تلاش آقای احمدی، پس از انقلاب و پس از استقرار حکومت دینی ما شاهد آغاز یک دگردیسی بزرگ در نیروهای سیاسی مختلف هستیم. تحول مبانی فکری، تغییر نظام ارزشی و پیدایش نگاهی دیگر به مسائل جامعه و جهان پدیدههائی هستند که حضور آن در همه گرایشها و اعضای گوناگون خانواده روشنفکری سیاسی ایران ملاحظه میشود. بیتردید چپ ایران و بویژه سازمان شما «فدائیان اکثریت» نیز از این تحول بدور نمانده است.
بزرگترین پرسشی که چپهای ما را در این روند دگردیسی به چالش فراخوانده است، چگونگی دفاع از عدالت اجتماعی در کنار دفاع از آزادی و چندگرائی در همه عرصههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و جایگزینی آن بجای دیدگاه مارکسیست لنینیستی مبتنی بر دفاع یک جانبه از ایدههای سوسیالیستی و ارزشهای طبقاتی و دفاع از زحمتکشان و طبقه کارگر تا مرحله استقرار حکومت آنان بوده است.
در آغاز این گفتگو، اگر ممکن است به اجمال بفرمائید، شما به عنوان عضوی از خانواده چپ و از کادرهای مؤثر یکی از سازمانهای صاحب نام چپ ایران این پروسه تحولی را چگونه تجربه کردهاید؟ و امروز چه نوع رابطهای را میان عدالت و آزادی در چارچوب یک جامعه چندگرا توضیح می دهید؟
فریدون احمدی همانگونه که گفتید، دگرگونی نظام ارزشی و تحول در نوع نگاه به جهان، همه خانوادههای روشنفکری سیاسی ایران را در برمیگیرد، اما این تاثیرپذیری از جهان متحول و پویایی فکری، همسان و همارز نیست و هریک، ژرفا و گستره متفاوتی را به نمایش میگذارد. در جهان کنونی بویژه در زمانهای که در کشور ما امر بازبینی هویت، بنیانهای فکری و پرسش درپی اینکه چه بودیم، چه هستیم و چه کردیم، ضرورتی همگانی و ملی شده و به بحث هویت یا بیهویتی ملی راه برده است. ما متاسفانه هنوز با جریانها و نحلههایی مواجهیم که کمترین تاثیر و دگرگونی را پذیرفتهاند و همین امر را نیز فضیلت میدانند. به ارزیابی من شاید در این میان چپها در اکثریت خود از زمره آنانی باشند که بیشترین تحول فکری را داشتهاند و تداوم تلاشها برای بازآفرینی و بازسازی فکری در میان آنها برجسته است.
ارزشها شاید کم و بیش مشترک باشند و همگانی، اما نوع تعادل ایجاد شده بین ارزشهای گوناگون، جایگاه هر ارزش و استقلال در عین درهمتنیدگی آنها در ذهن و رفتار اجتماعی و سیاسی هرفرد و یا گروهی از افراد، مبین نظامی است که بخشی از هویت آنان را تبیین میکند. آزادی، عدالت، رفاه، پیشرفت، دموکراسی، اشتغال، حفظ محیطزیست، برابرحقوقی زن و مرد و... ارزشهایی هستند که در جهان کنونی کمتر انسانی را مییابید که رسماً منکر آنها باشد، اما آنگاه که انسان به پاسخگوئی به یک مساله و مشکل معین اجتماعی مینشیند، مجبور است جایگاهی برای هر ارزش قائل شود و نوع معینی از تعادل (و یا عدم تعادل) بین آن ارزشها برقرار کند. این روند خود مبین ایجاد یک نظام ارزشی است که در بطن خود حاوی یک انتخاب اجتماعی نیز هست. بویژه آنجا که این ارزشها در تقابل و تعارض با هم قرار میگیرند. بعنوان نمونه پیشرفت و حفظ محیط زیست، اشتغال و پیشرفت تکنولوژیک،... که در اینجا عامل انتخاب اجتماعی وارد ماجرا میشود. پاسخ یک سوسیال دمکرات، یک سوسیالیست، یک لیبرالدمکرات و یک فعال جنبش سبز به یک موضوع و مساله مشخص متفاوت است. میخواهم به این موضوع و نتیجهگیری برسم که اولاً انتخاب اجتماعی در میان همه گرایشها وجود دارد و همه این نیروها در پاسخهایشان به مسائل اجتماعی سیاسی کم و بیش جانبدار هستند. وجود انتخاب اجتماعی و جانبدار بودن واقعیتی است عینی و مشکل آنجاست که این واقعیت یا مطلق و یا نفی شود.
مهمترین تحول فکری در میان چپها نه کنار گذاردن انتخاب اجتماعی خود و نیز نگاه طبقاتی بعنوان متدلوژی و یکی، تاکید کنم، یکی از ابزارهای شناخت بلکه نفی دیکتاتوری طبقاتی در عرصه نظر و در عرصه عمل در برنامه نداشتن آلترناتیو سوسیالیستی برای ایران، آنچه که شما آن را استقرار حکومت زحمتکشان و طبقه کارگر نامیدید، هست.
