بحران هویّت
جوانى، بهارِ زندگانى است و جوان در فصل شکفتن زندگىِ خود و در پى کسب شخصیت و هویت خویشتن است. جوان، با سپرى کردن ایام نوجوانى و دست و پنجه نرم کردن با تعارضها و تمایلات گوناگون، دست به انتخاب مىزند تا بنیان مستحکم زندگى آینده خود را سامان بخشد و در پى شکلدهى شخصیت ثابت و هویت سالم خود برمىآید ؛ هویتى که به او احساسِ زیباى ارزشمند بودن و قابل قبول بودن مىبخشد و احساس تنهایى و تهى بودن را فرسنگها از وجودش دور مىسازد.
جوانِ هویتیافته، مىداند که کیست، چه هدفى دارد، چه باید بکند، در پى چه باشد و چگونه با دیگران همزیستى و ارتباط داشته باشد ؛ در مقابل، جوانِ سرگردان در بیابان ترسناکِ بىهویتى، که سردرگمى، آرام و قرار را از او ربوده است و روزها و شبهاى او را همانند ساخته، بىهدف، رنجور، وقتگذران و مردّد، از دست رفتن گوهر جوانى را هر روز با نگاه به ثانیههاى ساعت به تماشا مىنشیند و شیرینترین روزگار عمر خود را با تلخىِ ندانمکارى، تباه مىسازد. تمام همت و تلاش او به مسائل بىاهمیت مىگذرد و دل به روزمرّگى و رسیدن به جدیدترین شکل از زندگى خویش دارد ؛ تلاشى بیهوده که نتیجهاى جز افزایش فشارهاى روانى، اضطراب و افسردگى نخواهد داشت و آیندهاى غیر از سُستعنصرى، ناکارآمدى و بىتدبیرى برایش قابل تصوّر نخواهد بود.
امروزى شدن، سکّهاى دو رو
یکى از عواملى که مىتواند در پدیدآیى بحران هویت و گمگشتگى شخصیتْ مؤثر باشد، مسئله پیشرفتهاى سریع در سطح جهانى و خصوصاً کشورهاى صنعتى دنیاست ؛ پیشرفتهایى که علىرغم ظاهرهاى زیبا و فریبایشان مىتوانند باطنى بَد و مخرّب داشته باشند.
امروزى شدن، که تلاشى است براى پیوستن به کاروان پیشرفت، با معانى متعددى که برایش قابل بیان است، مىتواند همانند سکّه دورویى باشد که یک روى آن «مفید و مثبت» و روى دیگر آن «منفى و مُضر» باشد ؛ چنان که تلاش براى همسویى با این تحولات نیز از این دو حال خارج نیست. در طرف خوب این سکّه به ظاهر زیبا، به دست آوردن جدیدترین اطلاعات و فنّاورىها و آگاه شدن از جدیدترین دادههاى علمى دنیاست که مىتواند در افراد با همه نگاههاى گوناگونى که دارند ، مؤثّر افتد و در برنامهریزى آنان براى دستیابى به اطلاعات گستردهتر و حتى بنیاد نهادن پدیده علمى جدیدى در سطح جهانى، یارىرسان باشد.
اما طرف دیگر این سکّه - که طرفداران بسیارى هم پیدا کرده - ، اکتفا به سطح بیرونى و پوسته این نوگرایى است ؛ یعنى جوان پیروِ جدیدترین سبک زندگى، با گرو نهادن دل در پیشرفتهاى رسیع و روزافزون جامعه بشرى، مىکوشد تا به جاى بهرهمندى از اطلاعات نو، به قالبهاى نو و شمایل جدیدترى دست یابد و هر روز، خود را به شکلى تازه درآورَد و سبک زندگى خویش را به روشى جدید، متحوّل کند ؛ کوششى که در نهایت به ناتوانى و فرسودگى منتهى خواهد شد ؛ زیرا پیشرفت و تحوّل در مُد را پایانى نیست ، ولى امکانات افراد و میزان فراغت آنان براى دستیابى به آخرین مُدها، محدود است.
بررسى روانشناختى
جوانى که مىکوشد طبق مُد روز یا به تعبیر رایج: «با کلاس» زندگى کند، هیچگاه هویت خویش را نخواهد یافت ؛ زیرا یکى از نشانههاى هویت و شخصیت سالم، «ثبات» است.
آلِن راس، روانشناس سرشناس شخصیت، در کتاب «روانشناسى شخصیت» مىنویسد: «غیر منطقى است اگر بخواهیم از شخصیت کسى صحبت کنیم که رفتارها، آگاهىها، هیجانها و انگیزههایش براى مدّت طولانى و از مکانى به مکان دیگر، تغییر مىکند و ثابت باقى نمىمانَد». (1) این گونه افراد، به نادرست گمان مىکنند که یکى از لوازم زندگى ماشینى و بهرهورى از فنّاورى روز و نیز شرطِ پویایى و حرکت به جلو، همگام شدن با مُد روز است ؛ (2) غافل از آنکه پیشرفت علمى، تابع شرایط ظاهرى نیست. چنان که در تاریخ معاصر مشاهده مىکنیم که کشورى مثل ژاپن با حفظ همان لباس سنّتى و خطِ باستانى خود، یکى از هفت کشور صنعتى برتر دنیا مىشود ؛ اما کشورى مانند ترکیه که رهبران آن، تلاش بسیارى در تغییر لباس، خط و سبک زندگى مردم خود داشتهاند، حتّى براى عضویت در اتحادیه اروپا با مشکل مواجه مىشود.
