مقدمه
فدک قریهای بود از قراء یهود که بین آن و مدینه دو روز راه فاصله بوده است. بعد از فتح خیبر، خداوند رعب و ترسی از مسلمین در دل اهل فدک قرار داد. لذا نماینده ای نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند و از آن حضرت خواستند که با آنان بر نصف فدک مصالحه کند. حضرت هم پذیرفتند.
سوره حشر، آیه 6 و7: و ما افاءالله علی رسوله منهم فما او جفتم علیه من خلیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله علی من یشاء والله علی کل شیء قدیر ما افاء الله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول و لذی القربی. .
خداوند در این دو آیه میفرماید: آنچه را که خداوند به پیامبرش رجوع داده (از غنائم جنگی و زمینها و. . .) و شما مسلمانان هیچ اسبی برای فتح آن نتاختید و هیچ شتری سوار نشدید؛ بلکه خداوند پیامبرش را بر آن مسلط فرمود که خداوند هم بر هر چیز قادر است.
همه این اموال مربوط است به خدا و رسولش و نزدیکان او. . . (یعنی بین تمام مسلمین تقسیم نمیشود؛ مانند غنائم جنگی دیگر. بلکه فقط در اختیار رسول خداست تا در بین فقرا و محتاجان تقسیم کند) این دو آیه صریح است در حکم اموالی مانند فدک که مسلمانان در آن حقی ندارند بلکه تماما در اختیار رسول خداست.
اعطاء فدک
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: فاطمه را به سوی من بخوانید. حضرت فاطمه (علیهاسلام) را خبر کردند .
رسول خدا فرمود: ای فاطمه! فدک از جمله اموال و غنائمی است که برای فتح آن مسلمانان اسب و شتری نتاختهاند. « و هی لی خالصه دون المسلمین » و آن تنها در اختیار من است و مسلمانان در آن حقی ندارند. خداوند تبارک و تعالی به من امر فرمود که حق نزدیکانم را بدهم. من این فدک را به تو دادم. آن را تصرف کن برای خودت و فرزندانت.
عوائد فدک
در بعضی از روایات آمده است که درآمد سالیانه فدک بیست و چهار هزار دینار بوده است و در بعضی دیگر از روایات درآمد سالیانه را هفتاد هزار دینار گفتهاند.
غصب فدک
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: در زیر این آسمان تنها فدک در دست ما بود؛ ولی عده ای بر آن بخل کردند. (یعنی عمر و ابوبکر آنرا از روی بخل گرفتند.) و عده دیگری در آن دست و دلبازی کردند.
یعنی عثمان آن را به تصرف خود گرفت و به هر کسی که میخواست بذل و بخشش کرد. و خداوند، خوب قاضی و حَکَمی است و خوب میداند که درباره فدک و غیر فدک با ما چه کردند
یکی از ترفند های غاصبین خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام این بود که دست علی و فاطمه علیهماالسلام را از ثروت و دارایی کوتاه کردند؛ چرا که حکومت، درست همانگونه که نیروی نظامی میخواهد، به پشتوانه مالی هم نیازمند است.
در این راستا ابوبکر به راهنمایی و توصیه ی عمر، فدک را که ملک حضرت زهرا بود، بدون هیچ دلیل منطقی غصب کرد و کارگران و عمال فاطمه علیهاسلام را از آن اخراج نمود. در این باره به نکاتی از تاریخ فدک و غصب آن اشاره میکنیم:
هدف فاطمه علیهاسلام از مطالبه فدک
در ماجرای مطالبهی فدک از ابوبکر توسط فاطمه زهرا علیهاسلام باید چند نکته را مد نظر قرار داد:
اولا: فدک حق مسلم حضرت زهرا علیهاسلام بود و گرفتن حق در هیچ قانون و اجتماع و ملتی اشکال ندارد.
ثانیا: با استدلالات محکمش، مظلومیتش ثابت شد و در واقع ظلم ابوبکر به اثبات رسید.
ثالثا: فاطمه زهرا علیهاسلام گویا غصب فدک را بهانهای قرار داد تا به مردم بفهماند ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام هم غصب شده است.و به همین جهت است که وقتی ابن ابی الحدید از استادش میپرسد:« آیا فاطمه در ادعای خود صادق بود؟» استاد میگوید:« بله». ابن ابی الحدید میگوید:« چرا ابوبکر فدک را به فاطمه علیهاسلام برنگرداند؟»استاد تبسمی میکند و میگوید:« اگر ابوبکر فدک را برمیگرداند، فاطمه علیهاسلام فردا میآمد و ادعای خلافت شوهرش را میکرد و ابوبکر را از خلافت کنار میزد و ابوبکر هم هیچ چارهای نداشت».
