دریافت مؤمن از حقیقت دنیا، فنا و نیستى است، بنابر این خوشیها و نا خوشیهاى دنیوى را پایدار نمىداند.به علاوه، خوشیها و ناخوشیها نقض مىشوند.اگر آدمى تحت تأثیر فرح و حزن دنیوى قرار گیرد، سلب فرح و حزن، عکس العمل نفسانى پدید مىآورد. کسى که تصور مىکند صد درجه خوشى کسب کرده، با از دست رفتنش صد درجه دچار ناراحتى مىشود و بالعکس.اما اگر میزان خوشى و ناراحتىها تنزل پیدا کند تا به صفر درجه برسد، عکس العملى به همراه نخواهد داشت.
[و لا یغتابه]
مؤمن از مؤمن غیبت نمىکند.در تعریف غیبت آمده است:
[ذکرک اخاک بما یکره]
یعنى در غیاب برادرت یادآورى چیزى را که او دوست ندارد.
این تعریف اختصاص به زبان ندارد.کنایه، کتابت، اشاره، همه مصداق غیبت مىتوانند باشند .چیزى که گفته مىشود مطلق است.مىتواند صفات نفسانى، افعال یا جهتى از جهات خلقت مؤمن را در بر گیرد.
غیبت از معاصى بزرگ است و آدمى را به سرعت به وادى جهنم مىکشاند.پیامبر اکرم (ص) فرموده :
[من مشى فى عیب اخیه و کشف عورته، کانت اول خطوه خطاها و وضعها فى جهنم]
کسى که به قصد [غیبت از برادر مؤمن و] کشف عیوب او گام بر مى دارد، اولین گامى که بر مىدارد در جهنم قرار مىگیرد.
[و کشف الله تعالى عورته على رئوس الخلائق]
خداوند تعالى عیوب او را در قیامت براى همگان آشکار مىکند.
حتى اگر مغتاب، توبه کرد و از برادر مؤمنش حلیت طلبید آیا نظیر کسى است که غیبت نکرده است.مطابق روایات پاسخ منفى است.در روایتى، وحى به حضرت موسى (ع) شد:
[من مات تائبا من الغیبه فهو آخر من یدخل الجنه ] اگر کسى تائب از غیبت بمیرد، آخرین کسى است که داخل در بهشت مىشود.
در مقابل، کسى که از غیبت پشیمان شده و عملا آن را تکرار مىکند، اولین کسى است که وارد جهنم مىشود.
[و من مات مصرا علیها فهو اول من یدخل النار]
اولین کسى که داخل نار مىشود کسى است که اصرار بر غیبت داشته باشد.
[و لا یمکر به]
با برادر مؤمنش نیرنگ نمىبازد.
مؤمن، مؤمنان را مانند خود مىداند و چون نسبت به خود نیرنگ نمىزند، درباره مؤمنان نیز چنین رفتارى ندارد.پیوند ایمانى، وحدت روحى پدید مىآورد.در این روایت به عوامل هجران و بریدنها که در روایت قبل مطرح شده بود، اشاره شده است.غیبت، از مهمترین عوامل قطع ارتباطهاست.اگر انسان بفهمد که معاشر و رفیقش سر او کلاه گذاشته است، آیا تصمیمى غیر از قطع ارتباط مىگیرد؟
بنابر این مؤمن نه خود جدا مىشود و نه سبب جدایى را فراهم مىکند.
[و لا یأسف على ما فاته و لا یحزن على ما اصابه]
تأسف براى از دست رفته نمىخورد و محزون از به دست آمده نمىشود.
کلمه ماى موصوله در ما فاته و ما اصابه امور دنیوى است.در روایتى از امیر المؤمنین (ع) آمده است: [اذا فاتک من الدنیا شىء فلا تحزن]
هنگامى که چیزى از دنیا از دستت رفت، پس اندوهگین مشو.
اما اگر از دست رفته، موضوعى معنوى بود، حزن در اینجا ممدوح است چنان که فرمودهاند :
[و لا یفشل فى الشده ]
مؤمن در شداید، مست نمىشود.
فشل، مستى است که با ترس و اضطراب توأم است.در اصطلاحات معمولى هم که مىگویند کار فشل شد، یعنى به هدف نرسید.مؤمن در سختیها نه تنها نمىبرد که کالجبل الراسخ است.یعنى مؤمن در حوادث هضم نمىشود.بلکه هاضمهاش به قدرى قوى است که حوادث در او هضم مىشود .
