خداشناسی برگسون
میتوان حرکتهای را در شهود حیات مشاهده کرد. لحظاتی است که این شهود به معنای یگانه شدن فیلسوف با آگاهی به چیزها نیست، بلکه آگاهی از یک توافق و خویشاوندی میان خود و پدیدارهاست. در این حال سخن بر سر روشنگری زندگی نیست، بر سر گشودن رمز آن است، همانگونه که یک صورتگر- و برگسون نیز کم یا بیش همین را میگوید راز یک چهره را میگشاید. باید« نیت زندگی، آن حرکت ساده را بازیافت که در خطوط چهره در جنبش است و آنها را به هم مرتبط میکند تا با معنا جلوه کنند». در ما توان اینگونه بازخوانی هست، زیرا در هستی تن یافتهی ما، در خویشتن ما، الفبا و دستور زبان زندگی نگاشته شده اما نه به این مقصود که ما یا زندگی ما جلوهگاه معنایی کامل و تمام باشد. در اینجا نیز آقای لورْوا قاطعانه در بهترین سمت فلسفهی برگسون به راه است آنگاه که: زندگانی را «چون تناسب با مقصود جستجوگر» میبیند که در آن مقصود و راه نیل به آن، قضا و معنای (خردپذیر) انگیزانندهی یکدیگرند. در این غایتمندی سنگین، در این معنای در حال کار، آن آسودگی فرمانروای آگاهی کیهانشناسیک را نمییابیم که با ژستی به سادگی حرکت دست ما، همهی جزئیاتی را که زندگی یک اندام برساختهی آن است از خود بیرون فرو میافکند.
چندانکه باید از خود پرسید آیا شهود خدا نزد برگسون در خدایی «که نیروست» و در آغاز از آن سخن گفتیم، خلاصه شدنی است؟ میدانیم که او به اختصار ذات خدا را چون دیرندی در زمان که از دیرندِ زمانی ما با دوامتر است تعریف کرده، همچون «همبستگی» همهی دیرندها که دیرند هستی ما را هم به طریق اولی در برمیگیرد. و او آن را «ابدیت زندگی» نام نهاده است. اما این بدین معناست که با همسنجی پایندگی خدا با زمانمندی خود، از بیشی به کاستی گذر کردهایم و نیازی نیست که به روشنگری این کاستی بپردازیم که به گفتهی مالبرانش، نیستی صفت نمیپذیرد. اما دیدیم که برگسون سرانجام دیرند زمانی ما را با نبود مضاعفی که آینده و گذشته رویاروی اکنون مینهند، با گسیختگیای که در سرشاری حضور هستی پدید میآید، تعریف میکند. اگر خدا به راستی ابدیت زندگی است و اگر همانگونه که برگسون میگوید « چیزی پیش اندر ساخته» نیست، لازم میآید نفی یعنی نیستی در خدا «که نیروست» رخنه کند و کافی است که هم سخن با راوِسون دربارهی فلسفهی برگسون گفت: « اندیشهی نامتناهی، چیزی از پراپری خود را باطل کرده تا ]بتواند[ رستاخیزی پدید آورد، یعنی چیزها را بیدار کند و به آنها هستی عطا کند.»