و إن تعجب فعجب قولهم أ ءذا کنا تربا أ ءنا لفى خلق جدید أولئک الذین کفروا بربهم و أولئک الأغلل فى أعناقهم و أولئک أصحب النار هم فیها خلدون و یستعجلونک بالسیئه قبل الحسنه و قد خلت من قبلهم المثلت و إن ربک لذو مغفره للناس على ظلمهم و إن ربک لشدید العقاب
ترجمه آیات
پس اگر شگفت آرى، شگفت از گفتار آنان است که مىگویند: راستى وقتى خاک شدیم از نو زنده مىشویم؟ ! آنها کسانى هستند که به پروردگارشان کافر شدهاند، آنان به گردنهایشان غلها دارند، آنان اهل جهنمند و در آن جاودانهاند.
آنان پیش از رحمت، از تو تقاضاى تعجیل در عذاب دارند، با اینکه پیش از آنان بلاهاى عبرتانگیز نازل شده و پروردگارت به مردم در باره ستم کردنشان صاحب مغفرت است، و هم پروردگارت عذاب شدید دارد.
بیان آیات
این دو آیه عطف بر پارهاى از حرفهایى است که مشرکین در رد دعوت و رسالت مىگفتند، از آن جمله گفته بودند: چطور ممکن است آدمى بعد از مردن و خاک شدنش بار دیگر زنده شود؟ ، و نیز گفته بودند: چرا پس آن عذابى که ما را از آن مىترساند نازل نمىشود و اگر او راست مىگوید پس چرا به این وعدهاش عمل نمىکند؟ ، آنگاه پس از نقل گفتههاى ایشان جوابشان را مىدهد.
"و ان تعجب فعجب قولهم ء اذا کنا ترابا ء انا لفى خلق جدید".
در مجمع البیان گفته است: "عجب و تعجب"به معناى این است که امرى که سببش براى انسان معلوم نیست بر نفس آدمى هجوم آورد، (و انسان بناگهانى به او برخورد نماید) و کلمه"غل "به معناى طوقى است که با آن دست را به گردن (1) ببندند.
خداوند متعال در افتتاح کلام خود به حقیقت معارف دینى که در کتاب خود بر پیغمبرش نازل کرده اشاره فرمود و چنین فهماند که آیات تکوینى نیز به آنها رهبرى مىکند، و اصول آن معارف عبارت بود از: توحید و رسالت و معاد، آنگاه داستان دلالت و رهبرى آیات تکوینى را تفصیل داده و از حجتهاى سهگانهاى که در این باره اقامه نمود توحید ربوبیت و معاد را به طور صریح نتیجه گرفت، که مساله حقیت رسالت، و کتاب نازل شده که معجزه و آیت آن است نیز از لوازم آن دو نتیجه بود.
بعد از اینکه این اصل را (نخست به اشاره و سپس به تصریح) نتیجه گرفت و زمینه براى ذکر شبهات کفار در باره این اصول سهگانه فراهم شد اینک در آیه مورد بحث به شبهه ایشان در امر معاد، و در آیات بعد به شبهات و گفتههاى آنان در باره رسالت و توحید اشاره مىفرماید .
شبهه ایشان در امر معاد این است که گفتهاند: "ء اذا کنا ترابا ء انا لفى خلق جدید"
خداى متعالى این شبهه را به عنوان اینکه سخنى شگفتآور و سزاوار تعجب است ذکر فرموده، چون بطلان و فساد گفتارشان آنقدر واضح بود که هیچ انسان سلیم العقلى تردید در آن را جایز نمىداند، و با این حال اگر انسانى بدان قائل شود از مصادیق عجب خواهد بود، و لذا فرمود: "و ان تعجب فعجب قولهم...".
و معناى جمله بطورى که حذف متعلق"تعجب"بدان ارشاد مىکند این است که: اگر از تو احیانا تعجبى سربزند که حتما هم سرمىزند، چون هیچ انسانى خالى از تعجب نیست پس این کلام ایشان تعجبآور است و لزوما باید از آن شگفتى کنى، و این ترکیب (یعنى حذف متعلق تعجب) کنایه از وجوب تعجب از گفتار ایشانست چون بطلانش واضح است و هیچ خردمندى آن را نمىپسندد .
و مقصودشان از"تراب"در جمله"ء اذا کنا ترابا ء انا لفى خلق جدید"به قرینه سیاق، خاکى است که بدن آدمى پس از مرگ بدان تبدیل مىشود، زیرا در آن موقع انسان که هیکلى گوشتى به شکلى مخصوص و مرکب از اعضاى خاص و مجهز به قوایى به قول ایشان مادى است بطور کلى معدوم شده است، و چیزى که بکلى و از اصل نابود شده چگونه مشمول خلقت مىشود و دوباره بصورت مخلوقى جدید برمىگردد؟ .
این شبهه ایشانست در باره معاد، که خود جهات مختلفى دارد، و خداى سبحان در کلام خود از یک یک آن جهات و مناسب هر کدام جوابى داده که ریشه شبهه را از بیخ و بن برکنده است .
یکى از آن جهات، این استبعاد است که خاک برگردد و انسانى تمام عیار شود، از این شبهه جوابى داده شده که مگر قبلا که زنده بود از چه خلق شده بود؟ ، و مگر غیر این بود که مواد زمینى بصورت منى و نطفه درآمده سپس علقه شده سپس مضغه گشته و سپس بصورت بدن انسانى تمام عیار درآمده است؟ !
و با اینکه همه روزه نمونههاى آنرا مىبینیم و از صرف امکان درآمده به وقوع مىپیوندد، دیگر چه جاى تردید است که مشتى خاک روزى دوباره انسانى تمام عیار گردد؟ !
