مباحث و موضوعاتى که در نهج البلاغه مطرح است و رنگهاى مختلفى به این سخن هاى آسمانى داده است زیاد است . این بنده ادعا ندارد که بتواند نهج البلاغه را تجزیه و تحلیل کند و حق مطلب را ادا نماید , فقط در نظر دارد نهج البلاغه را با این دید مورد بررسى قرار دهد و شک ندارد که در آینده کسانى پیدا خواهند شد که حق مطلب را بهتر ادا کنند .
نگاهى کلى به مباحث و مسائل نهج البلاغه
مباحث نهج البلاغه که هر کدام شایسته بحث و مقایسه است , به قرار ذیل است :
1 - الهیات و ماوراء الطبیعه ,
2 - سلوک و عبادت ,
3 - حکومت و عدالت ,
4 - اهل البیت و خلافت ,
5 - موعظه و حکمت ,
6 - دنیا و دنیا پرستى ,
7 - حماسه و شجاعت ,
8 - ملاحم و مغیبات ,
9 - دعا و مناجات ,
10 - شکایت و انتقاد از مردم زمان ,
11 - اصول اجتماعى ,
12 - اسلام و قرآن ,
13 - اخلاق و تهذیب نفس ,
14 - شخصیتها .
و یک سلسله مباحث دیگر .
بدیهى است که همانطورى که عنوان مقالات نشان مى دهد ( سیرى در نهج البلاغه ) این بنده نه ادعا دارد که موضوعات بالا جامع همه موضوعاتى است که در نهج البلاغه طرح شده اند و نه مدعى است که بحث درباره موضوعاتنامبرده را به پایان خواهد رسانید و نه دعوى شایستگى چنین کارى را دارد . آنچه در این مقالات ملاحظه مى فرمائید از حد یک نگاه تجاوز نمى کند . شاید بعدها توفیق حاصل شد و بهره بیشترى از این گنجینه عظیم حاصل گشت و یا دیگران چنین توفیقى به دست خواهند آورد . خدا دانا است . انه خیر موفق و معین .
توحید و معرفت
یک بخش از بخشهاى اساسى نهج البلاغه , مسائل مربوط به الهیات وماوراء الطبیعه است . در مجموع خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار در حدود چهل نوبت درباره این مطالب بحث شده است , البته بعضى از این مواردجمله هاى کوتاهى است . ولى غالبا چند سطر و احیانا چند صفحه است .
بحثهاى توحیدى نهج البلاغه را شاید بتوان اعجاب انگیزترین بحثهاى آن دانست , بدون مبالغه این بحثها با توجه به مجموع شرائط پدید آمدن آنهادر حد اعجاز است .
بحثهاى نهج البلاغه در این زمینه مختلف و متنوع است , قسمتى از آنهااز نوع مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهى است , در این قسمت گاهى نظام کلى آسمان و زمین را مطرح مى کند . گاه موجود معینى را , مثلا (خفاش) یا ( طاووس) یا ( مورچه) را , مورد مطالعه قرار مى دهد و آثار آفرینش یعنى دخالت تدبیر و توجه به هدف را در خلقت این موجودات ارائه مى دهد . ما براى اینکه نمونه اى از این قسمت به دست داده باشیم بیان آن حضرت را در مورد ( مورچه) نقل و ترجمه مى کنیم :در خطبه 177 چنین آمده است :
الا ینظرون الى صغیر ما خلق کیف احکم خلقه و اتقن ترکیبه و فلق , لهالسمع والبصر , و سوى له العظم و البشر , انظروا الى النمله فى صغر جثتهاو لطافه هیئتها لا تکاد تنال بلحظ البصر , و لا بمستدرک الفکر کیف دبت على ارضها و صبت على رزقها , تنقل الحبه الى جحرها و تعدها فى مستقرها ,تجمع فى حرها لبردها و فى وردها لصدرها مکفوله برزقها , مرزوقه بوفقها ,لا یغفلها المنان , و لا یحرمها الدیان , و لو فى الصفا الیابس و الحجرالجامس , و لو فکرت فى مجارى اکلها فى علوها و سفلها , و ما فى الجوف من شراسیف بطنها , و ما فى الراس من عینها و اذنها لقضیت من خلقهاعجبا . . .
یعنى آیا در مخلوق کوچک او دقت نمى کنند ؟ چگونه به خلقتش استحکامبخشیده و ترکیبش را استوار ساخته , به او دستگاه شنوائى و بینائى عنایت کرده و استخوان و پوست کامل داده است ؟ . . .
