السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل والنهار، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین .
عصر غریبی است ، عصر عاشورا. هنوز پس از هزار و سیصد و پنجاه سال ، زمان بغض کرده و خاطره آن روز دردناک را از ضمیر خود نمی تواند دور کند. صالح ترین بندگان خدا اشرف اولاد آدم توسط شقی ترین افراد روزگار به ناجوانمردانه ترین شکلی به شهادت رسیده است .
براساس یک سنت دیرین دوستداران آن مصلح بزرگ هرسال در چنین روزی گردهم می آیند و با سوگ خود می کوشند به صدای «هل من ناصر ینصرنی » او پاسخ گویند و از مکتب حسینی درس دینداری ، عزت و آزادی بیاموزند. چهارده قرن است که یاد حسین و کربلا گرمی بخش محفل عاشقان و آزادگان و دلسوختگان است و هنوز این داغ تازه است و هنوز این مکتب شگفت درسهای جدیدی برای سالکان و حقیقت جویان دارد. و امروز در محضر هنرمندان و فرهنگ دوستان می خواهم از «نهضت عاشورا و آزادی » سخن بگویم . چرا که حسین سرور آزادگان جهان است و ملت ما در مقاطع مختلف تاریخی همواره با یاد و نام حسین «آزادی » خواسته است . هرچند در عصر عاشورا که احساسات و عواطف مجروح و چشمها گریان است سخن گفتن در باب آزادی آسان نیست ، اما با عنایت به پیام عمیق زیارت اربعین «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیره الضلاله» حسین خون گلوی خود را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی گمراهی نجات بخشد. و چه ضلالتی بدتر از ازدست دادن آزادی در محرم حسینی در کنار سوگواری و اشک ریختن و مویه کردن در عزای حسین ، تعمیق معارف قیام کربلا و نهضت عاشورا نیز یک وظیفه است . و آنچه باعث شده یاد حسین در جامعه دینی ما ملازم بیداری ، ظلم ستیزی و آزادی باشد همین معارف حسینی است و اصولا آن سوگواری ها و مراسم تعزیه و گریه ها و اشک ها همه مقدمه است ، مقدمه برای معرفت ، مقدمه برای تشبه به حسین ، حسین گونه شدن والا گریه بدون معرفت ، سوگواری بدون التزام عملی به راه و مرام حسین مستلزم این همه ثواب و احترام نیست .
ابتدا به عنوان مقدمه ای کوتاه ، گذری در سیر تاریخی مسئله آزادی تا عصر سیدالشهدا خواهم کرد، سپس جلوه های آزادی را در بیانات و رفتار امام حسین (ع) به تماشا می نشینیم ، کوشش می کنم به کلمات گهربار حضرت اباعبدالله (ع) که از اجزای لاینفک هویت فرهنگی ماست توسل بجویم ، به این امید که از این مجلس حسینی توشه معرفت برگیریم . از بیان کلیات بحث آزادی درمی گذرم و بحث را در دو قسم آزادی یعنی آزادی معنوی و آزادی سیاسی متمرکز می کنم . مرادم از آزادی معنوی رهایی از بند نفس و سیطره شیطان است که لازمه آن وصول به مرتبه ای از کرامت و عزت و علو طبع . و مرادم از آزادی سیاسی رهایی از قدرتهای جائر و مستبد، حق انتخاب مشی سیاسی ، حق اظهارنظر و مخالفت با حکومت و انتظار برخورداری از امنیت در پناه قانون .
آزادی در مقام سخن و خطابه همواره توصیف و مدح و ستایش می شود، هیچکس حتی دشمنان آزادی هم با صراحت و بی پرده آزادی را نفی نمی کنند، مشکل آزادی اما و اگرهایی است که در زمان عمل همچون غل و زنجیر بر پیکر آن تحمیل می شود. همه بحث در این قیود و ضوابط و شرائط است . این مشکل در بحث آزادی سیاسی به مراتب جدی تر است .
میزان آزادی سیاسی ، آزادی مخالف است ، به بیان ساده تر در جایی که مخالف حکومت ، مخالف قدرت سیاسی در چهارچوب ضوابط انسانی امنیت داشته باشد، می توان گفت آزادی سیاسی محقق شده است . و حسین (ع) در عصر خود یک مخالف بود. مخالف حکومت وقت ، بالاتر از آن ، حسین (ع) مخالف یک رویه بود، و برای اصلاح آن از جان خود مایه گذاشت . از امام حسین (ع) با عنوان فاخر سرور آزادگان جهان ، سیدالاحرار یا ابوالاحرار یاد می کنیم ، تعبیری صادق و رسا.
