۱. دین و اخلاق دو پدیدهاند که در بستر زندگى انسان روییده و بالیدهاند. هر دو در چشم انسان محترم و محتشمند و براحتى قابل اغماض و چشمپوشى نیستند. تجربه ارزشهاى اخلاقى، یعنى این احساس که برخى از اعمال و افعال آدمى قابل ستایش و توصیه است و برخى دیگر نکوهیده و شایسته تحریم و منع، همواره بخشى از تجارب آدمى را تشکیل مىدهد و هرگونه انسانشناسى که این احساس و تجربه اخلاقى را نادیده بگیرد، در واقع ماهیت آدمى را درک نکرده است (۱) . بنابراین اخلاق که چیزى جز تامل و تدبر در همین افعال حسن و اعمال قبیح نیست، جزئى جدانشدنى از زندگى بشر است. دین هم که با احساس دلانگیز اما مهابتخیز حضور خداوند در جاىجاى عالم طبیعت و ماوراى آن سروکار دارد، در ساحت اعمال و رفتار انسانى به صورت شریعت و قوانین وحى شده، حضور مىیابد.
دین که قدمت آن به درازاى عمر انسان است و همواره بخش مهم زندگى انسان و بلکه تمام زندگى او را تحت تاثیر خود قرار داده، چیزى نبوده و نیست که بشر بآسانى به کنارش گذارد و بىدغدغه آن به زندگى خود ادامه دهد.
بحث دین و اخلاق بررسى انواع ارتباطى است که این دو پدیده مىتوانند داشته باشند. مساله اصلى این است که آیا اخلاق میوه درخت تنومند دین است و یا اینکه دین درختى است که ریشههایش در اخلاق فرورفته و از آن مدد مىگیرد و در آن زمینه مىروید. یا اینکه ارتباط اینها دشوارتر از آن است که به وابستگى یکى بر دیگرى ختم شود و اینها در یک ارتباط متقابل و همسخنى با هم به رشد و تعالى زندگى انسان مدد مىرسانند. موضوع مقاله حاضر حکایت و شرح اجمالى این تعاون و همیارى است. البته با توجه به اینکه مساله رابطه دین و اخلاق در اینجا از جهت نظرى موضوع بحث است و پرداختن به ارتباط تاریخى اینها و اینکه در بستر تاریخ دین چه مددهایى به اخلاق رسانده و چگونه اخلاق در فضاى تعهد ایمانى برآمده و رشد کرده و ستبر و استوار گشته است و نیز برعکس، اخلاق در صفحات تاریخ چگونه زمینه مناسبى براى اقبال به دین و ایمانآورى شده است و اشاره به موارد و مصادیق آن در تاریخ، اگرچه دلکش و شیرین است، اما از حوزه بحثحاضر که به ارتباط دین و اخلاق خارج از تحقق تاریخى آنها مىپردازد بیرون است. (۲)
۲. معمولا براى بررسى ارتباط دو مقوله از تعریف و تحلیل دقیق هریک از آن دو شروع مىکنند. اما درباره دین و اخلاق چنین آغازى دشواریهاى زیادى دارد. زیرا ما را به بحث از مسائل پیچیدهاى همچون ماهیت ارزشهاى اخلاقى و یا تعیین و تبیین اجزاء سازنده یک دین، مىکشاند. براى اجتناب از این مشکل مىتوان به تعریف اجمالى هریک از آنها، که برگرفته از فهم عام و متعارف بشرى است، اکتفا کرد.
دین معمولا به عنوان یک مجموعه دو بخشى از عناصر معرفتى، همچون اعتقاد به خدا و معاد و تحلیل صفات الهى، و عناصر توصیهاى و هدایتگر سلوک و رفتار انسان، همچون امر به درستکارى و صداقت و مهربانى و... شناخته مىشود. (۳)
اخلاق هم مجموعهاى از مفاهیم و مسائل مربوط به چگونگى اعمال و افعال و حالات اختیارى آدمى است. (۴)
دین در اینجا، همان طور که گذشت، مشتمل بر یک سلسله قواعد و قوانین عملى به حساب آمده است. این قواعد رفتارى که چیزى جز امر و نهى الهى نیستند، در کتابهاى مقدس موجودند. خداوند براى هدایت انسان به سعادت و صلاح، این مجموعه از قوانین را در شکل وحى به رسولان خود فرستاده است.
