حزم اندیشی- اگر نگوییم ضرورت- حکم می کند که ابتدا به مسئله رمانتی سیسم بپردازیم و سپس درصدد تعریف یا توصیف آن برآییم. زیرا این مسئله که آرتور لاوجوی هم سالها پیش از آن گفته است، دردسرها دارد. با توجه به برداشتهای متعدد و متعارض از رمانتی سیسم مورخان و منتقدان، آیا می توانیم نظری قاطعانه درباره آن ابراز کنیم؟ آیا واقعیتها گواه بر «نهضتی» راستین است که از یکپارچگی معقولی در گستره اروپا برخوردار بوده است و در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم به اوج خود می رسد و به دلیل تعیین هویت آن می توانیم انواع و اقسام سلاله های فکری و سیاسی دنیای مدرن را به آن برسانیم؟ بر کسی پوشیده نیست که لاوجوی در این باره در صف تشکیک کنندگان قرار دارد. طبق گفته او «واژه رمانتیک» چندان معانی متعددی یافته که دیگر به خودی خود هیچ معنایی ندارد» (لاوجوی، 1924). بنابراین یادگیری استعمال این لفظ به صورت جمع، از توصیه های او بوده است. به نظر او، به جای یگانه اندیشه بنیادین «رمانتیک»، «تعدد رمانتی سیسم» وجود دارد. هوای آن داشت که به جای نهضت رمانتیک از «دوران رمانتیک» بین سالها 1780 تا 1830- آن هم به لحنی ابهام آمیز- بگوید.
چنین گفته ای در زمان خود پیش بینی احتیاط آمیز سودمندی بوده است و هنوز هم هست. از شواهد بر می آید که «مکتب رمانتیک» پدید آمده در دهه 1790 در آلمان با مکاتب رمانتی سیسم فرانسوی رمانتی سیسم فرانسوی و انگلیسی همان دوره، تفاوتهای مهمی دارد. علاوه بر این، ماهیت رمانتی سیسم طی دو قرن از نسلی به نسل دیگر به ظرافت دیگرگون می شود. به عنوان مثال، رمانتی سیسم «متأخر» در آلمان در مقایسه با مراحل نخست خود که با «کلاسیک گرایی» وایمار قرابت داشت، بیشتر فطرت گرا و شیفته علوم غربیه امور فوق طبیعی بود. در فرانسه این خلاء بیشتر بین نسل «محافظه کار» شاتوبریان و مهاجران با نسل ویکتورهوگوی سنت شکن به چشم می خورد، هوگویی که پس از سال 1830 عقایدش- هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ مذهبی- دستخوش تغییرات فراوانی شد. لفظ «رمانتیک»، هرچند که به تازگی گرمی بازار یافته بود، دَم مسیحایی نداشت چون بر چیزهای بسیار متفاوت و متعددی دلالت می کرد (مثلاً اگرچه نزد فردریش شلگل به معنی «ضدکلاسیک» بود، از نظر استاندال معنایی جز «معاصر» نداشت). تازه، اکثر کسانی که عموماً در متون درسی امروزی رمانتیک نامیده می شوند، یا از رمانتیک بودن خود خبر نداشتند و یا اینکه خود را رمانتیک نمی نامیدند. احتمالاً در گروه برلین-ینا(1) بود که رمانتی سیسم را با آگاهی کامل استعمال کردند. از سردمداران این گروه یکی هم شلگل بود، که این اصطلاح را را یج کردند و در نهایت هم خشم گوته را برانگیختند. اما تا آنجا که من می دانم، کالریج و وردزورث هرگز این عنوان را اختیار نکردند. رمانتی سیسم بجز در برخی از نمایشگاههای بسیار غیررسمی در برلین، یا بعدها در محافل پاریس یا حلقه باطنیان از قبیل «نصرانیها» در رم، سازمان ونهاد نداشت و به یقین می توان گفت محض نمونه در یک کشور نیز، کسی جرئت نکرد اثری بزرگ و قابل قیاس با داره المعارف قرن هجدهم به چاپ برساند. رمانتی سیسم علاوه بر نداشتن اصول عقاید، از مرجعیت سست بنیادی- مانند کتاب مقدس طی نهضت اصلاحی دینی پروتستانها هم بی نصیب بود. درواقع، این محرومیت به این دلیل بود که رمانتیکها، اگر بتوان آنها را چنین نامید، بر فردگرایی خود سخت می بالیدند.
