ضرورت زندگی اجتماعی:
انسان همواره به دنبال سعادت و کامرانی خود می باشد و البته این سعادت جز در سایه تأمین کامل
همه ابزار و نیازهای زندگی دست یافتنی نیست. از سوی دیگر، انسان با فهم خدادادی خود درک
می کند که هرگز نمی تواند به تنهایی همه نیازمندیهای خود را به دست آورده، به سعادت و شادکامی
دست یابد. در واقع، ضرورت زندگی اجتماعی مورد تصدیق فطرت انسانی است و تا آنجا که تاریخ
نشان می دهد، هرجا انسان وجود داشته، زندگی اجتماعی نیز بوده است. آثار باستانی نیز همین نکته
را اثبات می کند. قرآن مجید نیز در آیاتی چون «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم
شعوباً و قبائل لتعارفوا........» از این واقعیت پرده برداشته است. به هر روی، به لحاظ نقش انکار
ناپذیری که زندگی اجتماعی در رسیدن به سعادت دارد، آدمی، به ناچار دست به دست همنوعان خود
می دهد و در یک فرایند گروهی در تأمین نیازمندیهای خود، هم به دیگران کمک می کند و هم از
ایشان یاری می جوید. در واقع همه اعضای یک جامعه برای یکدیگر کار می کنند و محصول این
فعالیت جمعی را به میان ریخته و هر یک، براساس موقعیت و میزان فعالیت خود از آن سهمی
می برد. بدین ترتیب، تأمین نیازها، ضرورت زندگی اجتماعی را فرا روی بشر می نهد؛ از همین رو
انسان را «مدنی بالطبع» می نامند.
نکته دیگر این است که اجتماعی شدن انسان نیز دوشادوش سایر امور روحی و ادراکی وی متکامل
می شود و با افزایش کمالات مادی و معنوی او، اجتماع وی نیز بیشتر سامان می یابد. نخستین حالت
اجتماعی انسان نیز با ازدواج و تشکیل خانواده آغاز می گردد.
ضرورت قوانین اجتماعی:
مرحوم علامه طباطبایی بر آن است که پس از تشکیل خانواده ویژگی دیگری جلوه گر شد که وی آن
را «استخدام» می نامد و منظور آن است که هر انسانی در صدد است که نیازمندیهای خود را به
وسیله انسانهای دیگر و به تعبیر دیگر با به خدمت گرفتن آنان برآورد و سلطه خود را گسترش دهد.
این ویژگی اندک اندک به صورت ریاست یک انسان بر دیگران (ریاست در منزل، عشیره (فامیل)،
قبیله و یا امت) نمود یافت.
اگر روی آوردن به زندگی اجتماعی، بنا به ضرورت تأمین نیازهای خود، برای رسیدن به سعادت و
کمال می باشد، طبیعی است که آدمی همواره درصدد به کارگیری همه ابزار و افراد برای برآورده
ساختن خواسته و نیاز خود باشد و به تعبیر علامه طباطبایی همه چیز و همه کس را به استخدام خود
درآورد. و از آنجا که محصول فعالیتهای گروهی افراد به هم آمیخته است و همه اعضای جامعه
می خواهند از آن استفاده کنند، جامعه به قوانینی نیازمند خواهد بود که رعایت آنها مانع از به وجود
آمدن هرج و مرج گردد؛ از این رو هیچ جامعه ای، اعم از جوامع ابتدایی یا پیشرفته، از یک سلسله
رسوم و مقررات بی نیاز نخواهد بود.