دین به معناى حقیقى خود عبارت است از باور به خدا و معاد و نیز هدایتگرى خداوند در زندگى انسان که در شکل فرستادن پیامبران و آوردن شریعت ظهور مىیابد. این تلقى از دین به اسم دین وحیانى (۵) معروف است.
در مقابل این برداشت کسانى هستند که بیشتر در عصر روشنگرى زندگى مىکردند و معتقد بودند ملاحظههاى عقلانى، ما را به وجود خداوند و نیز روز واپسین (معاد) راهنمایى مىکند، اما در مورد چگونگى سلوک و رفتار انسان در این جهان نقشى براى خداوند قائل نبودند و مىگفتند عقل آدمى مرجع نهایى چگونگى رفتار اخلاقى اوست و مسؤولیت اخلاقى هرکس فقط در مقابل عقل و وجدان خود اوست و الزامى بر پیروى از مفاد کتاب مقدس ندارد. این تلقى از دین، که نوعى از انسانگرایى و اصالت دادن به توانایى آدمى در شناخت راه و رسم زندگى در آن دیده مىشود، به دین طبیعى یا دئیسم (۶) معروف است. اگرچه صورت پرداخته شده آن مربوط به عصر روشنگرى است، اما روح این عقیده که قبول خدا، ولى انکار نقش او در تنظیم و تدبیر زندگى انسان است، از دیرباز وجود داشته و چیز جدیدى نیست. این تلقى از دین با برداشت اهل دیانت کاملا مغایر است و رکن اصلى هر دین توحیدى و ابراهیمى را که همان نقش وحى محقق در زندگى انسان است نادیده گرفته است.
دین مورد بحث در اینجا دین وحیانى است که با وحى اوامر و نواهى و ترغیب به نوع خاصى از سلوک آدمى به نوعى وارد حوزه اخلاق شده است و بلکه خود اخلاق خاصى بنا نهاده است (۷) . بحث درباره رابطه این دین با اخلاق است، والا دین در معناى دین طبیعى چیزى جز سپردن عنان تصمیمگیرى اخلاقى به دست عقل نیست و بحث مربوط به رابطه دین طبیعى با اخلاق چیزى جز همان بحث رابطه عقل و اخلاق نیست.
۳. صورت کلى بحث دین و اخلاق چنین است که در یک طرف کسانى قرار دارند که تاکید بر استقلال اخلاق دارندو مىگویند دین، اعم از باورهاى دینى یا قواعد و قوانین دینى، اصلا نباید به حوزه اخلاق کشانده شود. اخلاق مقولهاى مبتنى بر لحاظ سود یا فضیلتیا وظیفه عقلى (۸) است و جایى براى حضور دین در آن نیست. در طرف دیگر کسانى قرار دارند که تاکید مىکنند بدون دین و بخصوص بدون ذات پاک ربوبى، اخلاق بىوجه و بىاعتبار است. مسؤولیت اخلاقى فقط با فرض وجود خدا معنا دارد و هرگونه نادیده گرفتن خدا در ساحت اخلاق چیزى جز ترویج اباحیگرى و پوچیگرایى نیست.