اگر در این پیش بینی احتیاط آمیز راه افراط در پیش بگیریم، ناگزیر می شویم تفسیری تکثرگرا و حتی نام گرایانه را بپذیریم. اما راه افراط در پیش نمی گیریم. زیرا به نظر رنه ولک و عده ای دیگر، نه تنها نهضت رمانتیک در گستره اروپا وجود داشته بلکه ناتوانی در تشخیص آن به معنای عدم توجه به برخی از شناسه های برجسته فرهنگی قرن نوزدهم وحتی قرن بیستم است. طبعاً،تأیید یا تکذیب این نظر بسته به شواهد موجود است. با این همه، استفاده از برخی نظرات روش شناسیک در توضیح آن مفید خواهد بود. نخست اینکه بسیار حائز اهمیت است که از لفظ «رمانتی سیسم» ایراد نگیریم. این لفظ، شاید در توصیف برخی تحولات عمیق در جهان بینی(2) رایج در دوره موردنظر لفظ مناسبی نباشد، اما در عین حال چه واژه مناسبتری می توان سراغ کرد، خاصه در جایی که اکنون مطابق سنت- چه بخواهیم چه نخواهیم- استفاده از آن مجاز شمرده شده است و دست کم آن را با برخی از گسترده ترین مفاهیم و مفروضات مشترک مرتبط ساخته اند؟ از نظر من، لاوجوی به رغم تأکید بر تکثرگرایی، گاهی بر این نکته مهر قبول می زند. دو دیگر اینکه لازم است به یاد بیاوریم که مسئله رمانتی سیستم به هیچ وجه منحصربفرد نیست. این مسئله با خیل مسائل موجود در حوزه تاریخ نگاری- از قبیل رنسانس، اصلاح دین یا حتی عصر روشنگری تفاوتی ندارد. الا اینکه شاید بتوان گفت پیچیدگی بیشتری دارد، بی پرده بگوییم که نهضت رمانتیک سنخیتی آرمانی دارد. اما این امر در مورد «نهضتهای» دیگر در تاریخ نیز صادق است، خاصه اگر تمام ابعاد آنها در نظر گرفته شود واز محدوده های جغرافیایی فراتر برود. شخص مورخ خصایل «آرمانی» نهضتها را وصف می کند و نیک هم می داند که هیچ جا درحالت کاملاً ناب و در معیت هم یافت نمی شوند. منتها شخص مورخ چاره دیگری ندارد. چه اگر چنین نکند، حوزه بحثش از تک تک آدمها یا مکاتب و گروههای تنگ حصار فراتر نمی رود. او دیگر نمی تواند از رنسانس بگوید، که برای ما خسرانی عظیم خواهد بود.
بهتر است بدانیم که سخنی آرمانی از این دست، ریشه ای استوار در واقعیت دارد و نشان می دهد که مورخ براساس شواهد موجود، نظریه های خود را تعمیم می دهد: یعنی اتفاق نظر یا وجه مشترکی که در میان تعارضات موجود بدان دست می یابد. هرجا که نهضت اندیشه ها به میان بیاید، این اتفاق نظر را به سادگی می توان در جایی که تک تک افراد با آن مخالف بوده اند، کشف کرد. کشف مورد توافق همگان دشوارتر است. اما این امر می تواندچندان دشوار نباشد اما اگر یادمان باشد که (در جایی که دامنه اختلاف نظر شدید باشد) اجماع در عرصه تصدیقهای آگاهانه جایی ندارد و جای آن در عرضهه تصدیقهای بلاتصور است، یعنی دلزدگیها یا نیازهای عمیق روانی. یکی از نکات جالب در مورد اتفاق نظر موجود در زمینه رمانتی سیسم این است که این نهضت با حداقل میزان «تأثیرات» بین المللی شکل گرفت. قدر مسلم، نمی توان وجود چنین تأثیراتی را انکار کرد، به عنوان مثال، تأثیر روسو بر اکثر اندیشمدان آلمانی، نفوذ کانت بر کالریج و همچنین هموطنانش و تأثیر «هردر» و والتراسکات بر حوزه تاریخ نگاری در فرانسه. اصل مطلب آن است که بخشهای متفاوت نهضت رمانتیک عمدتاً به طور مستقل و تحت تأثیر گرایشهای قومی شکوفا شدند؛ اما این امر در واکنش به مجموعه ای از نظرات مشترک صورت می پذیرفت که در برخی موارد به طور یکسان نزد همگان وجود داشت. در غیر این صورت هیچ گونه اتفاق نظری امکان پذیر نبود.