در مورچه با این جثه کوچک و اندام لطیف بیندیشید , آنچنان کوچک است که نزدیک است با چشم دیده نشود , و از اندیشه غائب گردد , چگونه بااین جثه کوچک روى زمین مى جنبد و بر جمع روزى , عشق مى ورزد , و دانه رابه لانه خود حمل مى کند , و در انبار نگهدارى مى نماید , در تابستانش براىزمستانش گرد مىآورد , و هنگام ورود اقامت زمستانى , زمان بیرون آمدن را پیش بینى مى کند , اینچنین موجود اینچنینروزیش تضمین شده , و تطبیق داده شده است , خداوند منان هرگز او را ازیاد نمى برد , ولو در زیر سنگ سخت باشد , اگر در مجراى ورودى و خروجىغذا و در ساختمان شکم او و گوش و چشم او , که در سرش قرار داده شدهتفکر و تحقیق کنى و آنها را کشف کنى سخت در شگفت خواهى رفت .
ولى بیشتر بحثهاى نهج البلاغه درباره توحید , بحثهاى تعقلى و فلسفى است , اوج فوق العاده نهج البلاغه در این بحثها نمایان است , در بحثهاى توحیدىتعقلى نهج البلاغه آنچه اساس و محور و تکیه گاه همه بحثها و استدلالها واستنتاجها است اطلاق و لاحدى و احاطه ذاتى و قیومى حق است , على ( ع ) دراین قسمت داد و سخن را داده است , نه پیش از او و نه بعد از او کسى بهاو نرسیده است .
مساله دیگر ( بساطت مطلقه) و نفى هر گونه کثرت و تجزى و نفى هرگونه مغایرت صفات حق با ذات حق است , در این قسمت نیز مکرر بحث بهمیان آمده است .
یک سلسله مسائل عمیق و بى سابقه دیگر نیز مطرح است از قبیل : اولیت حق در عین آخریت او و ظاهریت او در عین باطنیتش , تقدم او بر زمان وبر عدد , و اینکه قدمت او قدمت زمانى و وحدت او وحدت عددى نیست ,علو و سلطان و غناى ذاتى حق , مبدعیت او و اینکه شانى او را از شان دیگر شاغل نمى شود , کلام او عین فعلش است . حدود توانائى عقول برادراک او و اینکه معرفت حق از نوع تجلى او برعقول است , نه از نوع احاطه اذهان بر یک معنى و مفهوم دیگر , سلب جسمیت و حرکت و سکون و تغییر و مکان و زمان و مثل و ضد و شریک و شبیه و استخدام آلت و محدودیت و معدودیت از او , و یک سلسله مسائل دیگر که به حول و قوه الهى براى هر یک از اینها نمونه اى ذکر خواهیم کرد .
اینها مباحثى است که در این کتاب شگفت مطرح است و یک فیلسوف وارددر عقائد و افکار فلاسفه قدیم و جدید را سخت غرق در اعجاب مى کند .
بحث تفصیلى درباره همه مسائلى که در نهج البلاغه در این زمینه آمده است , خود یک کتاب مفصل مى شود و با یک مقاله و دو مقاله , توضیح دادهنمى شود , ناچار به اجمال باید بگذریم ولى براى اینکه بتوانیم نگاهىاجمالى به این بخش نهج البلاغه بکنیم ناچاریم مقدمتان به چند نکته اشارهکنیم :
اعتراف تلخ
ما شیعیان باید اعتراف کنیم که بیش از دیگران درباره کسى که افتخارنام پیروى او را داریم ظلم و لااقل کوتاهى کرده ایم , اساسا کوتاهیهاى ماظلم است . ما نخواسته و یا نتوانسته ایم على را بشناسیم , بیشتر مساعى مادرباره تنصیصات رسول اکرم ( ص ) درباره على علیه السلام و سب و شتمکسانى است که این نصوص را نادیده گرفته اند بوده است نه درباره شخصیت عینى مولا على . غافل ازاینکه این مشکى که عطار الهى بحق معرف اوست خود بوى دلاویزى دارد و بیشاز هر چیز لازم است مشامها را با این بوى خوش آشنا کرد یعنى باید آشنابود و آشنا کرد , معرفى عطار الهى به این منظور بوده که مردم با بوى خوشآن آشنا شوند نه اینکه به گفته عطار قناعت ورزند و تمام وقت خویش راصرف بحث در معرفى وى کنند نه آشنائى با او .
آیا اگر نهج البلاغه از دیگران مى بود با او همین گونه رفتار مى شد ؟ کشورایران کانون شیعیان على ( ع ) است و مردم ایران فارسى زبانند شما نگاهىبه شرحها و ترجمه هاى فارسى نهج البلاغه بیافکنید و آنگاه درباره کارنامهخودمان قضاوت کنید .