در واقع، همه اعضای جامعه درک می کنند که اگر برای حفظ اجتماع و نظم آن، حاضر به چشم
پوشی از برخی آزادی های خود در برابر مقررات اجتماعی نباشند، در جامعه هرج و مرجی به وجود
خواهد آمد که سرانجام آن از دست رفتن همه آزادی ها و آسایش همگان خواهد بود؛ از این رو، به
رغم میل درونی آزادی خواهی و فزون طلبی، به مقررات اجتماعی گردن می نهند و خواستار عدالت
اجتماعی می گردند. این عدالت اجتماعی که انسان طالب آن است، از منظر علامه طباطبایی، اقتضاء
اولیه محسوب نمی شود (وگرنه باید در غالب جوامع، عدالت و حسن و همکاری و برابری افراد حاکم
می بود، در حالی که چنین نیست) بلکه زاییده ضرورت و اضطراری است که آدمی برای برآورده
ساختن منافع و سعادت خود در قالب حیات اجتماعی احساس می کند. در واقع، از نظر ایشان انسان
اولاً و بالذات مستخدم بالطبع و ثانیاً و بالعرض مدنی است.
نقطه ضعف قوانین بشری:
روشن است که میان روحیه آزادی طلبی و به خدمت گرفتن هم نوعان و مقررات اجتماعی نوعی تضاد
و ناسازگاری وجود دارد. گویی قوانین همچون زنجیری هستند که برپای آدمی بسته شده و او همواره
درصدد رهایی از آن است. از نظر علامه طباطبایی، این نکته بزرگترین خطری است که همواره
مقررات اجتماعی را تهدید می کند و پایه های آن را متزلزل می سازد و برای رهایی از آن، همواره
در کنار مقررات و وظایف عملی، مجموعه ای از مقررات دیگر نیز برای مجازات متخلفان و یا
تشویق رعایت کنندگان، وضع می شود؛ اما این امر، به دلایلی از جمله نفوذ صاحبان قدرت یا ضعف و
یا غفلت کارگردانان جامعه، راه تخلف از قوانین را به طور کامل نمی بندد و گواه آن تخلفات فراوانی
است که همواره از این قوانین صورت می گیرد.
از نظر علامه، منشأ اصلی این خطر آن است که روش های اجتماعی معمول در وضع قوانین، همواره
به ابعاد مادی افراد توجه کرده، به معنویات و غرایز درونی آنها اعتنایی نمی کند و تنها هدفش تأمین
و حفظ نظم و توازن میان اعمال مردم، جهت دوری از کشمکش و نزاع می باشد.
امتیاز دین و قوانین دینی:
از منظر علامه طباطبایی؛ دین بهترین و عالی ترین روشی است که می تواند جامعه بشری را نظم
بخشد و بیش از همه روشهای دیگر مردم را به رعایت قوانین اجتماعی وادارد؛ چرا که دین علاوه بر
وضع قوانین مجازات و تشویق، دو ابزار نیرومند دیگر نیز در اختیار دارد که از طریق آن می تواند
هرگونه نیروی مخالف را درهم شکند: نخست آنکه افراد را به جهان دیگری توجه داده، جهان مادی
را گذرا و مقدمه جهان دیگر می داند و بدین ترتیب افراد را به این مهم رهنمون می سازد که تنها راه
سعادت جاودان، پیروی از مقررات دینی الهی است که پیامبران آن را ابلاغ می کنند. فرد دیندار، با
پی بردن به این حقیقت که مقررات دینی از جانب خداوند دانا، توانا و بینایی است که لحظه ای از
آفریده های خود غافل نیست و روزی خواهد آمد که در پیشگاهش به حساب اعمالش رسیدگی شود.
با چنین باوری هرگز ممکن نیست که از پنهان داشتن عملی سود جسته و از عمل به مقررات دینی
سرباز زند. دوم آنکه هر فرد دینداری، عمل به قوانین دینی را اطاعت از پروردگار خود می داند و
یقین دارد که پاداش عمل به قوانین دینی را از خدا دریافت خواهد داشت؛ از این رو، با اطاعت از
قوانین دینی داد و ستدی کرده است که پاداشش محفوظ خواهد بود. در واقع، فرد دیندار با پیروی از
قوانین، در برابر چشم پوشی از برخی آزادی ها و فزون خواهی های خود، علاوه بر حفظ منافع و
نظم اجتماعی، چندین برابر سود آخرتی را نیز نصیب خود می سازد؛ اما کسی که پای بند به دین
نیست رعایت قوانین را برای خود خسارتی می داند؛ از این رو همواره درصدد فرار از آن است.