همچنانکه خودش فرموده: "یا ایها الناس ان کنتم فى ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غیر مخلقه ..." (2) .
یکى دیگر از موارد استبعاد این است که بطور کلى چیزى که معدوم شده دوباره موجود مىگردد، و از این، جواب داده شده به اینکه: خلقت نخست چطور ممکن بود، این نیز به همان نحو ممکن است، همچنانکه خداى تعالى فرمود: "و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحیى العظام و هى رمیم قل یحییها الذى انشاها اول مره " (3) .
جهت سوم اینکه انسان وقتى مرد، ذاتش معدوم مىشود، و دیگر ذاتى ندارد تا با خلقت جدید لباس وجود به تن کند، بله در ذهن اشخاص تصورى از او هست، و لیکن انسان خارجى نیست، پس چه چیز اعاده وجود مىیابد؟
خداى تعالى در کلام خود از این نیز جواب داده و چنین فرموده که: انسان، عبارت از بدن مرکب از مشتى اعضاى مادى نیست تا با مرگ و بطلان ترکیب و متلاشى شدنش بکلى معدوم شود، بلکه حقیقت او روحى است علوى و یا اگر خواستى بگو حقیقت او نفس او است که به این بدن مرکب مادى تعلق یافته، و این بدن را در اغراض و مقاصد خود بکار مىاندازد، و زنده ماندن بدن هم از روح است، بنا بر این هر چند بدن ما به مرور زمان و گذشت عمر از بین مىرود و متلاشى مىشود، اما روح، که شخصیت آدمى با آن است باقى است، پس مرگ معنایش نابود شدن انسان نیست، بلکه حقیقت مرگ این است که خداوند روح را از بدن بگیرد، و علاقه او را از آن قطع کند، آنگاه مبعوثش نماید، و بعث و معاد هم معنایش این است که خداوند بدن را از نو خلق کند و دوباره روح را به آن بدمد، تا در برابر پروردگارش براى فصل قضاء بایستد.
خداوند در این باره مىفرماید: "و قالوا ء اذا ضللنا فى الارض ء انا لفى خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون قل یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم ثم الى ربکم ترجعون" (4) که حاصلش این است که شما با مردن در زمین گم نمىشوید و معدوم نمىگردید، بلکه ملک الموت که موکل بر مرگ است آن حقیقتى را که لفظ"شما"و"ما"به آن دلالت مىکند، و عبارت از جانها است مىگیرد و در قبضه او باقى مىماند و گم نمىشود، آنگاه وقتى مبعوث شدید بسوى خدا برمىگردید، و دوباره بدنهاى شما بجانهایتان ملحق مىشود، و باز شما شمائید.
پس براى آدمیان حیاتى است باقى که محدود به عمر فانى دنیا نیست، و عیشى است دائمى در عالم دیگرى که با بقاى خداوندى باقى است، و انسان در زندگى دومش بهرهاى ندارد مگر آنچه که در زندگى اولش از ایمان به خدا و عمل صالح کسب کرده، و از مواد سعادتى که امروز براى فردایش پسانداز نموده.
پس اگر آدمى حق را پیروى کند، و به آیات خدا ایمان بیاورد، در زندگى دیگرش به کرامت قرب و نزدیکى به خدا، و به ملکى که کهنه نمىشود سعادتمند مىگردد، و اگر به پستى و به سوى خاک بگراید، و فقط به دنیا توجه داشته باشد و از یاد خدا اعراض نماید، در زندگى دیگرش در شقاوت و هلاکت خواهد بود و مغلول به غل و زنجیر نومیدى و خسران محشور خواهد شد، و در مهبط لعنت و حضیض بعد قرار خواهد گرفت، و از اصحاب آتش خواهد گردید.
خواننده محترم اگر به دقت و تامل کافى و وافى در این بیانى که گذشت نظر کرده باشد این معنا برایش روشن شده است که آیه"اولئک الذین کفروا بربهم..."، صرف تهدید به عذاب براى صاحبان این حرف که گفتهاند: "ء اذا کنا ترابا ء انا لفى خلق جدید"نیست، همچنانکه انسان در نظر بدوى خیال مىکند، بلکه جوابى است که به لازمه گفته آنان داده.
توضیح اینکه: لازمه گفتار ایشان که مىگویند: وقتى آدمى مرد و خاک شد انسانیت و شخصیتش نیز باطل مىشود، این است که انسان عبارت باشد از یک صورت مادى که قائم به این هیکل بدنى مادى است که با حیاتى مادى زندگى مىکند، بدون اینکه بعد از مرگ، حیات دیگرى همیشگى داشته باشد که با بقاى پروردگار متعال باقى بماند، و به سعادت قرب او رسیده و نزد او رستگار گردد.
و به عبارت دیگر لازمه گفتار ایشان این است که حیات آدمى محدود باشد بهمین زندگى مادى دنیا، بدون اینکه دامنهاش بعد از مرگ را هم بگیرد و الى الابد دوام داشته باشد، و این در حقیقت انکار عالم ربوبى است، زیرا اعتقاد به وجود ربى که معاد نداشته باشد (همانند کوسه ریش پهن است و) معنا ندارد.
و لازمه چنین اعتقادى این است که: هم آدمى مقصور باشد در مقاصد دنیوى و هدفهاى مادى و توسن همت تا همانجا براند، و فهمش از درک آن نعمتهاى دائمى و ملک عظیمى که نزد خدا دارد قاصر باشد، و دیگر براى تقرب به خدا سعى و کوشش نکند، و از امروزش براى فردایش نیندوزد و مانند دست بسته معلولى که قادر به حرکت و کوشش نیست، و نمىتواند ضروریات زندگى خود را تامین نماید، او نیز نتواند براى دیگر سراى خود کارى انجام دهد.