بطور کلى اخبار و احادیث شیعى , و همچنین دعاهاى شیعى , از نظر معارف الهى و همچنین از نظر سایر مضامین , با اخبار و احادیث و دعاهاىمسلمانان غیر شیعى , قابل مقایسه نیست , مسائلى که در اصول کافى یاتوحید صدوق یا احتجاج طبرسى مطرح است , در هیچ کتاب غیر شیعى مطرحنیست . آنچه در کتب غیر شیعى , در این زمینه مطرح است احیانا مسائلىاست که میتوان گفت قطعا مجعول است زیرا بر خلاف نصوص و اصول قرآنىاست و بوى تجسیم و تشبیه مى دهد . اخیرا هاشم معروف حسنى در کتابى که بهنام ( دراسات فى الکافى للکلینى و الصحیح للبخارى( تالیف کرده است ابتکار خوبى به خرج داده , مقایسه مختصرى میان صحیح بخارى و کافى کلینى از نظر روایات مربوط به الهیات به عمل آوردهاست .
عقل شیعى
طرح مباحث الهیات بوسیله ائمه اهل بیت علیهم السلام و تجزیه و تحلیلآن مسائل که نمونه آنها و در صدر آنها نهج البلاغه است سبب شد که عقلشیعى از قدیم الایام به صورت عقل فلسفى در آید و البته این یک بدعت وچیز تازه در اسلام نبود , راهى است که خود قرآن پیش پاى مسلمانان نهادهاست و ائمه اهل بیت علیهم السلام به تبع تعلیمات قرآنى و به عنوانتفسیر قرآن آن حقائق را ابراز و اظهار نمودند . اگر توبیخى هست متوجهدیگران است که این راه را نرفتند و وسیله را از دست دادند .
تاریخ نشان مى دهد که از صدر اسلام , شیعه بیش از دیگران به سوى اینمسائل گرایش داشته است , در میان اهل تسنن گروه معتزله که به شیعهنزدیکتر بودند گرایشى بدین جهت داشتند , ولى چنانکه مى دانیم مزاجاجتماعى جماعت آنرا نپذیرفت , و تقریبا از قرن سوم به بعد منقرض شدند.
( احمد امین) مصرى در جلد اول ( ظهرالاسلام) این مطلب را تصدیقمى کند , او پس از بحثى درباره جنبش فلسفى در مصر بوسیله فاطمیین کهشیعى بودند مى گوید :
( و لذالک کانت الفلسفه بالتشیع الصق منها بالتسنن نرى ذالک فى العهد الفاطمى و العهد البویهى , و حتى فى العصور الاخیره کانت فارس اکثر الاقطار عنایه بدراسه الفلسفه الاسلامیه و نشرکتبها, و لما جاء جمال الدین الافغانى مصرفى عصرنا الحدیث و کان فیه نزعه تشیعو قد تعلم الفلسفه الاسلامیه بهذه الاقطار الفارسیه کان هو الذى نشر هذهالحرکه فى مصر) .
فلسفه به تشیع بیش از تسنن مى چسبد , و این را در عهد فاطمیون مصر و آلبویه ایران مى بینیم , حتى در عصرهاى اخیر نیز کشور ایران که شیعه است ازتمام کشورهاى اسلامى دیگر بیشتر به فلسفه عنایت داشت . سید جمال الدیناسد آبادى که تمایلات شیعى داشت و در ایران تحصیل فلسفه کرده بود همینکه به مصر آمد یک جنبش فلسفى در آنجا بوجود آورد) .
ولى احمد امین در اینکه چرا شیعه بیش از غیر شیعه تمایل فلسفى داشتهاست عمدا یا سهوا دچار اشتباه مى شود , او مى گوید : علت تمایل بیشترشیعه به بحثهاى عقلى و فلسفى , باطنیگرى و تمایل آنها به تاویل است ,آنها براى توجیه باطنیگرى خود ناچار بودند از فلسفه استمداد کنند , وبدین جهت مصر فاطمى و ایران بویهى , و همچنین ایران صفوى و قاجارى ,بیشتر از سایر اقطار اسلامى تمایل فلسفى داشته است .
سخن احمد امین یاوه اى بیش نیست , این تمایل را ائمه شیعه به وجود آوردند , آنها بودند که در احتجاجات خود , در خطابه هاى خود , در احادیث و روایات خود , در دعاهاى خود , عالى ترین و دقیق ترین مسائل حکمت الهى را طرح کردند , نهج البلاغه یک نمونه از آن است , حتى از نظر احادیث نبوى , ما در روایات شیعه روایات بلندى مى یابیم که در روایات غیر شیعى از رسول اکرم روایت نشده است , عقل شیعى اختصاص به فلسفه ندارد , درکلام و فقه و اصول فقه نیز امتیاز خاص دارد و ریشه همه یک چیز است .