اگر بخواهیم دعواى طرفین را از اجمال به تفصیل درآوریم، باید گفت ارتباط دین و اخلاق در مراحل و ساحتهاى مختلفى متصور است که هرکدام جداگانه باید مورد بحث قرار گیرد. یک بحث این است که آیا مفاهیم اخلاقى، همچون الزام، با مفاهیم دینى، همچون امر الهى، مرادفند یا نه؟ بحث دیگر این است که آیا ارزشهاى اخلاقى وجودى مستقل از امر و نهى الهى دارند یا هر دو به یک وجود محققند؟ بحث دیگر این است که آیا معرفت اخلاقى مبتنى بر معرفت دینى استیا مىتواند مستقل از آن به دست آید؟ و نیز بحث از تاثیر باورهاى دینى، همچون پاداش و مجازات الهى، در انگیزش اخلاقى جزء مباحث مهم ارتباط دین و اخلاق است و بالاخره ارتباط مضمونى دین و اخلاق، یعنى بررسى تطابق و تخالفهاى محتواى تعالیم دینى با محتواى اصول و قواعد اخلاقى هم جزء مباحث ارتباط دین و اخلاق است؟ همه این مسائل مربوط به حوزه نظرى ارتباط دین و اخلاق است که تاکید در آنها معلوم شدن سرشت اخلاقى دین است. زیرا مثلا اگر معلوم شد ارزشهاى اخلاقى مستقل از امر و نهى الهى است، در آن صورت حتى بر امر و نهى الهى هم حاکم بوده و ساختار آنها را در نفسالامر معین و مشخص مىکنند.
مهمترین سطوح ارتباطى دین و اخلاق، اگرچه باجمال در این مقاله بررسى مىشود، اما قبل از طرح آنها ذکر نکاتى لازم است:
الف. تمام کسانى که بر استقلال (اتانومى) اخلاق تاکید مىکنند، منکر حضور دین در یک یا تمام لایههاى اخلاق نیستند; چرا که این اصطلاح معانى متعددى دارد. روبرت آدامز هفت معنا براى استقلال اخلاق ذکر مىکند که فقط برخى از آن معانى منکر حضور دین در ساحتهاى اخلاق است. مثلا توماس نگل استقلال اخلاق را به این معنا مىگیرد که اخلاق قابل فروکاهش و تحویل به مسائل روانشناختى، همچون لذت یا جامعهشناختى همچون عادت و عرف جامعه، نیست و نیز به مسائل زیستشناختى، همچون اصل تکامل (که در اخلاق تکاملى دیده مىشود)، تحویل و ارجاع نمىگردد. (۹)
خود واژه Autonomy از دولغتیونانى autos ، به معناى خود، و nomos ، به معناى قاعده و قانون، ترکیب یافته است. این اصطلاح در یونان قدیم به دولتشهرهاى مستقل و غیر مستعمره اطلاق مىشد; اما اینک کاربرد وسیعى یافته و اطلاقات متعددى دارد که وجه جامع همه آنها تاکید بر خود گردانى و استقلال عمل است. (۱۰)
ب. انکار تقدم دین و وحى بر ارزشهاى اخلاقى یا انکار تقدم معرفت دینى (باور به خدا) بر معرفت اخلاقى، لزوما اتخاذ یک موضع الحادى نیست. بسیارى از طرفداران استقلال ارزشهاى اخلاقى در مرحله تحقق و نیز در مرحله شناخت از دین و معرفت دینى، جزء بزرگان اهل ایمانند. در جهان مسیحیت کسانى چون توماس آکویناس از این راى دفاع مىکردند و الان نیز وجه رایج تفکر کاتولیکى مسیحى همین است که میراث اندیشه آکویناس به حساب مىآید.
در جهان اسلام بسیارى از بزرگان اهل اعتزال، همچون قاضى عبدالجبار معتزلى و نیز اعاظم فیلسوفان و متفکران شیعى، همچون خواجه نصیر طوسى، از تقدم ارزشهاى اخلاقى بر اوامر الهى سخن مىگویند. در علم اصول فقه شیعى بحث دلانگیز تبعیت اوامر و نواهى الهى از مصالح و مفاسد نفسالامرى (واقعى) بازتاب همین تفکر فلسفى شیعى است. حتى مىتوان ادعا کرد که یکى از انگیزههاى مهم روىآورى معتزله به تقدم حسن و قبح اعمال بر امر و نهى الهى، تنزیه ذات ربوبى از هر گونه وصف ناپسند اخلاقى بوده است.