علی رغم این که در فرهنگ دینی ما شخصیت بارزی چون سیدالشهدا(ع) موجود است، متاسفانه مسئله آزادی در ادبیات دینی بلکه ادبیات ملی ما جایگاه شایسته خود را نیافته است . رسوخ ریشه های استبداد که پیشینه ای چندهزارساله دارد باعث شده که مسئله آزادی و حریت هرگز به عنوان یک بحث مستقل و یک فصل مجزا مورد عنایت نویسندگان و محققان ما قرار نگیرد، و درنتیجه مبانی نظری آن مورد دقت و تامل واقع نشود. ادبیات دینی و ملی ما در زمینه آزادی سیاسی بسیار لاغر و نحیف است . پدران و پیشینیان ما در این باره از احساس و عاطفه و عشق و شعار آزادی به تعقل و تدبر و تعمیق آزادی نرسیده اند.
در اینجا خود را موظف می دانم از اولین دانشمندی که در جامعه ما مسئله آزادی سیاسی را به معنای رایجش براساس تعالیم حسینی مطرح کرد یاد کنم . مرحوم آیت الله میرزا محمد حسین غروی نائینی (متوفی 1355ه'ه ق ) از بزرگترین علمای عصر مشروطه است . این فقیه بصیر در تبیین آرا سیاسی خود کتابی نوشته به نام تنبیه الامه و تنزیه المله. نائینی برای نخستین بار آزادی سیاسی را بنام «حریت » از جمله لوازم یک جامعه دینی شمرد و فصلی از کتاب ارزشمند خود را به «اصل مبارک حریت » اختصاص داد، و در آنجا به انتقاد از کسانی می پردازد که وقتی از آزادی دم زده می شود، آن را به رفع ید از احکام دین و مقتضیات مذهب و بی بندوباری تعبیر می کنند، و نمی دانند یا خود را به نادانی می زنند که مراد انبیا و اولیا دین و طرفداران متدین آزادی از آزادی ، آزادی از اسارت و رقیت تحکمات خودسرانه است ، این که رقاب ملت از بندگی نسبت به سلاطین آزاد باشد و مردم بتوانند در چهارچوب قوانین موضوعه آن جامعه در بیان و رفتار سیاسی آزاد باشند و آنچه را صلاح می دانند انجام دهند و کسی به رسم و شیوه فراعنه بر آنها سطوت و استیلا نداشته باشد. به نظر نائینی اهتمام دائمی انبیا و اولیا علیهم السلام در استنقاذ این «حریت مظلومه مغصوبه » از غاصبین و طواغیت بوده است و مقتضای دینداری مبارزه برای کسب آزادی سیاسی است .
میرزای نائینی در صدر کتاب گرانسنگ خود تصریح می کند که مردم در نهضت مشروطه آزادی خواهی را از نهضت حسینی اقتباس کرده اند: «... عموم اسلامیان به حسن دلالت و هدایت پیشوایان روحانی از مقتضیات دین و آئین خود باخبر و آزادی خدادادی را از ذل رقیت فراعنه امت برخورد به حقوق مشروعه ملیه و مشارکت و مساواتشان در جمع امور با جائرین پی بردند و در خلع طوق بندگی جبابره و استفاده حقوق مغصوبه خود سمندروار از دریاهای آتش نیندیشیده ریختن خونهای طیبه خود را در طریق این مقصد از اعظم موجبات سعادت و حیات ملیه دانستند و ایثار در خون خود غلطیدن را بر حیات در اسارت ظالمین از فرمایش سرور مظلومان علیه السلام که فرمود: نفوس ابیه من ان توثر طاعه اللئام علی مصارع الکرام اقتباس کردند.» نائینی ضمن تمسک به آخرین خطبه امام حسین (ع) که در همچو روزی عاشورا ایراد شده نتیجه می گیرد هر دوستدار حسین می باید طرفدار آزادی باشد و برای استقرار حریت در جامعه کوشش کند
دفاع جانانه نائینی از آزادی سیاسی در مقابل کسانی است که به گفته وی «جز حفظ مقام مالکیت رقاب و فاعلیت ما یشا و حاکمیت ما یرید و عدم مسئولیت عما یفعل ، مقصد و هم دیگری اصلا بخاطرشان نرسیده و درنظر ندارند همچنین اتصاف آن دسته ظالم پرستان عصر و حاملان شعبه استبداد دینی را هم به تمام اوصافی که در روایت احتجاج برای علما سو و راه زنان دین مبین و گمراه کنندگان ضعفای مسلمین تعداد فرموده و در آخر همه می فرماید: اولئک اضر علی ضعفا شیعتنا من جیش یزید لعنه الله علی الحسین (ع) ]این دسته از علما ضررشان بر ضعفا شیعه بیشتر است از سپاه یزید بر حسین (ع)[ کما ینبغی فهمیده می دانند که از این درجه همدستی با ظالمین دردمان چه و مقصدمان چیست نائینی آنان را که ستیز با آزادی سیاسی را توجیه دینی می کنند، «شعبه استبداد دینی » نامیده ، معتقد است ضرر این توجیه گران بر مردم بیش از ضرر لشکر یزید بر امام حسین (ع) است .