سایر ویژگیهایی که من در تجربه پروسه تحولات فکری بخشی از چپ ایران و سازمان خود و طبعاً نه همه افراد و آحاد آن مشاهده کردهام را بگونه دیگر میتوانم تحت عنوان مشخصات و ویژگیهایی که چپ نو، چپ متحول و تجربهآموخته میتواند و شایسته است دارا باشد، برشمرم:
این نیروی چپ به دموکراسی بعنوان یک ارزش مستقل مینگرد و آن را در گرو و وابسته ارزشهای دیگر چون عدالت اجتماعی و دمکراسی اقتصادی و سوسیالیسم نمیکند، در هیچ شرایطی مبارزه برای دمکراسی را وا نمینهد و آن را به مثابه یک فرهنگ درک میکند که بر مناسبات کوچکترین واحد اجتماعی، خانواده، بین انسانها و گروههای مختلف اجتماعی، در درون و بین سازمانهای سیاسی، در روابط آنها با مردم و برمناسبات مردم و حکومت باید ناظر باشد، این نیرو منشور جهانی حقوق بشر را دستاورد ارجمند مبارزه دهها و صدها ساله اخیر بشریت میداند و از بیگانگی چپ سنتی با آن، فاصله میگیرد. این نیروی چپ روادار است. عدم اعتقاد به انحصار حقیقت، پذیرش چندگانگی و تنوع اندیشهها و مواضع و بازتاب آن در روشها، اهداف و نحوه سازمانیابی سیاسی، را از ارکان این رواداری میداند. این نیرو مدرن است، سنتشکن است و مخالف سنتگرائی در همه جلوههای آن، ضد مذهب نیست اما روشنگر است. با تلفیق مذهب به مثابه مهمترین پایگاه سنت با حکومت سرسازگاری ندارد. این نیروی چپ مدافع فرهنگ پرسشگر و نقاد است و ستایشگر پویایی فکری و جستجوگری و فرهیختگی و مخالف ساده و راحتاندیشی و پاسخهای کلیشهای است. این نیرو مخالف قهر است و رادیکالیسم را به شکل تحول فرو نمیکاهد. این نیرو جانبدار است اما دفاع از تهیدستان را تن دادن به گرایشها و حرکات واپسگرایانه نمیفهمد، برسازمانیابی و سازماندهی آگاهانه متکی است و با هرنوع بسیج براساس ناآگاهی میستیزد.
تلاش شما و سازمان «فدائیان اکثریت» هیچگاه در دفاع از زحمتکشان و اقشار و طبقات پائینی تنها نبودهاید. گذشته از چپهای دیگر شما همواره رقبای سرسختی در میان نیروهای دیگر بویژه اسلامگرایان داشتهاید. آقای سازگارا در یکی از گفتگوهایش با «تلاش» میگوید؛ در سالهای آغاز حکومت اسلامی ایشان و انقلابیون اسلامگرا در رقابت با سازمان های مارکسیست لنینیست و برای آنکه خلاف سخن چپها مبنی بر خردهبورژوازی و سازشکار بودن اسلامیها را ثابت کنند، به اقدامات انقلابی و بخصوص به مصادرهها و ضبط اموال مردم و «ضدانقلابیون» دامن زدند. امروز هم با آمدن جریان احمدینژاد با شعار دفاع از اقشار محروم جامعه و ضدیت با فقر، بسیاری از چپهای ما از این که نیروهای مخالف حکومت جمهوریاسلامی در دفاع یکجانبه از آزادی میدان را برای انقلابیون اسلامی باز گذاشتهاند, گلهمندند. نظر شما در این باره چیست؟ آیا با حضور فرماندهان سپاه و بسیج و ایدئولوگهای طرفدار مستضعفین و فقیرنوازان نظامیپوش در مقامها و رأس نهادهای مهم کشور، باید احساس رقابت و خطر بیربط شدن را در دل جریان چپ عدالتخواه و طرفدار آزادی ما برانگیزد؟
فریدون احمدی درست برعکس. آیا نباید اقبال بخشی از مردم، مردمی که از فقر و تنگدستی و شکاف فزاینده طبقاتی و بیعدالتی فاحش اجتماعی به جان آمدهاند، از شعارهای عوامفریبانه افرادی چون احمدینژاد و کروبی، نگاهها را بیش از پیش متوجه این شکاف عمیق و فلاکت گسترده کند و آیا این امر نباید در برنامههای سیاسی نیروهای مختلف بازتاب یابد؟ به نظر من این وضعیت بیش از پیش نیاز به یک چپ آزادیخواه، دمکرات و مدرن را ضروری میکند. مبین این خواستها و منافع اگر نیرویی نباشد که عدالت را در پیوند با ارزشهای دیگری چون آزادی و دمکراسی و مدارا و... پی میگیرد و پاس میدارد، قطعاً به دلیل عینیت مساله مدعیانی خواهد یافت که یا یک جانبه و یا برای فریب پرچم آن را بر میافرازند. در مورد ارزشهای دیگری چون آزادی و دمکراسی نیز موضوع برهمین سیاق است. توسط اصلاحطلبان دینی مگر آزادی و دمکراسی در چارچوب همین نظام و دمکراسی دینی محصور نشد و خود را مبین آزادی و دمکراسی قلمداد نکردند آیا این امر وجود دمکراتها و آزادیخواهان سکولار و لائیک را بلاموضوع کرد؟ و یا مثالی دیگر: شعارهای اقتصادی پوپولیستی و خلقی ناسیونال سوسیالیستها (نازیها) در زمان قدرتگیری فاشیسم در آلمان آیا ضرورت وجودی سوسیالیستها، سوسیال دمکراتها، کمونیستها و... را نفی کرد و خطر بیربط شدن را برای آنها پدید آورد؟ ضرورت و علت وجودی یک نیروی سیاسی اجتماعی ناشی از یک واقعیت و ضرورت و مساله اجتماعی است و نه وجود پاسخهای مختلف به آن.