[و لا یبطر فى الرخاء]
در آسایش دستخوش شادمانىها نمىشود.
بطر، شادى است که انسان را از خود بیخود کند، به طورى که نتواند قواى درونى و بیرونیش را مهار کند.زیرا بینشى عمیق به دنیا دارد.مؤمن مىداند که دنباله خوشیهاى دنیوى، رذایل نفسانى است.خوشیها زمینه مناسبى فراهم مىکند تا برخى رذایلى که در نهانخانه دل مخفى بودند، بروز و ظهور کنند.تا وقتى در آسایش نبود، این رذایل، قدرت خودنمایى نداشتند.مؤمن اینحقیقت را با همه وجود حس کرده است که:
[البطر یسلب النعمه و یجلب النقمه ]
خوشحالى زیاد نعمتها را سلب و نقمتها را جلب مىکند.
دریافت مؤمن از حقیقت دنیا، فنا و نیستى است، بنابر این خوشیها و نا خوشیهاى دنیوى را پایدار نمىداند.به علاوه، خوشیها و ناخوشیها نقض مىشوند.اگر آدمى تحت تأثیر فرح و حزن دنیوى قرار گیرد، سلب فرح و حزن، عکس العمل نفسانى پدید مىآورد.کسى که تصور مىکند صد درجه خوشى کسب کرده، با از دست رفتنش صد درجه دچار ناراحتى مىشود و بالعکس.اما اگر میزان خوشى و ناراحتىها تنزل پیدا کند تا به صفر درجه برسد، عکس العملى به همراه نخواهد داشت.
در این زمینه خود حضرت مىفرمایند:
[کل سرور متنقض]
هر خوشحالى، نقض و شکسته مىشود.
[بقدر سرور یکون النقیض]
شکستها به مقدار سرور و شادمانىهاست.
یعنى به هر مقدار که آدمى خوشحال مىشود به همان مقدار مىشکند.بالاتر از این گاهى خوشیهاى نا پایدار، الم جاودانه به دنبال دارد.چه بسیار شادمانى که در پى آن حزن و اندوه جاودانه است.
[یمزج الحلم بالعلم و العقل بالصبر]
مؤمن حلم را به علم و عقل را با صبر در مىآمیزد.
اهل ادبیات تفاوتى میان خلط و مزج قایلاند.خلط، ترکیب دو شىء است اما نه به گونهاى که از این ترکیب، شىء سومى پدید آید.مزج، آمیختگى و ترکیبى است که اجزا در ترکیب منحل شده باشند.ترکیب حلم با علم و عقل با صبر از نوع ترکیب مزجى است.علم، ادراکات آدمى است و عقل، اعم از نظرى و عملى، نیرویى است که آدمى به واسطه آن، حق از باطل را تشخیص مىدهد .
عقل، قوهاى درونى و علم، ادراکاتى است که منشأ آن، خارج است.
حلم، آرامش نفس است آنگاه که با حوادث مکروه مواجه مىشود.به تعبیر دیگر اضطراب ندارد .صبر هم ثبات نفس است و اقسام گونه گون دارد، نظیر صبر در مصائب.و نقطه مقابل صبر، جزع است.صبر در شداید، که به ویژه در جنگ پدید مىآید که از آن به شجاعت تعبیر مىکنند و ضدش جبن و ترس است.صبر بر طاعات و ترک معاصى که ضدش را به فسق تعبیر مىکنند.صبر در کنترل شهوات که به عفت تعبیر مىشود.
صبر اهمیتش به حدى است که رأس ایمان شمرده شده است [ الصبر رأس الایمان ]
از رسول الله (ص) از حقیقت ایمان پرسیده شد.حضرت فرمودند: [هو الصبر]
ایمان، صبر است.
در توضیح این کلام فرمودند:
[لأنه اکثر اعماله و اشرفه]
براى آنکه اکثر و اشرف اعمال به این صفت مربوط است.
توضیح آنکه باعث دین دو چیز است.یکى به عقل نظرى و دیگرى به عقل عملى مربوط است.عقل نظرى ادراکات انسان در ابعاد عقیدتى است.ادراک کلیات است.اما عقل عملى، ادراک حسن و قبح است.آنچه عقل نظرى صحیح تشخیص داد، عقل عملى اراده مىکند و آن را به اعضا و جوارح عرضه مىکند.باعث دین در اینجا ثبات و صبر است.
