن، به امور دنیوى بیشتر تعلق داریم. گرچه انسان هاى معصوم از آغاز به امور معنوى توجه دارند و معرفتهایشان رنگ دنیایى ندارد؛ ولى آنها استثنا هستند. ما به گونه اى هستیم که در ابتدا امور مادى و لذایذ دنیوى، توجه ما را جلب مى کند و براى کنار نهادن این روحیه و توجه به امور معنوى و ارزش هاى الهى، باید به وسایطى چنگ زنیم که ارتباط ما را با خدا تقویت مى کنند.
پس دوستى و محبّت ما به دیگران، باید براساس عشق و محبّت به خدا باشد. منافع دنیوى را نباید به گونه اى مدّنظر قرار داد که از انگیزه و هدف اصلى خود غافل بمانیم. از اینرو باید رابطه خود را با اولیاى خدا تقویت کنیم، تا به محبّت الهى دست یابیم، زیرا بین محبّت خدا و محبّت به اولیاى خدا نوعى رابطه است که هر کدام تقویت شود در دیگرى اثر مى گذارد، و ایجاد شکاف و جدایى بین آنها امکان ناپذیر است، بلکه همواره بینشان پیوند ناگسستنى برقرار است، لذا در یکدیگر تأثیر متقابل دارند. یعنى اگر محبّت انسان به خدا فزونى گرفت، محبّت به اولیاى خدا نیز فزونى مى گیرد و نیز اگر محبّت انسان به اولیاى خدا زیاد شد، محبّتش به خدا نیز بیشتر خواهد شد.
براى تقریب به ذهن به مثال زیر توجّه کنید:
محبّت به خدا نظیر درخت و ریشه آن است و محبّت به اولیاى خدا، نظیر شاخ و برگهاى آن درخت. اگر شاخه و برگهاى درخت را قطع کنید، به جهت عدم تنفس به تدریج درخت خشک مى شود و از سوى دیگر اگر ریشه درخت را بزنید، شاخه و برگهاى آن نیز خشک مى شود. از طرف دیگر اگر شاخه و برگها، به واسطه استفاده از
حرارت و نور و هوا، قوى تر شوند درخت نیز قوى مى شود و نیز اگر ریشه درخت به وسیله استفاده از مواد غذایى زمین قوى شود، شاخ و برگهاى درخت نیز قوّت مى گیرد. نظیر این رابطه متقابل، بین محبّت به خدا و محبّت به اولیاى او نیز وجود دارد.
محبّت اولیاى خدا شاخ و برگِ محبّت خداست، اگر این محبّت را تقویت کنیم، محبّت به خدا نیز تقویت مى گردد. (از آنجا که با اولیاى خدا از طریق حواسّمان تماس داریم: آنها را مى بینیم و صدایشان را مى شنویم و آنها همنوع ما هستند و بیشتر مى توانیم درباره آنها بیاندیشیم، اگر از راه محبّت به آنها وارد شویم، راه براى دست یابى به محبّت خداوند آسان مى گردد).
تجربه نشان داده است که وقتى فضایل و کمالات پیامبر اکرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) ذکر مى شود و سخن از معجزات و ارزش هاى الهى آنها به میان مى آید، عشق و علاقه و محبّت انسان، زودتر برانگیخته مى شود، تا آنگاه که صفات و کمالات خداوند ذکر مى گردد. تا آنجا که برخى گفته اند: اصلا محبّت ورزیدن به خدا معنا ندارد و برخى افراد خام باور کرده اند که محبّت به خدا تعلق نمى گیرد، چون دیده اند، ذکر صفات و کمالات خداوند شوقى در آنها پدید نمى آورد. ولى واقعیّت غیر از این است. سرّ اینکه محبّت به اولیاى خدا زودتر در ما برانگیخته مى شود، این است که آنها با ما سنخیّت دارند و انسانند و تا حدّى در افق فهم و درک ما هستند، گر چه مراتب والاى اولیاى خدا، با مراتب انسان هاى عادى قابل مقایسه نیست. پس بهترین و ساده ترین راه براى محبّت ورزیدن به خدا، دوستى با دوستان خداست و هر قدر رابطه و موّدت ما با آنها افزون گردد، محبّت ما به خدا بیشتر مى شود؛ البته به این شرط که آنها را از آن جهت که دوست خدا هستند، دوست بداریم نه به جهت مقام و ثروت و امور دیگر دنیوى.
در اصول کافى از حضرت سجاد(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
«اِذا جَمَعَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الاَْوَّلینَ والاْخِرینَ قامَ مُناد فَنادى یُسْمِعُ النّاسَ...»
وقتى، در روز قیامت، خداوند همه مردم را گرد آورد، منادى همه مردم را آواز مى دهد.
«فَیَقُولُ: اَیْنَ الْمُتَحابُّونَ فىِ اللّهِ»
منادى مى گوید: کجایند کسانى که براى خدا به یکدیگر محبّت کردند؟
«قالَ: فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ فَیُقالُ لَهُمْ: اِذْهَبُوا اِلَى الْجَنَّه ِ بِغَیْرِ حِساب...»
جماعتى از مردم برمى خیزند، به آنها گفته مى شود بدون حساب وارد بهشت شوید.
«قالَ: فَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِکَه ُ فَیَقُولُونَ: اِلى اَیْنَ؟»
فرشتگان با آنها برخورد مى کنند و مى گویند: کجا مى روید؟
«فَیَقُولُونَ: اِلىَ الْجَنَّه ِ بِغَیْرِ حِساب» آنها مى گویند: بدون حساب به سوى بهشت مى رویم.
«قالَ: فَیَقُولُونَ فَاَىُّ ضَرْب اَنْتُمْ مِنَ النّاسِ؟»
فرشتگان مى گویند: شما چه صنفى از مردمید؟
«فَیَقُولُونَ: نَحْنُ الْمُتَحابُّونَ فِى اللّهِ» آنها مى گویند: ما براى خدا دوست گزیدیم.
«قالَ: فَیَقُولُونَ وَ اَىُّ شَىء کانَتْ اَعْمالُکُمْ؟»
فرشتگان مى گویند: اعمال شما چگونه بود؟
«قالوا: کُنّا نُحِبُّ فِى اللّهِ وَ نُبْغِضُ فِى اللّهِ»
مى گویند: براى خدا دوستى مى کردیم و براى او دشمنى مى ورزیدیم.
«قالَ: «فَیَقُولُونَ: نِعْمَ اَجْرُ الْعامِلینَ»(1)
فرشتگان مى گویند: چه نیکوست پاداش اهل عمل.
در ادامه حدیث معراج خداوند مى فرماید:
«وَ لَیْسَ لِمَحَبَّتى عَلَمٌ و لا نِهایَه ٌ»
براى محبّت من حدّ و نهایتى نیست.