رابعا: فاطمه زهرا علیهاسلام به دلیل نص آیه قرآن، از هر گونه زشتی و شر، پاک و مطهر است. او میگوید فدک مال من است و پدرم به من بخشیده، ولی ابوبکر میگوید « لا اعرف صحه قولک » یعنی نمیدانم که تو راست میگویی یا دروغ. هر مسلمانی میفهمد که ابوبکر در واقع آیه قرآن را رد میکند، زیرا وقتی فاطمه معصوم و مطهر چنین ادعایی میکند حتما راست میگوید.
نتیجه اینکه فاطمه علیهاسلام از مطالبه فدک یک هدفهای عالی و معنوی را دنبال میکرده است و الا در زمان حیات رسول الله هم که فدک را در اختیار داشت و کارگران در آنجا کار میکردند، عوایدش را در راه خدا و فقرا و مساکین بذل و بخشش مینمود.
گفتگوی فاطمه علیه السلام با ابوبکر
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام میفرماید چون مردم با ابوبکر بیعت کردند و خلافت او محکم شد، ابوبکر وکیل حضرت فاطمه علیهاسلام را از فدک خارج کرد و فدک را به تصرف خود درآورد.
فاطمه علیهاسلام نزد ابوبکر رفت و فرمود: « چرا وکیل مرا از فدک بیرون کردی؟ پدرم رسول خدا آنرا به امر خدا به من داده است».
ابوبکر گفت برای این ادعایت شاهد بیاور.
فاطمه علیهاسلام ام ایمن را برای شهادت حاضر کرد.
ام ایمن گفت: « ای ابوبکر، تو را به خدا قسم میدهم آیا میدانی رسول خدا فرمود: ام ایمن زنی است از اهل بهشت؟ ابوبکر گفت: بله. ام ایمن گفت من شهادت میدهم که وقتی آیه فآت ذاالقربی حقه، نازل شد، رسول خدا فدک را به امر خداوند به فاطمه علیهاسلام داد». میرالمومنین علیه السلام هم آمد و همان شهادت را داد.
ابوبکر- که چارهای نمیدید- چیزی نوشت و به فاطمه علیهاسلام داد. در این هنگام عمر داخل شد و گفت این نوشته چیست؟
ابوبکر گفت فاطمه ادعا میکند که فدک را رسول خدا به او داده.
ام ایمن و علی علیه السلام هم به آن شهادت دادند. من هم این نوشته را نوشتم.
عمر آن نوشته را گرفت و به آن آب دهان انداخت و پارهاش کرد.
فاطمه علیهاسلام گریهکنان از نزد آنها خارج شد.
در روایت دیگری در بحار جلد 29 صفحه 192 آمده است که وقتی عمر خواست نامه را به زور از حضرت فاطمه بگیرد، به صورت او سیلی نواخت سپس نامه را پاره کرد.
گفتگوی امام علی علیه السلام با عمر درباره فدک
حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: . . .
امیرالمؤمنین به فاطمه علیهاسلام فرمود برو نزد ابوبکر و درباره فدک با او صحبت کن. فاطمه علیهاسلام نزد ابوبکر رفت و استدلالات خود را مبتنی بر آیات قرآن بیان کرد.
ابوبکر نگاهی به عمر کرد و گفت: تو چه میگویی؟ عمر گفت: برای ادعای خودت دلیل بیاور.
فاطمه علیهاسلام فرمود: مهاجرین هجرت نکردند مگر به سوی ما و انصار یاری نکردند مگر با اهل بیت رسول خدا را و همه باید از ما متابعت کنند و هر کسی ما را رد کند به دین جاهلیت خود برگشته است. (یعنی دلیل خواستن از ما اهل بیت با این همه کمالات و عصمت حرف غلطی است.)
عمر با کمال جسارت گفت: « این اباطیل و سخنهای بیهوده را کنار بگذار و شاهدهای خود را حاضر کن».!
فاطمه علیهاسلام امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و ام ایمن و اسماء بنت عمیس را آورد و همگی آنها شهادت دادند که فدک را رسول خدا به فاطمه علیهاسلام بخشیده است.
عمر گفت: علی علیه السلام که شوهر اوست. حسن و حسین هم که بچه های آنها هستند. ام ایمن هم که خادمه اوست. اسماء هم چون قبلا همسر جعفر برادر علی بود به بنی هاشم متمایل است؛ پس شهادت هیچکدام از اینها قبول نیست؛ چون به نفع خودشان شهادت میدهند.
