امیر مومنان علی (ع) فرزند ابوطالب و جد او عبد المطلب پسر هاشم است . نام عبدالمطلب عامر بود و شیبه الحمد شهرت داشت . گویند چون زاده شد مو هایی سپید بر سر او رسته بود . پس او را شیبه لقب دادند . مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است . فاطمه چندی تربیت رسول خدا را عهده دار بود و برای او چون مادر می نمود. او از جمله مسلمانان صدر اول است که به مدینه هجرت کرد . رسول خدا پیوسته او را گرامی می داشت و چون در گذشت او را در پیراهن خود کفن کرد .
رسول خدا بیشتر به او و تربیت او می افزود و او در این باره چنین فرمود: (( آنگاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویشم جا داد و مرا در بستر خود می خوابانید . چنانکه تنم را به تن خویش می سود و بوی خوش خود را به من میبویاند.))
نخستین مرد که به رسول خدا گروید و او را بدانچه از جانب خدا آورده بود گواهی داد علی بن ابیطالب بود . در آن هنگام ده سال از عمر وی می گذشت و از جمله نعمتهای خدا بر علی آن بود که پیش از اسلام در کنار رسول خدا به سر می برد .
(( ای فرزندان عبدالمطلب گمان ندارم کسی از عرب برای مردم خود بهتر از آنچه من برای شما آورده ام آورده باشد دنیا و آخرت را برای شما آورده ام . ))
علی پیوسته در کنار پیغمبر بود و نگهبانی او می نمود . ابوطالب بر جان پیغمبر می ترسد . و پسا شب هنگام نزد بستر او می رفت و او را بر می خیزاند و علی را به جای وی می خواباند .
شبی علی گفت : من کشته خواهم شد . ابو طالب در چند بیت بدو چنین گفت : ((پسرم ! شکیبا باش که شکیبایی خردمندانه تر است و هر زنده ای می میرد بلایی است دشوار اما خدا خواسته است دوستی فدای دوستی شود . دوستی والاگهر , کریم و نجیب . اگر مرگی رسید تنها برای تو نیست . هر زنده ای می میرد . ))
علی چنین پاسخ می دهد :
(( مرا در یاری احمد شکیبایی می فرمایی ؟ به خدا آنچه گفتم از بیم نبود من دوست می دارم یاری مرا ببینی وبدانی, من پیوسته فرمان بردار تو هستم , من احمد را که در کودکی و جوانی ستوده است برای رضای خدا یاری می کنم .))
رسول خدا جان سپرد در حالی که سر بر من بود و شستن او را عهده دار گردیدم و فرشتگان یاور من بودند و از خانه و پیرامون آن فریاد می نمودند . پس چه کسی سزوارتر است بدو از من چه در زندگی و چه پس از مردن . در آن روز که پیغمبر بیمار بود علی از نزد او بیرون آمد . مردم از او پرسیدند : (( رسول خدا چگونه است ؟ )) گفت : ((سپاس خدا را که نیکو حال است .)) عباس دست او را گرفت و گفت : (( من با چهره های فرزندان عبدالمطلب به هنگام مرگ آشنایم , او در این بیماری خواهد مرد . نزد رسول خدا برو و از او بپرس این کار ( خلافت ) با چه کسی خواهد بود اگر از آن ماست بدانیم و اگر از آن دیگران است نیز.)) علی گفت : (( اگر پرسیدیم و ما را از آن بازداشت مردم آن را به ما نخواهند داد به خدا هرگز از او نمی پرسم . )) باید پرسید آیا عباس پزشکی می دانست چهره فرزندان عبدالمطلب به هنگام مرگ با دیگر چهره ها چه تفاوتی داشته است . گفتی مرا چون شتری بینی مهار کرده می راندند تا بیعت کنم به خدا که خواستی نکوهش کنی ستودی و رسوا سازی و خود را رسوا نمودی مسلمان را چه نقصان که مظلوم باشد و در دین خود بی گمان یقینش استوار و از دو دلی به کنار این حجت که آوردم برای خبر تو خواندم . لیکن از آن آنچه به خاطر رسید بر زبان راندم .