روز بیست و هفتم شهریور ماه بدین سبب روز شعر و ادب فارسی نامیده شده که مصادف است با روزدر گذشت استاد سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص و مشهور به شهریار . شاید شهریار را بتوان آخرین شاعر غزلسرای چیره دست در ادب فارسی نامید چرا که پس از او دیگر قالب غزل شاعر بزرگی بر خود ندیده و علاوه بر این رفته رفته غزل جای خود را به شعر سپید یا نیمایی سپرده و خود به شعرای سلف می پیوندد. شهریار شاعر شوریده ای است که همچون بسیاری از اسلاف خویش از عشق زمینی و مجازی به عشق آسمانی و حقیقی دست یافت و این عشق سبب شد تا گوهر وجودش در کوره سختی ها بگدازد و بر عیار آن افزوده گردد.
بسمه تعالی
من باید تشکر کنم از برادران عزیزی که این جلسه را ترتیب دادند که ما این توفیق را پیدا کنیم که در درجه اول جناب آقای شهریار، استاد عزیزمان و شاعر بزرگ نام آورمان را از نزدیک ببینیم که من شاید از اوایل دوران جوانی و از آن اوانی که با شعر آشنا شدم، با نام شهریار هم آشنا شدم. دیوان ایشان، را فکر می کنم تازه یک جلد یا دو جلد از دیوان ایشان چاپ شده بود، در مشهد از یک کتابخانه گرفتم و خواندم. خوب دیگر در طول سالیان طولانی و آشنایی با شعر و انس با شعر و التذاذ از شعر و در برهه های مختلف از عمر شعری و ادبی، همواره استاد عزیزمان جناب آقای شهریار را من در یاد داشته ام.
مقام معظم رهبری- در دیدار با شعرای تبریزی
اصولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهریار در خلال اشعارش خوانده می شود و هر نوع تفسیر و تعبیری که در آن اشعار بشود به افسانه زندگی او نزدیک است و حقیقتاً حیف است که آن خاطرات از پرده رؤیا و افسانه خارج شود.
گو اینکه اگر شأن نزول و علت پیدایش هر یک از اشعار شهریار نوشته شود در نظر خیلی از مردم ارزش هر قطعه شاید ده برابر بالا برود، ولی با وجود این دلالت شعر را نباید محدود کرد.
شهریار یک عشق اولی آتشین دارد که خود آن را عشق مجاز نامیده. در این کوره است که شهریار گداخته و تصویه می شود. غالب غزلهای سوزناک او، که به ذائقه عموم خوش آیند است، یادگار این دوره است. این عشق مجاز است که در قصیده ( زفاف شاعر ) که شب عروسی معشوقه هم هست، با یک قوس صعودی اوج گرفته، به عشق عرفانی و الهی تبدیل می شود. ولی به قول خودش مدتی این عشق مجاز به حال سکرات بوده و حسن طبیعت هم مدتها به همان صورت اولی برای او تجلی کرده و شهریار هم با زبان اولی با او صحبت کرده است.
بعد از عشق اولی، شهریار با همان دل سوخته و دم آتشین به تمام مظاهر طبیعت عشق می ورزیده و می توان گفت که در این مراحل مثل مولانا، که شمس تبریزی و صلاح الدین و حسام الدین را مظهر حسن ازل قرار داده، با دوستان با ذوق و هنرمند خود نرد عشق می بازد. بیشتر همین دوستان هستند که مخاطب شعر و انگیزهًَ احساسات او واقع می شوند. از دوستان شهریار می توان مرحوم شهیار، مرحوم استاد صبا، استاد نیما، فیروزکوهی، تفضلی، سایه و نگارنده و چند نفر دیگر را اسم برد.