امیرالمومنین فرمودند: فاطمه، پاره تن رسول خداست. او کسی است که رسول خدا درباره اش فرمود: هر کس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس رسول خدا را اذیت کند، خدا را اذیت کرده. و هر کس فاطمه را تکذیب کند، رسول خدا را تکذیب کرده و دروغگو دانسته است. حسن و حسین دو فرزند رسول خدا و دو سید جوانان اهل بهشتاند. هر کس آنها را دروغگو بداند، رسول خدا را دروغگو دانسته است. چون اهل بهشت راستگو هستند.
و اما من؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره من فرمود: تو از منی و من از تو هستم و تو برادر منی در دنیا و آخرت. هر کس سخن تو را رد کند، مرا رد کرده و هر کس از تو اطاعت کند از من اطاعت کرده و هر کس با تو مخالفت کند با من مخالفت کرده است. و نیز رسول خدا شهادت داده است که ام ایمن اهل بهشت است. عمر گفت: شما همانطوری که گفتی هستید، اما شهادت کسی که به نفع خود شهادت دهد، قبول نیست.
امیرالمؤمنین فرمود: اگر قبول دارید که ما همینطور هستیم که گفتم، یعنی همه ما اهل بهشتیم و راستگو، و باز هم شهادت ما قبول نمیشود، پس شهادت رسول خدا هم نباید قبول شود. فانالله و انا الیه راجعون.
ما ادعایی کردیم و شما هم از ما بینه خواستید. شما بر ولایت الهی و ولایت رسول خدا هجوم کردهاید و آنرا از محل اصلی خود به جای دیگری خارج کردهاید و هیچ حجت و دلیلی هم ندارید و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون (و زود است که ظالمین بدانند که چه بازگشتی خواهند داشت.)
سپس به فاطمه علیهاسلام فرمود: برگرد به خانه تا روزی که خدایتعالی بین ما حکم کند و هو خیر الحاکمین.
نامه امیرالمؤمنین علیه السلام به دستگاه خلافت
امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام غصبفدک نامه بسیار تندی به مضامین عالی و کلمات کوبنده خطاب به غاصبین نوشت. در آن نامه آمده است: اینان کارشان به اینجا کشیده که میراث پاکان نیکوکار را قسمت کردهاند و با غصب کردن هدیه رسول خدابه دخترش، گناه سنگینی را متحمل گشتهاند.
گویا من میبینم که در گمراهی در حرکتید همانطور که شتر برای آسیاب با چشم بسته به دور خود میگردد، به خدا قسم اگر اجازه میداشتم سرهای شما را همانند درو کردن گندم از بدنهایتان جدا میکردم و آنچنان جمجمههای شجاعان شما را از جا میکندم که چشمان شما از شدت گریه و زاری مجروح گرداند و به وحشت بیفتید از زمانی که مرا شناختهاید من هلاک کننده و نابود کننده لشگرها بودهام؛ شادابیهای شما را به باد میدادم و آشوبهای شما را میخواباندم.
وقتی که من شجاعانی را که شمشیرشان را میچرخاندند و مبارز میطلبیدند، سر از بدنشان میکندم، شما در خانههایتان معتکف بودید.
ه خدا قسم اگر بگویم آنچه را که خداوند درباره شما فرموده است دندههایتان در پهلوهایتان فرو میرود، چه کنم اگر حرف بزنم میگویید علی حسودی میکند! اگر ساکت شوم میگویید علی از مرگ ترسید.
هیهات، هیهات، من خودم برای دشمنان، مرگ میآورم و بدون هراس در شب ساکت، خود را در کام مرگ میاندازم من با خود دو شمشیر سنگین و دو نیزه بلنده برداشتهام و پرچمهای کفر را سرنگون کردهام و ناراحتیها را از صورت نازنین رسول خدا که بهترین خلائق است زدودهام.
هان که به خدا قسم پسر ابیطالب به مرگ انس بیشتری دارد از بچه به سینه مادرش، زنان همچون بچه مردهها برای شما بگریند اگر من آیاتی را که درباره شما نازل شده بگویم مانند طنابی که در چاه بلندی آویزان باشد، به خود میلرزید و از خانههایتان پا به فرار میگذارید. ولی من غضب خود را آسان میگیرم و خشم خود را فرو میخورم تا خدای خود را ملاقات کنم، با دستی شکسته، بیبهره از لذتهائی که شما میبرید و سفرهای خالی از نانهایی که شما میخورید.