با توجه به این امر، می توان امتیاز دین را چنین بیان کرد که دین، علاوه بر تشریع و وضع قوانینی
که برای سعادت دنیا و آخرت آدمی سودمند است، زمام مراقبت و نگهداری انسان را به دست پاسبانی
درونی سپرده است؛ پاسبانی که هرگز در کار خود غفلت و اشتباهی نمی کند و از پاداش و مجازات
آن راه گریزی نیست: « و هو معکم اینما کنتم » (حدید/4) « والله بما تعملون محیط » (انفال/48).\
بدین ترتیب، افراد دیندار در همه حالات درصدد قوانین دینی خود هستند و در همه حالات خداوند را
ناظر کارهای خود می دانند. همچنین از هر گونه بداندیشی نسبت به همنوعان خود می پرهیزند و از
همین رو، با آرامش و خوشی در کنار یکدیگر زندگی کرده، به سعادت جاودان دست خواهند یافت؛ اما
در جامعه ای که افراد آن فقط قانون ساخته خود را حاکم بر روابط خود می دانند، همچنان که اشاره
شد، با اعمال نفوذها یا سوء استفاده ها و یا به هنگام غفلت پاسبانان قانون، به تخلف از آن خواهند
پرداخت.
علامه طباطبایی به تفاوت دیگر جامعه دینی و جامعه مدنی نوین، در قالب بیان شعار جامعه اسلامی،
به عنوان یک جامعه دینی، می پردازد: شعار جامعه اسلامی پیروی از حق در نظر و عمل است، ولی
شعار جامعه مدنی نوین و معاصر پیروی از خواست اکثریت است و این دو شعار اختلاف در هدف را
پدید می آورند. هدف جامعه اسلامی سعادت حقیقی عقلی است، بدان معنا که انسان راه اعتدال در
خواسته های قوای خود را در پیش گرفته، به جسم خود به میزانی بپردازد که وی را از شناخت خدا
باز ندارد؛ بلکه مقدمه ای برای رسیدن به شناخت خدا، که سعادت همه قوای انسان و آسایش بزرگ
در آن است، گردد؛ از این رو، اسلام قوانین خود را نه بر اساس هواهای نفسانی و مادی بلکه
براساس عقل، که ذاتاً دنباله رو حق است، مبتنی ساخته است. اما هدف جامعه مدنی معاصر و نوین،
تمتع و بهره جویی از مادیات است و پر واضح است که این امر زندگی احساسی ای را در پی دارد که
دنباله رو احساس های انسانی است، خواه با حق سازگار باشد یا نباشد. از این رو، در این جوامع
وضع و اجرای قوانین براساس خواست اکثریت جامعه بوده، ضمانت اجرای آن هم محدود به مواردی
قانونی است که به حیطه اعمال مربوط است و به همین جهت برای اخلاق و معارف اصیل هیچ
ضمانتی وجود ندارد. لازمه چنین امری این است که جامعه مزبور اندک اندک با هواهای نفسانی
خوگرفته، بسیاری از اموری را که دین قبیح می شمارد، نیک شمارد و در نتیجه اندیشه آدمی از
مجرای عقلی به مجرای احساسی و عاطفی تغییر کند.