در مقابل، باعث هواى نفس قواى حیوانى، شهوت و غضب و امثال اینهاست.صبر و ثبات موجب مىشوند که باعث هواى نفس نتوانند عقل نظرى و عملى را متزلزل کنند.آنها که نفوس قدسیه الهیه که در تصور من و شما نمىگنجند، از سرادقات اعلى خطاب مىشوند:
یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک
از این نفوس به نفوس مطمئنه توصیف مىکنند.
گروهى هم هستند که باعث هوا بر باعث دینشان غلبه دارد و آنان کفارند.
برخى هم بینابین هستند.گاهى باعث هوا مغلوب و گاهى باعث دین.متوسطین از نفوس زبان حالشان این است،
رب إنى مغلوب فانتصر
باعث دین و باعث هوا، هر دو داراى جنودى هستند.از جنود باعث دین به رحمانى و از جنود باعث هوا، به جنود شیطانى تعبیر شده است.در روایتى ازعلى (ع) آمده است:
[نعم وزیر العلم الحلم]
خوب یاورى است حلم براى علم
در روایتى دیگر شرط ثمربخشى علم را، حلم دانستهاند.
[لن یثمر العلم حتى یقارنه الحلم]
علم هرگز ثمر نمىدهد مگر وقتى که قرین حلم شود.
در روایتى دیگر على (ع) اهمیت حلم را در سطحى برتر مطرح فرمودهاند.اساسا علم بدون علم را مصداق علم نمىدانند.
[لا علم لمن لا حلم له]
علم ندارد کسى که حلم ندارد.
زیرا علم بدون حلم، علم لا ینفع است.آنگاه دانستن مفید است که در کنارش آرامش نفس باشد تا دانستنىها به کار گرفته شود.مىداند عملى را که انجام مىدهد، جهنمى است اما چون فاقد آرامش و ثبات است نمىتواند مقاومت کند.
[من غلب عقله شهوته و حلمه غضبه کان جدیرا بحسن السیره ]
حسن سیرت در کسى است که عقلش بر شهوتش و حلمش بر غضبش پیشى گرفته باشد.
چرا مؤمن علمش با حلمش و عقلش با صبرش ممزوج است؟ پاسخ این است که بینش مؤمن این امتزاج را تعلیم مىکند.مؤمن اهل مقایسه است.او باور دارد که پایدارى در برابر هواهاى نفسانى، اگر چه مقرون به فشار و تلخى است اما در مقایسه با صبر بر عقوبت الهى، بسى سهلتر است .رنج موقت را تحمل مىکند تا از درد جاویدان رهایى یابد.
[الصبر على طاعه الله اهون من الصبر على عقوبته]
صبر بر طاعات الهى سهلتر از صبر بر عقوبت الهى است.
قرین بودن حلم با علم این معنا را هم تفهیم مىکند که مؤمن در برابر جهل جاهل، حلیم است.
[تراه بعیدا کسله دائما نشاطه]
او را مىبینى در حالیکه کسالت از او دور و نشاطش دائمى است.
کسالت رخوت و سستى و کاهلى روح در مقابل شادابى روح است.
میان روح و جسم تناسب است.تألمات روحى بر روى بدن تأثیر مىگذارد و بالعکس بیماریهاى جسمى، روح را تحت تأثیر قرار مىدهد.البته برخى افراد تحت تأثیر ارتباطات روحانى به بیماریهاى روحى مانند افسردگى مبتلا نمىشوند.در امور دنیوى این مسئله کاملا محسوس است .طالبان جاه و مال که صبح تا شب مىدوند، آخر شب اگر چه اکثرشان از نظر جسمى کاملا خستهاند، اما روحشان نشاط دارد.
امیر المؤمنین (ع) در وصف مؤمن، کسالت را از او به دور مىدانند.روحمؤمن، تنبل نیست .شاد است و شاداب و آماده تلاش و حرکت.مؤمن اهل نشاط روحانى است.روایات در این زمینه فراوان است.امام صادق (ع) فرمودند:
[ایاک و خصلتین الضجر و الکسل]
از دو حالت پرهیز کن: اضطراب درونى که موجب عدم تحرک است و تنبلى.
[فانک ان ضجرت لم تصبر على حق]
چون اگر داراى حالت ضجر باشید، نمىتوانید به هیچ حقى پایدارى کنید.
نه حق الله را مىتوانى ادا کنى و نه حق الناس را و نه حق خودت را.
[و ان کسلت لم تؤد حقا]
و اگر روحیه کسل و تنبل داشته باشى نمىتوانى حق کسى را ادا کنى.