دنیای شما در نظر من چیزی نیست مگر مانند ابری که بالا میآید و سپس غلیظ میگردد و هنوز بارشی نداشته، از هم پاره شده، آسمان روشن میگردد.
آرام باشید که به زودی غبار غفلت زدوده میشود و نتایج اعمال خود را که بسیار هم تلخ است ببینید. . . و کافی است خداوند برای قضاوت و رسول خدا برای دشمنی با شما و قیامت برای ایستادن و جواب دادن. . .
سلام بر آنکس که پیرو هدایت است.
هر مسلمانی میداند فرزند از پدرش ارث میبرد.
فاطمه علیهاسلام میفرمود:
فدک را پدرم به من بخشیده است » و ابوبکر میگفت:« شاهد بیاور.»
آیا فاطمه علیهاسلام یگانه دختر رسول خدا نبود؟
آیا فدک که ملک رسول خدا بود، به فاطمه به ارث نمیرسید؟
اما ابوبکر حدیثی به رسول خدا نسبت داد که هیچ کس نشنیده بود او میگفت پیامبر فرموده انبیاء از خود ارث نمیگذارند.
ما فقط یک سئوال می کنیم که چرا ابوبکر خانه های رسول خدا را که زنهایشان در آن سکونت داشتند از آنها پس نگرفت؟!
آیا آن خانه ها به عنوان ارث بود که خودش می گوید انبیاء ارث نمی گذارند؟! آیا آن خانه ها را رسول خدا به آنها نبخشیده بود؟ پس چرا از آنها شاهد و بینه مطالبه نکرد؟
نه هیچکدام از اینها نیست که بلکه تنها داعیه ابوبکر این بود که دست امیرالمومنین را از فدک و اموال دنیا کوتاه کند تا مردم از دور آن حضرت متفرق گردند و این جریان در تاریخ سابقه دارد مثلا آن طوری که در کتاب قیم و ارزشمند قادتنا تألیف مرحوم آیه الله میلانی آمده است همین سئوال از ابوحنیفه شده است.
متن روایت:
فضال بن حسن به ابوحنیفه برخورد کرد و او در جمع کثیری مشغول تدریس فقه بود، فضال گفت به خدا قسم من نخواهم رفت مگر ابوحنیفه را خجالت دهم، رفیقش گفت ابوحنیفه استدلالش خیلی قوی است! فضال گفت ساکت باش مگر حجتی دیده ای که بر حجت فرد مومن برتری پیدا کند؟
این را گفت و نزدیک ابوحنیفه شد سلام کرد و گفت من برادری دارم می گوید بهترین مردان بعد از رسول خدا امیرالمومنین علی بن ابیطالب است من گفتم: نه، ابوبکر و عمراند.
شما در این مورد چه می گوئید؟ ابوحنیفه سرش را پائین انداخت و پس از لحظاتی سربلند کرد و گفت کافی است.
برای شرافت و فخر ابوبکر و عمر همین که کنار رسول خدا خوابیده اند و قبر آنها در روضه رسول خداست
فضال گفت:
بله من این سخن را به او گفته ام ولی او می گوید اگر جای آن ها مال رسول الله بود که آنها ظلم کرده اند به رسول خدا حق رسول خدا را غصب کرده اند و اگر مال خودشان بود و رسول خدا به آنها بخشیده باید آنرا برمی گرداندند، اگر نه پس چرا هبه ای که رسول خدا به فاطمه علیهاسلام کرده بود قبول نکردند و آن را برگرداندند؟ ابوحنیفه سرش را پائین انداخت بعد سربلند کرد و گفت آنها در حق دخترانشان عایشه و حفصه دفن شده اند.
فضال می گوید: من هم همین جواب را دادم ولی برادرم گفت تو می دانی وقتی رسول خدا از دنیا رفت نه زن داشت و از جمیع مالش هشت یک آن به تمام زنها می رسید سهم هر زن می شود یک قسمت از هفتاد و دو قسمت و لذا سهم هر یک از آنان یک وجب در یک وجب بیشتر نبوده پس عمر و ابوبکر در زمین غصبی دفن شده اند، تازه بگو ببینم چطور عایشه و حفصه از رسول خدا ارث ببرند و فاطمه علیهاسلام که دختر رسول خدا است ارث نبرد؟ سخن فضال که به اینجا رسید ابوحنیفه دید که دیگر هیچ جوابی ندارد. لذا گفت: ای مردم این مرد را بیرون کنید او رافضی شیعه است، او خبیث است خدا او را لعنت کند.