نبرد بی امان دینداری و آزادی خواهی با استبداد و آزادی ستیزی هنوز نیز در جریان است و همچنان گروهی از آزادی با عنوان «کلمه قبیحه حریت » یاد کرده و می کوشند مناسبات استبدادی را توجیه دینی کنند و دین را مدافع و مقتضی استبداد معرفی کنند. سوالی که در این مجال در پی پاسخگویی آن هستم این است که چرا امام حسین (ع) قیام کرد، و هدف قیام حسینی با مسئله آزادی چه ارتباطی دارد واضح است که تکیه من در این بحث بر ابعاد اجتماعی و سیاسی نهضت عاشورا است و نقش برجسته انقلاب عاشورا را در احیای دین مفروغ عنه می گیرم ، چرا که در این باره فراوان سخن گفته شده ، اما در مبانی سیاسی و مباحث نظری آن در ارتباط با آزادی به تناسب کمتر سخن گفته شده است ، یا این که به بیانات کلی و نتایج عمومی اکتفا شده و کمتر از زاویه فلسفه سیاسی به نهضت دینی نگریسته شده است . واضح است که مطالعه این نهضت از زاویه فلسفه سیاسی هرگز به معنای نفی دیگر ابعاد آن نیست . تنها تکیه بر این نکته است که نهضت حسینی از باب فلسفه سیاسی نیز تعالیم و دروس و عبرتهای گرانبهایی دارد، که ما به این بعد از نهضت نیز محتاجیم . مسلح کردن شور مقدس حسینی به شعور و معرفت حسینی و تسری اصول و قواعد نهضت کربلا به فلسفه سیاسی رایجمان وظیفه ای سترگ است .قبل از سیدالشهدا(ع)، امام مجتبی (ع) در اثر دسیسه هایی که در زمان ایشان بکار افتاد، با معاویه صلح نامه ای را امضا کرد از جمله مفاد این صلح نامه این بود که معاویه مقید است که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کند و حق ندارد بعد از خود کسی را به خلافت جامعه اسلامی منصوب نماید، و حکومت پس از وی متعلق به حسن (ع) و حسین (ع) است
علی رغم این که معاویه به این عهد پایبند نماند، اما تا مسئله ولایت عهدی و خلافت یزید پیش نیامده بود، یعنی تا زمان مرگ معاویه (رجب سال 60) امام حسین (ع) به احترام برادر قدمی در شکستن آن عهدنامه برنداشت . فارغ از نقض جدی عهدنامه ، اکنون دو سنت سیئه در حال پایه گذاری است : یکی شخصیت حاکمی که قرار است زمام امور مسلمانان را بدست بگیرد، یعنی یزید. فردی که آشکارا مرتکب فسق و فجور می شود و برخلاف پدرش معاویه حداقل حفظ ظاهر هم نمی کند، و دیگری که مهمتر از اولی است ، شیوه به قدرت رسیدن او: ولایتعهدی . برای نخستین بار در تاریخ اسلام ، خلافت نبوی به سلطنت موروثی تبدیل می شود. به اعتقاد شیعه با حضور معصوم (ع) در جامعه ، حکومت حق اوست ، چرا که او افضل آدمیان است و عادلانه و خداپسندانه جامعه را اداره می کند. براین اساس حکومت پس از پیامبر حق امیرالمومنین (ع) بوده است و وی منصوب از جانب خدا و معرفی شده از جانب رسول (ص ) بوده و مردم موظف بوده اند به امر خدا و رسول گردن بنهند.
اما آنچه واقع شد به گونه دیگری بود. پس از رسول الله(ص ) چهار نفر خلفای راشدین به قدرت رسیدند. تامل در شیوه به قدرت رسیدن این چهار خلیفه و به طور کلی حکمرانان مسلمان قبل از یزید قابل مطالعه است :خلیفه اول ابوبکر با رای شورایی چهار پنج نفره از سران مهاجرین و انصار بدون حضور بنی هاشم با عجله و قبل از دفن پیامبر(ص ) تعیین می شود. مشخص نیست چرا تنها آن چند نفر حق تعیین خلیفه را داشتند و چرا دیگر سران مهاجرین و انصار از این حق محروم بودند. انتخاب کنندگان برای بیعت گرفتن مردم و به ویژه سران مهاجرین و انصار از عنصر فشار و زور غفلت نکردند، که اعتراض فاطمه زهرا(س ) دختر گرامی پیامبر مهمترین سند تاریخی این مسئله است . خلیفه دوم عمربن خطاب با وصایت خلیفه اول به قدرت رسید. آن روز کسی نپرسید اگر قرار است خلیفه با وصایت از جانب خلیفه قبل تعیین شود آیا پیامبر(ص ) درایت چنین وصایتی را همچون خلیفه اول نداشت خلیفه سوم عثمان بن عفان توسط شورایی شش نفره که از جانب خلیفه دوم منصوب شده بود، برگزیده شد، بعد از این که گزینه اول این شورا علی بن ابی طالب حاضر نشد خلافت به روش شیخین را بپذیرد.