شرح عشق طولانی و آتشین شهریار در غزلهای ماه سفر کرده، توشهً سفر، پروانه در آتش، غوغای غروب و بوی پیراهن مشروح است و زمان سختی آن عشق در قصیده پرتو پاینده بیان شده است و غزلهای یار قدیم، خمار شباب، ناله ناکامی، شاهد پنداری، شکرین پسته خاموش، توبمان و دگران و ناله نومیدی و غروب نیشابور حالات شاعر را در جریان مختلف آن عشق حکایت می کند و غزلها یا اشعار دیگری شهریار در دیوان خود از خاطرات آن عشق دارد از قبیل حالا چرا، دستم به دامانت و غیره که مطالعهً آنها به خوانندگان عزیز نشاط می دهد.
عشقهای عارفانه شهریار را می توان در خلال غزلهای انتظار، جمع و تفریق، وحشی شکار، یوسف گمگشته، مسافرهمدان، حراج عشق، ساز صبا، و نای شبان و اشگ مریم، دو مرغ بهشتی و غزلهای ملال محبت، نسخه جادو، شاعر افسانه و خیلی آثار دیگر مشاهده کرد. برای آن که سینمای عشقی شهریار را تماشا کنید، کافی است که فیلمهای عشقی او را که از دل پاک او تراوش کرده در صفحات دیوان بیابید و جلوی نور دقیق چشم و روشنی دل بگذارید هرچه ملاحضه کردید همان است که شهریار می خواسته است. زبان شعر شهریار خیلی ساده است.
محرومیت و ناکامی های شهریار در غزلهای گوهر فروش، ناکامی ها، جرس کاروان، ناله روح، مثنوی شعر، حکمت، زفاف شاعر و سرنوشت عشق به زبان شهریار بیان شده است و محتاج به بیان من نیست.
خیلی از خاطرات تلخ و شیروین شهریار از کودکی تا امروز در هذیان دل، حیدر بابا، مومیایی و افسانهً شب به نظر می رسد و با مطالعه آنهاخاطرات مزبور مشاهده می شود.
شهریار روشن بین است و از اول زندگی به وسیله رویأ هدایت می شده است. دو خواب او که در بچگی و اوایل جوانی دیده، معروف است و دیگران هم نوشته اند.
اولی خوابی است که در سیزده سالگی موقعی که با قافله از تبریز به سوی تهران حرکت کرده بود، در اولین منزل بین راه - قریه باسمنج - دیده است؛ و شرح آن این است که شهریار در خواب می بیند که بر روی قلل کوهها طبل بزرگی را می کوبند و صدای آن طبل در اطراف و جوانب می پیچد و به قدری صدای آن رعد آساست که خودش نیز وحشت می کند. این خواب شهریار را می توان به شهرتی که پیدا کرده و بعدها هم بیشتر خواهد شد تعبیر کرد.
خواب دوم را شهریار در 19 سالگی می بیند، و آن زمانی است که عشق اولی شهریار دوران آخری خود را طی می کند و شرح خواب مجملا آن است که شهریار مشاهده می کند در استخر بهجت آباد ( قریه یی واقع در شمال تهران که سابقاً آباد و با صفا و محل گردش اهالی تهران بود و در حال حاضر جزو شهر شده است) با معشوقعهً خود مشغول شنا است و غفلتاً معشوقه را می بیند که به زیر آب می رود، و شهریار هم بدنبال او به زیر آب رفته، هر چه جستجو می کند، اثری از معشوقه نمی یابد؛ و در قعر استخر سنگی به دست شهریار می افتد که چون روی آب می آید ملاحضه می کند که آن سنگ، گوهر درخشانی است که دنیا را چون آفتاب روشن می کند و می شنود که از اطراف می گویند گوهر شب چراغ را یافته است. این خواب شهریار هم بدین گونه تعبیر شد که معشوقه در مدت نزدیکی از کف شهریار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهریار به شعر گفته شده است و در همان بهجت آباد تحول عارفانه ای برای شهریار دست می دهد که گوهر عشق و عرفان معنوی را در نتیجه آن تحول می یابد.