خلاصه اینکه در نگاهى روانشناسانه به پدیده امروزى شدن (به معناى پیروى کورکورانه از ظاهر پیشرفتها) باید گفت که این نوع پیروى، ثمرهاى جز بازماندن از اهداف اصلى در زندگى، و آیندهاى غیر از ناکامى نخواهد داشت ؛ زیرا با شکلگیرى هویت است که شخص به نقش خود و میزان استعدادهاى خود پى برده، در صدد برنامهریزى براى بهرهبرى از استعدادها و نیز شکوفایى آنها برمىآید.
پیشرفت حقیقى یا بَدلى؟
سؤالى که ما از پیروان بىچون و چراى پیشرفتهاى غرب داریم، این است که: آیا به راستى هر پیشرفتى دلیل بر ترقّى و تکامل است؟ آیا به صِرف پیشرفت در یک جنبه از ابعاد زندگى، مىتوان گفت که در تمام شئون زندگى چنین پیشرفتى حاصل شده است؟
با نگاهى گذرا به آمارهاى جُرم و جنایت (سرقت، قتل، اختلاس، طلاق، خودکشى و...) و میزان مبتلایان به ایدز، بىعفّتى و نیز گسترش روزافزون بیمارىهاى روانى در جوامع به ظاهر پیشرفته، پاسخ این سؤال را به خوبى مىیابیم. ستون حوادث روزنامهها و مجلات در این جوامع، پُر است از اخبار جنایات هولناکى که حتى نمىتوان به راحتى آنها را باور کرد.
بحران معنویت و اخلاق که امروزه دامنه دامنسوز آن، جوامع پیشرفته را به واماندگى و عجز رسانده و اندیشهمندان آنها را در صدد چارهجویى اساسى به فکر واداشته است و بودجههاى فراوانى که براى پیشگیرى و یا پیگیرى جرایم، امروزه در همان جوامع مُدرن و به ظاهر متمدّنْ هزینه مىشود، همه و همه گویاى این واقعیت است که باید در پیروى از این پیشرفت، قدرى هم به اصل یا بَدَل بودن آن بیندیشیم و اگر جنبههاى مثبتى در آن پیشرفتها وجود داشته باشد (مثل جنبههاى علمى و فناورى، مشارکت سیاسى هرچه بیشتر شهروندان، رفاه نسبى، تولیدگرى و توسعه کار، پاسدارى از طبیعت، طرح هر روزه حقوق مسلّم انسانى و وجدان انسانى و...) آنها را به درستى بیاموزیم. چنان که جوانان لایق ایرانى، امروزه با پیروى از این اصل و با افتخارآفرینى در المپیادهاى جهانى، ضمن ثابت کردن شایستگىهاى خود، توانستهاند به یارى خداوند، چشماندازهاى تازهاى از دانش روز را بر روى خود و جامعه خود بگشایند.
باید به هوش بود که امروزه غرب، فرهنگ خاص خویش را - که مورد انتقاد جدّى ماست - در قالبهاى جذّابى چون فیلمهاى پرتکنیک هالیوودى و صفحات متنوّع اینترنتى، به جوامع دیگر، تزریق مىنماید. این شاید اقتضاى سلطه و غلبه فعلى این فرهنگ باشد ؛ امّا باید دانست که «چیرگى»، هیچگاه به معناى «درستى» نیست. در برابر فرهنگ غرب، باید فعّال بود و از موضع ارزیابى، انتخاب و یا نفى آزادانه عناصر مختلف آن (به تفکیک) برخورد کرد.
از نگاه ما
با نگاهى به آموزههاى آسمانى دین اسلام، مىیابیم که فرهنگ دینى، هرگز مخالفتى با تجدّد و نوگرایى و پیشرفت (به معناى واقعى آن) ندارد. توصیه قرآن به آدمیان، این است که هماره در پهنه طبیعت سیر کنند و دم به دم در پىِ کاوش و جستجوى حقایق تازه و دستاوردهاى نو باشند. تعابیرى مثل «در زمین، سیر کنید» (3) صِرفاً براى مطالعه تاریخى و جغرافیایى نیست ؛ بلکه سفارشى است براى کسب علوم و فنون جدید و پىبردن به اسرار تازه و پیچیده عالم وجود؛ (4) سفارشى که در احادیث ما با تشویق عالمانِ دین به «آگاه به زمان بودن» و «فراگیرى دانش، هرکجا که باشد، هرچند در چین» و «توجه به تفاوت نسلها با یکدیگر در سلیقهها و مشکلات و میزان اطلاعات»، از آن یاد شده است. (5)
استاد مرتضى مطهرى در این باره مىفرماید: «اسلام به شکل ظاهر و صورت زندگى - که وابستگى به میزان دانش بشر دارد - نپرداخته است ؛ بلکه با قرار دادن هدف ما در قلمرو خود و واگذاشتن شکلها و ابزارها در قلمرو علم و فن، از هرگونه برخوردى با توسعه فرهنگ و تمدن، پرهیز کرده و حتى با تشویق عوامل توسعه و تمدن (یعنى: علم، اراده، همت و استقامت)، خود، نقش عامل اصلى پیشرفت تمدن را بر عهده گرفته است». (6)