هنگام فتح ایران بدست سپاهیان اسلامی همچنانکه پیش از این گفتیم ، در شاهنشاهی ساسانی آیینهای زردشتی و مسیحی و مانوی و مزدکی و بودایی و یهود رواج داشت .
خلاف آنچه تصور می رود همین که مسلمین ایران را تصرف کردند آیین اسلام سراسر این سرزمین را فرا نگرفت بلکه در آغاز کار جز عده ای از کشاورزان و اهل حرف و صنایع باقی دین خود را حفظ کردند و به تدریج تا اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم به جهات مختلف به دین اسلام در آمدند و اهم این اسباب عبارتست از فرار از تادیه جزیه سنگین به مسلمین.
در دوره بنی امیه فشار اقتصادی عرب به ملتهای تابع علی الخصوص به ایرانیان افزایش یافت چنانکه ایرانیان غیر مسلمان می بایست به عناوین مختلف به حکام اموی خراج دهند و این امر باعث ضعف بنیه مالی آنان گردید.
به نحو یکه از اواسط دوره بنی امیه رها کردن دین قدیم و قبول اسلام امری متداول شد. رخی از خلفا و عمال حکومت اموی از این امر راضی نبودند زیرا مایه نقصان عواید آنان می شد لیکن بعضی دیگر مانند عمر بن عبدالعزیز از این امر استقبال می نمودند و بر اثر آن عده کثیری از نامسلمانان قبول آیین اسلام کردند و از بار سنگین جزیه و خراج رهایی یافتند.
امر دیگر که ایرانیان را به قبول کیش اسلام ترغیب می کرد ورود در خدمات اداری ودرباری و سیاسی در اوایل عهد بنی العباس است . بسیاری از اشخاص را می شناسیم که برای ورود در خدمت اداری تظاهر به اسلام می کردند و واقعاً مسلمان نبودند و یا متهم به الحاد و زندقه بوده اند.
عده کثیر دیگری هم اندک اندک در طول این سه چهار قرن بر اثر تبلیغ ائمه متعزله و اسمعیلیه و فرق دیگر یا بر اثر معاشرت و مجاورت با مسلمین بدین اسلام در آمدند و تنها این دسته است که می توان افراد آن را مومنان و معتقدان واقعی دین اسلام در آن روزگار دانست.
پیداست که اعقاب و اخلاف این دسته اخیر و دسته های دیگر نیز به تدریج بر اثر عادت و وراثت مسلمانان پاک اعتقادی به بار آمدند و بدین جهت است که ملاحظه می کنیم در اواخر قرن چهارم اکثریت ایرانیان قبول اسلام کرده و دست از ادیان پیشین برداشته اند.
با این همه نباید فراموش کرد که در پایان قرن چهارم و آغاز قرن پنجم هنوز عده کثیری از زرتشتیان و عیسویسان و پیروان برخی ادیان دیگر در ایران خاصه در فارس و خراسان و ماوراء النهر و طبرستان و دیلمان به آزادی تمام مراسم دینی خود را ادا میکرده اند.
هرچه بر عمر اسلام در ایران افزوده شد بر درجه اعتقاد مردم و تعصب عامه به این آیین اضافه گشت و از شماره پیروان ادیان دیگر کاسته شد.
آغاز اختلافات مذهبی
اینک باید دید که وضع داخلی ایران از حیث مذاهب اسلامی چه بوده است؟ میدانیم که اسلام خیلی زود تر از بعض ادیان دیگر دچار تشعب و تفرق گردید و دیری از رحلت حضرت رسول نگذشت که چندین فرقه بزرگ پدید آمدند و هر یک از فرق به شعب جدید منقسم گردیدند. کشور ایران هم مانند سایر ممالک اسلامی عرصه کشاکش و مبارزات این فرق و شعب مختلف بود. مهمترین شعبی که در سه قرن اول هجری در ایران اهمیت داشت مذاهب اهل سنت ،مذاهب اهل تشیع و مذاهب خوارج بوده است.
اختلافات مذهبی که در میان مسلمین بروز کرد سه مبنای اساسی دارد:
نخست مساله جانشینی (خلافت – امامت)
دوم اختلاف در روش فقهی (فروع احکام )
سوم اختلاف در اصول عقاید.
ظهور هر یک از این فرق و بحث ومشاجره در صحت یا بطلان معتقدات آنها در میان مسلمانان ایران سه قرن اول هجری و قرون بعد در افکار اجتماعی و ادبی این ملت نیز موثر بوده و از هر یک آثاری در ادبیات فارسی باقی مانده است. به همین سبب تحقیق مختصری در این باب بر ما لازم است .
نخستین موضوعی که سبب ایجاد اختلافاتی میان مسلمانان شد موضوع جانشینی حضرت پیغامبر است که اهم فرق اسلامی بر اثر آن پدید آمدند یعنی اهل سنت و شیعه و خوارج این فرق د رآغاز کار بیشتر رنگ سیاسی داشتند ولی اندک اندک معتقدات سیاسی و مذهبی آنها طوری در اذهان رسوخ کرد که دیگر جنبه سیاسی امر از میان رفت و جنبه خالص مذهی در آن باقی ماند . در امر جانشینی حضرت رسول مسلمین در ساعات رحلت آن حضرت بر دو دسته شدند: گروهی معتقد بودند که پیغامبر اسلام جانشینی برای خود تعیین نکرده بلکه این کار را بر عهده امت گذاشت و امت باید از میان نخستین یاران پیغامبر از مهاجرین یا انصار کسی را بجانشینی بر گزیند . اجتماعی که از اکثر بزرگان صحابه به این قصد تشکیل شد در سقیفه بنی ساعده بود که در آنجا اختلافات سختی بین مهاجرین و انصار در گرفت و عاقبه الامر ابوبکر صدیق از طایفه قریش و پدر زن حضرت رسول که از صحابه ذی نفوذ بود از میان مهاجرین به خلافت انتخاب شد. وقتی این خبر بعلی بن ابیطالب علیه السلام که از آن مجلس غایب بود در خاندان نبی باشد و چون بعد از رحلت رسول که از صحابه ذی نفوذ بود از میان مهاجرین به خلافت انتخاب شد. وقتی این خبر به علی بن ابی طالب علیه السلام که از آن مجلس غایب بود رسید بر این سخن اعتراض کرد و نظر ثالثی را اظهار نمود که خلافت باید در خاندان نبی باشد