در روایتى دیگر على (ع) از تنبلى هشدار مىدهند، زیرا:
[من کسل لم یؤد حق الله علیه]
کسى که سستى بورزد نمىتواند حق خدا را ادا کند.یعنى به واجبات عمل نمىکند.
در ضمن روایتى، روند اثر گذارى حالت کسالت مطرح شده است.امام صادق (ع) مىفرماید: [قال لقمان لابنه: للکسلان ثلاث علامات: یتوانی حتى یفرط.و یفرط حتى یضیع.و یضیع حتى یاثم]
لقمان به فرزندش فرمود.اهل کسالت داراى سه علامت هستند.سستى مىکند تا آنکه به کوتاهى منجر مىشود. یعنى سستى کردنش باعث مىشود تا کوتاه بیاید. وقتى کوتاه آمد، ضایع مىکند.آنگاه که تضییع کرد به معصیت و گناه دچار مىشود.
تنبلیها حقوق را ضایع مىکند.چنانکه على (ع) در نهج البلاغه فرمودهاند:
[من اطاع التوانی ضیع الحقوق]
آنکس که از سستى اطاعت کند حقوق را ضایع گرداند.
مؤمن شاداب است، چون متصل به مبدأ پایدار و جاویدى است که زوال نمىپذیرد.ممکن است کسى را طلب مال یا جاه با نشاط کند، اما این گونه نشاطها زوال پذیرند.در روایات تأکید فراوان شده است که در عبادات، بویژه اعمال عبادى استحبابى، با نشاط به عبادت بپردازید.در روایت توصیه شده که براى پیدا کردن نشاط یکى از راهها این است که عبادت با خدا را همچون معاملهاى در نظر آورد.همان طور که در مسائل دنیوى، در معاملهاى که سودى عاید انسان مىشود، روح نشاط پیدا مىکند، و در مسائل عبادى چرا نباید چنین محاسبهاى کرد.
[ان کان الثواب من الله فالکسل لماذا]
اگر معتقدیم که در ازاى عبادات ثواب و پاداش است، پس کسالت چرا؟ ! [اتقوا الله و لا تملوا من الخیر و لا تکسلوا]
تقواى الهى پیشه گزینید و ملول و افسرده از کار خیر نشوید و تنبلى نورزید.
[فان الله عز و جل و رسوله غنیان عنکم و عن اعمالکم أنتم الفقراء إلى الله]
پس خدا و رسول از اعمال آدمیان بىنیازند.و شماها به خداوند محتاج هستید.
[انما أراد الله عز و جل بلطفه سببا یدخلکم به الجنه ]
این است و جز این نیست که خداى تعالى از روى لطفى که نسبت به بندگان دارد، اراده کرده است که مؤمنین را داخل در بهشت گرداند.
على علیه السلام فرمود:
[بالعمل یحصل الثواب لا بالکسل]
با عمل، ثواب و پاداش تحصیل مىشود نه با تنبلى
[تأخیر العمل عنوان الکسل]
علامت کسالت، تأخیر انداختن عمل است.
از نظر تربیتى، بزرگان دستور دادهاند که با تنبلى و کسالت، از اداى مستحبات چشم پوشى کنید.در واجبات هم دستور فرمودهاند که نفس را قبلاز عبادت، آماده سازید.یکى از بزرگان مىفرمودند: که خوب است قبل از نماز، انسان یکى دو دقیقه با خود فکر کند و در انعام الهى که خداوند به وى داده است توجه کند و حمد و شکر الهى کند و آنگاه به عبادت بپردازد .على (ع) در ضمن نامهاى به حارث همدانى مرقوم فرمودند:
[و خادع نفسک فى العباده و ارفق بها و لا تقهرها]
نفست را در هنگام عبادت گول بزن و با آن مدارا کن و بر آن فشار و زور نیاور.
[وخذ عفوها و نشاطها]
وقتى آن حالت گذشت و شادابى در نفس پدید آمد، از آن بهره گیر.
[الا ما کان مکتوبا علیک من الفریضه ]
مگر آنچه به عنوان واجب بر تو نوشته شده است.
یعنى در واجبات این حرفها نیست.
[و انه لابد من قضائها و تعاهدها عند محلها]
در واجبات ناگزیر از اداى آن هستى و در وقت و شرایطى که براى آن مقرر شده است باید انجام بدهى.