علامه طباطبایی تصریح می کند که قوانین دینی، لذت طلبی ها و هواهای نفسانی را منع
می کند و از این رو در ابتدای امر عمل به آنها برای مردم سخت خواهد بود. و در مقابل، قوانین و
سنتهای دنیوی، به دلیل ابتناء بر هواهای نفسانی و خواسته های مادی انسان مورد ترجیح مردم
هستند. اما باید دانست که همه جوامعی که از قوانین دینی می گریزند، اعم از جوامع مدنی یا جوامع
ابتدایی، به نوعی بت پرستی مبتلا هستند، با این تفاوت که این بت پرستی در جوامع مدنی نوین از
حالت فردی و سادگی، که در جوامع ابتدایی بود، به حالت جمعی و پیچیده و فنی تحول یافته است. از
این رو، باید گفت، به رغم پیشرفت های چشم گیری که جوامع مدنی نوین و صنعتی به دست آورده
اند، به دلیل عدم پیروی از دین و قوانین دینی، درهای تیره بختی را به روی بشریت گشوده اند و در
مدتی کمتر از ربع قرن، جهان را به خاک و خون کشیده و کشورهای ضعیف تر را برده خود ساخته
اند. در واقع، کسانی که از سعادت دین محروم هستند از سعادت دنیا نیز محروم خواهند بود.
اما ممکن است گفته شود که برخی جوامع مدنی غیر دینی اخلاق نیک و محیط و جامعه ای مطلوب و
امن را دارا می باشند، و در مقابل برخی جوامع دیندار جامعه ای غیر مطلوب و ناپسند می باشند.
علامه طباطبایی با توجه به این اشکال می نویسد: اینکه جوامع ما، به عنوان جوامع دیندار و
اسلامی، به سعادت و آسایش بزرگ دست نیافته اند به دلیل مختل و نادرست بودن تربیت اسلامی در
میان ماست. و به تعبیر دیگر به دلیل عدم عمل دینداران به قوانین دینی است. در واقع، آنچه سعادت
و نیکبختی فرد و جامعه وابسته به آن است، به کار بستن دستورات دینی است و نامگذاری صرف،
سودی به حال افراد ندارد؛ چرا که آنچه ارزشمند است خود حقیقت است نه ادعای آن؛ از این رو،
کسی که مثلا خود را مسلمان می نامد ولی به تعالیم آن عمل نمی کند و با درونی تیره و اخلاق پست
و کردار زشت، منتظر فرشته سعادت است، همچنین بیماری است که نسخه پزشک را در کنار خود
نهاده و امید بهبودی دارد. روشن است که با چنین اندیشه و توقع موهومی نمی توان به سر منزل
مقصود رسید. اما پیشرفت و آسایش و امنیت کشورهای مترقی از آن روست که آنها به نقاط ضعف
قوانین خود پی برده اند و برای نجات آن از شکست حتمی چاره جویی کرده اند؛ بدین معنا که آنها
تعلیم و تربیت اعضاء جامعه خود را به گونه ای تنظیم می کنند که افراد، خواه ناخواه با مجموعه ای
از احکام اخلاقی درست رشد کنند و هنگام ورود به جامعه نیز قانون را مقدس و غیرقابل تخلف
بشمارند. این نوع تربیت باعث می شود که قانون مسیر عادی خود را پیدا کند و در نتیجه به میزان
قابل توجهی سعادت جامعه را تأمین کند و قانون بشری را از شکست حتمی نجات دهد؛ اما نکته ای
که نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که اینگونه افکار و اعتقاداتی که جوامع غیردینی و مدنی
معاصر در تربیت افراد به کارمی بندند و به دو دسته اند:
1 برخی از آنها، افکار و باورهایی نظیر بشر دوستی، خیرخواهی و ترحم به زیردستان است که بر
اساس واقع بینی استوار است. این باورها بدون شک از ادیان آسمانی گرفته شده اند و هرگز مولود
و ساخته ذهن بشر نیستند. در واقع دین، پیش از پیدایش جوامع مدنی نوین، بر آنها پای فشرده
است؛ از این رو، سعادتی است که از ره آورد این افکار و باورها در جامعه مترقی دیده می شود
مرهون دین و تعالیم دینی است.