جان استوارت میل که بدون اینکه خودش رمانتیک باشد، ناظری مطلع و حامی نظرات رمانتکیها بود، دقیقاً بر چیزی انگشت نهاد که رمانتیکهای اروپایی آن را خوش نداشتند. او در مقاله خود در مورد آرماندکارل(3) (1837) اظهار می دارد که رمانتی سیسم مظهر «واکنش در برابر کوته بینیهای قرن هجدهم» است. اگرچه در این مقاله عمدتاً درباره ادبیات سخن می گوید، اما طبق آنچه در پی می آید و همچنین مقاله های دیگر، خاصه مقاله معروف او در مورد کالریج، به وضوح می توان دید که او رمانتی سیسم را طغیانی در برابر کوته بینیهای موجد در عرصه های متعدد- از قبیل فلسفه، علم، اندیشه های سیاسی و تاریخی و همچنین شعر و نمایشنامه- می پندارد. توماس کارلایل در مقاله اش درباره دیدرو (1833) از صفاتی مانند «جزئی»، «مغرضانه»، «بی مقدار» و «سست بنیاد» استفاده می کند. او «جهان عادت زده دیدرو» را تحت عنوان «جهان ناتمامی که تحریف شده تا کامل بنماید»، محکوم می کند. به طور قطع در هر دو مورد، ارجاع او به عصر روشنگری در اروپا بود که تا آن هنگام به کلیشه و حتی تا حدودی به کاریکاتور تبدیل شده بود. رمانتیکها آن عالم را به دلیل اسارتش در شیوه تفکر هندسی و آموزه های مرتبط با مکتب نئوکلاسی سیم یا اسارت در مشرب تجربه گرایی جان لاک، بس تنگ میدان می دانستند. در تفکر هندسی، به رغم جسارت در عرصه فلسفه، درصدد بودند تمام زندگی را تابع عقل سازند و به این ترتیب، آن را ماشینوار کنند و خفیف سازند. در مکتب نئوکلاسیک هم که در تلاش برای یافتن الگوهای آرمانی طبیعت به همین اندازه بلندپرواز بودند، قواعدی خشک و کلی را بر هنر و هنرمند تحمیل می کردند. مشرب تجربه گرایی به دلیل متفاوتی دل ناپسند بود، زیرا در عرصه آن شک گرایی شدید بود و معرفت بشری به عالم محسوسات محدود می شد. نیوتن مَثَل اعلای این کوته بینی گردید. البته حتی آرای رمانتیکها هم درباره نیوتن فرق می کرد (آدم به یاد سن سیمون می افتد که وعظ نیوتن پرستی می کرد)، اما چهره ای که ویلیام بلیک از او کشیده، نمونه ای کاملاً بارز است. بلک آن خلاقیت و نبوغی را که موردستایش الکساندر پوپ بود در وجود نیوتن نمی دید. برعکس، تا سرحد عالم مادی مرتبه اش را پایین آورده و وادارش کرده بود به فروسو نگاه کند، انگار که بخواهد با پرگار- یعنی به واسطه اندازه گیری و «عقل» محض- عمق جهان را دریابد (نیوتن، گالری تیت، لندن).
به نظر می رسد که در این مرحله برای جلوگیری از سوءتعبیر افزودن نکته ای دیگر در مورد خاستگاه های این نهضت بی مناسبت نباشد. کلمات موردعلاقه استوارت میل- یعنی، «واکنش» و «طغیان» - فقط به طور تقریبی درست است.