از مطالب فوق نتیجه مىشود که مؤمن تحت تأثیر فشارهاى جسمانى، افسردگى خاطر پیدا نمىکند .نقل است که یکى از انبیا به جایى مىرفت.در راه کسى را دید که دست و پایش فلج است و چشمانش هم کور و بر لب ذکرالحمد لله مىگوید.یکى یکى مغمى که خدا در حقش کرده بود مىشمرد .این شادابى روح به واسطه اتصال به مبدأ وجود است.اصولا آلام و دردهاى دنیوى با عبادات تخفیف پیدا مىکند.
الا بذکر الله تطمئن القلوب
یاد خدا به دلها آرامش مىبخشد.
[قریبا امله]
آرزویش نزدیک است.
مقصود از امل آرزوهاى دنیوى است که به طول امل نیز تعبیر کردهاند.
یعنى انسان معتقد شود که در دنیا سالها باقى خواهد بود.قهرا چنین تفکرى منجر به تحصیل توابع حب بقا در دنیا خواهد شد.توابع بقا چیست؟ پول، زندگى، تجارت.روشن است کسى که مىداند فردا مىمیرد، محبتش به دنیا با کسى که فکر مىکند هزار سال عمر خواهد کرد متفاوت است .
استمرار بقا در دنیا، آرزوى مذموم است که با حب به توابع بقا همراه است.از نظر علمى، یک شاخه طول امل به رذیله عقلانى جهل و شاخه دیگر آن به رذیله شهوانى حب دنیا مربوط است.
آرزوى دراز دو اثر زشت دارد که موجب بدبختى انسان مىشود:
1.آدمى را از اعمال صالح باز مىدارد و به کارهاى زشت دچار مىکند.على (ع) فرمود: [اطول الناس املا أسوءهم عملا]
هر چه آرزوها بلندتر باشد، اعمال قبیح بدتر است.
[ما طال احد فى الأمل إلا قصر فى العمل]
هیچ کسى آرزوى دراز پیدا نکرد مگر آنکه کوتاه کرد در عمل.
[یسیر الامل یوجب فساد العمل]
آرزوهاى بیجا فساد عمل مىآورد.
2.باعث فراموشى مرگ مىشود.على علیه السلام فرمود:
[الامل ینسى الأجل]
آرزو حجاب اجل است مانع دیدن مرگ است.
در روایتى على علیه السلام فرمودهاند:
[ان أشد ما أخاف علیکم خصلتان اتباع الهوى و طول الامل]
شدیدترین چیزى که بر شما مىترسم دو خصلت است: تبعیت از هواى نفس و آرزوى دراز
[و اما اتباع الهوى فانه یعدل عن الحق]
اما پیروى از نفسانیات باعث مىشود که آدمى از حق باز بماند.یعنى چشمانى که آلوده و عملا کور است، نمىتواند حق را مشاهده کند.
[و اما طول الأمل فإنه یورث الحب للدنیا ثم قال الا ان الله تعالى یعطى الدنیا من یحب و یبغض]
اما آرزوى دراز، موجب حب به دنیاست.سپس فرمودند: همانا خداى تعالى دنیا را به هر کس، چه دوست بدارد یا ندارد، مىدهد.
اما کسى را که دوست دارد چیزى اضافه هم مىدهد:
[و اذا احب عبدا اعطاه الایمان]
بندهاى را که دوست بدارد به او ایمان عطا مىکند.
مطابق سخن على (ع)، مؤمن آرزویش اندک است.چون زندگى بدون آرزو امکان ندارد.آرزوى مؤمن، نزدیک است، یعنى مال امروز و به مقدار متعارف است.وقتى آرزو کم بود، دنبالهاش آثارى پدید مىآید:
[قلیلا زلله متوقعا لأجله]
لغزشهایش کم و مرگ را محقق مىبیند.
طول امل دو اثر داشت: 1 عمل را فاسد مىکرد، 2 موجب فراموشى مرگ مىشد.
مؤمن آرزویش اندک است، به همین دلیل مبتلاى به آثار شوم طول امل نمىشود.از این رو، لغزشهایش اندک است و انتظار مرگ را مىکشد.دلبستگى به حق تعالى، مرگ را در نزد انسان به صورت رها شدن از آزارها جلوه مىدهد.انتظار مرگ براى مؤمن، در حکم فرج بعد از شدت است.دنیا دار ابتلا و اذیت و در نزد اولیا تلخ است.حقیقت دنیا، زشت و کریه است ومفارقت از آن آرزوى انبیاست.